02-07-2014، 10:51
تاریخ ایرانی: متولد ۱۳۱۷ است و در سن ۲۸ سالگی دکترای ادبیات انگلیسی خود را از دانشگاه کمبریج دریافت کرد. در سالهای ۱۳۳۹ تا ۱۳۴۴ مشغول به تحصیل در کمبریج بود؛ جایی که سالهایی پیشتر حسن تقیزاده نیز البته در مدرسه علوم شرقی و آفریقایی لندن درس میداد. او استادیار دانشگاه تهران، دانشیار دانشگاه کمبریج و استاد دانشگاه برکلی بود و در سال ۱۹۹۰ بازنشسته شد. «تاریخ طنز در ادبیات فارسی»، «تاثیر ادبیات فارسی بر ادب انگلیسی» و «ایران از دیده سیاحان اروپایی» از جمله آثار تالیفی دکتر جوادی است. «گذری به هند» نوشته ای.ام. فوستر، «نامههایی از تبریز» نوشته ادوارد براون، «وحی و عقل» نوشته آربری، «تاریخ ادبیات آمریکا» نوشته ویلیس ویگر، نمایشنامه «مده» نوشته ژان آنوی نیز از جمله آثاری است که او به فارسی ترجمه کرده است. او ترجمه «تولدی دیگر» و دیگر اشعار فروغ فرخزاد، رساله «اخلاق الاشراف» عبید زاکانی و دیگر آثار طنز او و «معایبالرجال بیبی خانم استرآبادی» و «تادیبالنسوان» از مولفی ناشناس به انگلیسی را نیز در کارنامه خود دارد. حسن جوادی در گفتوگو با «تاریخ ایرانی» به برخی شبهات درباره زندگی طوفانی سید حسن تقیزاده پاسخ داده است.
***
کمی از ملاقاتهای خودتان با حسن تقیزاده بگویید. آخرین ملاقاتتان با تقیزاده در کجا انجام شد؟ گمانم در آن دوران شما در کمبریج تدریس میکردید. بیشتر حول چه مباحثی صحبت میکردید؟
سید حسن تقیزاده را دوبار دیدم. بار اول در زمان مصدق بود، در جلسهای در خانه یکی از اقوام، حاجی محمدحسین آقای مجتهدی. در آن زمان کلاس هشتم یا نهم بودم، پسربچهای که کسی به او اعتنایی نداشت. جو سیاسی پرتنش بود و دستههای چپ و راست مقابل هم صفآرایی میکردند. از آن جلسه تنها چیزی که به یاد دارم تلاش حاضران برای تفاهم میان تقیزاده و مخالفانش بود. بار دوم تقیزاده را سال ۱۳۴۷ در انجمن ایرانشناسی بریتانیا در تهران دیدم، در پیری بر روی ویلچر. در آن زمان «نامههایی از تبریز» ادوارد براون را از انگلیسی ترجمه کرده بودم. این تنها کتابی بود که براون موفق به چاپ آن نشده بود و من اجازه ترجمه و نشرش را از پسر براون گرفته بودم. در جستجوی اصل نامهها به فارسی بودم. تقیزاده میگفت که چیز زیادی از آن نامهها به یاد ندارد. او این نامهها را با امضای مستعار خطاب به براون میفرستاد. بعداً این نامهها را در خانه نوه براون در دهکدهای اطراف کمبریج پیدا کردم و مقاله تقیزاده دربارۀ ثقةالاسلام را که در حبلالمتین چاپ شده بود نیز در کتابخانه دانشگاه کمبریج در لابهلای اسناد براون پیدا کردم. در آن دیدار بیشتر صحبت ما درباره پروفسور مینورسکی بود. من مدتی با مینورسکی کار کرده بودم و از همینرو در آن دیدار تقیزاده از کارهای او میپرسید. تقیزاده خیلی به تحقیقات او احترام میگذاشت و در مطالعات ایرانشناسیاش خود را مدیون او میدانست. این دیدار تقریباً یک سال پیش از مرگش بود و متوجه شدم که نظرات او نسبت به سابق خیلی عوض شده است. سید حسن تقیزاده در دوران پیری به غلامحسین صدیقی گفته بود که پافشاریاش بر خلع محمدعلی شاه، درست وقتی که او خواستار سازش و آشتی بوده، کاری نادرست بوده و عمیقا نسبت به آن پشیمان است. شاید تقیزاده در اواخر عمر فکر میکرد که مسالمت بیشتر، نتیجه بهتری میداد و در آن صورت روسها و انگلیسها آن اندازه کارشکنی نمیکردند که بعداً کردند. شاید منظور تقیزاده این بود که در اوایل مشروطه شور و هیجان انقلابی او بیش از حد بوده است. به هر حال در آن دیدار آخرین، تقیزاده را بسیار اهل اعتدال و تا حدی محافظهکار دیدم.
یکی از اتهاماتی که به تقیزاده زده میشد، جاسوسی برای بریتانیا مخصوصا به دلیل امضای قرارداد ۱۹۳۳ بود. او در مجلس پانزدهم توضیح داد که با تمدید دوره امتیاز نفت مخالف بوده ولی چارهای جز امضای قرارداد نداشته و اگر آن قرارداد را امضا نمیکرد، فرد دیگری امضا میکرد ولی جان او به خطر میافتاد. آیا این صرفا یک توجیه بود و او یک وابسته انگلیس بود؟
این از آن اتهاماتی است که بعضی ایرانیان بدون دلیل و منطق به افراد میزنند. چند تن از مخالفان تقیزاده (از جمله عباس اسکندری در موقع بحث درباره اعتبارنامۀ تقیزاده در مجلس) گفته بودند که انگلیسیها از بدو مشروطیت، تقیزاده را ترویج و تبلیغ کردهاند و به ناحق از او قهرمانی ساختهاند. مهدی مجتهدی در کتاب «تقیزاده و روشنگریها» نکات جالبی از وطنپرستی و روشنفکری تقیزاده به نقل از گزارشهای سر اسپرینگ رایس، وزیر مختار انگلیس به سر ادوارد گری، وزیر امور خارجه انگلیس میآورد و میگوید: «در مقابل این ادعا باید گفت که ممکن است انگلیسیها برای منظوری از یک فرد عادی حمایت کنند و او را تقویت نمایند. اما در گزارش محرمانهای که به وزیر خارجه خود میدهند از جاده حقیقت منحرف نمیشوند و وزیر خارجه خود را فریب نمیدهند.» یعنی اگر او جاسوس بود در این گزارشها به گونه دیگری از او یاد میشد. گزارش اسپرینگ رایس و همچنین اسمارت، یکی دیگر از کارکنان وزیر مختاری، خیلی جالب است. او میگوید که «از یکسو افکار ترقیخواهانه تقیزاده شباهت به افکار اروپایی دارد و از سوی دیگر عقاید او شباهت به عقاید سوسیالیستی دارد، اما از نوع مردان انقلابی خیالپرور نیست و ناطقی زبردست است.» از نوشتهها و نامههای تقیزاده حتی میتوان برداشت کرد که او نسبت به سیاستمداران انگلیسی و خصوصاً سیاست آنها نسبت به ایران نظری فوقالعاده منفی داشته است. این البته در اوایل مشروطه بود و تقریباً ۲۰ سال بعد در ۱۹۳۳ وقتی که تقیزاده به دستور رضاشاه قرارداد نفت را امضا میکرد شرایط متفاوت بود. اما همه میدانیم کسانی که با رضاشاه مخالفت میکردند چه سرنوشتی داشتند و تقیزاده یک بار در زمان رضاشاه مغضوب او شده بود و فقط با ماندن در اروپا توانسته بود جان سالم بدر برد. بنابراین از امضای آن قرارداد نمیتوان جاسوسی او برای انگلیس را نتیجه گرفت. از نامههای تقیزاده بر میآید که او نسبت به مفاد قرارداد نفت نظر موافقی نداشت ولی از دستور رضاشاه هم نمیتوانست سرپیچی کند. از ۱۳۰۳ تا ۱۳۱۱ تیمورتاش، وزیر دربار مقتدر رضاشاه با روسای شرکت نفت در مذاکره بود و حتی نامهای از تقیزاده به تیمورتاش در دست است که نشان میدهد او در حالی که سفیر ایران در انگلیس بوده از این سیاست استتار و مذاکره پنهانی تیمورتاش گله کرده است. از اسناد محرمانه وزارت خارجه انگلیس درباره بحران نفت ایران که دکتر شیخالاسلامی منتشر کرده نیز میتوان واقعیت ماجرا را دریافت. لغو قرارداد دارسی از سوی ایران در ۲۷ نوامبر ۱۹۳۲ به جکسن، رئیس شرکت نفت در ایران ابلاغ میشود و او در نامهای به مشاور سر جان کدمن رئیس کل شرکت نفت مینویسد که «دولت ایران مرتکب خبطی بزرگ شده است و از این میتوان به نفع شرکت بهرهبرداری کرد.» این اقدام شرکت نفت، فروغی و تقیزاده را تکان داد و به گفته جکسن غیر از وزیر دربار هیچ یک از اعضای کابینه از مکنون خاطر ملوکانه مطلع نبودند و هیچ کس هم جرات ابراز عقیده نداشتند: «با این وصف به قراری که اطلاع یافتهام میان وزراء باز تقیزاده جرات داشت تا اعلیحضرت را متوجه عواقب سوء این تصمیم ناگهانی سازد و اجازه گیرد... راه شروع مذاکرات مسالمتآمیز قضیه یکباره مسدود نگردد.» (FO 371,16933)
از قرار معلوم تقیزاده چند روز پس از این تاریخ برخورد شدیدی با رضاشاه داشته و میخواسته از پست خود به عنوان وزیر دارایی استعفا بدهد، ولی رضاشاه میگوید که در ایران «وزراء آزاد نیستند که از پست خود استعفا بدهند.» یکی از مشاوران وزیر خارجه انگلیس نیز در گزارشی از وزیر مختاری به وزارت خارجه انگلیس در خصوص استعفای تقیزاده که همان زمان نامزد نخستوزیری نیز بود، مینویسد: «فکر میکنم که اگر تقیزاده نخستوزیر بشود برای ما جای بسی تاسف و پشیمانی خواهد بود، زیرا این مرد سیاستمداری است ناسیونالیست که حس ملیگراییاش در این اواخر حدت و شدت یافته است.» (E.5400/47,34)
دست داشتن یا آگاهی از نقشه ترور اتابک و همچنین آیتالله بهبهانی از دیگر اتهاماتی است که به تقیزاده زده شده است. پس از گلولهباران آیتالله بهبهانی در منزلش و بازداشت حیدر عمواوغلی، با نفوذی که دموکراتها در مجلس داشتند متهمان جان سالم به در بردند و همین ظنها را نسبت به رضایت تقیزاده از ترورها افزایش داد. نقش تقیزاده در این ترورها چه بود و آیا این ترورها با دیدگاههایش در مجلس اول منطبق بود؟
این اتهام با اینکه بارها تکرار شده اما درست نیست. در مجلس دوم هیجانهای شدید سیاسی در جریان بود و اختلافات اعتدالیون و انقلابیون به ترور شخصیتهای سیاسی منجر شد. تقیزاده در خاطرات خود به ملاقاتی با آیتالله طباطبایی در خانه سردار اسعد اشاره میکند که طی آن تلگراف آخوند ملا کاظم خراسانی میرسد و آیتالله طباطبایی او را تشویق میکند که «شما وارد شوید به آخوند. این کار صاف میشود و خیلی با احترام برمیگردید.» تقیزاده هم به تندی جواب میدهد که او کاری خلاف اسلام نکرده است. در این بین قتل سید عبدالله [بهبهانی] اتفاق افتاد و همه چیز خراب شد. در شب نهم رجب ۱۳۲۸ (۱۵ جولای ۱۹۱۰) چهار تن از مجاهدین قفقازی به خانه سید عبدالله بهبهانی ریختند و او را کشتند. کسروی که دشمنیاش با تقیزاده کاملاً آشکار است حیدر عمواوغلی را «دستافزار» تقیزاده میخواند و او را در قتل بهبهانی مقصر میداند. در صورتی که عباس اقبال مینویسد: «یک عده از هنگامهجویان و روسای حزب اعتدال که با دموکراتها دشمنی داشتند، این قتل را به تحریک دموکراتها و آقای تقیزاده که لیدر ایشان بود دانستند.» اندکی بعد چند تن از مجاهدان دسته معزالسلطان در چهارراه مخبرالسلطنه بر سر علیمحمدخان تربیت ریختند و او را نیز با یک تن از رفقایش کشتند. این هم با دستور اعتدالیون به کینهخواهی دموکراتها بود. رجب، قاتل آیتالله بهبهانی نه با تقیزاده بلکه با حیدر عمواوغلی رابطه داشت، با این همه این شعر در تهران بسیار مشهور شده بود: «فقیهی که اسلام را بود پشت/ تقیزاده گفت و شقیزاده کشت».
کسروی که همیشه با قاطعیت زیادی حکم میکند بدون اینکه دلیلی نشان دهد تقیزاده را در قتل بهبهانی دخالت میدهد، در صورتی که اسماعیل امیرخیزی که یکی از بیطرفترین مورخین مشروطیت است در مقابل اتهامات کسروی از تقیزاده دفاع میکند و میگوید: «من قریب پنجاه سال است که تقیزاده را میشناسم و به او ارادت دارم و از عقیده سیاسی وی مطلع هستم و به طور قطع میدانم که وی مخالف تروریسم است. تقیزاده مرد پاکدامنی است که هرگز گرد اینگونه کارهای زشت بر دامن عصمتش نه نشسته است و ساحت قدرش از این قبیل آلایشهای ناشایست مبری است و منزه است.» جالب آنکه پیش از واقعه قتل بهبهانی، تقیزاده به خاطر دشمنیهایی که با او میشد به جان خود ترسیده بود و از مجلس تقاضای مرخصی کرده و آماده سفر بود که از ایران برود. در چنین موقعیتی هیچ دلیلی نداشت با درگیر شدن در قتل شخصیتی چون بهبهانی جان خود را به خطر اندازد. بهعلاوه نوشتههای تقیزاده نشان میدهد که او با وجود مخالفتهایی که با بهبهانی داشت احترام فوقالعادهای نسبت به وی داشت.
علت دشمنی کسروی با تقیزاده معلوم نیست. کسروی با اینکه مورخ خوبی بود، در انتقاد از کسانی که با آنها خوب نبود افراط میکرد و سندی هم ارائه نمیداد. کسروی هر جا که فرصتی مییابد خصوصا به تقیزاده و تربیت میتازد بیآنکه سندی ارائه کند. از تقیزاده انتقاد میکند که در استانبول نشسته و به قربانیان فجایع روس در تبریز کمک نمیکند.
نمونهای دیگر از انتقادات کسروی به نامهای برمیگردد که براون از شاگردش والتر اسمارت، کنسول انگلیس در تبریز و بعدا شیراز، دریافت کرده و در آن از بعضی کارهای ستارخان انتقاد شده بود، با اینکه اسمارت متذکر کارهای بزرگ ستارخان هم شده بود. براون نام نویسنده را نداشت و این نامه را بدون ذکر نام نویسنده در مجموعه نامههای تبریز آورده بود. کسروی بیآنکه تحقیقی کرده باشد این نامه را به محمدعلی تربیت و تقیزاده نسبت میدهد و در تاریخ مشروطه خود مینویسد: «بدتر از همۀ اینها آنکه میرزا محمدعلیخان تربیت که از خویشان تقیزاده و از افزارهای دست او میبود، او نیز همچون تقیزاده به لندن و کانونهای سیاسی آنجا راه میداشت و به تازگی از آنجا بازگشته در تبریز میزیست، او هم با ستارخان دشمنی میکرد و ما میبینیم نامهای به پروفسور براون نوشته که نکوهش بسیار از ستارخان و کارهایش کرده و او را «لوتی» و «تاراجگر» و «قرهداغی» خوانده و از براون خواهش کرده که چیزی در ستایش او ننویسد و در پایان نامه تقیزاده را گواه گفتههای خود نشان داده که پیداست با دستور او نوشته و براون ترجمۀ این نامه را در آخرهای کتاب خود آورده است.» و اضافه میکند: «آن نامه بینام چاپ شده، ولی ما میدانیم که نویسندهاش تربیت بوده.» اینکه کسروی میگوید این نامه ترجمه نامه تربیت است اصلاً درست نیست، بلکه همچنان که اشاره شد این نامه از والتر اسمارت است که مدتی در تبریز کنسول انگلیس بوده است. اینها همه نشان میدهد که همه سخنان کسروی درباره تقیزاده مستند و قابل اتکا نیست.
تقیزاده در سال ۱۹۱۴ راهی آلمان میشود. او میگوید: «ما شوق زیادی به آلمان داشتیم. ایرانیها آلمان را مثل حضرت داوود میدانستند که آمده آنها را نجات بدهد. ما همه برای آلمان سینه میزدیم.» این رویکرد تقیزاده چه نسبتی با برخی روایتها درباره تمایل او به انگلیس دارد؟
تقیزاده پس از خروج از ایران متهم به فساد سیاسی بود و رفتنش مصادف بود با قتل سید عبدالله بهبهانی. از اینرو مدتی در اروپا آواره بود. بعدا به دعوت نبیلالدوله به آمریکا رفت و در نیویورک از طریق هندیهایی که علیه استعمار انگلیس میجنگیدند و از آلمان کمک میگرفتند با آلمانیها رابطه برقرار کرد و همچون برخی ایرانیان آن زمان سعی کرد از طریق آلمانیها به ایران کمک کند. پس از آن به آلمان رفت، در زمانی که وضع ایران اسفناک است. انتخابات مجلس سوم در ساعات تاریک تاریخ ایران آغاز میشود و تقیزاده که در آمریکا بود، از طرف مردم تهران به نمایندگی انتخاب میشود. این در نوامبر ۱۹۱۴ بود و اندکی بعد عدهای از وکلا پایتخت را ترک میکنند و در غرب کشور حکومتی بنام حکومت مهاجر برای مبارزه با انگلیس و روس تشکیل میدهند. تقیزاده هم تصمیم میگیرد که در برلین کمیته مبارزه را تشکیل دهد و با وطنپرستانی که یا در تهران بودند یا در غرب کشور، با حکومت مهاجر همکاری کند.
تقیزاده کمیته ایرانیان مقیم برلین را به وجود آورد و مجله کاوه را منتشر کرد. تصمیم گرفت که ایرانیان وطنپرست را که در اطراف اروپا و یا استانبول پراکنده بودند در برلین جمع کند. بدین ترتیب علاوه بر رضا افشار، کاظمزاده ایرانشهر از کمبریج، پورداوود و اشرفزاده و علامه قزوینی از پاریس، جمالزاده و نصرالله خان جهانگیر و سعداللهخان درویش راوندی از سوئیس، میرزا اسماعیل نوبری و حاجی اسماعیل آقا امیرخیزی و میرزا آقا نالهملت و میرزا اسماعیل یکانی و محمود غنیزاده از استانبول به آلمان میروند. در ضمن تصمیم گرفته میشود که عدهای برای فعالیت و نشر روزنامه به نواحی مختلف ایران و بغداد فرستاده شوند. کاظمزاده و میرزا رضاخان به تهران، اشرفزاده به شیراز، جمالزاده، امیرخیزی، پورداوود و نوبری به کرمانشاه و بغداد میروند. به گفته جمالزاده، «کمیته در کارهای خود دارای استقلال بود. کمک مالی دولت آلمان بسیار محدود بود. تقیزاده هم مانند دیگران به زندگی بسیار ساده قانع بود.»
«کشف تبلیس یا دورویی و نیرنگ انگلیس» و «جنایت روس و انگلیس نسبت به ایران» از مقالاتی است که در کاوه منتشر میشود و نشان از عدم تمایل این حلقه به سوی انگلیس و شوروی دارد. از جمله مقالات متعددی که تقیزاده در کاوه منتشر میسازد یکی هم مقالهای است درباره مقاله ادوارد براون در منچستر گاردین (۲۶ ژانویه ۱۹۱۸) تحت عنوان «امید برای ایران، سیاست تازه انگلیس» که در آن دولت انگلیس را در مسلک دوستی به ایران ترغیب کرده بود. تقیزاده با پنج اصلی که براون ارائه داده بود کاملاً موافقت داشت ولی در عین حال به براون هشدار میداد که زیاد به تغییر سیاست انگلیس دل نبندد و در ضمن از سیاست آلمان هم دفاع میکرد: «بدبختانه فشارهای دائمی حکومت تزار سابق روس به خصوص پس از حصول ائتلاف در میان حکومت روس و آلمان در پوتسدام در ۵ نوامبر ۱۹۱۰ (۲ ذیالقعده ۱۳۲۸) به ائتلاف روس و انگلیس یک شکل دیگری داد که به کلی مغایر با شکل اصلی بالنسبه بیغرضانهتر آن بود و کم کم نه تنها به تقسیم اقتصادی بلکه به تقسیم سیاسی ایران منجر گردید. در حین آغاز جنگ بینالمللی و مخصوصاً پس از دخول عثمانی به جنگ در پهلوی دول مرکزی اروپا، دولت آلمان به سرعت خواست از نارضایی ایرانیان از سیاست روس و انگلیس استفاده نموده و یک تحریکات ماهرانه و دوراندیشانه در ایران به عمل بیاورد تا ایرانیان را به طرف خود بکشد و اگرچه ایران بالاخره بیطرفی خود را اعلان کرد ولی چیزی نمانده بود که بدین تحریکات فریفته بشود. با وجود این و با آنکه بیطرف ماند آنقدر خسارت و صدمه به ایران وارد شد که اگر داخل جنگ شده بود بیش از آن نمیشد و تمام ایالات غربی ایران به خصوص از تبریز تا همدان و کرمانشاه و تا قم و کاشان و اصفهان و شیراز به واسطۀ قشونهای رقیب به نسبت مد و جزر اردوهای آنها در رفت و برگشت، خراب و تباه گردید. حالا ما میتوانیم امیدوار بشویم و باور بکنیم که وقت آن رسیده است که ایران تلافی این خسارتها را ببیند.» (کاوه شماره ۲۷، ص۶)
تقیزاده با ایده رضاخان مبنی بر تغییر سلطنت مخالف بوده و در نطق مشهور خود در مجلس پنجم هم میگوید:«خدا را شاهد میگیرم که این حرف که میگویم محض خیرخواهی مملکت و خیرخواهی همان شخص است که زمام امور مملکت را در دست دارد و من خیر او را میخواهم و از جان خود بیشتر میخواهم... ولی ترجیح میدادم که (موضوع تغییر سلطنت) رجوع شود به کمیسیون، چون ممکن است راه حل بهتر و قانونیتری پیدا شود که هیچ خدشه و سوسه در کار پیدا نباشد... اگر این را اجازه ندهند گفته شود، سوسه در کار پیدا میشود و مطابق صلاح خودشان نیست.» چرا تقیزاده با این ایده رضاخان مخالف بود؟
تقیزاده در «زندگی طوفانی» (صفحات ۲۰۵ـ۱۹۷) میگوید که او، مصدق، مستوفیالممالک، مشیرالدوله، حسین علاء، دولتآبادی و چند تن دیگر در خانه سردار سپه جلساتی تشکیل میدهند. سردار سپه با محمدحسن میرزای ولیعهد خیلی بد بود و اینطور نشان میداد که اگر ایران جمهوری شود دیگر شاه نمیتواند او را از مقام خود بردارد. بعدا سردار سپه تسلط روزافزونی بر وکلای مجلس پیدا میکند و به فکر برانداختن احمدشاه میافتد. تقیزاده، مصدق، مدرس و چند تن دیگر در مخالفت خود با تغییر سلطنت باقی میمانند. بنابراین تنها تقیزاده نبود که میخواست سردار سپه را از خلع سلطنت از قاجاریه منصرف سازد، مستوفیالممالک هم میخواست راهحل بهتری پیدا کند. مشهور است که سردار سپه، مستوفیالممالک را برای مشاوره دعوت میکند و او را آنقدر نگه میدارد که طرح موضوع در مجلس تمام بشود. تقیزاده آدم اصولی و دموکراتی بود. از طرفی احساس میکرد که سردار سپه تبدیل به یک دیکتاتور خواهد شد و از سوی دیگر میدید که ایران محتاج حکومت شخصی قدرتمند است. مخالفین بعد از خلع سلطنت قاجار دیگر به مجلس نمیروند. مدرس عاقبت کشته میشود و رضاشاه به مصدق و تقیزاده منصبی نمیدهد. تقیزاده نامزد وکالت مجلس ششم شده و از حوزهٔ انتخابیهٔ تهران وارد مجلس میشود. اما پیش از افتتاح مجلس، توسط هیات وزرا به عنوان مسوول غرفهٔ ایران در نمایشگاه فیلادلفیا رهسپار آمریکا میشود و در نوروز ۱۳۰۶ به تهران بر میگردد و در مجلس ششم حضور مییابد. بعداً رضاشاه تصمیم میگیرد که افرادی چون مصدق و تقیزاده و مدرس به مجلس نروند. تقیزاده مدتی در عسرت و فقر زندگی میکند و یک بار هم که با مصدق در یک دعوی حقوقی همکاری دارد پولی گیرش نمیآید تا اینکه والی خراسان میشود.
تقیزاده بعدها نسبت به نخستوزیری محمد مصدق هم انتقاداتی وارد میدانست. با اینکه خودش طرفدار ملی شدن نفت بود اما ایرج افشار از قول تقیزاده گفته است: «به نظر من آنچه باید عین حقیقت بگویم این است که خودش آدم درستکار و امین و وطنپرستی است. گفتم این آدم کارهایی که بر ضد کمپانی نفت و فلان و فلان کرد، اینها ناحق نبود. برای اینکه آنها خیلی ناحق رفتار میکردند... گفتم دکتر مصدق در آن کار که کرد ناحق نبود. عیب کار مصدق این بود که خیلی افراط میکرد، به اصطلاح ایران هوچیگری میکرد. جنجال برپا میکرد.» کدام مواضع مصدق از سوی تقیزاده هوچیگری یا جنجالی به حساب میآمد؟
نسبت دادن هوچیگری به دکتر مصدق درست نیست ولی در عین حال عناد و لجاجتی که گاهی دکتر مصدق نشان میداد هم درست نبود. البته در نظر بگیریم که پس از برکناری رضاشاه، مصدق عجولانه و بدون مطالعه، جمله مشهور خود را درباره تقیزاده میگوید: «مادر روزگار نزاید فرزندی که به بیگانه چنین خدمتی کرده است.» شاید این گفته مصدق علت حرف و انتقاد تقیزاده بوده باشد. مصطفی فاتح میگوید: «روزی از دکتر مصدق پرسیدم که بیانصافی نبود که تقیزاده را بیجهت متهم به تمدید قرارداد کردید که خودتان بهتر از همه میدانید که تصمیمگیرنده حقیقی آن ایام کی بود؟ جواب داد که خودم نیز کاملا از این موضوع خبر دارم. منظورم تقیزاده نبود و کس دیگر بود و به احترام اعلیحضرت شاهنشاه فعلی نخواستم که مکنون ضمیر خود را صریحتر بیان کنم.»
***
کمی از ملاقاتهای خودتان با حسن تقیزاده بگویید. آخرین ملاقاتتان با تقیزاده در کجا انجام شد؟ گمانم در آن دوران شما در کمبریج تدریس میکردید. بیشتر حول چه مباحثی صحبت میکردید؟
سید حسن تقیزاده را دوبار دیدم. بار اول در زمان مصدق بود، در جلسهای در خانه یکی از اقوام، حاجی محمدحسین آقای مجتهدی. در آن زمان کلاس هشتم یا نهم بودم، پسربچهای که کسی به او اعتنایی نداشت. جو سیاسی پرتنش بود و دستههای چپ و راست مقابل هم صفآرایی میکردند. از آن جلسه تنها چیزی که به یاد دارم تلاش حاضران برای تفاهم میان تقیزاده و مخالفانش بود. بار دوم تقیزاده را سال ۱۳۴۷ در انجمن ایرانشناسی بریتانیا در تهران دیدم، در پیری بر روی ویلچر. در آن زمان «نامههایی از تبریز» ادوارد براون را از انگلیسی ترجمه کرده بودم. این تنها کتابی بود که براون موفق به چاپ آن نشده بود و من اجازه ترجمه و نشرش را از پسر براون گرفته بودم. در جستجوی اصل نامهها به فارسی بودم. تقیزاده میگفت که چیز زیادی از آن نامهها به یاد ندارد. او این نامهها را با امضای مستعار خطاب به براون میفرستاد. بعداً این نامهها را در خانه نوه براون در دهکدهای اطراف کمبریج پیدا کردم و مقاله تقیزاده دربارۀ ثقةالاسلام را که در حبلالمتین چاپ شده بود نیز در کتابخانه دانشگاه کمبریج در لابهلای اسناد براون پیدا کردم. در آن دیدار بیشتر صحبت ما درباره پروفسور مینورسکی بود. من مدتی با مینورسکی کار کرده بودم و از همینرو در آن دیدار تقیزاده از کارهای او میپرسید. تقیزاده خیلی به تحقیقات او احترام میگذاشت و در مطالعات ایرانشناسیاش خود را مدیون او میدانست. این دیدار تقریباً یک سال پیش از مرگش بود و متوجه شدم که نظرات او نسبت به سابق خیلی عوض شده است. سید حسن تقیزاده در دوران پیری به غلامحسین صدیقی گفته بود که پافشاریاش بر خلع محمدعلی شاه، درست وقتی که او خواستار سازش و آشتی بوده، کاری نادرست بوده و عمیقا نسبت به آن پشیمان است. شاید تقیزاده در اواخر عمر فکر میکرد که مسالمت بیشتر، نتیجه بهتری میداد و در آن صورت روسها و انگلیسها آن اندازه کارشکنی نمیکردند که بعداً کردند. شاید منظور تقیزاده این بود که در اوایل مشروطه شور و هیجان انقلابی او بیش از حد بوده است. به هر حال در آن دیدار آخرین، تقیزاده را بسیار اهل اعتدال و تا حدی محافظهکار دیدم.
یکی از اتهاماتی که به تقیزاده زده میشد، جاسوسی برای بریتانیا مخصوصا به دلیل امضای قرارداد ۱۹۳۳ بود. او در مجلس پانزدهم توضیح داد که با تمدید دوره امتیاز نفت مخالف بوده ولی چارهای جز امضای قرارداد نداشته و اگر آن قرارداد را امضا نمیکرد، فرد دیگری امضا میکرد ولی جان او به خطر میافتاد. آیا این صرفا یک توجیه بود و او یک وابسته انگلیس بود؟
این از آن اتهاماتی است که بعضی ایرانیان بدون دلیل و منطق به افراد میزنند. چند تن از مخالفان تقیزاده (از جمله عباس اسکندری در موقع بحث درباره اعتبارنامۀ تقیزاده در مجلس) گفته بودند که انگلیسیها از بدو مشروطیت، تقیزاده را ترویج و تبلیغ کردهاند و به ناحق از او قهرمانی ساختهاند. مهدی مجتهدی در کتاب «تقیزاده و روشنگریها» نکات جالبی از وطنپرستی و روشنفکری تقیزاده به نقل از گزارشهای سر اسپرینگ رایس، وزیر مختار انگلیس به سر ادوارد گری، وزیر امور خارجه انگلیس میآورد و میگوید: «در مقابل این ادعا باید گفت که ممکن است انگلیسیها برای منظوری از یک فرد عادی حمایت کنند و او را تقویت نمایند. اما در گزارش محرمانهای که به وزیر خارجه خود میدهند از جاده حقیقت منحرف نمیشوند و وزیر خارجه خود را فریب نمیدهند.» یعنی اگر او جاسوس بود در این گزارشها به گونه دیگری از او یاد میشد. گزارش اسپرینگ رایس و همچنین اسمارت، یکی دیگر از کارکنان وزیر مختاری، خیلی جالب است. او میگوید که «از یکسو افکار ترقیخواهانه تقیزاده شباهت به افکار اروپایی دارد و از سوی دیگر عقاید او شباهت به عقاید سوسیالیستی دارد، اما از نوع مردان انقلابی خیالپرور نیست و ناطقی زبردست است.» از نوشتهها و نامههای تقیزاده حتی میتوان برداشت کرد که او نسبت به سیاستمداران انگلیسی و خصوصاً سیاست آنها نسبت به ایران نظری فوقالعاده منفی داشته است. این البته در اوایل مشروطه بود و تقریباً ۲۰ سال بعد در ۱۹۳۳ وقتی که تقیزاده به دستور رضاشاه قرارداد نفت را امضا میکرد شرایط متفاوت بود. اما همه میدانیم کسانی که با رضاشاه مخالفت میکردند چه سرنوشتی داشتند و تقیزاده یک بار در زمان رضاشاه مغضوب او شده بود و فقط با ماندن در اروپا توانسته بود جان سالم بدر برد. بنابراین از امضای آن قرارداد نمیتوان جاسوسی او برای انگلیس را نتیجه گرفت. از نامههای تقیزاده بر میآید که او نسبت به مفاد قرارداد نفت نظر موافقی نداشت ولی از دستور رضاشاه هم نمیتوانست سرپیچی کند. از ۱۳۰۳ تا ۱۳۱۱ تیمورتاش، وزیر دربار مقتدر رضاشاه با روسای شرکت نفت در مذاکره بود و حتی نامهای از تقیزاده به تیمورتاش در دست است که نشان میدهد او در حالی که سفیر ایران در انگلیس بوده از این سیاست استتار و مذاکره پنهانی تیمورتاش گله کرده است. از اسناد محرمانه وزارت خارجه انگلیس درباره بحران نفت ایران که دکتر شیخالاسلامی منتشر کرده نیز میتوان واقعیت ماجرا را دریافت. لغو قرارداد دارسی از سوی ایران در ۲۷ نوامبر ۱۹۳۲ به جکسن، رئیس شرکت نفت در ایران ابلاغ میشود و او در نامهای به مشاور سر جان کدمن رئیس کل شرکت نفت مینویسد که «دولت ایران مرتکب خبطی بزرگ شده است و از این میتوان به نفع شرکت بهرهبرداری کرد.» این اقدام شرکت نفت، فروغی و تقیزاده را تکان داد و به گفته جکسن غیر از وزیر دربار هیچ یک از اعضای کابینه از مکنون خاطر ملوکانه مطلع نبودند و هیچ کس هم جرات ابراز عقیده نداشتند: «با این وصف به قراری که اطلاع یافتهام میان وزراء باز تقیزاده جرات داشت تا اعلیحضرت را متوجه عواقب سوء این تصمیم ناگهانی سازد و اجازه گیرد... راه شروع مذاکرات مسالمتآمیز قضیه یکباره مسدود نگردد.» (FO 371,16933)
از قرار معلوم تقیزاده چند روز پس از این تاریخ برخورد شدیدی با رضاشاه داشته و میخواسته از پست خود به عنوان وزیر دارایی استعفا بدهد، ولی رضاشاه میگوید که در ایران «وزراء آزاد نیستند که از پست خود استعفا بدهند.» یکی از مشاوران وزیر خارجه انگلیس نیز در گزارشی از وزیر مختاری به وزارت خارجه انگلیس در خصوص استعفای تقیزاده که همان زمان نامزد نخستوزیری نیز بود، مینویسد: «فکر میکنم که اگر تقیزاده نخستوزیر بشود برای ما جای بسی تاسف و پشیمانی خواهد بود، زیرا این مرد سیاستمداری است ناسیونالیست که حس ملیگراییاش در این اواخر حدت و شدت یافته است.» (E.5400/47,34)
دست داشتن یا آگاهی از نقشه ترور اتابک و همچنین آیتالله بهبهانی از دیگر اتهاماتی است که به تقیزاده زده شده است. پس از گلولهباران آیتالله بهبهانی در منزلش و بازداشت حیدر عمواوغلی، با نفوذی که دموکراتها در مجلس داشتند متهمان جان سالم به در بردند و همین ظنها را نسبت به رضایت تقیزاده از ترورها افزایش داد. نقش تقیزاده در این ترورها چه بود و آیا این ترورها با دیدگاههایش در مجلس اول منطبق بود؟
این اتهام با اینکه بارها تکرار شده اما درست نیست. در مجلس دوم هیجانهای شدید سیاسی در جریان بود و اختلافات اعتدالیون و انقلابیون به ترور شخصیتهای سیاسی منجر شد. تقیزاده در خاطرات خود به ملاقاتی با آیتالله طباطبایی در خانه سردار اسعد اشاره میکند که طی آن تلگراف آخوند ملا کاظم خراسانی میرسد و آیتالله طباطبایی او را تشویق میکند که «شما وارد شوید به آخوند. این کار صاف میشود و خیلی با احترام برمیگردید.» تقیزاده هم به تندی جواب میدهد که او کاری خلاف اسلام نکرده است. در این بین قتل سید عبدالله [بهبهانی] اتفاق افتاد و همه چیز خراب شد. در شب نهم رجب ۱۳۲۸ (۱۵ جولای ۱۹۱۰) چهار تن از مجاهدین قفقازی به خانه سید عبدالله بهبهانی ریختند و او را کشتند. کسروی که دشمنیاش با تقیزاده کاملاً آشکار است حیدر عمواوغلی را «دستافزار» تقیزاده میخواند و او را در قتل بهبهانی مقصر میداند. در صورتی که عباس اقبال مینویسد: «یک عده از هنگامهجویان و روسای حزب اعتدال که با دموکراتها دشمنی داشتند، این قتل را به تحریک دموکراتها و آقای تقیزاده که لیدر ایشان بود دانستند.» اندکی بعد چند تن از مجاهدان دسته معزالسلطان در چهارراه مخبرالسلطنه بر سر علیمحمدخان تربیت ریختند و او را نیز با یک تن از رفقایش کشتند. این هم با دستور اعتدالیون به کینهخواهی دموکراتها بود. رجب، قاتل آیتالله بهبهانی نه با تقیزاده بلکه با حیدر عمواوغلی رابطه داشت، با این همه این شعر در تهران بسیار مشهور شده بود: «فقیهی که اسلام را بود پشت/ تقیزاده گفت و شقیزاده کشت».
کسروی که همیشه با قاطعیت زیادی حکم میکند بدون اینکه دلیلی نشان دهد تقیزاده را در قتل بهبهانی دخالت میدهد، در صورتی که اسماعیل امیرخیزی که یکی از بیطرفترین مورخین مشروطیت است در مقابل اتهامات کسروی از تقیزاده دفاع میکند و میگوید: «من قریب پنجاه سال است که تقیزاده را میشناسم و به او ارادت دارم و از عقیده سیاسی وی مطلع هستم و به طور قطع میدانم که وی مخالف تروریسم است. تقیزاده مرد پاکدامنی است که هرگز گرد اینگونه کارهای زشت بر دامن عصمتش نه نشسته است و ساحت قدرش از این قبیل آلایشهای ناشایست مبری است و منزه است.» جالب آنکه پیش از واقعه قتل بهبهانی، تقیزاده به خاطر دشمنیهایی که با او میشد به جان خود ترسیده بود و از مجلس تقاضای مرخصی کرده و آماده سفر بود که از ایران برود. در چنین موقعیتی هیچ دلیلی نداشت با درگیر شدن در قتل شخصیتی چون بهبهانی جان خود را به خطر اندازد. بهعلاوه نوشتههای تقیزاده نشان میدهد که او با وجود مخالفتهایی که با بهبهانی داشت احترام فوقالعادهای نسبت به وی داشت.
علت دشمنی کسروی با تقیزاده معلوم نیست. کسروی با اینکه مورخ خوبی بود، در انتقاد از کسانی که با آنها خوب نبود افراط میکرد و سندی هم ارائه نمیداد. کسروی هر جا که فرصتی مییابد خصوصا به تقیزاده و تربیت میتازد بیآنکه سندی ارائه کند. از تقیزاده انتقاد میکند که در استانبول نشسته و به قربانیان فجایع روس در تبریز کمک نمیکند.
نمونهای دیگر از انتقادات کسروی به نامهای برمیگردد که براون از شاگردش والتر اسمارت، کنسول انگلیس در تبریز و بعدا شیراز، دریافت کرده و در آن از بعضی کارهای ستارخان انتقاد شده بود، با اینکه اسمارت متذکر کارهای بزرگ ستارخان هم شده بود. براون نام نویسنده را نداشت و این نامه را بدون ذکر نام نویسنده در مجموعه نامههای تبریز آورده بود. کسروی بیآنکه تحقیقی کرده باشد این نامه را به محمدعلی تربیت و تقیزاده نسبت میدهد و در تاریخ مشروطه خود مینویسد: «بدتر از همۀ اینها آنکه میرزا محمدعلیخان تربیت که از خویشان تقیزاده و از افزارهای دست او میبود، او نیز همچون تقیزاده به لندن و کانونهای سیاسی آنجا راه میداشت و به تازگی از آنجا بازگشته در تبریز میزیست، او هم با ستارخان دشمنی میکرد و ما میبینیم نامهای به پروفسور براون نوشته که نکوهش بسیار از ستارخان و کارهایش کرده و او را «لوتی» و «تاراجگر» و «قرهداغی» خوانده و از براون خواهش کرده که چیزی در ستایش او ننویسد و در پایان نامه تقیزاده را گواه گفتههای خود نشان داده که پیداست با دستور او نوشته و براون ترجمۀ این نامه را در آخرهای کتاب خود آورده است.» و اضافه میکند: «آن نامه بینام چاپ شده، ولی ما میدانیم که نویسندهاش تربیت بوده.» اینکه کسروی میگوید این نامه ترجمه نامه تربیت است اصلاً درست نیست، بلکه همچنان که اشاره شد این نامه از والتر اسمارت است که مدتی در تبریز کنسول انگلیس بوده است. اینها همه نشان میدهد که همه سخنان کسروی درباره تقیزاده مستند و قابل اتکا نیست.
تقیزاده در سال ۱۹۱۴ راهی آلمان میشود. او میگوید: «ما شوق زیادی به آلمان داشتیم. ایرانیها آلمان را مثل حضرت داوود میدانستند که آمده آنها را نجات بدهد. ما همه برای آلمان سینه میزدیم.» این رویکرد تقیزاده چه نسبتی با برخی روایتها درباره تمایل او به انگلیس دارد؟
تقیزاده پس از خروج از ایران متهم به فساد سیاسی بود و رفتنش مصادف بود با قتل سید عبدالله بهبهانی. از اینرو مدتی در اروپا آواره بود. بعدا به دعوت نبیلالدوله به آمریکا رفت و در نیویورک از طریق هندیهایی که علیه استعمار انگلیس میجنگیدند و از آلمان کمک میگرفتند با آلمانیها رابطه برقرار کرد و همچون برخی ایرانیان آن زمان سعی کرد از طریق آلمانیها به ایران کمک کند. پس از آن به آلمان رفت، در زمانی که وضع ایران اسفناک است. انتخابات مجلس سوم در ساعات تاریک تاریخ ایران آغاز میشود و تقیزاده که در آمریکا بود، از طرف مردم تهران به نمایندگی انتخاب میشود. این در نوامبر ۱۹۱۴ بود و اندکی بعد عدهای از وکلا پایتخت را ترک میکنند و در غرب کشور حکومتی بنام حکومت مهاجر برای مبارزه با انگلیس و روس تشکیل میدهند. تقیزاده هم تصمیم میگیرد که در برلین کمیته مبارزه را تشکیل دهد و با وطنپرستانی که یا در تهران بودند یا در غرب کشور، با حکومت مهاجر همکاری کند.
تقیزاده کمیته ایرانیان مقیم برلین را به وجود آورد و مجله کاوه را منتشر کرد. تصمیم گرفت که ایرانیان وطنپرست را که در اطراف اروپا و یا استانبول پراکنده بودند در برلین جمع کند. بدین ترتیب علاوه بر رضا افشار، کاظمزاده ایرانشهر از کمبریج، پورداوود و اشرفزاده و علامه قزوینی از پاریس، جمالزاده و نصرالله خان جهانگیر و سعداللهخان درویش راوندی از سوئیس، میرزا اسماعیل نوبری و حاجی اسماعیل آقا امیرخیزی و میرزا آقا نالهملت و میرزا اسماعیل یکانی و محمود غنیزاده از استانبول به آلمان میروند. در ضمن تصمیم گرفته میشود که عدهای برای فعالیت و نشر روزنامه به نواحی مختلف ایران و بغداد فرستاده شوند. کاظمزاده و میرزا رضاخان به تهران، اشرفزاده به شیراز، جمالزاده، امیرخیزی، پورداوود و نوبری به کرمانشاه و بغداد میروند. به گفته جمالزاده، «کمیته در کارهای خود دارای استقلال بود. کمک مالی دولت آلمان بسیار محدود بود. تقیزاده هم مانند دیگران به زندگی بسیار ساده قانع بود.»
«کشف تبلیس یا دورویی و نیرنگ انگلیس» و «جنایت روس و انگلیس نسبت به ایران» از مقالاتی است که در کاوه منتشر میشود و نشان از عدم تمایل این حلقه به سوی انگلیس و شوروی دارد. از جمله مقالات متعددی که تقیزاده در کاوه منتشر میسازد یکی هم مقالهای است درباره مقاله ادوارد براون در منچستر گاردین (۲۶ ژانویه ۱۹۱۸) تحت عنوان «امید برای ایران، سیاست تازه انگلیس» که در آن دولت انگلیس را در مسلک دوستی به ایران ترغیب کرده بود. تقیزاده با پنج اصلی که براون ارائه داده بود کاملاً موافقت داشت ولی در عین حال به براون هشدار میداد که زیاد به تغییر سیاست انگلیس دل نبندد و در ضمن از سیاست آلمان هم دفاع میکرد: «بدبختانه فشارهای دائمی حکومت تزار سابق روس به خصوص پس از حصول ائتلاف در میان حکومت روس و آلمان در پوتسدام در ۵ نوامبر ۱۹۱۰ (۲ ذیالقعده ۱۳۲۸) به ائتلاف روس و انگلیس یک شکل دیگری داد که به کلی مغایر با شکل اصلی بالنسبه بیغرضانهتر آن بود و کم کم نه تنها به تقسیم اقتصادی بلکه به تقسیم سیاسی ایران منجر گردید. در حین آغاز جنگ بینالمللی و مخصوصاً پس از دخول عثمانی به جنگ در پهلوی دول مرکزی اروپا، دولت آلمان به سرعت خواست از نارضایی ایرانیان از سیاست روس و انگلیس استفاده نموده و یک تحریکات ماهرانه و دوراندیشانه در ایران به عمل بیاورد تا ایرانیان را به طرف خود بکشد و اگرچه ایران بالاخره بیطرفی خود را اعلان کرد ولی چیزی نمانده بود که بدین تحریکات فریفته بشود. با وجود این و با آنکه بیطرف ماند آنقدر خسارت و صدمه به ایران وارد شد که اگر داخل جنگ شده بود بیش از آن نمیشد و تمام ایالات غربی ایران به خصوص از تبریز تا همدان و کرمانشاه و تا قم و کاشان و اصفهان و شیراز به واسطۀ قشونهای رقیب به نسبت مد و جزر اردوهای آنها در رفت و برگشت، خراب و تباه گردید. حالا ما میتوانیم امیدوار بشویم و باور بکنیم که وقت آن رسیده است که ایران تلافی این خسارتها را ببیند.» (کاوه شماره ۲۷، ص۶)
تقیزاده با ایده رضاخان مبنی بر تغییر سلطنت مخالف بوده و در نطق مشهور خود در مجلس پنجم هم میگوید:«خدا را شاهد میگیرم که این حرف که میگویم محض خیرخواهی مملکت و خیرخواهی همان شخص است که زمام امور مملکت را در دست دارد و من خیر او را میخواهم و از جان خود بیشتر میخواهم... ولی ترجیح میدادم که (موضوع تغییر سلطنت) رجوع شود به کمیسیون، چون ممکن است راه حل بهتر و قانونیتری پیدا شود که هیچ خدشه و سوسه در کار پیدا نباشد... اگر این را اجازه ندهند گفته شود، سوسه در کار پیدا میشود و مطابق صلاح خودشان نیست.» چرا تقیزاده با این ایده رضاخان مخالف بود؟
تقیزاده در «زندگی طوفانی» (صفحات ۲۰۵ـ۱۹۷) میگوید که او، مصدق، مستوفیالممالک، مشیرالدوله، حسین علاء، دولتآبادی و چند تن دیگر در خانه سردار سپه جلساتی تشکیل میدهند. سردار سپه با محمدحسن میرزای ولیعهد خیلی بد بود و اینطور نشان میداد که اگر ایران جمهوری شود دیگر شاه نمیتواند او را از مقام خود بردارد. بعدا سردار سپه تسلط روزافزونی بر وکلای مجلس پیدا میکند و به فکر برانداختن احمدشاه میافتد. تقیزاده، مصدق، مدرس و چند تن دیگر در مخالفت خود با تغییر سلطنت باقی میمانند. بنابراین تنها تقیزاده نبود که میخواست سردار سپه را از خلع سلطنت از قاجاریه منصرف سازد، مستوفیالممالک هم میخواست راهحل بهتری پیدا کند. مشهور است که سردار سپه، مستوفیالممالک را برای مشاوره دعوت میکند و او را آنقدر نگه میدارد که طرح موضوع در مجلس تمام بشود. تقیزاده آدم اصولی و دموکراتی بود. از طرفی احساس میکرد که سردار سپه تبدیل به یک دیکتاتور خواهد شد و از سوی دیگر میدید که ایران محتاج حکومت شخصی قدرتمند است. مخالفین بعد از خلع سلطنت قاجار دیگر به مجلس نمیروند. مدرس عاقبت کشته میشود و رضاشاه به مصدق و تقیزاده منصبی نمیدهد. تقیزاده نامزد وکالت مجلس ششم شده و از حوزهٔ انتخابیهٔ تهران وارد مجلس میشود. اما پیش از افتتاح مجلس، توسط هیات وزرا به عنوان مسوول غرفهٔ ایران در نمایشگاه فیلادلفیا رهسپار آمریکا میشود و در نوروز ۱۳۰۶ به تهران بر میگردد و در مجلس ششم حضور مییابد. بعداً رضاشاه تصمیم میگیرد که افرادی چون مصدق و تقیزاده و مدرس به مجلس نروند. تقیزاده مدتی در عسرت و فقر زندگی میکند و یک بار هم که با مصدق در یک دعوی حقوقی همکاری دارد پولی گیرش نمیآید تا اینکه والی خراسان میشود.
تقیزاده بعدها نسبت به نخستوزیری محمد مصدق هم انتقاداتی وارد میدانست. با اینکه خودش طرفدار ملی شدن نفت بود اما ایرج افشار از قول تقیزاده گفته است: «به نظر من آنچه باید عین حقیقت بگویم این است که خودش آدم درستکار و امین و وطنپرستی است. گفتم این آدم کارهایی که بر ضد کمپانی نفت و فلان و فلان کرد، اینها ناحق نبود. برای اینکه آنها خیلی ناحق رفتار میکردند... گفتم دکتر مصدق در آن کار که کرد ناحق نبود. عیب کار مصدق این بود که خیلی افراط میکرد، به اصطلاح ایران هوچیگری میکرد. جنجال برپا میکرد.» کدام مواضع مصدق از سوی تقیزاده هوچیگری یا جنجالی به حساب میآمد؟
نسبت دادن هوچیگری به دکتر مصدق درست نیست ولی در عین حال عناد و لجاجتی که گاهی دکتر مصدق نشان میداد هم درست نبود. البته در نظر بگیریم که پس از برکناری رضاشاه، مصدق عجولانه و بدون مطالعه، جمله مشهور خود را درباره تقیزاده میگوید: «مادر روزگار نزاید فرزندی که به بیگانه چنین خدمتی کرده است.» شاید این گفته مصدق علت حرف و انتقاد تقیزاده بوده باشد. مصطفی فاتح میگوید: «روزی از دکتر مصدق پرسیدم که بیانصافی نبود که تقیزاده را بیجهت متهم به تمدید قرارداد کردید که خودتان بهتر از همه میدانید که تصمیمگیرنده حقیقی آن ایام کی بود؟ جواب داد که خودم نیز کاملا از این موضوع خبر دارم. منظورم تقیزاده نبود و کس دیگر بود و به احترام اعلیحضرت شاهنشاه فعلی نخواستم که مکنون ضمیر خود را صریحتر بیان کنم.»