13-05-2014، 14:26
از بدو تولد موفق بودم وگرنه پام به این دنیا نمیرسید.از همون اول کم نیاوردم باضربه ی دکتر چنان گریه کردم که فهمید جواب های هوی است.هیچ وقت نگذاشتم چیزی شکستم بده پی در پی شیر میخوردم و به درد دلم هیچ توجه نمیکردم.این شدوقتی که رفتم مدرسه از همه ی هم سن و سالام بزرگ تر بودم و همه ازم حساب میبردن.هیچ وقت درس نخوندم هروقت معلم صدام کرد تا درس بپرسه زنگ خورد هر صفحه از کتاب رو که باز میکردم جواب سوال معلم اون جا بود.سال دوم یاسوم راهنمایی بود که معلممون منو نابغه فرض میکرد فرستاد المپیاد ریاضی.توالمپیاد مدال طلا اوردم اخه ورقه ی من گم شده بود و یه ورقه هم اسم نداشت که گفتم یادم رفته اسممو بنویسم.بدون کنکور وارد دانشگاه شدم هنوز یه ترم نگذشته بود که یه دسته عینک پیدا کردم می خواستم بشکنمش که خانومی سراسیمه خودشو به من رسوندواز این که دسته عینکشو پیدا کردم ازم حسابی تشکر کردوگفت نیازی به صاف کردن نیست زحمت نکشید این شد هروقت چیزی از زمین برداشتم یهو یکی جلوم سبز میشد و بخاطر پیدا کردنش ازم کلی تشکر میکرد.بعدا تو دانشگاه پیچید دختر رئیس دانشگاه عاشق ناجی اش شده تازه فهمیدم دختره کیه و ناجی اش کیه.یک روز که برای روز معلم برا یکی از استادام گل برده بودم دوستم گلو پرت کرد بیرون یه سرک کشیدم دیدم افتاده درست بغل دختره و خلاصه این شد که رفتم خواستگاری دختره والان ی ادم موفق شدم.
بچه ها ببخشید اگه تکراری بود من موضوع اولمه لطفا ایراد نگیرید ممنون.
بچه ها ببخشید اگه تکراری بود من موضوع اولمه لطفا ایراد نگیرید ممنون.