موضوع انشا رو با بابایی درمیون گذاشتم. بابایی خیلی خوشحال شد و گفت: «واقعا لذت می برم که یک معلم کلاس دوم دبستان چنین بحث مفیدی رو موضوع انشا کرده است!»
بابایی گفت: «اینترنت یه جایی است که میشه اونجا دوست پیدا کرد، زمان ما که این ترنت و اون ترنت و از این جور چیزا نبود!»
بابایی پس از گفتن این جمله نگاهی به مامانی کرد و سرش رو تکون داد و گفت: «راستی خانم معلمتون آی دیش رو بهتون نداده؟!» با گفتن این جمله مامان چشم غره ای به بابایی کرد و بهم گفت که برم پیشش تا برام انشا بگه!
مامانی گفت: «اینترنت خیلی خوبه، و میشه بحث های خاله زنک بازی رو اونجا به صورت مدرن انجام بدی!»
مامان گفت: «مثلا همین فیس بوک! همه ی زن های فامیل توش عضو هستند و خیلی سریع می تونیم آخرین اخبار و اطلاعات مهم رو در اختیار هم قرار بدیم.»
از مامانی پرسیدم مثلا چه اخباری، و مامانی گفت: «مثلا همین موضوع که دختر شوکت خانم دماغش رو عمل کرد و یا داماد شمسی خانوم اینا عملی از کار در اومده!»
مامانی ادامه داد: «البته اینترنت معایب و مضراتی هم داره و یک نمونه اش اینه که ساعات آنلاین بودن آدم با سوخته شدن غذاش رابطه ای مستقیم داره!»
به طرف اتاق داداشی رفتم تا از اون در مورد اینترنت بپرسم، نمی دونم چرا وقتی وارد اتاق شدم یهو کامپیوترش رو ریستار کرد و سرم داد کشید و گفت: «به تو یاد ندادند قبل از وارد شدن به اتاق در بزنی؟!»
از داداشی در مورد اینترنت پرسیدم و داداشی گفت: «اینترنت یعنی دریای علم، و اینترنت می تونه به عنوان یک ابزار کمک آموزشی مناسب عمل کنه!»
از داداشی خواستم یکی از مقاله های علمی اش رو که جدیدا از اینترنت گرفته بهم نشون بده، نمی دونم چرا داداشی یهو هول شد و سرفه ای کرد و گفت: «می بینی که سیستم هنگ کرده، بعدا بهت نشون میدم!»
به اتاق نازنین رفتم و از اون در مورد اینترنت پرسیدم، نازنین در حالی که عکس های لباس های عروسی رو از روی لب تاپش بهم نشون می داد گفت: «ببین اینا رو تازه از اینترنت گرفتم، به نظرت کدوم یکی شون بهم میاد؟!»
یهو نازنین توی چشماش اشک جمع شد و جیغی کشید و با خوشحالی گفت: «راستشو بگو! خبریه؟! واسم میخواد خواستگار بیاد؟!»[مامانی که فکر کرده بود جیغ نازنین باز هم در اثر کشیده شدن موهایش است از همان آشپزخانه گفت: «خواهرت رو اذیت نکن! بشین انشات رو بنویس!»بابابزرگ با یه زنبیل وارد خونه شد و از همون دم در به داداشی گفت: «یه سرچی بزن توی نت ببین قیمت گوجه فرنگی چنده؟! فکر کنم این اکبرآقا گرون فروش شده!»[/align]
داداشی هم بعد از چند دقیقه گفت که قیمت این میوه در نقاط مختلف شهر متفاوت است!
بابابزرگ قبض آب و برق و گاز و تلفن و موبایل رو روی میز گذاشت و به مامانم گفت که صف بانک شلوغ بوده و حوصله نداشته پول قبض ها رو پرداخت کنه، بابایی سرش رو خاروند و گفت: «کاش زودتر می گفتین حوصله ندارین تا من خودم پرداخت می کردم، امروز آخرین مهلت برای پرداخت قبض است.»
بابابزرگ گفت که شنیده میشه از طریق اینترنت قبض ها رو پرداخت کرد، همه ی اهالی خونه این موضوع رو تایید کردند، اما همشون گفتند این کار رو بلد نیستند، در همین زمان مامان بزرگ که با سر و صدای ما از خواب بیدار شده بود به طرف ما اومد و قبض ها رو برداشت و به سمت کامپیوتر داداشی رفت، بعد از چند دقیقه با لبخندی بر لب گفت: «همه ی قبض ها پرداخت شدند!»
هیچکی نظر نمیده
بابایی گفت: «اینترنت یه جایی است که میشه اونجا دوست پیدا کرد، زمان ما که این ترنت و اون ترنت و از این جور چیزا نبود!»
بابایی پس از گفتن این جمله نگاهی به مامانی کرد و سرش رو تکون داد و گفت: «راستی خانم معلمتون آی دیش رو بهتون نداده؟!» با گفتن این جمله مامان چشم غره ای به بابایی کرد و بهم گفت که برم پیشش تا برام انشا بگه!
مامانی گفت: «اینترنت خیلی خوبه، و میشه بحث های خاله زنک بازی رو اونجا به صورت مدرن انجام بدی!»
مامان گفت: «مثلا همین فیس بوک! همه ی زن های فامیل توش عضو هستند و خیلی سریع می تونیم آخرین اخبار و اطلاعات مهم رو در اختیار هم قرار بدیم.»
از مامانی پرسیدم مثلا چه اخباری، و مامانی گفت: «مثلا همین موضوع که دختر شوکت خانم دماغش رو عمل کرد و یا داماد شمسی خانوم اینا عملی از کار در اومده!»
مامانی ادامه داد: «البته اینترنت معایب و مضراتی هم داره و یک نمونه اش اینه که ساعات آنلاین بودن آدم با سوخته شدن غذاش رابطه ای مستقیم داره!»
به طرف اتاق داداشی رفتم تا از اون در مورد اینترنت بپرسم، نمی دونم چرا وقتی وارد اتاق شدم یهو کامپیوترش رو ریستار کرد و سرم داد کشید و گفت: «به تو یاد ندادند قبل از وارد شدن به اتاق در بزنی؟!»
از داداشی در مورد اینترنت پرسیدم و داداشی گفت: «اینترنت یعنی دریای علم، و اینترنت می تونه به عنوان یک ابزار کمک آموزشی مناسب عمل کنه!»
از داداشی خواستم یکی از مقاله های علمی اش رو که جدیدا از اینترنت گرفته بهم نشون بده، نمی دونم چرا داداشی یهو هول شد و سرفه ای کرد و گفت: «می بینی که سیستم هنگ کرده، بعدا بهت نشون میدم!»
به اتاق نازنین رفتم و از اون در مورد اینترنت پرسیدم، نازنین در حالی که عکس های لباس های عروسی رو از روی لب تاپش بهم نشون می داد گفت: «ببین اینا رو تازه از اینترنت گرفتم، به نظرت کدوم یکی شون بهم میاد؟!»
یهو نازنین توی چشماش اشک جمع شد و جیغی کشید و با خوشحالی گفت: «راستشو بگو! خبریه؟! واسم میخواد خواستگار بیاد؟!»[مامانی که فکر کرده بود جیغ نازنین باز هم در اثر کشیده شدن موهایش است از همان آشپزخانه گفت: «خواهرت رو اذیت نکن! بشین انشات رو بنویس!»بابابزرگ با یه زنبیل وارد خونه شد و از همون دم در به داداشی گفت: «یه سرچی بزن توی نت ببین قیمت گوجه فرنگی چنده؟! فکر کنم این اکبرآقا گرون فروش شده!»[/align]
داداشی هم بعد از چند دقیقه گفت که قیمت این میوه در نقاط مختلف شهر متفاوت است!
بابابزرگ قبض آب و برق و گاز و تلفن و موبایل رو روی میز گذاشت و به مامانم گفت که صف بانک شلوغ بوده و حوصله نداشته پول قبض ها رو پرداخت کنه، بابایی سرش رو خاروند و گفت: «کاش زودتر می گفتین حوصله ندارین تا من خودم پرداخت می کردم، امروز آخرین مهلت برای پرداخت قبض است.»
بابابزرگ گفت که شنیده میشه از طریق اینترنت قبض ها رو پرداخت کرد، همه ی اهالی خونه این موضوع رو تایید کردند، اما همشون گفتند این کار رو بلد نیستند، در همین زمان مامان بزرگ که با سر و صدای ما از خواب بیدار شده بود به طرف ما اومد و قبض ها رو برداشت و به سمت کامپیوتر داداشی رفت، بعد از چند دقیقه با لبخندی بر لب گفت: «همه ی قبض ها پرداخت شدند!»
هیچکی نظر نمیده