10-09-2014، 9:36
ار کردن یک اجبار است یا یک تفریح؟ این سؤالی است که شاید برای اغلب ما یک پاسخ مشخص داشته باشد: کار، کار است و با تفریح میانه ای ندارد!
براي بسياري از ما اصولا لذت بردن از شغلمان اتفاق غريبي است و ديدن آدم هاي شاد و راضي از شغل شان هم عجيب تر! شايد تقصيري هم نداشته باشيم: فشارها و استرس ها و شرايط بد كاري گاهي آنقدر زياد مي شودكه رمقي براي شاد ماندن و لذت بردن از كار براي انسان نمي ماند. واقعيت زندگي شغلي گاهي به همان تلخي است كه همه مان مي دانيم: حجم كارمان وحشتناك زياد است، بعضي از ما مجبوريم كاري را انجام دهيم كه دوستش نداريم، گاهي مجبوريم آدم هايي را تحمل كنيم كه از آنها خوشمان نمي آيد، كارمان خشك و مكانيكي است و... و خب مگر آدم چقدر ظرفيت تحمل دارد؟
بالاخره روزي مي رسد كه طاقتش طاق مي شود و تصميم مي گيرد همه چيز را ول كند و برود دنبال زندگي خودش! اما مشكل اينجاست كه ناگهان ياد اين مي افتد كه به درآمد كارش نياز دارد و اين چرخه نامطلوب ادامه مي يابد.
1- مي توانيم به كار نگاهي فلسفي هم داشته باشيم
به نظر آلن دوباتن، فيلسوف سوئيسي، ما در زمانه اي بي مانند و عجيب نسبت به تمام تاريخ كار بشر به سر مي بريم: عصري كه در آن تشويق مي شويم منتظر به دست آوردن شادي از طريق كارمان باشيم. دوباتن معتقد است اگر چه كار در همه جوامع موضوعي بسيار بااهميت است اما در عين حال امروزه كار چنان با هويت ما رابطه نزديكي پيدا كرده كه نخستين سؤالي كه از ديگران (مثلا دوستان و آشنايان) مي پرسيم اين است كه چكار مي كني نه اينكه از كجا مي آيي!
ديدگاه هاي افراطي تري هم نسبت به ماهيت كار وجود دارد؛ به عنوان مثال استود تركل كه يك داستان نويس است كار را يك جور مردن تدريجي از شنبه تا پنجشنبه مي داند!
اما آيا داستان زندگي شغلي تا اين حد كسالت آور و خالي از معناست؟ نه. راه هايي هم براي فرار از روزمرگي وجود دارد كه آنقدرها هم عجيب و غريب و پيچيده نيستند. در واقع با انجام كارهاي ساده اي مي توانيم روزمرگي ها را كنار بزنيم تا چهره جديد و جذابي از شغل مان را ببينيم.
2- كار، كار است اگرچه كار بود!
من موارد متعددي را در ميان دوستان و اطرافيانم ديده ام كه به دليل انتظار بي حد از شغل شان، پس از مدتي دچار چنان نااميدي و افسردگي وحشتناكي شده اند كه چاره را تنها در تغيير محل كار و حتي شغلشان ديده اند. البته زمان هايي وجود دارد كه تنها انتخاب موجود تغيير است اما واقعيت تلخ براي آنها اين بوده كه حتي با ايجاد تغيير هم نتوانسته اند حال بهتري در كار كردن پيدا كنند. متأسفانه در اغلب موارد عادت ها و ديدگاه هاي آنها نسبت به كار مشكل اصلي را ايجاد كرده بوده است. مشكل در نگاه ما به ماهيت كار است؛ نه خود كار!
متخصصين روانشناسي كار معتقدند از آنجا كه ما به صورت متوسط 25درصد از زندگي مان را به كار كردن مي گذرانيم، پس بايد به بهترين شكل ممكن از آن استفاده كنيم. بنابراين همين نكته ساده كه سعي كنيد كارتان را با تمام سختي ها و ناملايماتش بپذيريد و سعي كنيد از زمان كارتان به بهترين شكل ممكن بهره برداري كنيد، مهم ترين نكته در رهايي از روزمرگي شغلي است. قرار نيست در كار اتفاق عجيب و غريبي براي ما بيفتد يا از آن لذت عجيب و غريبي به دست بياوريم: كار درهرحال كار است!
3- آن كار كه در جستن آني، آني!
اما ماجرا همين قدر ساده و غمناك به پايان نمي رسد. در واقع يكي از دلايل علاقه شخصي من به موضوع شكستن تار و پود قفس روزمرگي شغلي اين است كه بارها آن را تجربه كرده ام. آخرين و مهم ترين تجربه من همين سال پيش بود كه ناراحتي جدي اي نسبت به كارم پيدا كردم. بعد از سال ها فعاليت به عنوان يك مشاور مديريت و روزنامه نگار، ناگهان حس كردم به آخر خط رسيده ام. كارهاي بسيار زيادي روي هم انباشته شده بود و بدقولي هايم روزبه روز بيشتر مي شد اما هيچ كاري نمي كردم. از صبح تا شب مي نشستم و خودم را سرگرم كارهاي بيهوده اي مي كردم كه خودم هم مي دانستم حتي گذاشتن نام روزمرگي بر آنها، كلاه گذاشتن بر سر واژه هاست. من بايد چيزي را تغيير مي دادم يا شايد هم چيزي خودش تغيير مي كرد؛ اما چه چيزي؟
4- گاهي تغيير را بپذير
وقتي شروع به بررسي علت نارضايتي خودم از زندگي شغلي ام كردم، متوجه شدم كه در واقع تركيب چند عامل باعث ايجاد حس نااميدي و نارضايتي من شده اند: من نمي دانستم در كجاي مسير شغلي ام قرار دارم، نمي فهميدم چرا حجم كاري زياد من به نتيجه مشخصي نمي انجامد. نقش سازماني ام را دوست نداشتم. مي ديدم كه فرصت و امكاني براي به روز كردن مهارت هايم ندارم و مهم تر از همه نياز به استراحت و برقراري ارتباط با ديگران داشتم. مشكل اينجا بود كه شغل من هيچ تناسبي با اين نيازها نداشت!
همانطور كه گفتم ناراحتي من در كج خلقي ام با همكاران و بي انگيزگي در شغل ام نمود پيدا كرد اما من قبل از انجام هر حركتي بر ادامه دادن به كارم سماجت ورزيدم. گوش دادن به نداي دروني ام كه به من مي گفت بايد يك شغل بسيار موفق را ترك كنم، كار بسيار مشكلي بود اما با تكرار شدن الگوهاي منفي كاري و فرو رفتن هر چه بيشتر در گرداب روزمرگي، بالاخره تصميم گرفتم كه ريسك ايجاد تغيير را بپذيرم و كار را شروع كردم: من مي دانستم كه ديگر نمي خواهم كارمند باشم و براي كسي كار كنم. اين روزها كسب و كار شخصي ام در حال رسيدن به نتيجه است.
با نگاه به گذشته، متوجه شده ام كه 3توصيه زير من را طي آن دوران سخت ياري دادند:
- افراد پشتيبان خودتان را مشخص كنيد (خانواده، دوستان، مربي يا...)؛
- آمادگي دور ريختن دوست داشتني ترين عادت ها، نقشه ها و برنامه هاي قبلي تان را داشته باشيد؛
- حداقل 2 سال به آن نقشه ها و برنامه ها بچسبيد!
-بديهي است كه در طول مسير سخت و طولاني
- مجبور بودم نقشه ام را اصلاح كنم و با تغييرات همراه شوم اما مهم ترين چيز اين بود كه من حتي در سخت ترين لحظات (كه كم نبودند!) هم هدفم را كنار نگذاشتم!
5- روزمرگي را مرور نكن؛ زندگي قشنگ تر است!
لئونارد شلزينگر كه يك روانشناس كار است براي رهايي از روزمرگي كاري پيشنهادي ساده و عجيب دارد: همين امروز كه از سر كارتان به منزل برگشتيد، شروع كنيد به انجام يك كار جديد. اين كار جديد هر چيزي مي تواند باشد: از راه انداختن كسب و كار خودتان گرفته تا نوشتن يك كتاب يا انجام كاري براي بهتر كردن جامعه محل زندگي تان (مثلا توسعه ايده اي براي آموزش بهتر كودكان).
لزومي ندارد اين كار جديد براي شما منفعت مالي به همراه داشته باشد. شرط لازم و كافي براي انتخاب اين كار دوست داشتن و لذت بردن از آن است. البته لازم نيست در زمان شروع كردن آن كار عاشقش باشيد؛ فقط دست به كاري بزنيد كه فكر مي كنيد آن را لازم داريد يا دوستش خواهيد داشت. عشق و علاقه خودش بعدا خدمت تان خواهند رسيد!
اما وقتي شروع كرديد يادتان باشد كه گام به گام پيش برويد. اين كار باعث مي شود تا هزينه مالي و غيرمالي (مثلا زماني) زيادي هم به خودتان تحميل نكنيد.
خب حالا ربط اين به رهايي از روزمرگي كاري چيست؟ خيلي ساده: شما بخشي از شور و اشتياقي را كه براي كار كردن لازم داريد از اين كار جديد به دست مي آوريد. اين شور و اشتياق، تنها به خود آن كار محدود نمي شود و به تمام جنبه هاي زندگي شما گسترش خواهد يافت. اين شور و اشتياق با پيشرفت كردن در آن كار جانبي بالاتر هم خواهد رفت. حالا صبح ها كه از خواب بيدار مي شويد انگيزه اي داريد كه براي آن از تخت تان بيرون بياييد!
6- حس غريب واژه ها
يكي از دلايلي كه ما دوست نداريم كاري را انجام بدهيم يا نمي توانيم آن كار را درست انجام بدهيم عنوان آن فعاليت، وظيفه و كار است. نبايد قدرت واژه ها را دست كم بگيريد: در ذهن هر كس واژه ها اهميت و وضوح متفاوتي دارند. بنابراين خيلي وقت ها مشكل از بلد نبودن يا مهارت نداشتن در انجام كار نيست؛ مشكل درك نكردن واقعيت آن كار توسط ذهن است!
بنابراين وقتي مي خواهيد كاري در محيط كارتان انجام دهيد- چه خودتان تصميم گرفته باشيد چه به شما ارجاع شده باشد- عنوان آن را طوري براي خودتان بيان كنيد و بنويسيد كه با واژه هاي ملموس براي شما نوشته شوند؛ مثلا روزهايي كه از بيكاري مجبوريد مگس بپرانيد، مي توانيد مگس پراندن را به بازي شكار مگس تغيير دهيد و به اين ترتيب كار جذابي را براي سرگرمي و شادي خود خلق كنيد.
براي بسياري از ما اصولا لذت بردن از شغلمان اتفاق غريبي است و ديدن آدم هاي شاد و راضي از شغل شان هم عجيب تر! شايد تقصيري هم نداشته باشيم: فشارها و استرس ها و شرايط بد كاري گاهي آنقدر زياد مي شودكه رمقي براي شاد ماندن و لذت بردن از كار براي انسان نمي ماند. واقعيت زندگي شغلي گاهي به همان تلخي است كه همه مان مي دانيم: حجم كارمان وحشتناك زياد است، بعضي از ما مجبوريم كاري را انجام دهيم كه دوستش نداريم، گاهي مجبوريم آدم هايي را تحمل كنيم كه از آنها خوشمان نمي آيد، كارمان خشك و مكانيكي است و... و خب مگر آدم چقدر ظرفيت تحمل دارد؟
بالاخره روزي مي رسد كه طاقتش طاق مي شود و تصميم مي گيرد همه چيز را ول كند و برود دنبال زندگي خودش! اما مشكل اينجاست كه ناگهان ياد اين مي افتد كه به درآمد كارش نياز دارد و اين چرخه نامطلوب ادامه مي يابد.
1- مي توانيم به كار نگاهي فلسفي هم داشته باشيم
به نظر آلن دوباتن، فيلسوف سوئيسي، ما در زمانه اي بي مانند و عجيب نسبت به تمام تاريخ كار بشر به سر مي بريم: عصري كه در آن تشويق مي شويم منتظر به دست آوردن شادي از طريق كارمان باشيم. دوباتن معتقد است اگر چه كار در همه جوامع موضوعي بسيار بااهميت است اما در عين حال امروزه كار چنان با هويت ما رابطه نزديكي پيدا كرده كه نخستين سؤالي كه از ديگران (مثلا دوستان و آشنايان) مي پرسيم اين است كه چكار مي كني نه اينكه از كجا مي آيي!
ديدگاه هاي افراطي تري هم نسبت به ماهيت كار وجود دارد؛ به عنوان مثال استود تركل كه يك داستان نويس است كار را يك جور مردن تدريجي از شنبه تا پنجشنبه مي داند!
اما آيا داستان زندگي شغلي تا اين حد كسالت آور و خالي از معناست؟ نه. راه هايي هم براي فرار از روزمرگي وجود دارد كه آنقدرها هم عجيب و غريب و پيچيده نيستند. در واقع با انجام كارهاي ساده اي مي توانيم روزمرگي ها را كنار بزنيم تا چهره جديد و جذابي از شغل مان را ببينيم.
2- كار، كار است اگرچه كار بود!
من موارد متعددي را در ميان دوستان و اطرافيانم ديده ام كه به دليل انتظار بي حد از شغل شان، پس از مدتي دچار چنان نااميدي و افسردگي وحشتناكي شده اند كه چاره را تنها در تغيير محل كار و حتي شغلشان ديده اند. البته زمان هايي وجود دارد كه تنها انتخاب موجود تغيير است اما واقعيت تلخ براي آنها اين بوده كه حتي با ايجاد تغيير هم نتوانسته اند حال بهتري در كار كردن پيدا كنند. متأسفانه در اغلب موارد عادت ها و ديدگاه هاي آنها نسبت به كار مشكل اصلي را ايجاد كرده بوده است. مشكل در نگاه ما به ماهيت كار است؛ نه خود كار!
متخصصين روانشناسي كار معتقدند از آنجا كه ما به صورت متوسط 25درصد از زندگي مان را به كار كردن مي گذرانيم، پس بايد به بهترين شكل ممكن از آن استفاده كنيم. بنابراين همين نكته ساده كه سعي كنيد كارتان را با تمام سختي ها و ناملايماتش بپذيريد و سعي كنيد از زمان كارتان به بهترين شكل ممكن بهره برداري كنيد، مهم ترين نكته در رهايي از روزمرگي شغلي است. قرار نيست در كار اتفاق عجيب و غريبي براي ما بيفتد يا از آن لذت عجيب و غريبي به دست بياوريم: كار درهرحال كار است!
3- آن كار كه در جستن آني، آني!
اما ماجرا همين قدر ساده و غمناك به پايان نمي رسد. در واقع يكي از دلايل علاقه شخصي من به موضوع شكستن تار و پود قفس روزمرگي شغلي اين است كه بارها آن را تجربه كرده ام. آخرين و مهم ترين تجربه من همين سال پيش بود كه ناراحتي جدي اي نسبت به كارم پيدا كردم. بعد از سال ها فعاليت به عنوان يك مشاور مديريت و روزنامه نگار، ناگهان حس كردم به آخر خط رسيده ام. كارهاي بسيار زيادي روي هم انباشته شده بود و بدقولي هايم روزبه روز بيشتر مي شد اما هيچ كاري نمي كردم. از صبح تا شب مي نشستم و خودم را سرگرم كارهاي بيهوده اي مي كردم كه خودم هم مي دانستم حتي گذاشتن نام روزمرگي بر آنها، كلاه گذاشتن بر سر واژه هاست. من بايد چيزي را تغيير مي دادم يا شايد هم چيزي خودش تغيير مي كرد؛ اما چه چيزي؟
4- گاهي تغيير را بپذير
وقتي شروع به بررسي علت نارضايتي خودم از زندگي شغلي ام كردم، متوجه شدم كه در واقع تركيب چند عامل باعث ايجاد حس نااميدي و نارضايتي من شده اند: من نمي دانستم در كجاي مسير شغلي ام قرار دارم، نمي فهميدم چرا حجم كاري زياد من به نتيجه مشخصي نمي انجامد. نقش سازماني ام را دوست نداشتم. مي ديدم كه فرصت و امكاني براي به روز كردن مهارت هايم ندارم و مهم تر از همه نياز به استراحت و برقراري ارتباط با ديگران داشتم. مشكل اينجا بود كه شغل من هيچ تناسبي با اين نيازها نداشت!
همانطور كه گفتم ناراحتي من در كج خلقي ام با همكاران و بي انگيزگي در شغل ام نمود پيدا كرد اما من قبل از انجام هر حركتي بر ادامه دادن به كارم سماجت ورزيدم. گوش دادن به نداي دروني ام كه به من مي گفت بايد يك شغل بسيار موفق را ترك كنم، كار بسيار مشكلي بود اما با تكرار شدن الگوهاي منفي كاري و فرو رفتن هر چه بيشتر در گرداب روزمرگي، بالاخره تصميم گرفتم كه ريسك ايجاد تغيير را بپذيرم و كار را شروع كردم: من مي دانستم كه ديگر نمي خواهم كارمند باشم و براي كسي كار كنم. اين روزها كسب و كار شخصي ام در حال رسيدن به نتيجه است.
با نگاه به گذشته، متوجه شده ام كه 3توصيه زير من را طي آن دوران سخت ياري دادند:
- افراد پشتيبان خودتان را مشخص كنيد (خانواده، دوستان، مربي يا...)؛
- آمادگي دور ريختن دوست داشتني ترين عادت ها، نقشه ها و برنامه هاي قبلي تان را داشته باشيد؛
- حداقل 2 سال به آن نقشه ها و برنامه ها بچسبيد!
-بديهي است كه در طول مسير سخت و طولاني
- مجبور بودم نقشه ام را اصلاح كنم و با تغييرات همراه شوم اما مهم ترين چيز اين بود كه من حتي در سخت ترين لحظات (كه كم نبودند!) هم هدفم را كنار نگذاشتم!
5- روزمرگي را مرور نكن؛ زندگي قشنگ تر است!
لئونارد شلزينگر كه يك روانشناس كار است براي رهايي از روزمرگي كاري پيشنهادي ساده و عجيب دارد: همين امروز كه از سر كارتان به منزل برگشتيد، شروع كنيد به انجام يك كار جديد. اين كار جديد هر چيزي مي تواند باشد: از راه انداختن كسب و كار خودتان گرفته تا نوشتن يك كتاب يا انجام كاري براي بهتر كردن جامعه محل زندگي تان (مثلا توسعه ايده اي براي آموزش بهتر كودكان).
لزومي ندارد اين كار جديد براي شما منفعت مالي به همراه داشته باشد. شرط لازم و كافي براي انتخاب اين كار دوست داشتن و لذت بردن از آن است. البته لازم نيست در زمان شروع كردن آن كار عاشقش باشيد؛ فقط دست به كاري بزنيد كه فكر مي كنيد آن را لازم داريد يا دوستش خواهيد داشت. عشق و علاقه خودش بعدا خدمت تان خواهند رسيد!
اما وقتي شروع كرديد يادتان باشد كه گام به گام پيش برويد. اين كار باعث مي شود تا هزينه مالي و غيرمالي (مثلا زماني) زيادي هم به خودتان تحميل نكنيد.
خب حالا ربط اين به رهايي از روزمرگي كاري چيست؟ خيلي ساده: شما بخشي از شور و اشتياقي را كه براي كار كردن لازم داريد از اين كار جديد به دست مي آوريد. اين شور و اشتياق، تنها به خود آن كار محدود نمي شود و به تمام جنبه هاي زندگي شما گسترش خواهد يافت. اين شور و اشتياق با پيشرفت كردن در آن كار جانبي بالاتر هم خواهد رفت. حالا صبح ها كه از خواب بيدار مي شويد انگيزه اي داريد كه براي آن از تخت تان بيرون بياييد!
6- حس غريب واژه ها
يكي از دلايلي كه ما دوست نداريم كاري را انجام بدهيم يا نمي توانيم آن كار را درست انجام بدهيم عنوان آن فعاليت، وظيفه و كار است. نبايد قدرت واژه ها را دست كم بگيريد: در ذهن هر كس واژه ها اهميت و وضوح متفاوتي دارند. بنابراين خيلي وقت ها مشكل از بلد نبودن يا مهارت نداشتن در انجام كار نيست؛ مشكل درك نكردن واقعيت آن كار توسط ذهن است!
بنابراين وقتي مي خواهيد كاري در محيط كارتان انجام دهيد- چه خودتان تصميم گرفته باشيد چه به شما ارجاع شده باشد- عنوان آن را طوري براي خودتان بيان كنيد و بنويسيد كه با واژه هاي ملموس براي شما نوشته شوند؛ مثلا روزهايي كه از بيكاري مجبوريد مگس بپرانيد، مي توانيد مگس پراندن را به بازي شكار مگس تغيير دهيد و به اين ترتيب كار جذابي را براي سرگرمي و شادي خود خلق كنيد.