07-07-2014، 16:43
عـــــــــاغـــــــــــا قضاوت با شما.......................
این دایــــــــی من الان سی سالو گذرونده ها نشسته از خاطرات مدرسش حرف میزنه.......
میگه امتحان جمله سازی داشتیم............اینم جمله ها...
کثیـــــــــف: پـــــــــدر من کثیف است.......!!!!!!!
پاییـــــــــز: پــــــــاییز سیب میخورد..........!!!!!!!!
نــــــــــماز:پــــــــدر من نماز است..............!!!!!!!!!
..........حالا خدارو شکر کلمات جک و جونور نبوده وگرنه بیچاره پدر بزرگ مرحومم.....
بعد توقع دارن ادم تو کنکور رتبه تک رقمی بیاره.....
بابا به خدا من حلال زادم خووووووووووووووو....
〷◠‿◠〷
دیشب خانواده عموم اومده بودن خونمون...
عموم یه نیم ساعت از پسر عموم تعریف کرد
نوبت رسید به بابای من
گفت این پسر من بچه بود دستشو میکرد تو دماغش بعد میکرد تو دهنش میخندید!
همه ترکیدن!
من O_0
بعد هی بگین چرا جوونا معتاد میشن!!!
(>‿◠)✌
یه طوطی کاسکو داریم ،تعریف از خود نباشه!!!!صلوات میفرصته تازه سوره توحید هم بلده(بعله دیگه سوز به دل شین)
از غذا (قزا،قذا،قضا)مامان بزرگم هم اینا رو میشنوه . یه آه جگر سوز میکشه و رو به مامانم میگه:
مامان بزرگ:هعییییی...خوشا به سعادتتون که یه آدم با ایمان تو خونه دارین!!!
از وقتی مامان بزرگم اینو گفته رفتم به کاسکومون گفتم:اگه مُردیم...یادت نره اون دنیا شفیعمون بشی...
❀◕ ‿ ◕❀
عاغا آخرشب بود داشتم با مخاطب خیلی خیلی خاصم اس ام اس بازی میکردم. جفتمون غرق محبت شده بودیم، عشقم خیلی مهربون شده بود، منم احساس خوشبختی میکردم، کم مونده بود بریم سر خونه زندگیمون...
یـــــــــهو فرستاد عمتم سلام میرسونه!!!
تازه فهمیدم از اون اول دارم با شوهر عمم میحرفم! یه اس اشتباهی براش فرستادم اون نامردم با احساساتم بازی کرد. خیلی داغونم. کصصصصافطط.
^⨀ᴥ⨀^
کیلیپس سارا ( دختر همسایمون ) تو چشاتون اگه دروغ بگم O_o
دیروز فرشته خانم (مامان سارا) با مامانم هماهنگ کرده که واسه شب نشینی بیان خونه ما
حالا داشته باشید تو خونه ما چه گذشت
مامانم : آقا پاشو برو میوه بگیر هیچی تو خونه نداریم
بابام: خانوم هر چی میخوای لیست کن تا 1 ساعت دیگه رو میزه ^_^
مامانم: دارم مینویسم واست , 1کیلو پرتغال ,نارنگی, سیب,انار,موز , 1 کیلو شیرینی تـَر هم بگیر
مـــن و داداشم: @_@ #__# آخخخخخخخ جون مــــــوززززززززز
مــن : خوب پدر تا ماشین رو آتیش کنی من اومدم پایین که بریم ^_^
بابام: خفه شو , سوسک طوله ! اولا ماشین بنزین نداره , دوما تا تو آق داداشت هستین ماشین نمیبرم که
داداشم: بابا , شرمنده گُل روتم , من امشب باید برم باشگاه ^_^
بابام: اشکال نداره حامد هست
من: @__@
حالا رفتیم بازار میوه و تره بار همه ی اون اجناس تو لیست رو بابام بهم بار زد مثل خر و بردم تا خونه
حالا بابام کلید انداخته اومدیم خونه میگه: وااااااااااای , کمر واسم نمونده
من: ^_^
مامانم: پس این نَرِه خر چیکاره بود میدادی ب این بیاره دیگه , بیخودی ب کمرت فشار آوردی , پس شیرینی کو ؟؟؟؟ هااااااااااان ؟
بابام: آخ یادم رفت , حامد پاشو , پاشو برو بگیر
من: +__+ ای خداااااااااااااااااااااااا
این دایــــــــی من الان سی سالو گذرونده ها نشسته از خاطرات مدرسش حرف میزنه.......
میگه امتحان جمله سازی داشتیم............اینم جمله ها...
کثیـــــــــف: پـــــــــدر من کثیف است.......!!!!!!!
پاییـــــــــز: پــــــــاییز سیب میخورد..........!!!!!!!!
نــــــــــماز:پــــــــدر من نماز است..............!!!!!!!!!
..........حالا خدارو شکر کلمات جک و جونور نبوده وگرنه بیچاره پدر بزرگ مرحومم.....
بعد توقع دارن ادم تو کنکور رتبه تک رقمی بیاره.....
بابا به خدا من حلال زادم خووووووووووووووو....
〷◠‿◠〷
دیشب خانواده عموم اومده بودن خونمون...
عموم یه نیم ساعت از پسر عموم تعریف کرد
نوبت رسید به بابای من
گفت این پسر من بچه بود دستشو میکرد تو دماغش بعد میکرد تو دهنش میخندید!
همه ترکیدن!
من O_0
بعد هی بگین چرا جوونا معتاد میشن!!!
(>‿◠)✌
یه طوطی کاسکو داریم ،تعریف از خود نباشه!!!!صلوات میفرصته تازه سوره توحید هم بلده(بعله دیگه سوز به دل شین)
از غذا (قزا،قذا،قضا)مامان بزرگم هم اینا رو میشنوه . یه آه جگر سوز میکشه و رو به مامانم میگه:
مامان بزرگ:هعییییی...خوشا به سعادتتون که یه آدم با ایمان تو خونه دارین!!!
از وقتی مامان بزرگم اینو گفته رفتم به کاسکومون گفتم:اگه مُردیم...یادت نره اون دنیا شفیعمون بشی...
❀◕ ‿ ◕❀
عاغا آخرشب بود داشتم با مخاطب خیلی خیلی خاصم اس ام اس بازی میکردم. جفتمون غرق محبت شده بودیم، عشقم خیلی مهربون شده بود، منم احساس خوشبختی میکردم، کم مونده بود بریم سر خونه زندگیمون...
یـــــــــهو فرستاد عمتم سلام میرسونه!!!
تازه فهمیدم از اون اول دارم با شوهر عمم میحرفم! یه اس اشتباهی براش فرستادم اون نامردم با احساساتم بازی کرد. خیلی داغونم. کصصصصافطط.
^⨀ᴥ⨀^
کیلیپس سارا ( دختر همسایمون ) تو چشاتون اگه دروغ بگم O_o
دیروز فرشته خانم (مامان سارا) با مامانم هماهنگ کرده که واسه شب نشینی بیان خونه ما
حالا داشته باشید تو خونه ما چه گذشت
مامانم : آقا پاشو برو میوه بگیر هیچی تو خونه نداریم
بابام: خانوم هر چی میخوای لیست کن تا 1 ساعت دیگه رو میزه ^_^
مامانم: دارم مینویسم واست , 1کیلو پرتغال ,نارنگی, سیب,انار,موز , 1 کیلو شیرینی تـَر هم بگیر
مـــن و داداشم: @_@ #__# آخخخخخخخ جون مــــــوززززززززز
مــن : خوب پدر تا ماشین رو آتیش کنی من اومدم پایین که بریم ^_^
بابام: خفه شو , سوسک طوله ! اولا ماشین بنزین نداره , دوما تا تو آق داداشت هستین ماشین نمیبرم که
داداشم: بابا , شرمنده گُل روتم , من امشب باید برم باشگاه ^_^
بابام: اشکال نداره حامد هست
من: @__@
حالا رفتیم بازار میوه و تره بار همه ی اون اجناس تو لیست رو بابام بهم بار زد مثل خر و بردم تا خونه
حالا بابام کلید انداخته اومدیم خونه میگه: وااااااااااای , کمر واسم نمونده
من: ^_^
مامانم: پس این نَرِه خر چیکاره بود میدادی ب این بیاره دیگه , بیخودی ب کمرت فشار آوردی , پس شیرینی کو ؟؟؟؟ هااااااااااان ؟
بابام: آخ یادم رفت , حامد پاشو , پاشو برو بگیر
من: +__+ ای خداااااااااااااااااااااااا