05-09-2014، 16:55
دختری عاشق پسری بود.
پسر اصلا حتی به او نگاه هم نمیکرد.
چرا که
دختر چادری بود!
پسرک هر روز دخترای زیبا را سوار میکرد و با خود به تفریح و
گردش میبرد.
ماشین گرانبهایی داشت و دختران زیبایی اطراف او جمع
میشدند.
دخترک عاشق هرروز از دور اشک میریخت و از دور پسر را نظاره
میکرد.
روزی استاد پای تخته نوشت عشق چیست؟
هرکسی روی تخته چیزی نوشت .
پسرک
نوشت پول و دخترک اسم پسره مورد علاقش را نوشت.همگی خندیدند!
پسرک ازخنده ی
دیگران عصبانی شدواقدام به تلافی نمود.
زیباترین پسرهای دانشگاه را نزدیک
دخترک میفرستادتابتواندبفهمانددروغ میگوید اما بی فایده بود.
هرکاری
کردنتیجه نداشت.
پسرک هرروز در فکر بود و دیگر با دختری گردش نمیرفت!
روزی
دخترتنهادردانشگاه قدم میزد و پسرک صدایش کرد .
دل دختر لرزیدوبه سمت عشقش
نگاه کرد .پسرک گفت میخواهم عشق دروغی ات را نشانم دهی!
دخترک با قدم های
صداقت جلورفت وهمان لحظه چادرش راازسردرآورد .
وقتی نزدیک پسرک شد پسرک گفت
لازم نیست چادرت رادربیاوری!
تابه حال چشم هایی به این معصومی وصادق ندیده
بودم.توواقعازیبایی!
دخترک اشک ریختوپسرباهمان محکمی و صلابت گفت چادرت
راسرت کن نمیخوام کسی زیباترینم راببیند...
پسر اصلا حتی به او نگاه هم نمیکرد.
چرا که
دختر چادری بود!
پسرک هر روز دخترای زیبا را سوار میکرد و با خود به تفریح و
گردش میبرد.
ماشین گرانبهایی داشت و دختران زیبایی اطراف او جمع
میشدند.
دخترک عاشق هرروز از دور اشک میریخت و از دور پسر را نظاره
میکرد.
روزی استاد پای تخته نوشت عشق چیست؟
هرکسی روی تخته چیزی نوشت .
پسرک
نوشت پول و دخترک اسم پسره مورد علاقش را نوشت.همگی خندیدند!
پسرک ازخنده ی
دیگران عصبانی شدواقدام به تلافی نمود.
زیباترین پسرهای دانشگاه را نزدیک
دخترک میفرستادتابتواندبفهمانددروغ میگوید اما بی فایده بود.
هرکاری
کردنتیجه نداشت.
پسرک هرروز در فکر بود و دیگر با دختری گردش نمیرفت!
روزی
دخترتنهادردانشگاه قدم میزد و پسرک صدایش کرد .
دل دختر لرزیدوبه سمت عشقش
نگاه کرد .پسرک گفت میخواهم عشق دروغی ات را نشانم دهی!
دخترک با قدم های
صداقت جلورفت وهمان لحظه چادرش راازسردرآورد .
وقتی نزدیک پسرک شد پسرک گفت
لازم نیست چادرت رادربیاوری!
تابه حال چشم هایی به این معصومی وصادق ندیده
بودم.توواقعازیبایی!
دخترک اشک ریختوپسرباهمان محکمی و صلابت گفت چادرت
راسرت کن نمیخوام کسی زیباترینم راببیند...