19-07-2014، 17:33
هر بار که برای خرید می رفت,کلی تخفیف میگرفت.می گفتːتو خرید بلد نیستی!یه بار با من
بیا;برات یه تخفیف حسابی می گیرم.>
آن روز با فروشنده جوان,با ناز و کرشمهاز هر دری حرف زد وخندید.نیم ساعت بعد ,پس از
فروش حیا و نجابتش توانست مانتو را با ده هزار تومان تخفیف بخرد!
استشمام رایحه تو لیاقت می خواهد,نگاه هایهرزه مانند علف هرز جلوی رشد گل وجودت را می گیرند
خانمی میگفت: می گویند سیاهے چادرم چشم را میزند!
چشم آدم هاے حریص و نا پاک را ، چشم راکه هیچ ! خبرندارند تازگےها
دل را هم می زند! دل آدم هاے مریض و بیماردل را!
از شما چه پنهان چادرم دست و پا گیر همهست!
دست و پاے بے بند و بارے را می بندد!
چادر براے کسانے استــــ که نمے خواهندعزتــــ آخرتشان را به بهاے
نا چیز لبخند هاے هرزه بفروشند!
چادرم سند بندگے و عبودیتم را امضا مے کند!
یک صفحه سفید گذاشت جلوی دختر و گفتː
-<بنویس! هر چه می خواهی بنویس! بد,زشت,احساسی,هیجانانگیز,دوست داشتنی,
هی بنویس و پاک کن....>
چند دقیقه بعد صفحه سفید کاغذ پراز علامتو حرف بود.چروک و خط خطی و کثیف.جای پاک
کردن ها و نوشتن های مکرر رویش دیده میشد.کاغذ را گرفت.یک کاغذ سیاه به او داد و گفتː
-<بنویس.همان هایی که آنجا نوشتی پاککن ,خط خطی کن...>
دختر گفتː<نمیشود استاد,روی برگه سیاه چیزی نوشته نمی شود!>
استاد چادرش را سرکرد و لبخند ملیحی زد.نگاهدختر به سیاهی چادر خیره ماند.
حجاب واکسن مقابله با تیر نگاه های آلودهاست.... .
آیا خود را واکسینه کرده ای؟
بیا;برات یه تخفیف حسابی می گیرم.>
آن روز با فروشنده جوان,با ناز و کرشمهاز هر دری حرف زد وخندید.نیم ساعت بعد ,پس از
فروش حیا و نجابتش توانست مانتو را با ده هزار تومان تخفیف بخرد!
استشمام رایحه تو لیاقت می خواهد,نگاه هایهرزه مانند علف هرز جلوی رشد گل وجودت را می گیرند
خانمی میگفت: می گویند سیاهے چادرم چشم را میزند!
چشم آدم هاے حریص و نا پاک را ، چشم راکه هیچ ! خبرندارند تازگےها
دل را هم می زند! دل آدم هاے مریض و بیماردل را!
از شما چه پنهان چادرم دست و پا گیر همهست!
دست و پاے بے بند و بارے را می بندد!
چادر براے کسانے استــــ که نمے خواهندعزتــــ آخرتشان را به بهاے
نا چیز لبخند هاے هرزه بفروشند!
چادرم سند بندگے و عبودیتم را امضا مے کند!
یک صفحه سفید گذاشت جلوی دختر و گفتː
-<بنویس! هر چه می خواهی بنویس! بد,زشت,احساسی,هیجانانگیز,دوست داشتنی,
هی بنویس و پاک کن....>
چند دقیقه بعد صفحه سفید کاغذ پراز علامتو حرف بود.چروک و خط خطی و کثیف.جای پاک
کردن ها و نوشتن های مکرر رویش دیده میشد.کاغذ را گرفت.یک کاغذ سیاه به او داد و گفتː
-<بنویس.همان هایی که آنجا نوشتی پاککن ,خط خطی کن...>
دختر گفتː<نمیشود استاد,روی برگه سیاه چیزی نوشته نمی شود!>
استاد چادرش را سرکرد و لبخند ملیحی زد.نگاهدختر به سیاهی چادر خیره ماند.
حجاب واکسن مقابله با تیر نگاه های آلودهاست.... .
آیا خود را واکسینه کرده ای؟