22-07-2012، 20:16
این نوشتار ها از کتاب خاطرات اولریخ رودل برگرفته شده
......هر دفعه که به پرواز در میامدیم زیبایی سلسله جبال قفقاز چشمان مارا خیره میکرد با این که من یک ورزشکار کوه پیما هستم و در کوههای جنوب اتریش زیاد گردش کرده ام می دیدم که همه کوههای جنوب اتریش از حیث زیبایی و عظمت به پای یک دره از کوههای قفقازیه نمیرسد بیخود نیست که سکنه کوه نشین قفقازیه جزو مستمر ترین مردم جهان هستند
در دامنه جبال قفقازیه گاو به قدری فراوان بود که باعث حیرت ما میگردید تازه به خاطر جنگ مقداری از گاو هارا به قسمت دیگری از روسیه منتقل کرده بودند میگفتند قبل از جنگ تنها اشامیدنی انان شیر و ماست گاو بوده است روستاییان یک سطل سفید سرشیر و ماست یا خامه را به بهای سه روبل به ما میفروختند یعنی تقریبا مفت میدادند و به همین جهت غذای ما سر شیر و خامه شده بود......
وضع زندگی روستاییان انجا برای ما المانیها واقعا تماشایی بود روستاییان بومی در خانه هایی که عموما با گل ساخته شده بود زندگی میکردند و وقتی وارد هر یک از این کلبه ها میشدید میدید که هوای کلبه از فرط دود سیگار چنان سیاه شده که میتوان دود انرا با کارد برید زیرا تمام افراد ذکور خانواده بدون انقطاع یک نوع توتون بدبو موسو م به ((ماشورکارا)) میکشیدند بهترین مبل هریک از این کلبه ها یک بخاری سنگی به ارتفاع یک متر بود و بالای این بخاری به وسیله تخته اتاقی به وجود اورده بودند که سه نسل از کودکان جوانان و پیران در ان غذا میخوردند تولید مثل مینمودند و میمردند در بعضی از کلبه ها روستاییان ثروتمند زندگی میکردند وپای بخاری یک خوک کوچک و جسد مرغ و خروس دیده میشدو...(نشان روابط نزدیک المانها با مردم شوروی)
مازاد بنزین خود را به روستاییان روسی میدادیم و در عوض جوجه تخم مرغ میگرفتیم ..من مدتی فکر میکردم که انها برای چه این بنزین را میخرند تا این که یکی از دوستانم گفت انها این نزین را بجای ودکا مینوشند! من او.ل این حرف را باور نمیکردم تا روزی یکی از روستاییان به من یک بطری ودکا فروخت و من جرعه ای از ان را نوشیدم و حس کردم از گلو تا ناف من اتش گرفت در صورتی که اگر بنزین خالص میخوردم انطور اتش نمیگرفتم و انوقت فهمیدم که انها حق دارند به جای ودکایی که خودشان تهیه میکنند بنزین ما را میاشامند.....
من از روستاییان رو سی شنیده بودم که میگفتند از اغاز عمر خود چنین سرمایی را تجربه نکرده بودند......
در ان قریه کلبه ای بود که ما در انجا به مبادرت به استحمام طبق رسم روس ها میپرداختیم (اثر گرفتن از فرهنگ روسها ) این گونه استحمام از این قرار است که سنگ ها را بدوا در اتش میاندازند که گداخته شود و بعد کسانی که میخواهند استحمام نمایند لباس از تن میکنند و چند سطل اب به دست میگیرند و وارد کلبه ای که سنگ های گداخته انجا است میشوند و اب روی سنگ ها میریزند در نتیجه بخاری سوزان فضای کلبه را میگیرد و وقتی انسان حس کند که از شدت گرما دارد میسوزد باید از کلبه بیرون بدود و خود را روی برفها بیاندازد و بغلتد .......
از نوشته های خودم در نازی سنتر