13-07-2014، 11:11
تاریخ ایرانی: در میانۀ پاییز سرد ۵۷ اوضاع کشور روز به روز بحرانیتر میشد. دولتها یک به یک میآمدند و میرفتند اما هیچیک نمیتوانستند به ثباتی که لازمۀ حیات یک «دولت مقتدر» بود، دست یابند. هرچند دولتمردان گمان میبردند که با آزادی زندانیان سیاسی و باز کردن فضای کشور، میتوانند اوضاع را آرام کنند اما از آبانماه که این آزادیها سرعت بیشتری گرفت، نه تنها شرایط بهتر نشد که روند مبارزات هم تندتر شد. مخالفان حکومت میدانستند که این آزادیها نه نشان از اقتدار نظام بلکه شاهدی بر عقبنشینی حکومت است. همین واکنش غیرقابل انتظار از سوی مخالفان بود که حکومت را به رفتارهای خودزنانهای چون حوادث ۱۳ آبان تهران سوق داد.
در حالی که کمتر از دو ماه از کشتار ۱۷ شهریور میگذشت، در این روز دهها نفر از دانشآموزان که برای انجام تظاهرات در محوطه دانشگاه تهران تجمع کرده بودند، هدف تیراندازی مأموران حکومت قرار گرفتند. این فاجعه آنقدر هولناک بود که وقتی برنامه اخبار شبانگاهی گزارش تیراندازی مستقیم سربازان به روی دانشآموزان در دانشگاه را پخش کرد، وزیر علوم بلافاصله استعفا داد و فردای آن روز کابینه شریف امامی سقوط کرد؛ کابینهای دوماهه که با شعار «آشتی ملی» بر سر کار آمده بود اما با برجای گذاشتن دهها کشته، به عنوان یکی از «خشنترین» دولتهای ماههای پایانی حکومت پهلوی در تاریخ ثبت شد.
حوادث آرام آرام به مسیری بیبازگشت میرفت و بر تعداد افرادی که به چیزی کمتر از سرنگونی نظام سلطنت راضی نبودند روز به روز افزوده میشد. در چنین شرایطی محمدرضا شاه پهلوی چارهای ندید جز آنکه دولتی نظامی بر سر کار آورد. این آخرین تیر ترکش نظام سلطنت برای کنترل اوضاع و بازگردان وضعیت به حالت عادی به شمار میآمد. اینچنین بود که ارتشبد غلامرضا ازهاری مامور تشکیل کابینه شد.
دولت ازهاری رسماً یک دولت نظامی بود و آمده بود تا اوضاع ناگوار حکومت را به شرایطی امنتر تبدیل کند. دولت ازهاری از همان آغاز کار، حکومت نظامی برقرار کرد و سرکوب مطبوعات و بازداشت دولتمردان عالیرتبۀ پیشین حکومت پهلوی از جمله چهرههایی چون امیرعباس هویدا، ارتشبد نعمت نصیری، منوچهر آزمون، عبدالعظیم ولیان، داریوش همایون، غلامرضا نیکپی و... را در دستور کار قرار داد.
شاید تصور این بود که مردم با «حذف» دولتمردان پیشین و آوردن چهرههای جدید به «ادامه حیات» رژیم سلطنت رضایت خواهند داد اما اوضاع بدتر از این تحلیلها بود.
برافراشتن بیرق انتقام مظلوم از ظالم
ماه محرم نزدیک میشد و با توجه به تحرکات مخالفان، رژیم به شدت از مراسمهای مذهبی این ماه وحشت داشت. این هراس بعد از صدور بیانیه امام خمینی در آستانه این ماه شدت گرفت. بنیانگذار جمهوری اسلامی در این پیام که اوایل آذرماه ۱۳۵۷ منتشر شد، آورده بود: «اکنون که ماه محرم، چون شمشیر الهی در دست سربازان اسلام و روحانیون معظم و خطبای محترم و شیعیان عالی مقام سیدالشهدا علیهالصلوة و السلام است باید حد اعلای استفاده از آن را بنمایند و با اتکا به قدرت الهی، ریشههای باقیمانده این درخت ستمکاری و خیانت را قطع نمایند، که ماه محرم، ماه شکست قدرتهای یزیدی و حیلههای شیطانی است. مجالس بزرگداشت سید مظلومان و سرور آزادگان که مجالس غلبه سپاه عقل بر جهل و عدل بر ظلم و امانت بر خیانت و حکومت اسلامی بر حکومت طاغوت است، هرچه باشکوهتر و فشردهتر برپا شود و بیرقهای خونین عاشورا به علامت حلول روز انتقام مظلوم از ظالم، هرچه بیشتر افراشته شود.»
انتشار این پیام باعث شد دولت نظامی به دنبال راه چارهای بیافتد. اینگونه شد که برای اولین بار برگزاری هرگونه مجلس و محفل مذهبی و حرکت دستجات عزاداری در سطح شهر ممنوع و هر اقدامی از این دست منوط به کسب اجازه از کلانتریهای محل شد. با وجود این ابلاغیه و تهدیدهایی که شد نه تنها مجالس عزاداری تعطیل نشد که با شدت و حِدّت بیشتری برپا شد و به برگزاری برخی راهپیماییهای شبانه در تهران انجامید.
ماجرا از همان اولین روز محرم آغاز شد. اکثر نقاط کشور دستخوش اعتراضات مردمی و تبدیل مراسم مذهبی به راهپیماییهای سیاسی بود. مردم تهران شب اول محرم را تا صبح بیدار ماندند و بر پشت بام خانهها شعار الله اکبر سر دادند. این فعالیتها منجر به جریتر شدن حکومت و عریانتر شدن خشونتها شد. در تهران ماموران نظامی در محله سرچشمه، مردم را به گلوله بستند، اجساد را جمع کرده و با کامیون از محل بردند. در اصفهان، قزوین، کرمان، یزد و مشهد هم خشونتهای مشابهی رخ داد. در واکنش به این وقایع امام پیامی صادر کرد و گفت: «اخبار این شب و روز، معرف ابعاد جنایتهای شاه و دولت یاغی است و نیز نشاندهنده شجاعت و شهامت بیمانند ملت غیور است...»
از تهدید به بمباران هوایی تا موافقت مشروط با راهپیمایی
با تداوم الله اکبرهای شبانه و نزدیک شدن به روزهای تاسوعا و عاشورا اوضاع بحرانیتر میشد. این شرایط منجر به بازداشت گسترده گروهی از روحانیون از جمله شهید بهشتی شد؛ بازداشتهایی که چند روز بیشتر به طول نیانجامید و با اطمینان یافتن حکومت به برگزاری قطعی این برنامهها چه با حضور و چه بدون حضور این افراد و چهرهها، پایان یافت. از یک سو مخالفان برای برگزاری راهپیمایی به مناسبت بزرگداشت این دو روز مُصر بودند و از سوی دیگر خطر خشونتهای بیشتر وجود داشت. اینچنین بود که رهبران مخالفان تصمیم گرفتند به درخواست مذاکره نمایندگان رژیم پاسخ مثبت بدهند و برای کاهش احتمال رویایی خشونتبار و تامین نسبی امنیت راهپیمایی وارد گفتوگو شوند.
اکبر هاشمی رفسنجانی با اشاره به این مذاکرات مینویسد: «رژیم در مذاکراتی که برای اولین بار موفق شده بود با رهبریت مخالفان برگزار کند، تهدید کرده بود که برای جلوگیری از راهپیماییها به بمباران هوایی متوسل میشود و مردم تهران را قتلعام میکند، این تهدید را ما به امام منتقل کردیم و امام فرمودند رژیم جرات چنین جنایتی را ندارد و تاکید کردند که به هر حال راهپیمایی باید انجام شود.»
بعد از کش و قوسهای فراوان تیمسار مقدم، رئیس ساواک به نمایندگی از طرف رژیم، راهپیمایی را پذیرفت، اما شرایطی گذاشت. یکی از شرایط این بود که «راهپیماییها از حسینیه ارشاد به بالا باشد» و دیگر اینکه «در شعارها به شاه اهانت نشود».
همزمان با کسب تضمینها از نماینده رژیم، احزاب، گروهها و چهرههای برجسته سیاسی از مردم دعوت کردند در راهپیماییهای تاسوعا و عاشورا شرکت کنند. در صدر این چهرهها آیتالله طالقانی بود که در آستانه نهم محرم، مردم را به شرکت پرشور در این مراسم فراخواند. روحانیت مبارز تهران نیز با صدور اعلامیهای انجام این راهپیمایی را «به منظور بزرگداشت حماسه عظیم کربلا و ماه محرم و شکستن خفقان حاکم و جبران ممنوعیت حرکت دستهجات عزادار و نشان دادن یکپارچگی و مقاومت شکستناپذیر مردم در مقابل فشارهای بیرحمانه رژِیم» اعلام کرد.
دو کمیته از انقلابیون نیز همزمان برای سازماندهی اعتراضات تشکیل شدند. گروهی با محوریت هاشمی رفسنجانی، مهندس عزتالله سحابی و دکتر مفتح و گروهی دیگر به سرپرستی شهید عراقی. هاشمی درباره فعالیت این کمیتهها میگوید: «کمیتههای کاری فعالی برای بخشهای گوناگون نیازهای انقلاب تشکیل شده بود که یکی از آنها، کمیتهای بود که راهپیماییهای مردم را هدایت و پشتیبانی میکرد. من و شهید مفتح و جمعی از دوستان عضو این کمیته بودیم. این کمیته نقش مهم و اساسی در راهپیماییهای روزهای تاسوعا و عاشورا عهدهدار شد.»
سید علیرضا بهشتی، فرزند آیتالله بهشتی درباره دستاورد تشکیل کمیتهها به «تاریخ ایرانی» میگوید: «برخی مسائل حاشیهای وجود داشت که وجود این کمیته در حل آنها بسیار موثر بود، مثلاً اعضای برخی گروههای سیاسی مثل سازمان مجاهدین خلق و برخی گروههای دیگر اصرار داشتند با آرم و پرچم خودشان در راهپیمایی حاضر شوند. حرف این بود که قرار نیست این راهپیمایی که بعد از مدتها سکوت و خفقان در فعالیتهای اپوزیسیون انجام میگردد، به محلی برای خودنمایی گروهها تبدیل شود. قرار بود یک نهضت واحد به نمایش گذاشته شود. وجود این کمیتههای مشورتی و هوشیاری آیتالله طالقانی جلوی این اتفاقات را گرفت. هرچند در عمل عکسها و آرمهایی هم بالا رفت اما چون سازماندهی شده و گسترده نبود، در سیل جمعیت گم شد و به چشم نیامد.»
تاسوعا پُر شمار، عاشورا پُر شعار
یکی از مسائلی که در ارتباط با راهپیماییهای تاسوعا و عاشورا وجود داشت، اختلاف نظر گروهها در مورد چگونگی سازماندهی مراسم و شعارهای آن بود. استراتژی رهبران مخالفان این بود که با توجه به موافقت مشروط رژیم با انجام راهپیمایی و اینکه دو روز فرصت برای راهپیمایی وجود دارد، روز اول را با حضور حداکثری گروهها، حفظ وحدت و شعارهای ملایمتر سپری کنند و در روز دوم شعارهای رادیکالتری داشته باشند؛ چنانکه هاشمی رفسنجانی میگوید: «یکی از بحرانهای ما همین دوران عاشورا و تاسوعا بود. از طرفی تهدید به کشتار بود و ما نگران مردم بودیم. از طرفی حذف شعار "مرگ بر شاه" درست برخلاف سیاست امام بود و هم تمایلی بود به سیاست کسانی که مخالف حذف شاه بودند. یک راه حل جالبی پیدا شد که کلاه خوبی سر رژیم رفت. ما پذیرفتیم روز تاسوعا شعار "مرگ بر شاه" نباشد. رژیم مطمئن شد که موفق شده که این شعار را حذف کند. البته ما پذیرفته بودیم که هم عاشورا و هم تاسوعا این شعار نباشد. اما تصمیم اصلی ما این نبود. روز تاسوعا شعار "مرگ بر شاه" یا گفته نشد یا خیلی کم گفته شد که هم رژیم مطمئن شد، هم رفقای آن تیپی ما، که خط دارد درست میشود. ولی روز عاشورا جبران شد. البته یک مقدار فشار از بیرون آمد چون اگر آن فشار نبود آنها نمیگذاشتند ما کارمان را انجام دهیم. از پاریس تلفن شد و به شدت فشار آمد که چرا این شعار حذف شده؟ ما برنامه را به آنها نگفتیم ولی تلفنها به همه منعکس شد...»
استراتژی حضور سیاستمدارانه و ملایمتر در راهپیمایی تاسوعا، نه تنها با اعتراض برخی از نزدیکان امام در پاریس مواجه شد، بلکه به مذاق گروهی دیگر از مخالفان [که از فلسفه این کار بیخبر بودند] نیز چندان خوش نیامد. اسدالله بادامچیان عضو هیاتهای موتلفه در خاطرات خود، با اشاره به این موضوع مینویسد: «عدهای مثل نهضت آزادی گفتند به شرط آنکه شعار مرگ بر شاه ندهید، حاضریم این راهپیمایی را تایید کنیم... یادم هست من بالا پشت بلندگو بودم، یک شعار ما به صورت غیرمستقیم به سلطنت بر میخورد. دیدم آیتالله مهدوی [کنی] آمدند که این شعار را نده، اینها گفتهاند اگر ادامه دهید ما رها میکنیم. آن روز خیلی مراعات وحدت را کردیم. بعد که به سر کوچه مسجد قبا رسیدیم، تمام کسانی که هماهنگکننده بودند، ناراحت بودند که مردم به ما خیلی فشار آوردند که شعار مرگ بر شاه بدهیم، چرا نگذاشتید؟ گفتیم میخواستیم میزان تبعیتپذیری توده مردم را از هسته مرکزی آزمایش کنیم. انصافا دیدیم که با بینش همراهی کردند و شعار ندادند، اما فردا هر قدر خواستید شعار مرگ بر شاه بدهید.»
غلامعباس توسلی، عضو شورای مرکزی نهضت آزادی ایران در گفتوگو با «تاریخ ایرانی» این روایت را رد میکند: «من هرگز به خاطر ندارم و در کارها و اسناد نهضت هم ندیدهام که چنین موضعی گرفته شده باشد. اساساً نمیشد گفت سه نفر بنشینند و چنین تعیین تکلیفی برای یک میلیون نفر انجام دهند. این غیرعاقلانه است که ما فکر کنیم میشود جلوی مردم را گرفت و من چنین چیزی را ندیدهام.»
توسلی با این حال تلاش برای آرامتر برگزار شدن مراسم روز تاسوعا را تایید میکند: «در عمل گروهی بودند که حواسشان به شعارها بود تا زیاد تند نشود چون ممکن بود خشونت صورت بگیرد و کشتار شود. این میتوانست مراسم روز عاشورا را هم تحتالشعاع قرار دهد. اما این تفاوت دارد با اینکه گفته شود نهضت به شرط آنکه "مرگ بر شاه" نگویند آمد! چنین چیزی نبود. آن روز آنقدر جمعیت آمد و آنقدر منظم و با هماهنگی این برنامه برگزار شد که فراتر از حد تصور بود. با اینکه جمعیت زیاد بود اما باز هم نمیخواستند شعاری بدهند که درگیری نظامی پیش بیاید. من در جریان راهپیمایی با چند خبرنگار خارجی صحبت میکردم و شعارهای مردم را برایشان ترجمه میکردم. مردم شعار الله اکبر و لا اله الا الله میدادند. خاطرم هست به خبرنگار لوموند گفتم این دریایی از آدمهاست که منظم چیده شدهاند و او همین جمله را تیتر اول روزنامه کرد.»
هرچند روز تاسوعا به این منوال گذشت اما فردای آن روز شعارها تندتر شد و راس رژیم را نشانه رفت. هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود نوشته: «راهپیمایان مرگ بر شاه را در آن روزها در گستردهترین سطح شعار دادند و مسیر راهپیمایان نیز از همه نقاط شهر به سمت میدان آزادی [میدان شهیاد] بود. در این میدان هم، قطعنامه راهپیمایی -که در آن بر رهبری حضرت امام و تداوم مبارزه با سقوط رژیم سلطنتی تاکید شده بود- توسط آیتالله بهشتی با صدایی رسا، قرائت شد و با تکبیر و تشویق مردم، مورد تایید قرار گرفت.»
علیرضا بهشتی ماجرای قرائت قطعنامه را اینچنین روایت میکند: «به خیابان آیزنهاور رسیدیم و همینطور که به طرف میدان آزادی میرفتیم، گروههای زیادی مرتب به جمعیت میپیوستند. تا اینکه به مسجد صاحبالزمانِ چهارراه کوکاکولا رسیدیم و با توجه به هماهنگی قبلی که شده بود، مرحوم پدرم قطعنامه را با استفاده از بلندگوی آنجا خواندند. متن این قطعنامه قبلاً در شورای مرکزی روحانیت مبارز آماده و تصویب شده بود. این اطلاعیه با امضای افراد بود. آن زمان اینطور بود که به اسم و امضا دعوت به راهپیماییها صورت میگرفت. اوایل تعداد امضاها کمتر بود اما هرچه به پیروزی انقلاب نزدیکتر شدیم، تعداد امضاها هم بیشتر شد.»
روز واقعه؛ قدرتنمایی بزرگ مردم
حاج عباسعلی از اهالی طرشت و خادمان بقعه شیخ عبدالله طرشتی که خود در راهپیمایی عاشورا شرکت کرده بود، درباره آن روزها میگوید: «شب قبل از عاشورا بود که به ما خبر دادند قرار است دستههای عزادار بجای چرخیدن در محله طرشت، به سمت خیابان آیزنهاور و میدان شهیاد [آزادی] حرکت کنند. فردای آن روز حدود ۲ ساعت پیش از ظهر رفتیم به سمت خیابان آیزنهاور.» او که در آن زمان ۲۲ سال داشته، به «تاریخ ایرانی» میگوید: «از نزدیکی خیابان پشت همین دانشگاه شریف، جمعیت کیپ تا کیپ ایستاده بودند. به سختی از میان جمعیت خودمان را به خیابان اصلی رساندیم. تا چشم کار میکرد آدم بود. همه تیپ آدم رد میشد. تا ظهر ایستاده بودیم و سیل جمعیت را که به سمت میدان شهیاد میرفتند تماشا کردیم. ما رسم داریم هر سال به عزادارها و دستهها ناهار و شام میدهیم. این بود که یکی از بزرگان محل ما جوانترها را صدا کرد و گفت جمعیت را برای ناهار دعوت کنید و ما هم تا توانستیم در میان جمعیت اعلام کردیم و به گمانم هفت تا هشت هزار نفر در همان طرشت ناهار خوردند...»
عباسعلی که آن زمان خانوادهاش در حال احداث مغازهای در خیابان آزادی بودند، درباره شبهای حکومت نظامی هم خاطراتی دارد: «اینجا تیرآهنهایی روی زمین بود که شبها برای بستن خیابانها از آنها استفاده میکردند. میانداختند وسط خیابان و صبح اول وقت نیروها میآمدند و دوباره میگذاشتند سر جایش!»
سعید فروشگاه لوازم خانگی دارد. او که متولد سال ۴۱ است مراسم روزهای تاسوعا و عاشورای ۵۷ را خوب به خاطر میآورد، زمانی که ساکن خیابان کبریتسازی تهران بود، خیابانی که حالا «مجاهدین اسلام» خوانده میشود و یکی از انشعابات میدان شوش است. سعید درباره مراسم عاشورا خاطره جالبی دارد: «روز تاسوعا همراه یکی از دوستانم بنام حسن که از بچههای مسجد آرام بود رفتیم آزادی. جمعیت زیادی آمده بود. سمت ۲۴ اسفند [میدان انقلاب] و آنطرفتر هم همینطور. چرخیدیم و برگشتیم خانه. شب عاشورا مادرم فهمید. نگران شده بود. چون اینها ۱۷ شهریور را شنیده بودند. میترسیدند برای ما. گفت نرو. من صبح اول وقت آمدم بیرون و با حسن راهی شدیم. عاشورا خیلی خوب بود. شعار میدادیم، حرکت میکردیم و یک جاهایی هم میایستادیم. یکی از جاهایی که ایستادیم یک آن احساس کردم یک نفر از پشت کتفم را گرفت. پدرم بود.»
علیرضا بهشتی هم به همراه پدرش در یکی از مسیرها به جمع تظاهرکنندگان پیوست: «آن زمان باب شده بود که در راهپیماییها همه از مبدأهای مختلف به یک مقصد مشخص بیایند. مبدأ مرحوم بهشتی، میدان ونک بود. به ما میگفتند دستۀ ونک. حامی مالی دسته هم آقایی بنام توکلی، در کار فرش بود. آنجا میایستادیم تا جمعیتی جمع شود و سپس راه میافتادیم.»
غلامعباس توسلی هم درباره مبدأ حرکتش در روزهای تاسوعا و عاشورا میگوید: «ما از سهراه طالقانی، پیچ شمیران با مرحوم طالقانی و دکتر سنجابی و مهندس بازرگان و آقای شاهحسینی و... دیگران، به طرف خیابان آزادی راه افتادیم.»
یکی از جالبترین موضوعات درباره تظاهرات تاسوعا و عاشورا این است که برای اولینبار خیابان آیزنهاور به محل تجمع دستههای عزادار تبدیل شد. آقای حسینمردی از اهالی طرشت، زمان انقلاب ۱۳ سال بیشتر نداشته، اما به یاد میآورد که با پدر و برادر بزرگترش از صادقیه حرکت کرده و به سمت میدان آزادی آمده است. او درباره مراسم تاسوعا و عاشورای آن سال میگوید: «این خیابان هیچوقت راه عبور دستهجات نبود. نه آن زمان نه بعد از انقلاب. ما بعد از آن هم اکثر سالها برای شرکت در تجمعات به خیابانهای مابین فلکه دوم تا میدان توحید میرفتیم. اما آن سال تفاوت داشت. خیابان آزادی پر از جمعیت بود. جمعیت که میگویم یک توده عظیم بود که تا پیش از آن هیچ وقت ندیده بودم. در مسیر بعضی از جوانترها روی درختهای خیابان آزادی رفته بودند و جمعیت آنقدر زیاد بود که خانوادهها مراقب بودند بچههایی که همراهشان هستند جدا نشوند و به خاطر فشار جمعیت توی جویهای خیابان آزادی نیافتند. این جویها سر خیابان نواب هنوز بقایایی دارد اما اینجا [نزدیکی میدان آزادی] پر شدهاند.»
بازتاب تظاهرات در مجلس و رسانههای بینالمللی
نمایندگان مجلس شورای ملی در اولین جلسه خود پس از برگزاری راهپیماییهای تاسوعا و عاشورا، به آن واکنش نشان دادند. از آن جمله محمدصادق افتخار، نماینده لار بود که در نطق پیش از دستور خود گفت: «تظاهرات عظیم و گسترده با شرکت بیش از یک میلیون نفر مردم تهران و نظم و آرامش بینظیر آن بار دیگر رشد سیاسی ملت ایران را ثابت کرد. راهپیمایی روزهای نوزده و بیستم آذرماه جاری تحت رهبری روحانیت ایران نه تنها در تاریخ ایران بیسابقه است بلکه نظیر آن در کمتر جامعهای دیده شده که همه طبقات مردم از کاسب و کارگر و کارمند یکپارچه بپاخیزند و به دعوت رهبران مذهبی خود جواب مثبت دهند. این نمایش بزرگ سیاسی پاسخ کسانی است که قیام بزرگ مردم ایران را تحریک عدهای مزدور خارجی و کارگردان همه تظاهرات مردم را عوامل کمونیست میدانند.»
این سخنان با واکنش تند برخی دیگر از نمایندگان حاضر در جلسه مواجه شد که سخنان او بارها قطع کردند و مردم حاضر در این راهپیماییها را «کمونیست» و «اراذل و اوباش» خواندند. محمدصادق افتخار اما سخن را ادامه داد و با کنایه به دولت ازهاری که شعار الله اکبر مردم روی پشت بامها را نوار ضبط شده میدانست، تصریح کرد: «شرکت در این راهپیمایی که نشانه همبستگی همه طبقات ملی است نه صدای الله اکبر رگبار مسلسل بود که بوسیله پخش صوت و بلندگوها در پشت بامها پخش گردد و نه تعطیل مغازهها و محل کسب که آن را در اثر تهدید و ارعاب مشتی اراذل و اوباش تصور نماییم.»
جز صادق افتخار، شهباز شهبازی نماینده فیروزآباد هم طی نطقی شدیداللحن، با انتقاد از نمایندگانی که حرکت مردم را به خارج و تحریکات کمونیستها وصل میکردند، فریاد زد: «در ۲۵ سال گذشته ظلم و ستم، فتنه و فساد، دزدی و غارتگری، تملق و چاپلوسی، فریب و ریا و از همه بالاتر بی توجهی به اصول قانون اساسی و پایمال کردن حقوق مردم به جایی رسید که ملت صبور ایران را با آن همه شکیبایی که در برابر مصائب دارد، به فریاد و فغان آورد.»
همچنان که مجلس شورای ملی در پی تظاهرات تاسوعا و عاشورا به صحنه کشمکش میان موافقان و مخالفان حکومت تبدیل شد، رسانههای جهانی هم در شرایطی که مطبوعات ایران در اعتصاب بزرگ به سر میبردند، با انتشار اخبار و گزارشهایی از تظاهرات تهران از آن با عنوان بزرگترین تظاهرات مخالفان دولت در ایران یاد کردند که در آن به صراحت شعار «سقوط شاه» سر داده شد. روزنامه واشنگتنپست نوشت که «این تظاهرات [به ادعای مخالفان رژیم] منظم و سازمانیافته به ایده برقراری حکومت جدید، وزن و اعتبار شایان توجهی بخشیده است.» روزنامه نیویورکتایمز هم این تظاهرات را نشانه «عدم کارایی دولت فعلی» اعلام کرد و نوشت که «اکنون در ایران دولتی دیگر وجود دارد». روزنامه کریستین ساینس مانیتور نیز در گزارش خود از این تظاهرات نوشت: «در تهران تودههای عظیم مردم با صدایی رساتر از هر گلوله و بمبی اعلام کردند: شاه باید برود.»
صدای انقلابی که دیر شنیده شد
راهپیماییهای تاسوعا و عاشورا تاثیر مهمی بر فضای سیاسی کشور گذاشت. بعدها گفته شد که شاه و ارتشبد ازهاری در روز عاشورا با هلیکوپتر بر فراز میدان و خیابان آزادی به پرواز درآمدند و جمعیت و شعارهای «مرگ بر شاه» را به چشم دیدند و شنیدند. هاشمی مینویسد: «حتی میگویند، وقتی جمعیت میلیونی مردم را که همگی شعار مرگ بر شاه میدادند، میبیند بسیار متعجب میشود. گویا تا پیش از این از حجم نارضایتی مردم، اطلاع درستی نداشته و یا داشته اما باورش نمیشده است؛ احتمالا دیدن این همه مخالف او را باید به یافتن راه چارهای مجبور کرده باشد.»
واقعیت آن بود که در بزرگترین راهپیمایی پایتخت، شعار غالب مردم مرگخواهی برای نفر اول مملکت بود. با این ماجرا، شیرازۀ ذهن کارگزاران حکومت را از هم پاشید و ده روز بعد بود که با کنارهگیری ارتشبد ازهاری، تلاش پیگیر شاه برای پیدا کردن جانشینی برای او آغاز شد.
علیرضا بهشتی در این باره به «تاریخ ایرانی» میگوید: «باید توجه داشت که تا پیش از این در راهپیماییها یک نوع جو رعب و ترسی وجود داشت. بخصوص بعد از ۱۷ شهریور و برخوردهای خشنی که در تهران و برخی دیگر از شهرها، تبریز، قم، یزد، کرمان و... به وجود آمد، این جو تشدید شده بود. اما این دو راهپیمایی این جو را شکست. روز تاسوعا که تظاهرات برگزار شد و اتفاق بدی نیفتاد، برای عاشورا جمعیت بیشتری هم آمدند. نکته دوم این است که ابعاد واقعی حرکت مردم برای شخص شاه آشکار شد. از این جهت واقعاً تعیینکننده بود. بعدها گفتند شاه خودش با هلیکوپتر آمده و جمعیت را دیده است. این جوی که اطرافیان و دستگاه دروغپردازی رژیم در مورد حرکت مردم به راه انداخته بود و مرتب به شاه میگفت این فریادها نوار ضبط شده است، مخالفان اندک هستند و سرکوبشان میکنیم و... را در هم شکست. شاه همان روز فهمید که اینطور نیست و بعد از همین راهپیماییها بود که آن نطق معروف «صدای انقلابتان را شنیدم»، را ایراد کرد. واقعاً هم شنیده بود اما دیگر خیلی دیر شده بود.»
غلامعباس توسلی هم بیان اینکه «نفس کنار هم قرار گرفتن این جمعیت متراکم مهم بود»، تصریح میکند: «این نه تنها در ایران که در کشورهای دیگر هم بی سابقه بود که جمعیتی به این بزرگی در عین آرامش، در عین نظم و بدون اینکه خونی از دماغ کسی بیاید، تمام شعارها و خواستههای خودش را مطرح کرد. آن روز فاتحه رژیم خوانده شد جوری که خودشان به شکست اذعان کردند و عملاً تسلیم شدند.»
منابع:
دوران مبارزه، کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی، به اهتمام محسن هاشمی، دفتر نشر معارف انقلاب
مشروح مذاکرات بیست و چهارمین دوره مجلس شورای ملی، جلسه شماره ۲۰۲
در حالی که کمتر از دو ماه از کشتار ۱۷ شهریور میگذشت، در این روز دهها نفر از دانشآموزان که برای انجام تظاهرات در محوطه دانشگاه تهران تجمع کرده بودند، هدف تیراندازی مأموران حکومت قرار گرفتند. این فاجعه آنقدر هولناک بود که وقتی برنامه اخبار شبانگاهی گزارش تیراندازی مستقیم سربازان به روی دانشآموزان در دانشگاه را پخش کرد، وزیر علوم بلافاصله استعفا داد و فردای آن روز کابینه شریف امامی سقوط کرد؛ کابینهای دوماهه که با شعار «آشتی ملی» بر سر کار آمده بود اما با برجای گذاشتن دهها کشته، به عنوان یکی از «خشنترین» دولتهای ماههای پایانی حکومت پهلوی در تاریخ ثبت شد.
حوادث آرام آرام به مسیری بیبازگشت میرفت و بر تعداد افرادی که به چیزی کمتر از سرنگونی نظام سلطنت راضی نبودند روز به روز افزوده میشد. در چنین شرایطی محمدرضا شاه پهلوی چارهای ندید جز آنکه دولتی نظامی بر سر کار آورد. این آخرین تیر ترکش نظام سلطنت برای کنترل اوضاع و بازگردان وضعیت به حالت عادی به شمار میآمد. اینچنین بود که ارتشبد غلامرضا ازهاری مامور تشکیل کابینه شد.
دولت ازهاری رسماً یک دولت نظامی بود و آمده بود تا اوضاع ناگوار حکومت را به شرایطی امنتر تبدیل کند. دولت ازهاری از همان آغاز کار، حکومت نظامی برقرار کرد و سرکوب مطبوعات و بازداشت دولتمردان عالیرتبۀ پیشین حکومت پهلوی از جمله چهرههایی چون امیرعباس هویدا، ارتشبد نعمت نصیری، منوچهر آزمون، عبدالعظیم ولیان، داریوش همایون، غلامرضا نیکپی و... را در دستور کار قرار داد.
شاید تصور این بود که مردم با «حذف» دولتمردان پیشین و آوردن چهرههای جدید به «ادامه حیات» رژیم سلطنت رضایت خواهند داد اما اوضاع بدتر از این تحلیلها بود.
برافراشتن بیرق انتقام مظلوم از ظالم
ماه محرم نزدیک میشد و با توجه به تحرکات مخالفان، رژیم به شدت از مراسمهای مذهبی این ماه وحشت داشت. این هراس بعد از صدور بیانیه امام خمینی در آستانه این ماه شدت گرفت. بنیانگذار جمهوری اسلامی در این پیام که اوایل آذرماه ۱۳۵۷ منتشر شد، آورده بود: «اکنون که ماه محرم، چون شمشیر الهی در دست سربازان اسلام و روحانیون معظم و خطبای محترم و شیعیان عالی مقام سیدالشهدا علیهالصلوة و السلام است باید حد اعلای استفاده از آن را بنمایند و با اتکا به قدرت الهی، ریشههای باقیمانده این درخت ستمکاری و خیانت را قطع نمایند، که ماه محرم، ماه شکست قدرتهای یزیدی و حیلههای شیطانی است. مجالس بزرگداشت سید مظلومان و سرور آزادگان که مجالس غلبه سپاه عقل بر جهل و عدل بر ظلم و امانت بر خیانت و حکومت اسلامی بر حکومت طاغوت است، هرچه باشکوهتر و فشردهتر برپا شود و بیرقهای خونین عاشورا به علامت حلول روز انتقام مظلوم از ظالم، هرچه بیشتر افراشته شود.»
انتشار این پیام باعث شد دولت نظامی به دنبال راه چارهای بیافتد. اینگونه شد که برای اولین بار برگزاری هرگونه مجلس و محفل مذهبی و حرکت دستجات عزاداری در سطح شهر ممنوع و هر اقدامی از این دست منوط به کسب اجازه از کلانتریهای محل شد. با وجود این ابلاغیه و تهدیدهایی که شد نه تنها مجالس عزاداری تعطیل نشد که با شدت و حِدّت بیشتری برپا شد و به برگزاری برخی راهپیماییهای شبانه در تهران انجامید.
ماجرا از همان اولین روز محرم آغاز شد. اکثر نقاط کشور دستخوش اعتراضات مردمی و تبدیل مراسم مذهبی به راهپیماییهای سیاسی بود. مردم تهران شب اول محرم را تا صبح بیدار ماندند و بر پشت بام خانهها شعار الله اکبر سر دادند. این فعالیتها منجر به جریتر شدن حکومت و عریانتر شدن خشونتها شد. در تهران ماموران نظامی در محله سرچشمه، مردم را به گلوله بستند، اجساد را جمع کرده و با کامیون از محل بردند. در اصفهان، قزوین، کرمان، یزد و مشهد هم خشونتهای مشابهی رخ داد. در واکنش به این وقایع امام پیامی صادر کرد و گفت: «اخبار این شب و روز، معرف ابعاد جنایتهای شاه و دولت یاغی است و نیز نشاندهنده شجاعت و شهامت بیمانند ملت غیور است...»
از تهدید به بمباران هوایی تا موافقت مشروط با راهپیمایی
با تداوم الله اکبرهای شبانه و نزدیک شدن به روزهای تاسوعا و عاشورا اوضاع بحرانیتر میشد. این شرایط منجر به بازداشت گسترده گروهی از روحانیون از جمله شهید بهشتی شد؛ بازداشتهایی که چند روز بیشتر به طول نیانجامید و با اطمینان یافتن حکومت به برگزاری قطعی این برنامهها چه با حضور و چه بدون حضور این افراد و چهرهها، پایان یافت. از یک سو مخالفان برای برگزاری راهپیمایی به مناسبت بزرگداشت این دو روز مُصر بودند و از سوی دیگر خطر خشونتهای بیشتر وجود داشت. اینچنین بود که رهبران مخالفان تصمیم گرفتند به درخواست مذاکره نمایندگان رژیم پاسخ مثبت بدهند و برای کاهش احتمال رویایی خشونتبار و تامین نسبی امنیت راهپیمایی وارد گفتوگو شوند.
اکبر هاشمی رفسنجانی با اشاره به این مذاکرات مینویسد: «رژیم در مذاکراتی که برای اولین بار موفق شده بود با رهبریت مخالفان برگزار کند، تهدید کرده بود که برای جلوگیری از راهپیماییها به بمباران هوایی متوسل میشود و مردم تهران را قتلعام میکند، این تهدید را ما به امام منتقل کردیم و امام فرمودند رژیم جرات چنین جنایتی را ندارد و تاکید کردند که به هر حال راهپیمایی باید انجام شود.»
بعد از کش و قوسهای فراوان تیمسار مقدم، رئیس ساواک به نمایندگی از طرف رژیم، راهپیمایی را پذیرفت، اما شرایطی گذاشت. یکی از شرایط این بود که «راهپیماییها از حسینیه ارشاد به بالا باشد» و دیگر اینکه «در شعارها به شاه اهانت نشود».
همزمان با کسب تضمینها از نماینده رژیم، احزاب، گروهها و چهرههای برجسته سیاسی از مردم دعوت کردند در راهپیماییهای تاسوعا و عاشورا شرکت کنند. در صدر این چهرهها آیتالله طالقانی بود که در آستانه نهم محرم، مردم را به شرکت پرشور در این مراسم فراخواند. روحانیت مبارز تهران نیز با صدور اعلامیهای انجام این راهپیمایی را «به منظور بزرگداشت حماسه عظیم کربلا و ماه محرم و شکستن خفقان حاکم و جبران ممنوعیت حرکت دستهجات عزادار و نشان دادن یکپارچگی و مقاومت شکستناپذیر مردم در مقابل فشارهای بیرحمانه رژِیم» اعلام کرد.
دو کمیته از انقلابیون نیز همزمان برای سازماندهی اعتراضات تشکیل شدند. گروهی با محوریت هاشمی رفسنجانی، مهندس عزتالله سحابی و دکتر مفتح و گروهی دیگر به سرپرستی شهید عراقی. هاشمی درباره فعالیت این کمیتهها میگوید: «کمیتههای کاری فعالی برای بخشهای گوناگون نیازهای انقلاب تشکیل شده بود که یکی از آنها، کمیتهای بود که راهپیماییهای مردم را هدایت و پشتیبانی میکرد. من و شهید مفتح و جمعی از دوستان عضو این کمیته بودیم. این کمیته نقش مهم و اساسی در راهپیماییهای روزهای تاسوعا و عاشورا عهدهدار شد.»
سید علیرضا بهشتی، فرزند آیتالله بهشتی درباره دستاورد تشکیل کمیتهها به «تاریخ ایرانی» میگوید: «برخی مسائل حاشیهای وجود داشت که وجود این کمیته در حل آنها بسیار موثر بود، مثلاً اعضای برخی گروههای سیاسی مثل سازمان مجاهدین خلق و برخی گروههای دیگر اصرار داشتند با آرم و پرچم خودشان در راهپیمایی حاضر شوند. حرف این بود که قرار نیست این راهپیمایی که بعد از مدتها سکوت و خفقان در فعالیتهای اپوزیسیون انجام میگردد، به محلی برای خودنمایی گروهها تبدیل شود. قرار بود یک نهضت واحد به نمایش گذاشته شود. وجود این کمیتههای مشورتی و هوشیاری آیتالله طالقانی جلوی این اتفاقات را گرفت. هرچند در عمل عکسها و آرمهایی هم بالا رفت اما چون سازماندهی شده و گسترده نبود، در سیل جمعیت گم شد و به چشم نیامد.»
تاسوعا پُر شمار، عاشورا پُر شعار
یکی از مسائلی که در ارتباط با راهپیماییهای تاسوعا و عاشورا وجود داشت، اختلاف نظر گروهها در مورد چگونگی سازماندهی مراسم و شعارهای آن بود. استراتژی رهبران مخالفان این بود که با توجه به موافقت مشروط رژیم با انجام راهپیمایی و اینکه دو روز فرصت برای راهپیمایی وجود دارد، روز اول را با حضور حداکثری گروهها، حفظ وحدت و شعارهای ملایمتر سپری کنند و در روز دوم شعارهای رادیکالتری داشته باشند؛ چنانکه هاشمی رفسنجانی میگوید: «یکی از بحرانهای ما همین دوران عاشورا و تاسوعا بود. از طرفی تهدید به کشتار بود و ما نگران مردم بودیم. از طرفی حذف شعار "مرگ بر شاه" درست برخلاف سیاست امام بود و هم تمایلی بود به سیاست کسانی که مخالف حذف شاه بودند. یک راه حل جالبی پیدا شد که کلاه خوبی سر رژیم رفت. ما پذیرفتیم روز تاسوعا شعار "مرگ بر شاه" نباشد. رژیم مطمئن شد که موفق شده که این شعار را حذف کند. البته ما پذیرفته بودیم که هم عاشورا و هم تاسوعا این شعار نباشد. اما تصمیم اصلی ما این نبود. روز تاسوعا شعار "مرگ بر شاه" یا گفته نشد یا خیلی کم گفته شد که هم رژیم مطمئن شد، هم رفقای آن تیپی ما، که خط دارد درست میشود. ولی روز عاشورا جبران شد. البته یک مقدار فشار از بیرون آمد چون اگر آن فشار نبود آنها نمیگذاشتند ما کارمان را انجام دهیم. از پاریس تلفن شد و به شدت فشار آمد که چرا این شعار حذف شده؟ ما برنامه را به آنها نگفتیم ولی تلفنها به همه منعکس شد...»
استراتژی حضور سیاستمدارانه و ملایمتر در راهپیمایی تاسوعا، نه تنها با اعتراض برخی از نزدیکان امام در پاریس مواجه شد، بلکه به مذاق گروهی دیگر از مخالفان [که از فلسفه این کار بیخبر بودند] نیز چندان خوش نیامد. اسدالله بادامچیان عضو هیاتهای موتلفه در خاطرات خود، با اشاره به این موضوع مینویسد: «عدهای مثل نهضت آزادی گفتند به شرط آنکه شعار مرگ بر شاه ندهید، حاضریم این راهپیمایی را تایید کنیم... یادم هست من بالا پشت بلندگو بودم، یک شعار ما به صورت غیرمستقیم به سلطنت بر میخورد. دیدم آیتالله مهدوی [کنی] آمدند که این شعار را نده، اینها گفتهاند اگر ادامه دهید ما رها میکنیم. آن روز خیلی مراعات وحدت را کردیم. بعد که به سر کوچه مسجد قبا رسیدیم، تمام کسانی که هماهنگکننده بودند، ناراحت بودند که مردم به ما خیلی فشار آوردند که شعار مرگ بر شاه بدهیم، چرا نگذاشتید؟ گفتیم میخواستیم میزان تبعیتپذیری توده مردم را از هسته مرکزی آزمایش کنیم. انصافا دیدیم که با بینش همراهی کردند و شعار ندادند، اما فردا هر قدر خواستید شعار مرگ بر شاه بدهید.»
غلامعباس توسلی، عضو شورای مرکزی نهضت آزادی ایران در گفتوگو با «تاریخ ایرانی» این روایت را رد میکند: «من هرگز به خاطر ندارم و در کارها و اسناد نهضت هم ندیدهام که چنین موضعی گرفته شده باشد. اساساً نمیشد گفت سه نفر بنشینند و چنین تعیین تکلیفی برای یک میلیون نفر انجام دهند. این غیرعاقلانه است که ما فکر کنیم میشود جلوی مردم را گرفت و من چنین چیزی را ندیدهام.»
توسلی با این حال تلاش برای آرامتر برگزار شدن مراسم روز تاسوعا را تایید میکند: «در عمل گروهی بودند که حواسشان به شعارها بود تا زیاد تند نشود چون ممکن بود خشونت صورت بگیرد و کشتار شود. این میتوانست مراسم روز عاشورا را هم تحتالشعاع قرار دهد. اما این تفاوت دارد با اینکه گفته شود نهضت به شرط آنکه "مرگ بر شاه" نگویند آمد! چنین چیزی نبود. آن روز آنقدر جمعیت آمد و آنقدر منظم و با هماهنگی این برنامه برگزار شد که فراتر از حد تصور بود. با اینکه جمعیت زیاد بود اما باز هم نمیخواستند شعاری بدهند که درگیری نظامی پیش بیاید. من در جریان راهپیمایی با چند خبرنگار خارجی صحبت میکردم و شعارهای مردم را برایشان ترجمه میکردم. مردم شعار الله اکبر و لا اله الا الله میدادند. خاطرم هست به خبرنگار لوموند گفتم این دریایی از آدمهاست که منظم چیده شدهاند و او همین جمله را تیتر اول روزنامه کرد.»
هرچند روز تاسوعا به این منوال گذشت اما فردای آن روز شعارها تندتر شد و راس رژیم را نشانه رفت. هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود نوشته: «راهپیمایان مرگ بر شاه را در آن روزها در گستردهترین سطح شعار دادند و مسیر راهپیمایان نیز از همه نقاط شهر به سمت میدان آزادی [میدان شهیاد] بود. در این میدان هم، قطعنامه راهپیمایی -که در آن بر رهبری حضرت امام و تداوم مبارزه با سقوط رژیم سلطنتی تاکید شده بود- توسط آیتالله بهشتی با صدایی رسا، قرائت شد و با تکبیر و تشویق مردم، مورد تایید قرار گرفت.»
علیرضا بهشتی ماجرای قرائت قطعنامه را اینچنین روایت میکند: «به خیابان آیزنهاور رسیدیم و همینطور که به طرف میدان آزادی میرفتیم، گروههای زیادی مرتب به جمعیت میپیوستند. تا اینکه به مسجد صاحبالزمانِ چهارراه کوکاکولا رسیدیم و با توجه به هماهنگی قبلی که شده بود، مرحوم پدرم قطعنامه را با استفاده از بلندگوی آنجا خواندند. متن این قطعنامه قبلاً در شورای مرکزی روحانیت مبارز آماده و تصویب شده بود. این اطلاعیه با امضای افراد بود. آن زمان اینطور بود که به اسم و امضا دعوت به راهپیماییها صورت میگرفت. اوایل تعداد امضاها کمتر بود اما هرچه به پیروزی انقلاب نزدیکتر شدیم، تعداد امضاها هم بیشتر شد.»
روز واقعه؛ قدرتنمایی بزرگ مردم
حاج عباسعلی از اهالی طرشت و خادمان بقعه شیخ عبدالله طرشتی که خود در راهپیمایی عاشورا شرکت کرده بود، درباره آن روزها میگوید: «شب قبل از عاشورا بود که به ما خبر دادند قرار است دستههای عزادار بجای چرخیدن در محله طرشت، به سمت خیابان آیزنهاور و میدان شهیاد [آزادی] حرکت کنند. فردای آن روز حدود ۲ ساعت پیش از ظهر رفتیم به سمت خیابان آیزنهاور.» او که در آن زمان ۲۲ سال داشته، به «تاریخ ایرانی» میگوید: «از نزدیکی خیابان پشت همین دانشگاه شریف، جمعیت کیپ تا کیپ ایستاده بودند. به سختی از میان جمعیت خودمان را به خیابان اصلی رساندیم. تا چشم کار میکرد آدم بود. همه تیپ آدم رد میشد. تا ظهر ایستاده بودیم و سیل جمعیت را که به سمت میدان شهیاد میرفتند تماشا کردیم. ما رسم داریم هر سال به عزادارها و دستهها ناهار و شام میدهیم. این بود که یکی از بزرگان محل ما جوانترها را صدا کرد و گفت جمعیت را برای ناهار دعوت کنید و ما هم تا توانستیم در میان جمعیت اعلام کردیم و به گمانم هفت تا هشت هزار نفر در همان طرشت ناهار خوردند...»
عباسعلی که آن زمان خانوادهاش در حال احداث مغازهای در خیابان آزادی بودند، درباره شبهای حکومت نظامی هم خاطراتی دارد: «اینجا تیرآهنهایی روی زمین بود که شبها برای بستن خیابانها از آنها استفاده میکردند. میانداختند وسط خیابان و صبح اول وقت نیروها میآمدند و دوباره میگذاشتند سر جایش!»
سعید فروشگاه لوازم خانگی دارد. او که متولد سال ۴۱ است مراسم روزهای تاسوعا و عاشورای ۵۷ را خوب به خاطر میآورد، زمانی که ساکن خیابان کبریتسازی تهران بود، خیابانی که حالا «مجاهدین اسلام» خوانده میشود و یکی از انشعابات میدان شوش است. سعید درباره مراسم عاشورا خاطره جالبی دارد: «روز تاسوعا همراه یکی از دوستانم بنام حسن که از بچههای مسجد آرام بود رفتیم آزادی. جمعیت زیادی آمده بود. سمت ۲۴ اسفند [میدان انقلاب] و آنطرفتر هم همینطور. چرخیدیم و برگشتیم خانه. شب عاشورا مادرم فهمید. نگران شده بود. چون اینها ۱۷ شهریور را شنیده بودند. میترسیدند برای ما. گفت نرو. من صبح اول وقت آمدم بیرون و با حسن راهی شدیم. عاشورا خیلی خوب بود. شعار میدادیم، حرکت میکردیم و یک جاهایی هم میایستادیم. یکی از جاهایی که ایستادیم یک آن احساس کردم یک نفر از پشت کتفم را گرفت. پدرم بود.»
علیرضا بهشتی هم به همراه پدرش در یکی از مسیرها به جمع تظاهرکنندگان پیوست: «آن زمان باب شده بود که در راهپیماییها همه از مبدأهای مختلف به یک مقصد مشخص بیایند. مبدأ مرحوم بهشتی، میدان ونک بود. به ما میگفتند دستۀ ونک. حامی مالی دسته هم آقایی بنام توکلی، در کار فرش بود. آنجا میایستادیم تا جمعیتی جمع شود و سپس راه میافتادیم.»
غلامعباس توسلی هم درباره مبدأ حرکتش در روزهای تاسوعا و عاشورا میگوید: «ما از سهراه طالقانی، پیچ شمیران با مرحوم طالقانی و دکتر سنجابی و مهندس بازرگان و آقای شاهحسینی و... دیگران، به طرف خیابان آزادی راه افتادیم.»
یکی از جالبترین موضوعات درباره تظاهرات تاسوعا و عاشورا این است که برای اولینبار خیابان آیزنهاور به محل تجمع دستههای عزادار تبدیل شد. آقای حسینمردی از اهالی طرشت، زمان انقلاب ۱۳ سال بیشتر نداشته، اما به یاد میآورد که با پدر و برادر بزرگترش از صادقیه حرکت کرده و به سمت میدان آزادی آمده است. او درباره مراسم تاسوعا و عاشورای آن سال میگوید: «این خیابان هیچوقت راه عبور دستهجات نبود. نه آن زمان نه بعد از انقلاب. ما بعد از آن هم اکثر سالها برای شرکت در تجمعات به خیابانهای مابین فلکه دوم تا میدان توحید میرفتیم. اما آن سال تفاوت داشت. خیابان آزادی پر از جمعیت بود. جمعیت که میگویم یک توده عظیم بود که تا پیش از آن هیچ وقت ندیده بودم. در مسیر بعضی از جوانترها روی درختهای خیابان آزادی رفته بودند و جمعیت آنقدر زیاد بود که خانوادهها مراقب بودند بچههایی که همراهشان هستند جدا نشوند و به خاطر فشار جمعیت توی جویهای خیابان آزادی نیافتند. این جویها سر خیابان نواب هنوز بقایایی دارد اما اینجا [نزدیکی میدان آزادی] پر شدهاند.»
بازتاب تظاهرات در مجلس و رسانههای بینالمللی
نمایندگان مجلس شورای ملی در اولین جلسه خود پس از برگزاری راهپیماییهای تاسوعا و عاشورا، به آن واکنش نشان دادند. از آن جمله محمدصادق افتخار، نماینده لار بود که در نطق پیش از دستور خود گفت: «تظاهرات عظیم و گسترده با شرکت بیش از یک میلیون نفر مردم تهران و نظم و آرامش بینظیر آن بار دیگر رشد سیاسی ملت ایران را ثابت کرد. راهپیمایی روزهای نوزده و بیستم آذرماه جاری تحت رهبری روحانیت ایران نه تنها در تاریخ ایران بیسابقه است بلکه نظیر آن در کمتر جامعهای دیده شده که همه طبقات مردم از کاسب و کارگر و کارمند یکپارچه بپاخیزند و به دعوت رهبران مذهبی خود جواب مثبت دهند. این نمایش بزرگ سیاسی پاسخ کسانی است که قیام بزرگ مردم ایران را تحریک عدهای مزدور خارجی و کارگردان همه تظاهرات مردم را عوامل کمونیست میدانند.»
این سخنان با واکنش تند برخی دیگر از نمایندگان حاضر در جلسه مواجه شد که سخنان او بارها قطع کردند و مردم حاضر در این راهپیماییها را «کمونیست» و «اراذل و اوباش» خواندند. محمدصادق افتخار اما سخن را ادامه داد و با کنایه به دولت ازهاری که شعار الله اکبر مردم روی پشت بامها را نوار ضبط شده میدانست، تصریح کرد: «شرکت در این راهپیمایی که نشانه همبستگی همه طبقات ملی است نه صدای الله اکبر رگبار مسلسل بود که بوسیله پخش صوت و بلندگوها در پشت بامها پخش گردد و نه تعطیل مغازهها و محل کسب که آن را در اثر تهدید و ارعاب مشتی اراذل و اوباش تصور نماییم.»
جز صادق افتخار، شهباز شهبازی نماینده فیروزآباد هم طی نطقی شدیداللحن، با انتقاد از نمایندگانی که حرکت مردم را به خارج و تحریکات کمونیستها وصل میکردند، فریاد زد: «در ۲۵ سال گذشته ظلم و ستم، فتنه و فساد، دزدی و غارتگری، تملق و چاپلوسی، فریب و ریا و از همه بالاتر بی توجهی به اصول قانون اساسی و پایمال کردن حقوق مردم به جایی رسید که ملت صبور ایران را با آن همه شکیبایی که در برابر مصائب دارد، به فریاد و فغان آورد.»
همچنان که مجلس شورای ملی در پی تظاهرات تاسوعا و عاشورا به صحنه کشمکش میان موافقان و مخالفان حکومت تبدیل شد، رسانههای جهانی هم در شرایطی که مطبوعات ایران در اعتصاب بزرگ به سر میبردند، با انتشار اخبار و گزارشهایی از تظاهرات تهران از آن با عنوان بزرگترین تظاهرات مخالفان دولت در ایران یاد کردند که در آن به صراحت شعار «سقوط شاه» سر داده شد. روزنامه واشنگتنپست نوشت که «این تظاهرات [به ادعای مخالفان رژیم] منظم و سازمانیافته به ایده برقراری حکومت جدید، وزن و اعتبار شایان توجهی بخشیده است.» روزنامه نیویورکتایمز هم این تظاهرات را نشانه «عدم کارایی دولت فعلی» اعلام کرد و نوشت که «اکنون در ایران دولتی دیگر وجود دارد». روزنامه کریستین ساینس مانیتور نیز در گزارش خود از این تظاهرات نوشت: «در تهران تودههای عظیم مردم با صدایی رساتر از هر گلوله و بمبی اعلام کردند: شاه باید برود.»
صدای انقلابی که دیر شنیده شد
راهپیماییهای تاسوعا و عاشورا تاثیر مهمی بر فضای سیاسی کشور گذاشت. بعدها گفته شد که شاه و ارتشبد ازهاری در روز عاشورا با هلیکوپتر بر فراز میدان و خیابان آزادی به پرواز درآمدند و جمعیت و شعارهای «مرگ بر شاه» را به چشم دیدند و شنیدند. هاشمی مینویسد: «حتی میگویند، وقتی جمعیت میلیونی مردم را که همگی شعار مرگ بر شاه میدادند، میبیند بسیار متعجب میشود. گویا تا پیش از این از حجم نارضایتی مردم، اطلاع درستی نداشته و یا داشته اما باورش نمیشده است؛ احتمالا دیدن این همه مخالف او را باید به یافتن راه چارهای مجبور کرده باشد.»
واقعیت آن بود که در بزرگترین راهپیمایی پایتخت، شعار غالب مردم مرگخواهی برای نفر اول مملکت بود. با این ماجرا، شیرازۀ ذهن کارگزاران حکومت را از هم پاشید و ده روز بعد بود که با کنارهگیری ارتشبد ازهاری، تلاش پیگیر شاه برای پیدا کردن جانشینی برای او آغاز شد.
علیرضا بهشتی در این باره به «تاریخ ایرانی» میگوید: «باید توجه داشت که تا پیش از این در راهپیماییها یک نوع جو رعب و ترسی وجود داشت. بخصوص بعد از ۱۷ شهریور و برخوردهای خشنی که در تهران و برخی دیگر از شهرها، تبریز، قم، یزد، کرمان و... به وجود آمد، این جو تشدید شده بود. اما این دو راهپیمایی این جو را شکست. روز تاسوعا که تظاهرات برگزار شد و اتفاق بدی نیفتاد، برای عاشورا جمعیت بیشتری هم آمدند. نکته دوم این است که ابعاد واقعی حرکت مردم برای شخص شاه آشکار شد. از این جهت واقعاً تعیینکننده بود. بعدها گفتند شاه خودش با هلیکوپتر آمده و جمعیت را دیده است. این جوی که اطرافیان و دستگاه دروغپردازی رژیم در مورد حرکت مردم به راه انداخته بود و مرتب به شاه میگفت این فریادها نوار ضبط شده است، مخالفان اندک هستند و سرکوبشان میکنیم و... را در هم شکست. شاه همان روز فهمید که اینطور نیست و بعد از همین راهپیماییها بود که آن نطق معروف «صدای انقلابتان را شنیدم»، را ایراد کرد. واقعاً هم شنیده بود اما دیگر خیلی دیر شده بود.»
غلامعباس توسلی هم بیان اینکه «نفس کنار هم قرار گرفتن این جمعیت متراکم مهم بود»، تصریح میکند: «این نه تنها در ایران که در کشورهای دیگر هم بی سابقه بود که جمعیتی به این بزرگی در عین آرامش، در عین نظم و بدون اینکه خونی از دماغ کسی بیاید، تمام شعارها و خواستههای خودش را مطرح کرد. آن روز فاتحه رژیم خوانده شد جوری که خودشان به شکست اذعان کردند و عملاً تسلیم شدند.»
منابع:
دوران مبارزه، کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی، به اهتمام محسن هاشمی، دفتر نشر معارف انقلاب
مشروح مذاکرات بیست و چهارمین دوره مجلس شورای ملی، جلسه شماره ۲۰۲