12-08-2014، 16:25
مهم اینست رفتن بلد باشد و بماند
اما اگر ﺭﻓـﺖ "ﺑــﻪ ﺳـﻼﻣـﺖ"
حس نوشتن دارم و یک دنیا حرف
اما این بار واژه ها حقیرند برای بیان فریاد دلم
پس : سکوت خواهم کرد شاید وجدان تقدیرم به درد بیاید
فقط شنیدنی ترین و خواندنی ترینش آخرش است
وآخر نوشته من این شد :
زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید و می کوبد
اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید
این منم
« قهرمـــان خــودم »
کاش میدانستم چه کسی خوشبختی را به دل پر دردم هدیه خواهد کرد؟
کاش میدانستم چه کسی پازل احساس مرا کامل خواهد کرد؟
کاش میدانستم قرار شب های بیقراریم چه کسی خواهد بود؟
کاش میدانستم دست های کدام فرشته نوازشگر تن خسته ام خواهند بود؟
کاش میدانستم کدام چشم ها انتظارم را به پایان خواهند رساند؟
کاش میدانستم چه کسی روز وداعم ، گریان بر بالینم خواهد بود؟
کاش میدانستم آرزوهایم بارور یا عقیم خواهند ماند؟
و کاش میدانستم ...
خوشبختی » در زندگی من
مثال آن توپ قلقلی است که چنان زمینش زدند
که 13 سال است پایین نیامده
و فقط خدا میداند ، کجا افتاده است و کی می آید ...
وقتی نیستی انگار هیچکس نیست
سَرَم شلوغ است اما دلم گرم توست
چنان گرم تو که گاهی خودم را فراموش میکنم
و این نبودن هایت چقدر ارزش حضورت را به رخم میکشند
به قول سعدی :
دل و جانم به تــو مشغول و ، نظر در چپ و راست
تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر ، از دل بروند
تو چنان در دل من رفته ، که جان در بدنی
دست مریزاد پروردگارم
چه پوست کلفتی برایم آفریدی ...
که تاب تازیانه سرنوشت را بیاورد
چه دل صبوری به سینه ام سپرده ای ...
که شده گورستان آرزوهایم
و چه شانه هایی ...
که این چنین بارسنگینی را بدوش میکشند و نمیشکنند
و چه چشمان منتظری که باید ببینند و نخواهند
وچه گوش هایی که ...
نصیحت نصیحتگران زاهد امروز ،
دنیاپرست دیروز را باید بشنوند
بازهم میگویم « الحمدلله »
هر بار تنهایی ام را باکسی قسمت کردم
بارفتنش تنهایی ام چندین برابر شد
حالا دیگر در ازدحام تنهایی خودم را گم کرده ام
بدجور دلم هوای خودم را کرده است
داغ اشتباهاتم را نه روی دلم روی دستم خواهم گذاشت
تا یادم نرود چه کسانی در سختی کنارم بودند
چه کسانی در سختی تنهام گذاشتند
تا هراس درد مانع تکرارشان شود
کبودی لب هایم ، نه از دود است نه از بیماری
از بغض ها و حسرت های فرو خورده این 13 سال است
که کماکان روحم را میتراشند
و این سریال تلخ همچنان ادامه دارد ...
آهای روزگار
به باران بلایت بگو لَختی امانم دهد
زخم تازه احتیاج نیست
کهنه زخم هایت مرا به رقص می آورند هنوز
تو فقط کافیست تنوع حرکاتم را ببینی
و لذتت را بِبَری
بروز رســـــــــــــــآنی میشودـ