23-11-2012، 13:22
رومن پولانسکی» چندین بحران و فاجعه را در زندگی شخصی خویش تجربه کرده است. قتل مادرش در اردوگاههای مرگ نازیها و خاطراتی که بعدها در فیلم پیانیست جلوی دوربین رفتند، مصله شدن همسر حاملهاش «شارون تیت» به دست طرفداران مانسن شیطانپرست و تجاوزش به دختری 13 ساله که منجر به اخراجش از امریکا شد از جمله این خاطرات تلخ هستند. اما پولانسکی همزمان با سپری کردن این رویدادهای تکان دهنده یک سینماگر هم بود. فیلمهایش به لحاظ بار روانی نمیتوانند بی تاثیر از چنین حوادثی باشند. گویی او خود را با ساختن فیلمهایی که سرشار از تهوع، سادیسم و تراژدی است مجاب کرده است. به هر جهت او فیلمسازی قهار است و با نگاه به زندگیاش نمیتوان بر قدرت سینماییاش خرده گرفت. هرچند فرود و فرازهای عجیبی در کارنامه سینمایی او وجود دارد و همه آثارش را نمیتوان شاهکار تلقی کرد. او بعد از تریلوژی اکسپرسیونیستی آپارتمان (فیلمهای بچه رزماری، مستاجر و تنفر) ماه تلخ را جلوی دوربین برد. یک فیلم سادومازوخیستی تکان دهنده و تفکر برانگیز.
ماه تلخ داستان دهشتناک ارتباط نافرجام است. در این داستان دو زوج حضور دارند، زوجهایی که رسماً زن و شوهر هستند اما همه چیز بین آنها تمام شده است. مساله بحران اولین موردی است که در یک اثر اکسپرسیونیستی به آن توجه میشود. بحرانی که خاستگاه آن تمدن است. نمونه بارز نشست تمدن و اجتماع مدنی و مدرن آپارتمان است. در تریلوژی آپارتمان که در ماه تلخ نیز رگههایی از آن به چشم میخورد همین آپارتمان به عنوان سنبل ظهور تمدن وجود دارد. این سنبل آزاردهنده بستر انزوا، تنهایی و خودخوری است و همواره تنهایی به لحاظ روانشناسی زمینه سادیسم یا مازوخیسم که بیماریهایی تخریب کننده هستند را فراهم میکند. در چنین آثاری تخریب حرف اول را میزند. تخریب از نوع پیش رونده و آرام. تخریب شخصیت، انسانیت و عشق.
در ماه تلخ در هم ریختن آرمانها موج میزند. آرمانها همواره در فیلمهای پولانسکی تحلیل رونده و بی اعتبار هستند. معمولا تخریب آنها به تبدیل هنجارها به سندرومهای عجیب و غریب روانی شکل میگیرد و چون سیلی ویرانگر کسی را یارای رویارویی با آن نیست. تحقیر، تنهایی، وابستگی و بی اهمیت بودن به عنوان اتیولوژی و علت غایی بیماریهای روانی نام برده میشوند.
رابطه میمی (امانوئل ساینگر، همسر سوم پولانسکی) و اسکار (پیتر کایوت) با مبنایی غریزی پایهگذاری میشود. میمی در جایگاه عشق مینشیند و اسکار در حد غریزه و حیوانیت باقی میماند. این تقابل ترسناک احساس و طبیعت است و طبیعت همواره بارها قویتر عمل کرده است. به دلیل اینکه غریزه تنوعطلب و ماهیتش تغییر و دگردیسی است به مرور اسکار میمی را پس میزند و عشق ضربهپذیر میگردد. وقتی اسکار حتی دیگر از بدن میمی نیز لذت نمیبرد جایی برای عشق وجود ندارد. عشق را بیرون میکند؛ اما چون بسیار مقدس و آرمانخواه است حتی برای باقی ماندن از یک حیوان خواهش میکند. التماس میکند و اشک میریزد. میمی از پنجره هواپیما به ماه زیبا که در تاریکی فرو شده و نماد تنهایی عشق در ظلمت است نگاه میکند. عشقی که زیباست همچون ماه اما تلخ است. تلخ است چون با طبیعت دست و پنجه نرم میکند. اما عشق به همان اندازه که زیباست انتقامجو نیز هست پس، میمی با قدرت تمام باز میگردد. اسکار پاهای خود را از دست میدهد و این نمادی است برای درجا زدن. غریزه همیشه چندگانه اندیش است اما درجا میزند. غریزه هیچگاه پیشرفت نمیکند و قدمی هم به عقب بر نمیدارد.
پولانسکی معتقد است ازدواج انسان را دست و پا بسته میکند. باعث درگیری و سادیسم میشود و تعلق داشتن آدمی را به سمت ناهنجاری منحرف مینماید. یکی از دلایل نفرت برخی از سینماگران از او شاید همین نکته باشد. اسکار در جایی از عبارت «گورستان زناشویی» استفاده میکند و این نمایانگر دیدگاه تلخ او نسبت به وابستگی و تعلق ملکی و روحی داشتن است. زناشویی گورستانی است که عشق را در خود فرو میخورد. همواره عشق بعد از ازدواج از بین میرود و دو طرف یکدیگر را تحمل میکنند. این تحمل تا لحظه جدایی ادامه دارد. تعلق باعث ایجاد سادیسم و مازوخیسم میشود. دقت کنید در جایی که هنوز ارتباط میمی و اسکار سیاه نشده است. آنها سکسهای خشن انجام میدهند، خود را شبیه خوک میکنند و چون بچهها ادا در میآورند. این اولین نشانه بیماری روانی در اثر اعتیاد به تعلق است. نایجل و همسرش از سوی دیگر زن و شوهری معتدل هستند. پولانسکی آنها را وارد فیلم کرده تا ضرب شست خود را به شعارهای چون وفاداری، صداقت و پاکدامنی نشان بدهد. نایجل درستکار فریب میخورد، به خیال یک سکس دلپذیر وارد کابین اسکار میشود و تنها چیزی که برایش باقی میماند تخلیه شخصیتی است. در این سکانس حتی بیننده دلش میخواهد نایجل آب شود و چنین تحقیری را تحمل نکند. در این فیلم خرد شدن انسانیت و تحقیر در منتهای اوج به نمایش در آمده است.
این بار کشتی جای آپارتمان را گرفته است. دریا نماد زندگی است. اما در این فیلم نکته عجیب دیگری وجود دارد. حضور مرد هندی و دخترش به شکلی بیتاثیر و حتی به نظر زائد در کنار آدمهای اصلی فیلم. پولانسکی با این کار تنها ارادت خود را به اندیشه والای شرقی و جایگاه منیف عشق و احساس در فرهنگ شرق (هند به عنوان نماینده ای از شرق) بیان میکند. او میپندارد در این فرهنگ که عاری از مدرنیسم و تمدن بحرانزای غرب است عشق سراسر ارزش و غریزه لبالب منفور است. در سکانسی دیگر مهر تاییدی بر این بحث وجود دارد؛ اسکار مشغول تماشای فیلم «روزی روزگاری در امریکا» است و امریکا نماینده غرب در نظر گرفته شده است. در این فیلم بحران و بنبست به تصویر کشیده شده است، چیزی که هراس و دغدغه اولیه و بسترساز اکسپرسیونیستهای اوایل قرن بیستم بود. آنها نهیب میدادند که انسان مادر تمدن و تمدن خونخوار انسان است.
ماه تلخ فیلمی آموزنده نیست. پیام خاصی هم ندارد. تنها مکاشفه است، تعمق در رابطههای عجیب انسانی و عریان کردن فعل و انفعالهای بشری. در این فیلم بشر مست رذالت و در قعر حماقت نمایش داده میشود. بیانیهای است برای سرکوب هنجارهای اجتماعی. از اجتماع کوچک یعنی خانواده گرفته تا اجتماع بزرگ. این فیلم روایت دردناک تنهایی عشق است و کمتر فیلمی با این جسارت عشق را در مقابله به غریزه نمایش داده است. آدمهای فیلمهای پولانسکی تنها هستند، خوددرگیر هستند و کاشانه متعالی خود را تخریب میکنند. هرچند پیانیست، دزدان دریایی و خونآشامها در این زمره قرار نمیگیرند. ماه تلخ نشاندهنده ویرانی زیبایی در گرداب تلخ بیاعتنایی است. زیبایی که تلخ است. ازدواجی که شیرین است اما این شیرینی طعمی جز تلخی ندارد. ماه تلخ در کارنامه پولانسکی یک شاهکار کمنظیر است.
درباره رومن پولانسکی:
پولانسکی در 18 اوت 1933 در پاریس متولد شد. پدرش روس و مادرش لهستانی-یهودی بود. وقتی سه ساله بود با خانوادهاش به لهستان رفتند و در کراکو (منطقه یهودینشین) اقامت کردند. بیشتر کودکی او در هراس و انزوا و در گتوهای تحمیلی نازیها گذشت و مادرش در اردوگاه اشویتز به استقبال مرگ رفت. رویدادهای ترسناک دوره کودکیاش بر او تاثیر زیادی داشت و برخی از این خاطرات بعدها در فیلم پیانیست نشان داده شدند. پولانسکی به طراحی، نقاشی، بازیگری و هنرهای تجسمی علاقمند بود و در سال 1954 وارد مدرسه ایالتی لودز شد و 5 سال به آموزش سینما و عکاسی پرداخت. او در لودز چند فیلم کوتاه ساخت و برای دیگران نیز بازی کرد. مهمترین فیلم کوتاه او در این دوره «دو مرد و یک گنجه» بود که پولانسکی را بر سر زبانها انداخت و استعدادش کشف شد. او اولین فیلم بلندش را با نام «چاقو در آب» در سال 1962 ساخت. این تنها فیلمی از او بود که در لهستان فیلمبرداری شد. این فیلم نامزد اسکار بهترین فیلم خارجی سال 1963 نیز شد. او بعد از این به انگلستان رفت و فیلم «تنفر» را در سال 1965 کارگردانی کرد. این فیلم بسیار روانشناسانه و اکسپرسیونیستی بود. او در سال 1968 با شارون تیت بازیگر ازدواج دومش را انجام داد. در سال 1968 پولانسکی به امریکا رفت و فیلم «بچه رزماری» دومین فیلم از تریلوژی آپارتمان را ساخت. این فیلم نیز برای او اعتبار و شهرت بیشتری به ارمغان آورد. در سال 1969 شارون تیت حامله به طرز فجیعی در منزل تکهتکه شد. در زمان حادثه پولانسکی برای یک فیلم به انگلستان رفته بود. او در سال 1971 به اروپا رفت و فیلم «مکبث» را کارگردانی کرد. در سال 1973 فیلم «چی؟» را در ایتالیا جلوی دوربین برد. او فیلم سیاه «مستاجر» را در سال 1976 در پاریس کارگردانی کرد. این فیلم آخرین فیلم از تریلوژی آپارتمان بود. در 1974 دوباره به هالیوود برگشت و شاهکار نوآر خود یعنی «محله چینیها» را با همکاری رابرت تاون نویسنده و جک نیکلسون بازیگر خلق کرد. در 1979 فیلم «تس» را ساخت که برنده سه جایزه اسکار شد. در سال 1986 فیلم ضعیف «دزدان دریایی» را ساخت و در 1988 با فیلم «دیوانهوار» با بازی هرسون فورد و «ماه تلخ» در سال 1994 به اوج برگشت. در سال 2002 فیلم غیرمتعارف با کارنامهاش یعنی «پیانیست» را ساخت که کمتر رد پای پولانسکی را در خود داشت و باعث آشتی منتقدین و جامعه امریکا با او شد. در سال 2004 نیز رمان کلاسیک الیور توئیست را به فیلم برگرداند. معروفترین فیلمی که او به عنوان بازیگر در آن ظاهر شد «تشریفات ساده» در سال 1995 کار سوررئال جوزپه تورناتوره بود. (منبع مجله سینما و ادبیات شماره دهم)
آشنایی با مکتب هنری اکسپرسیونیسم:
اکسپرسیون (Expression) در لغت به معنای «بیان، عبارت، حالت و چهره» است و اکسپرسیونیسم دراصطلاح به مکتبی اطلاق میشود که در هنرهای مجسمه سازی، نقاشی ، ادبیات و … روشی را به کار میگیرد تا حالات، طرزتفکر و احساسات درونی هنرمند و خالق اثر را بیان کند. اکسپرسیونیسم زبانی برای بیان افکار، احساسات درونی، غرایز انسانی و زبانی تند برای برخورد با قوانین و اصول موجود در قالبهای هنری است و اکسپرسیونیستها با طغیان اندیشه، قدرت کلمات ونیروی هنر که همراه با سرکشی و نافرمانی از اصول سنتی است اثر خود را ارائه میدهند.
• عقاید اکسپرسیونیستها:
1) نفی جامعه سرمایهداری و مدرنیته: اکسپرسیونیستها میخواهند جامعه سرمایهداری و زندگیهای پرتجمل، منظم و حساب شده بورژوازی را از بین ببرند و کلاً با زندگی مدرنیته، از خودبیگانگی و اختلاف طبقاتی درجامعه مخالف هستند.
2) نفی قالبهای سنتی: این مکتب، سنت، نظم، قوانین و قراردادهای موجود در قالبهای هنری گذشته را نفی میکند. درواقع اکسپرسیونیستها به دنبال از بین بردن ارزشهای پیشین و به وجود آوردن ارزشهای جدید هستند و دراین امر گاهی نیز زیاده روی و افراط میکنند.
3) تغییر وضعیت موجود: اکسپرسیونیستها نگاهی نو به زندگی دارند که با نوعی عصیان و طغیان همراه است. آنان خود را از یک طرف تحت فشار زندگی درحال پیشرفت و مدرن شهری میبینند واز طرف دیگر تحت فشار نوعی احساس خطر پیش از وقوع حادثه هستند و همین احساس خطر و اضطراب درونی، آنان را به فکر تغییر وضعیت موجود میاندازد.
4) هنر انتزاعی: اکسپرسیونیسم دوران هنر آبستره است. پیروان این مکتب، تقلید و پیروی از طبیعت را در ادبیات و هنر اکسپرسیونیست جایز نمیدانند (نقطه مقابل با ناتورالیسم و امپرسیونیسم). چون به عقیده آنان تقلید مستقیم از طبیعت به دلیل اینکه مانع خلاقیت هنرمند میشود، دیگر جایی در هنر مدرن ندارد. بلکــــــــه هنر در دنیای جدیـــــد بیشتر با انتزاع (Abstration) خلق میشود و به این وسیله هنرمند، فریادهای درونی، اسرار، دلتنگیها، رنج ها، فشارهای ناشی از این دنیای مدرن را در هنرخود بیان می کند.
• قالبهای ادبی وهنری:
1) نقاشی: اکسپرسیونیستها در وهله اول افکار و عقاید خود را در قالب نقاشی به تصویر میکشند. نقاش سبک اکسپرسیونیسم با الهام و تأثیری که از طبیعت میگیرد، انگیزه و احساسی درونی در او برانگیخته میشود که آن را بطور غیرمستقیم دراثر خود منتقل میکند. برخلاف امپرسیونیستها که بطور مستقیم از طبیعت الهام میگیرند.
2) شعر: اشعار اکسپرسیونیستها «بیان واقعیت» و «تصویرسازی» است و هدف آنان از ایجاد این تصویر در ذهن خواننده این است که میخواهند از واقعیت برای خواننده دنیای رؤیایی بسازند. آنان دراین زمینه از ترجمه اشعار رمبو و بودلر فرانسوی نیز بسیار بهره بردهاند.
3) تئاتر: بعد از نقاشی و شعر، اکسپرسیونیستها قالب تئاتر را برای ارائه کارها و تفکرات خود ترجیح میدهند. درواقع تئاتر اکسپرسیونیستی پایانی برای تئاتر روانشناختی و طبیعتگرا یا ناتورالیستی است. نمایشنامه نویسان این سبک به مسائل روز جامعه مانند جنگ، خشونت، انقلاب و مشکلات نسل جدید میپردازند. آنان میخواهند تماشاگر را بادیدی که از دنیا و جامعه خود دارند آشنا کنند. اغلب این نمایشنامهنویسان تحت تأثیر کارهـــــــــای اوگوست استریندبرگ (August Strindberg) هستند. این نویسنده سوئدی اولین نمایشنامه های سبک اکسپرسیونیستی را ارائه داده است.
رمان، موسیقی، سینما، معماری، هنرهای تزیینی و تبلیغاتی از دیگر قالبهایی است که هنرمند اکسپرسیونیسم از طریق آنها، مخاطبان را با تفکر، عقاید و احساسات خود آشنا میکند.
• موضوع و مضمون آثار اکسپرسیونیستی:
مرگ و پایان زندگی، بی هدفی و پوچی دنیا، بروز احساسات درونی، بیان عقاید مذهبی و اخلاقی ازجمله مضامین اشعار اکسپرسیونیستها است. تغییر وضعیت، بازگشت، شورش و انقلاب از اصطلاحهای رایج درآثار نویسندگان وشعرای این مکتب است که طرح این موضوعها اغلب با شدت بیان، صحنهپردازیهای خیالی و بازگوکردن واقعیتهای ذهنی نویسنده همراه باکمی افراط بیان میشود. اکسپرسیونیستها معمولاً صحنه های دلخراش و حوادث زندگی را به تصویر میکشند و در آثار خود عذاب، دلزدگی و بحران زندگی و تمدن مدرن را بیان میکنند.
ماه تلخ داستان دهشتناک ارتباط نافرجام است. در این داستان دو زوج حضور دارند، زوجهایی که رسماً زن و شوهر هستند اما همه چیز بین آنها تمام شده است. مساله بحران اولین موردی است که در یک اثر اکسپرسیونیستی به آن توجه میشود. بحرانی که خاستگاه آن تمدن است. نمونه بارز نشست تمدن و اجتماع مدنی و مدرن آپارتمان است. در تریلوژی آپارتمان که در ماه تلخ نیز رگههایی از آن به چشم میخورد همین آپارتمان به عنوان سنبل ظهور تمدن وجود دارد. این سنبل آزاردهنده بستر انزوا، تنهایی و خودخوری است و همواره تنهایی به لحاظ روانشناسی زمینه سادیسم یا مازوخیسم که بیماریهایی تخریب کننده هستند را فراهم میکند. در چنین آثاری تخریب حرف اول را میزند. تخریب از نوع پیش رونده و آرام. تخریب شخصیت، انسانیت و عشق.
در ماه تلخ در هم ریختن آرمانها موج میزند. آرمانها همواره در فیلمهای پولانسکی تحلیل رونده و بی اعتبار هستند. معمولا تخریب آنها به تبدیل هنجارها به سندرومهای عجیب و غریب روانی شکل میگیرد و چون سیلی ویرانگر کسی را یارای رویارویی با آن نیست. تحقیر، تنهایی، وابستگی و بی اهمیت بودن به عنوان اتیولوژی و علت غایی بیماریهای روانی نام برده میشوند.
رابطه میمی (امانوئل ساینگر، همسر سوم پولانسکی) و اسکار (پیتر کایوت) با مبنایی غریزی پایهگذاری میشود. میمی در جایگاه عشق مینشیند و اسکار در حد غریزه و حیوانیت باقی میماند. این تقابل ترسناک احساس و طبیعت است و طبیعت همواره بارها قویتر عمل کرده است. به دلیل اینکه غریزه تنوعطلب و ماهیتش تغییر و دگردیسی است به مرور اسکار میمی را پس میزند و عشق ضربهپذیر میگردد. وقتی اسکار حتی دیگر از بدن میمی نیز لذت نمیبرد جایی برای عشق وجود ندارد. عشق را بیرون میکند؛ اما چون بسیار مقدس و آرمانخواه است حتی برای باقی ماندن از یک حیوان خواهش میکند. التماس میکند و اشک میریزد. میمی از پنجره هواپیما به ماه زیبا که در تاریکی فرو شده و نماد تنهایی عشق در ظلمت است نگاه میکند. عشقی که زیباست همچون ماه اما تلخ است. تلخ است چون با طبیعت دست و پنجه نرم میکند. اما عشق به همان اندازه که زیباست انتقامجو نیز هست پس، میمی با قدرت تمام باز میگردد. اسکار پاهای خود را از دست میدهد و این نمادی است برای درجا زدن. غریزه همیشه چندگانه اندیش است اما درجا میزند. غریزه هیچگاه پیشرفت نمیکند و قدمی هم به عقب بر نمیدارد.
پولانسکی معتقد است ازدواج انسان را دست و پا بسته میکند. باعث درگیری و سادیسم میشود و تعلق داشتن آدمی را به سمت ناهنجاری منحرف مینماید. یکی از دلایل نفرت برخی از سینماگران از او شاید همین نکته باشد. اسکار در جایی از عبارت «گورستان زناشویی» استفاده میکند و این نمایانگر دیدگاه تلخ او نسبت به وابستگی و تعلق ملکی و روحی داشتن است. زناشویی گورستانی است که عشق را در خود فرو میخورد. همواره عشق بعد از ازدواج از بین میرود و دو طرف یکدیگر را تحمل میکنند. این تحمل تا لحظه جدایی ادامه دارد. تعلق باعث ایجاد سادیسم و مازوخیسم میشود. دقت کنید در جایی که هنوز ارتباط میمی و اسکار سیاه نشده است. آنها سکسهای خشن انجام میدهند، خود را شبیه خوک میکنند و چون بچهها ادا در میآورند. این اولین نشانه بیماری روانی در اثر اعتیاد به تعلق است. نایجل و همسرش از سوی دیگر زن و شوهری معتدل هستند. پولانسکی آنها را وارد فیلم کرده تا ضرب شست خود را به شعارهای چون وفاداری، صداقت و پاکدامنی نشان بدهد. نایجل درستکار فریب میخورد، به خیال یک سکس دلپذیر وارد کابین اسکار میشود و تنها چیزی که برایش باقی میماند تخلیه شخصیتی است. در این سکانس حتی بیننده دلش میخواهد نایجل آب شود و چنین تحقیری را تحمل نکند. در این فیلم خرد شدن انسانیت و تحقیر در منتهای اوج به نمایش در آمده است.
این بار کشتی جای آپارتمان را گرفته است. دریا نماد زندگی است. اما در این فیلم نکته عجیب دیگری وجود دارد. حضور مرد هندی و دخترش به شکلی بیتاثیر و حتی به نظر زائد در کنار آدمهای اصلی فیلم. پولانسکی با این کار تنها ارادت خود را به اندیشه والای شرقی و جایگاه منیف عشق و احساس در فرهنگ شرق (هند به عنوان نماینده ای از شرق) بیان میکند. او میپندارد در این فرهنگ که عاری از مدرنیسم و تمدن بحرانزای غرب است عشق سراسر ارزش و غریزه لبالب منفور است. در سکانسی دیگر مهر تاییدی بر این بحث وجود دارد؛ اسکار مشغول تماشای فیلم «روزی روزگاری در امریکا» است و امریکا نماینده غرب در نظر گرفته شده است. در این فیلم بحران و بنبست به تصویر کشیده شده است، چیزی که هراس و دغدغه اولیه و بسترساز اکسپرسیونیستهای اوایل قرن بیستم بود. آنها نهیب میدادند که انسان مادر تمدن و تمدن خونخوار انسان است.
ماه تلخ فیلمی آموزنده نیست. پیام خاصی هم ندارد. تنها مکاشفه است، تعمق در رابطههای عجیب انسانی و عریان کردن فعل و انفعالهای بشری. در این فیلم بشر مست رذالت و در قعر حماقت نمایش داده میشود. بیانیهای است برای سرکوب هنجارهای اجتماعی. از اجتماع کوچک یعنی خانواده گرفته تا اجتماع بزرگ. این فیلم روایت دردناک تنهایی عشق است و کمتر فیلمی با این جسارت عشق را در مقابله به غریزه نمایش داده است. آدمهای فیلمهای پولانسکی تنها هستند، خوددرگیر هستند و کاشانه متعالی خود را تخریب میکنند. هرچند پیانیست، دزدان دریایی و خونآشامها در این زمره قرار نمیگیرند. ماه تلخ نشاندهنده ویرانی زیبایی در گرداب تلخ بیاعتنایی است. زیبایی که تلخ است. ازدواجی که شیرین است اما این شیرینی طعمی جز تلخی ندارد. ماه تلخ در کارنامه پولانسکی یک شاهکار کمنظیر است.
درباره رومن پولانسکی:
پولانسکی در 18 اوت 1933 در پاریس متولد شد. پدرش روس و مادرش لهستانی-یهودی بود. وقتی سه ساله بود با خانوادهاش به لهستان رفتند و در کراکو (منطقه یهودینشین) اقامت کردند. بیشتر کودکی او در هراس و انزوا و در گتوهای تحمیلی نازیها گذشت و مادرش در اردوگاه اشویتز به استقبال مرگ رفت. رویدادهای ترسناک دوره کودکیاش بر او تاثیر زیادی داشت و برخی از این خاطرات بعدها در فیلم پیانیست نشان داده شدند. پولانسکی به طراحی، نقاشی، بازیگری و هنرهای تجسمی علاقمند بود و در سال 1954 وارد مدرسه ایالتی لودز شد و 5 سال به آموزش سینما و عکاسی پرداخت. او در لودز چند فیلم کوتاه ساخت و برای دیگران نیز بازی کرد. مهمترین فیلم کوتاه او در این دوره «دو مرد و یک گنجه» بود که پولانسکی را بر سر زبانها انداخت و استعدادش کشف شد. او اولین فیلم بلندش را با نام «چاقو در آب» در سال 1962 ساخت. این تنها فیلمی از او بود که در لهستان فیلمبرداری شد. این فیلم نامزد اسکار بهترین فیلم خارجی سال 1963 نیز شد. او بعد از این به انگلستان رفت و فیلم «تنفر» را در سال 1965 کارگردانی کرد. این فیلم بسیار روانشناسانه و اکسپرسیونیستی بود. او در سال 1968 با شارون تیت بازیگر ازدواج دومش را انجام داد. در سال 1968 پولانسکی به امریکا رفت و فیلم «بچه رزماری» دومین فیلم از تریلوژی آپارتمان را ساخت. این فیلم نیز برای او اعتبار و شهرت بیشتری به ارمغان آورد. در سال 1969 شارون تیت حامله به طرز فجیعی در منزل تکهتکه شد. در زمان حادثه پولانسکی برای یک فیلم به انگلستان رفته بود. او در سال 1971 به اروپا رفت و فیلم «مکبث» را کارگردانی کرد. در سال 1973 فیلم «چی؟» را در ایتالیا جلوی دوربین برد. او فیلم سیاه «مستاجر» را در سال 1976 در پاریس کارگردانی کرد. این فیلم آخرین فیلم از تریلوژی آپارتمان بود. در 1974 دوباره به هالیوود برگشت و شاهکار نوآر خود یعنی «محله چینیها» را با همکاری رابرت تاون نویسنده و جک نیکلسون بازیگر خلق کرد. در 1979 فیلم «تس» را ساخت که برنده سه جایزه اسکار شد. در سال 1986 فیلم ضعیف «دزدان دریایی» را ساخت و در 1988 با فیلم «دیوانهوار» با بازی هرسون فورد و «ماه تلخ» در سال 1994 به اوج برگشت. در سال 2002 فیلم غیرمتعارف با کارنامهاش یعنی «پیانیست» را ساخت که کمتر رد پای پولانسکی را در خود داشت و باعث آشتی منتقدین و جامعه امریکا با او شد. در سال 2004 نیز رمان کلاسیک الیور توئیست را به فیلم برگرداند. معروفترین فیلمی که او به عنوان بازیگر در آن ظاهر شد «تشریفات ساده» در سال 1995 کار سوررئال جوزپه تورناتوره بود. (منبع مجله سینما و ادبیات شماره دهم)
آشنایی با مکتب هنری اکسپرسیونیسم:
اکسپرسیون (Expression) در لغت به معنای «بیان، عبارت، حالت و چهره» است و اکسپرسیونیسم دراصطلاح به مکتبی اطلاق میشود که در هنرهای مجسمه سازی، نقاشی ، ادبیات و … روشی را به کار میگیرد تا حالات، طرزتفکر و احساسات درونی هنرمند و خالق اثر را بیان کند. اکسپرسیونیسم زبانی برای بیان افکار، احساسات درونی، غرایز انسانی و زبانی تند برای برخورد با قوانین و اصول موجود در قالبهای هنری است و اکسپرسیونیستها با طغیان اندیشه، قدرت کلمات ونیروی هنر که همراه با سرکشی و نافرمانی از اصول سنتی است اثر خود را ارائه میدهند.
• عقاید اکسپرسیونیستها:
1) نفی جامعه سرمایهداری و مدرنیته: اکسپرسیونیستها میخواهند جامعه سرمایهداری و زندگیهای پرتجمل، منظم و حساب شده بورژوازی را از بین ببرند و کلاً با زندگی مدرنیته، از خودبیگانگی و اختلاف طبقاتی درجامعه مخالف هستند.
2) نفی قالبهای سنتی: این مکتب، سنت، نظم، قوانین و قراردادهای موجود در قالبهای هنری گذشته را نفی میکند. درواقع اکسپرسیونیستها به دنبال از بین بردن ارزشهای پیشین و به وجود آوردن ارزشهای جدید هستند و دراین امر گاهی نیز زیاده روی و افراط میکنند.
3) تغییر وضعیت موجود: اکسپرسیونیستها نگاهی نو به زندگی دارند که با نوعی عصیان و طغیان همراه است. آنان خود را از یک طرف تحت فشار زندگی درحال پیشرفت و مدرن شهری میبینند واز طرف دیگر تحت فشار نوعی احساس خطر پیش از وقوع حادثه هستند و همین احساس خطر و اضطراب درونی، آنان را به فکر تغییر وضعیت موجود میاندازد.
4) هنر انتزاعی: اکسپرسیونیسم دوران هنر آبستره است. پیروان این مکتب، تقلید و پیروی از طبیعت را در ادبیات و هنر اکسپرسیونیست جایز نمیدانند (نقطه مقابل با ناتورالیسم و امپرسیونیسم). چون به عقیده آنان تقلید مستقیم از طبیعت به دلیل اینکه مانع خلاقیت هنرمند میشود، دیگر جایی در هنر مدرن ندارد. بلکــــــــه هنر در دنیای جدیـــــد بیشتر با انتزاع (Abstration) خلق میشود و به این وسیله هنرمند، فریادهای درونی، اسرار، دلتنگیها، رنج ها، فشارهای ناشی از این دنیای مدرن را در هنرخود بیان می کند.
• قالبهای ادبی وهنری:
1) نقاشی: اکسپرسیونیستها در وهله اول افکار و عقاید خود را در قالب نقاشی به تصویر میکشند. نقاش سبک اکسپرسیونیسم با الهام و تأثیری که از طبیعت میگیرد، انگیزه و احساسی درونی در او برانگیخته میشود که آن را بطور غیرمستقیم دراثر خود منتقل میکند. برخلاف امپرسیونیستها که بطور مستقیم از طبیعت الهام میگیرند.
2) شعر: اشعار اکسپرسیونیستها «بیان واقعیت» و «تصویرسازی» است و هدف آنان از ایجاد این تصویر در ذهن خواننده این است که میخواهند از واقعیت برای خواننده دنیای رؤیایی بسازند. آنان دراین زمینه از ترجمه اشعار رمبو و بودلر فرانسوی نیز بسیار بهره بردهاند.
3) تئاتر: بعد از نقاشی و شعر، اکسپرسیونیستها قالب تئاتر را برای ارائه کارها و تفکرات خود ترجیح میدهند. درواقع تئاتر اکسپرسیونیستی پایانی برای تئاتر روانشناختی و طبیعتگرا یا ناتورالیستی است. نمایشنامه نویسان این سبک به مسائل روز جامعه مانند جنگ، خشونت، انقلاب و مشکلات نسل جدید میپردازند. آنان میخواهند تماشاگر را بادیدی که از دنیا و جامعه خود دارند آشنا کنند. اغلب این نمایشنامهنویسان تحت تأثیر کارهـــــــــای اوگوست استریندبرگ (August Strindberg) هستند. این نویسنده سوئدی اولین نمایشنامه های سبک اکسپرسیونیستی را ارائه داده است.
رمان، موسیقی، سینما، معماری، هنرهای تزیینی و تبلیغاتی از دیگر قالبهایی است که هنرمند اکسپرسیونیسم از طریق آنها، مخاطبان را با تفکر، عقاید و احساسات خود آشنا میکند.
• موضوع و مضمون آثار اکسپرسیونیستی:
مرگ و پایان زندگی، بی هدفی و پوچی دنیا، بروز احساسات درونی، بیان عقاید مذهبی و اخلاقی ازجمله مضامین اشعار اکسپرسیونیستها است. تغییر وضعیت، بازگشت، شورش و انقلاب از اصطلاحهای رایج درآثار نویسندگان وشعرای این مکتب است که طرح این موضوعها اغلب با شدت بیان، صحنهپردازیهای خیالی و بازگوکردن واقعیتهای ذهنی نویسنده همراه باکمی افراط بیان میشود. اکسپرسیونیستها معمولاً صحنه های دلخراش و حوادث زندگی را به تصویر میکشند و در آثار خود عذاب، دلزدگی و بحران زندگی و تمدن مدرن را بیان میکنند.