21-07-2014، 17:21
روزهاى نگرانكننده و سختى را گذراندیم. خدمت امام(ره) رفتم و هنگامى كه نزدیك تخت ایشان رسیدم، منقلب شدم و نتوانستم خودم را نگهدارم و گریه كردم. ایشان تلطف فرمودند و با محبت نگاه كردند. بعد چند جمله گفتند كه چون كوتاه بود، به ذهنم سپردم؛
بهار سال 1365 را - روزى كه امام(ره) در بستر بیمارى بودند - فراموش نمىكنم. ایشان دچار ناراحتى قلبى شده بودند و تقریباً ده، پانزده روزى در بستر بیمارى بودند. در آن زمان من در تهران نبودم. آقاى حاج احمد آقا - آقازادهى محترم ایشان (حفظهاللَّهوسلمهوایده)- به من تلفن كردند و گفتند سریعاً به آنجا بیایید؛ فهمیدم كه براى امام(ره) مسألهیى رخ داده است. آناً حركت كردم و پس از چند ساعت طى مسیر، خود را به تهران رساندم. اولین نفر از مسۆولان كشور بودم كه شاید حدود ده ساعت پس از بروز حادثه، بالاى سر ایشان حاضر شدم. در آن وقت برادر عزیزمان جناب آقاى هاشمى در جبهه بودند و هیچكس دیگر هم از این قضیه مطلع نبود.
روزهاى نگرانكننده و سختى را گذراندیم. خدمت امام(ره) رفتم و هنگامى كه نزدیك تخت ایشان رسیدم، منقلب شدم و نتوانستم خودم را نگهدارم و گریه كردم. ایشان تلطف فرمودند و با محبت نگاه كردند. بعد چند جمله گفتند كه چون كوتاه بود، به ذهنم سپردم؛ بیرون آمدم و آنها را نوشتم. برادر عزیزمان آقاى صانعى هم در اتاق بودند. از ایشان كمك گرفتم، تا عین جملات امام(ره) را بازنویسى كنم.
پی نوشت:
بیانات در مراسم بیعت ائمهى جمعهى سراسر كشور 1368/04/12
بهار سال 1365 را - روزى كه امام(ره) در بستر بیمارى بودند - فراموش نمىكنم. ایشان دچار ناراحتى قلبى شده بودند و تقریباً ده، پانزده روزى در بستر بیمارى بودند. در آن زمان من در تهران نبودم. آقاى حاج احمد آقا - آقازادهى محترم ایشان (حفظهاللَّهوسلمهوایده)- به من تلفن كردند و گفتند سریعاً به آنجا بیایید؛ فهمیدم كه براى امام(ره) مسألهیى رخ داده است. آناً حركت كردم و پس از چند ساعت طى مسیر، خود را به تهران رساندم. اولین نفر از مسۆولان كشور بودم كه شاید حدود ده ساعت پس از بروز حادثه، بالاى سر ایشان حاضر شدم. در آن وقت برادر عزیزمان جناب آقاى هاشمى در جبهه بودند و هیچكس دیگر هم از این قضیه مطلع نبود.
روزهاى نگرانكننده و سختى را گذراندیم. خدمت امام(ره) رفتم و هنگامى كه نزدیك تخت ایشان رسیدم، منقلب شدم و نتوانستم خودم را نگهدارم و گریه كردم. ایشان تلطف فرمودند و با محبت نگاه كردند. بعد چند جمله گفتند كه چون كوتاه بود، به ذهنم سپردم؛ بیرون آمدم و آنها را نوشتم. برادر عزیزمان آقاى صانعى هم در اتاق بودند. از ایشان كمك گرفتم، تا عین جملات امام(ره) را بازنویسى كنم.
بنابراین، مهمترین حرفى كه در ذهن ایشان بود، قاعدتاً مىباید در آن لحظهى حساس به ما مىگفتند. ایشان گفتند: قوى باشید، احساس ضعف نكنید، به خدا متكى باشید، «اشدّاء على الكفّار رحماء بینهم»(81) باشید، و اگر با هم بودید، هیچكس نمىتواند به شما آسیبى برساند
در آن لحظهیى كه امام(ره) ناراحتى قلبى پیدا كرده بودند، ما بشدت نگران بودیم. وقتى كه من رسیدم، ایشان انتظار و آمادگى براى بروز احتمالى حادثه را داشتند. بنابراین، مهمترین حرفى كه در ذهن ایشان بود، قاعدتاً مىباید در آن لحظهى حساس به ما مىگفتند. ایشان گفتند: قوى باشید، احساس ضعف نكنید، به خدا متكى باشید، «اشدّاء على الكفّار رحماء بینهم»(81) باشید، و اگر با هم بودید، هیچكس نمىتواند به شما آسیبى برساند. به نظر من، وصیت سىصفحهیى امام(ره) مىتواند در همین چند جمله خلاصه شود.(1)پی نوشت:
بیانات در مراسم بیعت ائمهى جمعهى سراسر كشور 1368/04/12