امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اخلاق و فرهنگ

#1
ابتدا مفهومی از اخلاق فرهنگ ارائه گردیده، سپس مبحث اخلاق به دینی و غیر دینی تقسیم شده است. به عنوان مثال نظام اخلاقی ارسطو ، اخلاق غیر دینی و نظام اخلاقی علامه طباطبایی، به عنوان اخلاقی دینی، به دلیل معطوف بودن به قدسیت ها، معرفی گردیده ، نقش اخلاق در عملکرد انسانی و ایجاد اصلاح درونی و روابط اجتماعی توضیح داده شده است.
عنصر دیگری که در ساختار این نوشتار است، رابطه ی اخلاق و ایمان است، به این گونه که ایمان، پشتوانه ی اخلاق معرفی شده است. هجوم فرهنگ بیگانه به ایمان و باورا و اخلاق مردمان و پذیرش این هجوم، آسیبی جدی بر پیکره ی اخلاق وارد می سازد، این هجوم و روش های مقابله و برخور با اخلاق چند گونه است، همچون:‌
روش های فلسفی ، سیاسی ، تحریفی ، منافقانه که باید با روش هایی بایسته به مقابله ی با آن برخاست.
در بخش (( چه باید کرد )) نویسنده به بیان شیوه های مقابله با تهاجمات فرهنگی غرب پرداخته و روش هایی همچون نهادینه کردن اخلاق اسلامی و برخی از روشهای دیگر ، برای چاره ی هجوم استعمار به بحث در آمده اند.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
اخلاق و فرهنگ 1
پیش از ورود به بحث، نگاهی گذرا به دو مقوله ی اخلاق و فرهنگ می افکنیم، فرهنگ، در یک تعریف جامعه، مجموعه ای از آموخته های بشری، فضیلت های انسانی ،دستاوردهای مادی و معنوی، مجموعه ی باورها، ارزش ها ، آداب و رسوم و مناسبات انسانی است.
اما اخلاق، که خود یکی از زیر مجموعه ها و مؤلفه های فرهنگ می باشد، از نظر لغت، جمع خلق و به معنای طبیعت انسان و تصویرگر صفات درونی ، اعم از ویژگی های پسندیده و ناپسند است و از نظر اصطلاحی ، طبق نظریه ای ارسطو ، که از قدیمی ترین و مشهورترین نظریات می باشد، عبارت است از :‌
ملکه ی انسانی که حد وسط ( نسبت به ما ) را بر می گزیند، این کار به وسیله ی قوه ی عاقله صورت می گیرد و آن کس که دارای عقل عملی است، به وسیلهی آن قوه، راه اعتدال را بر میگزیند، حال گوئیم فضیلت میانه دو رذیلت است:‌افراط و تفریط.
نظریه (( اعتدال)) ارسطو، مبتنی است بر تزاحم قوای انسانی، چه، انسان مرکب از قوای مختلف می باشد، که همه در سعاد تو کمال او موثرند. انسان با اختیار خود می تواند یکی از این قوا را بر سایر قوا غالب کند. مساله ی فضیلت و رذیلت از همین جا پدید می آید، که در مقام انتخاب و مقدم نمودن نخواسته ی یک قوه بر قوه ی دیگر چه اندازه باید ترجیح داد و به آن اهتمام ورزید، ملاکش این است که به سایر قوا ضربه نزند و حد وسط بهره وریاز قوه ای این است که مزاحم با قوای دیگر نباشد.
نظریه ی ارسطو، تقریبا مورد توجه غالب فلاسفه ی اسلامی قرار گرفته و کم و بیش آن را پذیرفته اند و گاه اصلاح یا آراستگی هایی در آن انجام داده اند. مثلا فارابی( ضمن پذیرش همین تعریف به عقاید اسلامی نیز توجه نموده است)، ابوالحسن عامری نیشابوری ابن مسکویه رازی( بااین تفاوت که نفس را پس از مرگ باقی می داند، که نظر ارسطو در این باب معلوم نیست)، شیخ الرئیس ابوعلی سینا، امام محمد غزالی وخواجه نصیر الدین طوسی. از متاخرین نظر مرحوم حاج ملا مهدی نراقی چنین است:‌
خلق بارت است از: ‌ملکه برای نفس که مقتضی انجام کاره به آسانی و بدون نیاز به فکر و رویه است و (( ملکه)) حالت روحی دیرپاست و با این قید ((حال)) استثنا می شود زیرا زود گذر است . سرچشمه خلق نیز یا سرشت انسان و یا اکتسابی و تمرینی است.
اخلاق دینی و غیر دینی
در یک تقسیم اساسی اخلاق، یا دینی است و یا غیر دینی. اخلاق غیر دینی ، به اختلاف سلیقه و افکار و زمان و مکان، مختلف است و به عبارت دیگر نسبی است. قدر جامع آن دنیایی بودن و یا توجه به هدف های دنیایی می باشد. مثلا نظر ارسطو به اخلاق غیر دینی است. وی توجه به سعادت و خوشبختی دنیایی نموده و نیکبختی پس از مرگ ، به ویژه سعادت اخروی، ر انادیه می گیرد و به همین جهت فلاسفه ی اسلامی ، با عنایت به عقاید اسلامی، نظریه اعتدال وی را اصلاح و تکمیل کرده اند. مرحوم علامه طباطبایی درتبیین این مسلک اخلاقی می گوید:
دراین مسلک پیراستگی اخلاق به وسیله ی هدف های شایسته ی دنیایی و دانش ها و عقاید پسندیده نزد مردم صورت می گیرد. مثلا می گویند عفت و قناعت انسان و چشم پوشی از اموال دیگران ، سبب سربلندی و عظمت شخص نزد مردم می شود. این همان روش معروف پیشینیان یونانی و جز آنهاست و مبتنی بر عقاید عامه ی اجتماعی د رمورد حسن و قبح،‌و پسند و نا پسند ی مردم است. اما اخلاق دینی که مذهب و دین الهام بخش گونه ای خاص از اخلاق و رفتار باشد، طبعا بسته به نوع جهان بینی و نظام اعتقادی است. به طوری که هر چ هنظام اعتقادی آن دین کامل تر و جامع تر باشد، آموزه ها و رهیافت ها ی اخلاقی آن نیز متعالی تر خواهد بود. به همین جهت اخلاق دینی را به دو بخش اسلامی و غیر اسلامی تقسیم نموده اند. مسلک های دینی عام ( غیر اسلامی ) به تهذیب نفس به وسیله ی اهداف اخروی توجه نموده اند. این روش در سیره ی انبای سلف زیاد مورد استفاده قرار گرفته و قرآن نیز اشاراتی به آن دارد، و اما اخلاق اسلامی‌ ـ که ویژه قرآن کریم و بیانات معصومین است، به گونه ای عقاید، علوم، معارف و نکات تربیتی را کنار هم می چینی که به طور کلی موضوعی برای رذایل اخلاقی باقی نمانده و به تعبیر دیگری زمینه ی بروز صفات ناپسند و ناروا را می زداید و رفع می کند و انسان را در مقابل وسوسه های شیطانی از درون و القائات خناسان از بیرون، بیمه می کند تا به سوی کژی و انحراف گرایش پیدا ننماید. این روش اخلاقی مبتنی بر توحید خالص و کامل است، که فرد موحد همه ی عزت ها و قدرت ها را به دست خدا می داند و جایی برای ریا، ترس و امید از غیر خدا باقی نمانده و برای رسیدن به قرب حق، هر صفت ناپسند و رذیله ،‌ که فرد را از جوار حق و دسترسی به آن دور می کند، را از خود می زداید.
زین پس هر جا نام اخلاق در این نوشته بیاید، منظور مسلک اخیر، یعنی اخلاق اسلامی خواهد بود، و جز آن همراه با قیدی خواهد آمد.
نقش اخلاق در عملکرد انسان
جمله معروف ((‌ درخت از ریشه آب می خورد و انسان از اخلاقش ))‌ گویای جهت دهی اخلاق به رفتار و گفتار انسان در فرهنگ دینی ما است. علم و دانش و سایر ارزش ها از این مشرب سیر آب می شوند وفرهنگ و فضیلت و درخت شعور و آگاهی در سرزمین اخلاق ( فردی و جمعی ) می رویند. توسعه و تعمیق ابعا فرهنگ و هر گونه ابتکار و نقل و انتقال علم، اگر بخواهد برای بشر سازنده و مفید باشد، نیاز به دل هایی پاک و جان هایی مهذب دارد. در میان مردمی که نفس آنان پیراسته نباشد و خردشان پاک و آکنده از فضایل نباشد،‌هیچ پرتو علمی نمی تابد، و اگر تابین نمی پاید. به خاطر نقش و تاثیر عمیق اخلاق در زندگی انسان است که دانایان بزرگ، همواره تعلیم اخلاق را در راس برنامه های خویش خای می داده اند. قرآن کریم می فرماید:‌ ((‌ و اتقوا الله و یعلمکم الله ))‌ (‌بقره/۲۸۲) . به دلیل اهمیت و نقش آفرینی اخلاق است که تقوا بر تعلیم مقدم شده و همواره در میان مسلمانان نفوس پاکی که حامل علم و دانش باشند، تربیت یافته اند.
نقش آفرینی اخلاق فاضله در دو جا نموده پیدا می کند.
الف) تعدیل غرایز و اصلاح درونی : قوا و غرایز متعدد نهفته در وجود انسان، هر یک بالقوه قابلیت رشد سیطره بر تمامی قوای دیگر و کشاندن فرد به سوی معینی را دارند. وجود انسان از اوان تمیز تا پایان عمر شاهد صف آرایی جنود عقلی و نفس است. انسان باحرکت دائمی میان این دو طیف یا به سوی حاکمیت و سیطره ی گرایش های متعالی بر خواسته های سطح پاین خود حرکت می کند، یا با نفی جوانب ارزش های متعالی، به طور مطلق در صدد پاسخ گویی به رایز و تمایلات حیوانی اش بر می آید. غرایز در سطح پایین ، که از رشد و جذابیت بیشتری، در وجود اکثر افراد، برخوردارند، به تدریج از حالت بالقوه به صورت بالفعل در می آیند و زبانه می کشند. این غرایز اگر مهار نگردند، عملا زمام اختیار انسان را از عقل ربوده و در کف نفس می گذارندنتیجه غلبه ی نفس، نادیده گرفتن ارزش های متعالی، یک سو نگری،‌افراط و تفریط و ذلیل شدن در مقابل شهوات و خواسته های حقیر است. برای جلوگیری از بروز این حالت ، اخلاق اسلامی، قوای درونی را مهار ، هماهنگ و به سوی هدف غایی(‌سعادت) جهت دهی می کند. به عبارتی دیگر، نخستین کارکرد اخلاق اسلامی چیرگی خرد بر اراده و کردار است. هدف از این سلطه و چیرگی،‌آن است که آثاری که از پرتو کردارهای مختلف درنفس رسوخ می یابد با آثار علمی به بار آمده از سوی عقل نظری هماهنگ باشدو در نتیجه ی این هماهنگی، نفس به سوی علایق مادی کشیده نمی شود و از سعادت معنوی محروم نمی ماند.
ب) اصلاح روابط اجتماعی:‌ نتیجه ی مستقیم تعدیل قوای درونی وحکومت عقل بر نفس،‌در برخورد عملی با دیگران بروز می کند. و آن رعایت قوانین و مقررات و نظم و ملاحظه ی مصالح ومنافع عمومی است. بخصوص درکردارهای فوق طبیعی و ویژه ی انسان که دارای ارزش والای معنوی است مانند حق شناسی و وفا،‌ خدمت به همنوع ،‌پاسداشت حرمت و شخصیت اموال و حقوق دیگران. زیرا جامعه ای که اعضای آن پرهیزگار ، راستگو و امین بوده و از سنگلاخ های صعب العبور غرایز طی جهاد اکبر گذشته اند ، نظم پذیری و رعایت خط کشی های اجتماعی آسان تر می باشد و با پیوستگی روحی میان افراد از سرایت بیماری های اخلاقی، چه از درون و چه از بیرون بر خیزد،‌مبارزه می کنند. در واقع چنان که اخلاق ا ز درون رفتارها را هدایت می کند و عقل را بر نفس غلبه می دهد ، در ساحت بیرونی نیز برای برگزیدن بهترین راه و بهترین عمل و مبارزه با آفات اخلاقی روحی ، او را مسلح و مجهز می کند.
از این رهگذر است که به اطمینان می توان گفت مشخصه ی یک جامعه ی سالم و رشد یافته، داشتن نظام اخلاقی زنده و پویا است که انسان هایی آزاده، خلاق ،‌مبتکر و تلاش گر بار می آورد تا جامعه را در زمینه های مختلف اقتصادی،‌سیاسی و فرهنگی از عقب ماندگی نجات می دهند. زیرا همه ی اصلاحات و قعالیت ها به وسیله ی اندیشه و تلاش انسان انجام می گیرد و ،‌ وقتی او صالح و سالم پرورش یافت و از اخلاق متعالی برخوردار بود، همه چیز به خوبی ساخته می شود.
رابطه ایمان و اخلاق:‌
این اخلاق کار آمد و نقش آفرین، هنگامی است که از دین و ایمان سرچشمه بگیرد و تفاوت ماهوی نظام اخلاقی اسلام با دیگر نظام ها در همین نقطه است. از آن زمان که در غرب ، دین به تدریج از عرصه های اجتماعی کنار گذاشته شد و حضور آن در صحنه ی فرهنگ و سیاست و مدیریت و سایر عرصه های جمعی تحمل نگردید و نهضت حس گرایی غالب شد، اخلاق سکولاریستی و منهای دین مورد توجه قرار گرفت. این گروه ،‌ بر مبنای دید گاه های اومانیستی و سکولاریستی، معتقد شدند که بایستی اخلاق عام و انسانی بنا کرد،‌زیرا اخلاق دینی با مبانی انسانی منافات دارد، چون اخلاق دینی ، مصلحت اندیشانه بوده و همواره در پی مصالح افراد دین دار و جامعه دینی ، است. در حالی که اساس و ساختار اخلاق بر ایثار و گذشت و تامین منافع همگانی است. اما از منظر اسلام ، اخلاق بدون باورهای دینی و ایمان به خدا معنی ندارد، زیرا سعادت و فلاح واقعی که هدف غایی اخلاق اسلامی است، مربوط بح حیات اخروی است و هر فعل و انفعال اختیاری، علاوه بر حیات این جهانی، باید در رابطه با آخرت نیز سنجیده شود، و از آنجا که این امر بدون آگاهی از زندگی ابدی اخروی ، امکان پذیر نیست،‌نقش وحی و ایمان به خدا در تعیین مصادیق افعال اخلاقی و سعادت بخش آشکار می شود. وحی است که می تواند تعیین کند چه چیزی در سرنوشت و سعادت ابدی انسان موثر است. از این رو برای ورود به ساحت اخلاق باید از گذرگاه ایمان گذشت. اخلاق میوه ی ایمان است و اتمام مکارم اخلاق، که توسط پیامبر اکرم وعده داده شده ، متفرع بر همین ایمان است. اگر اخلاق را از اصول ایمانی و اعتقادی جدا کنیم، صرف آداب بی روحی خواهی شد که چون از ریشه ی معنویش تغذیه نمی کند، خشک ونابود خواهد شد. این معنی از این آیه کریمه استفاده می شود که :‌
قل هل ننبئکم با لا خسرین اعمالا. الذین ضل سعیهم فی الحیوة الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا. اولئک الذین کفروا بایات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلا نقیم لهم یوم القیمة‌ وزنا. ( کهف/۱۰۵ـ ۱۰۳)
(( بگو آیا شما را آگاه کنم که چه کسانی بیش از همه زیان کارند، آنان که کوشش آنها در زندگی دنیا تباه شده، در حالی که فکر می کردند کار نیکو می کنند. آنان کسانی هستند که به آیات الهی و ملاقات پروردگار کفر ورزیدند و بدین خاطر اعمالشان ناچیز و فاقد ارزش شده و در روز قیامت برای آنان منزلت و ارزشی نخواهد بود. ))
از آیاتی از این دست می توان نتیجه گرفت که میان سعادت واقعی ،‌تلاش و عمل و تصور و فهم اخلاقی و ایمان دینی پیوند ناگسستنی برقرار است و هرگاه ایمان نباشد، باورها و فهم های اخلاقی، پنداری بیش نیستند و نمی توانند به نتایج ارزشی منتهی شوند، زیرا در این صورت نه پشتوانه ی استواری دارند و نه تکیه گاه منطقی.
گرچه برخی همانند ((‌کانت)) بر کفایت وجدان اخلاقی، به عنوان مبدا و سرچشمه ی قانون اخلاقی که در درون اسان قرار دارد،‌تاکید می کنند،‌اما این وجدان تنها زمینه ی مناسبی برای انجام کارهای اخلاقی است، نه پشتوانه ی اصیل و منطقی آن. علاوه بر این اخلاق اسلامی بر فطرت تاکید دارد،‌نه وجدان، و اساسا چیزی به نام وجدان در انسان وجود ندارد. با وجود فطرت ، بازه هم بدون ایمان ، انسان ره به جایی نیم برد. زیرا اخلاق نیازمند مبنای معرفتی است تا خود را به بهترین نحو برای انسان توجیه کند و گرنه غلبه بر لذایذ و منافع مادی امری نا ممکن خواهد بود. اخلاق تنها در صورتی از دوام و بقای کافی برخوردار می گردد که انسان دارای پشتوانه ی قوی معرفتی مانند ایمان باشد. ریشه ی سست شدن اخلاق ، عدم ایمان قوی است،‌به تعبیر شهید مطهری:‌
اگر ایمان نباشد اخلاق مثل اسکناسی است که پشتوانه نداشته باشد.
مثلا به هنگام تعارض میان رعایت یک اصل اخلاقی با منفعت و شور شخصی، آنچه انسان را ملزم به رعایت اخلاق و ترک منیت و خود پرستی می کند، تنها، ایمان است و بس. از آنجا که ایمان درجات و مراتب مختلف دارد، اخلاق نیز مختلف خواهد بود. یعنی هر درجه از ایمان پشتوانه ای برای همان مقدار از اخلاق است. هر چه ایمان قوی تر و ریشه دار تر گردد،‌ پای بندی به اصول اخلاقی بهتر و بیشتر خواهد بود.
تعرض فرهنگ بیگانه به ایمان و اخلاق مردم
چنان که گفتیم (( ایمان)) جوهره ی اخلاق دینی است و ،‌ در عصر کنونی، بیشتر از هر چیز دیگر همین ایمان مورد غضب و هدف فرهنگ مادی گرای بیگانه واقع شده است. به خوبی مشهود است که بار فرهنگی منحط بیگانه بر روی دوش ایمان سنگینی می کند.دشمن با تمام ساز و برگ خود در صدد ویران سازی خانه ایمان و انهدام ارکان اخلاق است. می کوشد تا امید را از دلها، ثبات را از قدم ها و عزم را از دل ها بگیرد. علاوه بر اصل ایمان و اعتقادات ، ارزش ها ی اخلاقی و انسانی نیز در حال اضمحلال و قربانی شدن هستند. بلکه باید گفت در جوامع انسانی تضادی عمیق و نبردی پردامنه تر از نبرد بی رحمانه ی استعمار و فرهنگ بیگانه با اصول اخلاق وجود ندارد. سود جویی، خود خواهی و دنیا گرایی، اوج خصلت های این فرهنگ است که بی رحمانه عدالت را در مقابل بتکده ی منفعت ، قربانی می کند و ارزش ها را با تیغ ظلمی می درد تا به رفاه برسد.
وقتی (( جری بنتام که نظرات اخلاقی او مبنای اخلاقی مکتب لیبرال سرمایه داری جدید را شکل داده است می گوید:‌(( ما فقط یک وظیفه داریم و آن جستجوی بالاترین لذت ممکن است. و مساله ی رفتار انسان فقط تعیین این است که چه چیزهایی بیشترین لذت را به انسان میبخشد.)) و یا ((‌ شومپیتر )) فایده گرای را چنین می ستاند: (( فایده گرایی فلسفه ی زندگی است و زندگی خوب یعنی داشتن پولی هر چه بیشتر و مصرف آن در جهات مطلوب)).و صدها نمونه ی دیگر از سخنان تئوریسین های غربی را در زمینه ی خود محوری و سود پرستی و خدای خود شدن انسان را می بینیم ، متوجه می شویم که فرهنگ بیگانه برای ایجاد زمینه ی مناسب نفوذ در افراد ، از همه ی روش ها و ابزارها استفاده کرده و تعادل روانی انسان ها را بر هم می زند و معیارهای اصولی و بنیادین جامعه را زیر سوال می برد. اساسا تولد فرهنگ سرمایه داری همزمان با نفی ارزش های والای انسانی و تعالیم مذهبی و تقدیس رذائل اخلاقی صورت گرفت و در واقع بهت خاطر تنزل دادن انسان ا زمقام والای خلیفه اللهی به مرتبه ی پایین حیوانیت و مادیت بود که هواهای انسانی محرک انسان و ثروت مادی ، هدف او معرفی شد و عقل نیز خدمت گزار شهوت و ابزار ثروت قرار گرفت. بنابراین فرهنگ غربی نه تنها از اخلاق و ارزش های متعالی جداست، بلکه اساسا ماهیت ضد اخلاقی و ضد ارزشی دارد. جالب است که بدانیم این فرهنگ از ماهیت ضد اخلاقی خود چگونه دفاع می کند:‌با تبلیغات وسیع به تحریف مبانی دینی می پردازد، مرز میان خوب و بد، انسانی و غیر انسانی، الاهی و شیطانی ، حق و باطل و ….. را بر می دارد تا آنجا که از نادرست،‌ درست و از غیر انسانی، انسانی و از ظلم، عدل و از ضد ارزشها،‌ارزش ها فهمیده می شود و با ایجاد سفسطه های بزرگ، مردم در سرگردانی و سردرگمی فرو می افتند.
شیوه های گوناگون برخورد استعمار با ارزشهای اخلاق
اخلاق راستین، همچون مکتب راستی،‌مغضوب و مطرود فرهنگ استعماری است. پیام اخلاق ، مانند ندای مذهب در گوش استعمار ناخوشایند است. شناخت شیوه های برخورد استعمار با ارزش های اخلاقی به ما کمک می کند تا از جوانه ها ی ایمان و اخلاق حفاظت نموده و از رفتن آنها به مسلخ فرهنگ بیگانه ممانعت نمائیم.
شیوه های برخورد استعمار با ارزشها ی اخلاقی متفاوت است و عمده ی آنها از این قرار است:‌
۱) برخورد فلسفی:‌ طرح و ترویج تئوری ها و نظریاتی که مبانی و ریشه ی ارزش های اخلاقی را بسوزاند،
۲) برخورد تحریف گرایانه :‌ تاویل و توجیه نادرست ارزش های اخلاقی،
۳) برخورد منافقانه: تظاهر به رعایت اصول اخلاقی ( مانند حقوق بشر )
۴) برخورد سیاسی:‌ برنامه ریزی و سیاست گذاری برای ارزش زدایی.
فرهنگ استعماری با استفاده از این شیوه ها در سه جهت تلاش می کند و تا حدود زیادی نیز موفق شده است.
۱) تلاش برای نابودی ارزش های اخلاقی،
۲) تلاش برای به خدمت گرافتن و ابراز ساختن اخلاق،

گویا سیاست مداران و متولیان فرهنگ غرب این سفارش ماکیاولی را برای استفاده ی ابزاری از دین و فضای اخلاقی،‌سرلوحه ی کار خود قرار داده اند:‌
گرچه شهریار به داشتن تمام فضائل محتاج نیست،‌تظاهر به داشتن آنها برایش مفید است. مثلا خوب است که رحیم،‌مخلص،‌پاکیزه خو ، دین دار و صمیمی باشد …… اما باید دارای ذهنی چنان قابل انعطاف باشد که به هنگام ضرورت، به عکس رفتار کند.
۳) تلاش برای محدود کردن قلمرو اخلاق.
ضمنا استفاده از این شیوه ،‌برای وصول به این اهداف، فقط در برابر اخلاق نیست. مقدسات دیگر مانند دین ، معابد و مساجد، روحانیت ، علم و هنر نیز سرنوشت مشابهی دارند، یا باید داشته دارند، یا باید نیست و نابود شوند یا به استخدام آنان در آیند و یا حد اقل در گوشه ای زندانی و محدود شوند.

الف ) برخورد فلسفی:‌
اخلاق و ارزش های انسانی از مبانی فکری خاصی برخوردارند که با تقویت آن مبانی، نیرومند و با تضعیف و ایجاد تردید در آن ، ارزشها ی اخلاقی پژمرده می گردند. برخورد فلسفی استعمار تلاشی است برای تخریب آن بنیان ها ، تضعیف این پشتوانه مساویاست با بی اعتبار کردن اخلاق.در این مقطع ، نمی گویند عدالت ،تقوا،‌ حیا و عفت را کنار بگذارید، بلکه مثلا وقتی (( نیچه)) می گوید:‌(( خدا مرده است)) یا ((‌ لاپلاس)) آن قدر به علوم تجربی مغرورگردیده بود که می گفت:‌(( اساسا به فرض وجود خداوند هیچ حاجتی نداریم،چرا که طبیعت را قوانین مکانیک اداره می کند)) و یا (( جری بنتام که سلسله جنبان روح منفعت طلبی و لذت جویی است وافکار او در زنجیره ی تحولات فکری و فلسفی غرب، برجسته و نمایان می باشد، معتقد می شود که (( سنجش و ارزش هر چیز و هر عمل بر اساس درجه ی سودمندی آ» است)) و حتی اعمال کلیسارا مبتنی بر نفع پرستی وریا کاری وسالوس میشمارد و یا هنگامی که (( تاتمس هابز)) فرد گرایی مطلق را تبیین نمود،که در شکل دادن به اندیشه ی غربی درباره ی انسان نقش عمده ای داشت، و علوم سیاسی، اقتصادی ، جامعه شناسی و روان شناسی از آن بهره ها بدند،‌هرکدام از این ها،‌و صدها نظریه ی دیگر شبیه موارد فوق، به ظاهرکار علمی و فلسفی بود،‌ اما هر یک گوشه ای و رکنی از ارکان ایمان و اخلاق را ویران کردند. استعمار گران بااستقبال از این نظریات و تفکرات،‌آ»ها را در همه جا پراکندند. از این جا بود که نظریاتی چون، مادیت، فردیت، پوچ گرایی،‌جبر گرایی، جنسیت فروید، علم گرایی، عقل گرایی، اومانیسم ،سکولاریسم، لیبرالیسم، کثرت گرایی و بی معنی دانستن گزاره های دینی و…..پدید آمد و ضربته های دردناکی بر مبنای اخلاق فرود آورد. اعتقاد به خدا،‌به عنوان مهم ترین پشتوانه ی اخلاق ، سست شد. اعمال و رفتار اخلاقی و تعهد نسبت به ارزش های انسانی ،کاری لغو و بیهوده و زیان بخش و احیانا خطر ناک و بدون اراده و فاقد ارزش معرفی گردید.
پیامدهای ضد اخلاقی این اندیشه ها ، که چون طوفان بر سرزمین فطرت ورزیدند واز رویش و شکوفایی بذر اخلاق جلوگیری کردند، موجب شد از حمایت بی دریغ استکبار جهانی برخوردار شوند و به مدرن ترین ابزار تبلیغاتی مجهز گردند. این مکتب ها و بینش های الحادی با نفی خداو قیامت، کرامت انسان و بی عدالت ، تنزل دادن انسان تا حد یک ماشین ، عملا جایگاهی برای اخلاق باقی نگذاشتند، به گونه ای که اکنون فرهنگ غربیو غرب گرایان به ارزش هایی چون احسان،‌ایثار ، شهادت ، قناعت، ‌وفا حیا، و پاکدامنی و… پوزخند می زنند و بشریت را به سجود در برابر سه بت ( ثروت ، قدرت و شهوت) ترغیب میکنند، و سر انجام با نفی خدا و قیامت، ارزش های اخلاقی را از پدر ومادر یتیم میسازند و سپس به راحتی این کودکان یتیم را به بردگی می گیرند.

ب) برخورد سیاسی:
در این مرحله، برنامه ریزی و سیاست گزاری های بیگانگان برای حذف و بیرون راندن فضائل اخلاقی از صحنه زندگی بسیار گسترده است. (( همسفر )) جاسوس انگلیسی، از کتاب راهنمای جاسوسان انگلیسی مطالبی را برای چگونگی نابودی ایمان و اخلاق مسلمانان ، نقل می کند، که در یک بند آن آمده است:‌
(( ترویج شرابخواری، قمار ، فساد، شهوت رانی، تشویق به مصرف گوشت خوک، که در اینگونه فعالیت ها باید اقلیت های یهودی ، نصاری، زرتشتی، صائبین با یکدیگر همکاری و معاضدت داشته باشند و در گسترش این مفاسد بکوشند. به اقرار یکی از کارگزاران استعمار، هنگامی که می خواستند فلسطین را از مسلمانان بگیرند، بیش از هر چیز بازار شراب رواج داشته است. وزیر مستعمرات انگلیس می گوید: (( ما اسپانیا را از کفار ((‌مسلمانان)) ‌با شراب و فساد پس گرفتیم،‌اینک باید سایر سرزمین هایمان را نیز،‌به پیایمردی این دو وسیله ی نیرومند باز پس بگیریم. بدنبال آن در کشورهای اسلامی استعمار شروع می شود و به شدت دنبال می گردد. برای مثال در ترکیه وضعیتی شدیدی پدید آوردند. و در الجزایر آن قدر شیوه های استعماری نفوذ می کند که مالک بن نبی نویسنده ی متعهد آن دیار می نویسد: ‌(( اگر بخواهیم محفلی برای قمار بازی باز کنیم به زودی می توانیم ،‌ولی باز کردن یک اتاق برای درس قرآن بسیار مشکل و نزدیک به محال است.))
البته مبارزه با ارزش های اخلاقی منحصر به جهان اسلام نیست، در این کینه ی ضد انسانی ، خود غرب هم از هم فرو می پاشد.

ج) برخورد تحریفی:‌
استکبار و فرهنگ بیگانه در این شیوه ،‌قالب ها را حفظ، اما محتوا را تغییر می دهد. نام ها را عوض نموده و واقعیت هم چنان باقی است. مثلا هرزگ و ابتذال را به نام فرهنگ و هنر ، شهوت و برهنگی را به نام مقدس آزادی گسترش می دهد. غیرت را حسادت، احسان را سفاهت، نفاق را زرنگی و مقاومت در راه عقیده را تعصب می نامند. (( کواکبی)) در فصل استبداد و اخلاق، نقش استبداد را در تغییر فرهنگ واژه ها چنین توضیح می دهد:‌(( استبداد مردم را معتقد ساخت تا طالب حق را (( فاجر )) و تارک آن را مطیع، شکایت کننده ی متظلم را مفسد، و با هوش دقیق را (( ملحد)) و گمنام بیچاره را (( پرهیزگار امین))‌ دانستند….. نصیحت گزاری را ((‌فضولی)) غیرت را ((‌عداوت))‌ جوانمردی را ((‌سرکشی)) و حمیت را جنون و انسانیت را (‌( حماقت )) و رحمت را (( بیماری )) نام نهادند.)) و باید افزود صلح طلبی را تسلیم استعمارگران شدن، و اصلاح طلبی را غربی شدن نامیدند و انقلابی را تروریست و حفظ اصول مقدس دینی ومذهبی را بنیاد گرایی و ارتجاع و کهنه پرست. در واقع همه این واژه های منفی، مرمیهای اسلحه تبلیغات و فرهنگ بیگانه است، که قلب هر فرد و جریانی را که در برابر استکبار بایستد، نشانه می رود.
د) برخورد منافقانه:‌

بیگانه گاه به لباس اخلاق می آید. از حقوق بشر دفاع می کندو موسسات و سازمان ها ی مختلف تشکیل می دهد. اما هدف ،‌حمایت از هر جریان و فردی است که در راستای اهداف آنان حرکت کند. منافقان مسجد هم که بسازند مسجد ضرار است و موسسات آموزشی و درمانی آنان لانه جاسوسی. سازمان ملل هم برای تقسیم دنیا و به گفته اقبال ، تقسیم قبور میان کفن دزدان:‌
برفتند تا روش رزم در این بزم کهن
دردمندان جهان طرح نو انداخته اند
من از این بیش ندانم که کفن دزدی چند
بهر تقسیم قبور انجمنی ساخته اند
خداوند گاری علم د رغرب و پافشاری صرف بر پیشرفت علمی نیز بعد دگیری ا زنفاق دنیای متمدن را آشکار می کند. رشد مادی وعلمی ، بدو ارج نهادن به دین و معنویت غرب را با بحران عجیبی روبرو کرده است. علم و دانش و تمدن را به خاک استعمار و شهوت آلوده می کند و به دیگران می دهد. به گفته شهید مطهری:‌
در کدام عصر ، علم و دانش مانند عصر ما قوت و قدرت و گسترش یافته ودر کدام عصر مانند این عصر ، علم آزادی خود را از کف داده و مقهور دیو شهوت واژه های خود خواهی و جاه طلبی و پول پرستی و استخدام و استثمار بوده است.

عجین شدن علم با چنین مقولاتی موجب شده :‌

تمدن غرب همچون اسب چوبی تروا ظاهری خوشایند و فریبنده و باطنی خوفناک و خانمان بر انداز،‌مهم ترین دشمنان شرف و شخصیت ملل عقب افتاده در بطن آن کمین کنند.
تعجب ندارد که آنان امثال (( هابز )) ‌و ((‌ ماکیاول )) ‌ها را خداوندان اندیشه سیاسی بنامند، در حالی که یکی انسان را گرگ انسان دانست هو دیگری همه چیز را به دست شهریاران سپرده است. مسلما از چنین خداوندانی و چنان علمی ، نباید انتظار داشت مقدسات دیگران را به بازیچه نگیرند و قطعا این گونه کسان با آن سابقه، اگر در کاخ سفید هم بنشینند،‌دیو سیاهی اند که فرمان ذبح ارزش ها را در مسلخ منافع اقتصادی و سیاسی خود صادر می کنند و با خوی نفاق ، ارزش ها را ((‌محو ))‌ یا ((‌مسخ)) ‌و یا محدود سازند.

((‌هنر ))‌ نیز یکی دیگر از مقولات مهمی است که غرب ، با برخورد نفاق گونه، آن را با غراض پست مادی و استعماری و شهوانی آلوده کرده و به ملل دیگر عرضه می کند، در حالی که هنر: (( امانتی است که خداوند به انسان داد،‌….. هنر تجلی قدرت آفریدگاری در جبران قوانین و ادامه ی هستی است)) ‌اما :‌(‌( در جهان کنونی بدترین ماموریت ها و زشت ترین و دشمنانه ترین رسالت ها به دست هنر سپرده شده است)) . هنر در فرهنگ گذشته ی ما ، دارای عناوینی مانند شعر، داستان،‌تعزیه ، موسیقی و… بود . اما این ها غالبا حالت تفننی داشته و یا بیش از آنچه خود صاحب ارزش باشند، محتوایی که از طریق این عناوین انتقال می یافت ارزشمند بود.
مثلا شاعر ما بیش از آنکه در قید و بند قالب های شعری باشد، محتوایی را که با فرهنگ و مذهب ما سازگار باشد، در نظر می گرفت. امروزه در اثر هجوم مصادیق فرهنگ و هنر غربی،‌هم عناوین عدیده ای مانند رمان ،‌سینما ، تئاتر و .. بر آن افزوده شده ، که هر کدام به نحوی بخشی از زندگی روزمره جامعه ی ما را اشغال نموده اند،‌ و هم امروزه دیگر هنر از حالت تفنن خارج شده و یکی از ارکان اصلی زندگی اجتماعی شده است. تنها آمار میلیونی تماش گران تلویزیون در کشور،‌نمونه ای از این واقعیت است. از سوی دیگر پدیده های فرهنگی هنر برای هنر، که راه را برای ورود هر نوع فرهنگ مبتذل ،تحت عنوان هنر،‌گشوده است، زمینه را برای کنار گذاشتن تعهد و گسیختن زمام هنر از پایبتندی به ارزش های انسانی مساعد نموده است.
بسیاری شقوق مختلف فرهنگی مآبی از طریق هنر به همه جای عالم سرایت کرد، و ارزش های غربی را القا نمود. هنر بدون محتوا و ارزش هایی که در آن غوطه ور است، مفهومی ندارد. جوهره و محتوای هنر غربی، جوهره ای استعمارگرانه، تخدید کننده و تباه گراست. از آبشخور سرمایه داری و اومانیسم همواره نوشیده و ذات پاک و رشد دهنده ای ندارد، و حداقل با ارزش های فکری ما مبانیت دارد. قبل و بعد از پیروزی انقلاب مقولاتی چون ابتذال فرهنگی ، پوچی، برهنگی، تمسخر ارزش های سنتی، با هدف اصلی تخریب اخلاق دینی،‌بر هنر غربی سیطه داشته است.

با همین محتوای حقیر و پست است که از ابزار هنر برای انحراف افکار و اندیشه و تباهی اخلاق استفائده می شود. البته ناپاک بودن محتوای هنر غربی وبه تعبیر دیگر استفاده ی ابزاری و منافقان غرب از این مقوله ی مهم، دلیلی بر عدم استفاده ی ما از امکانات تکنولوژیکی و هنری نیست. آنچه بر ما است، تغییر و تبدیل محتواست. بیگانگان در عرضه ی خصلت های ضد اخلاقی از راه هنر و تمدن خود هیچ خستی به خرج نداده اند. در مقابل برای ترویج فرهنگ اسلامی نباید در استفاده از هنر، از هیچ همتی فروگزار کرد.
آنچه گفته شد ، مشتی از خروار شیوه ها و راهکارهای استعمار و فرهنگ بیگانه برای انحطاط اخلاقی ودینی جوامع بشری است.
چه باید کرد؟

با توجه به شیوه های مختلف و پیچیده ی فرهنگ بیگانه علیه ارزش ها و مبانی اخلاق،‌اکنون سوال این است که چه باید کرد؟

از استعمار و فرهنگ منحط آن انتظار رفتار اخلاقی و پایبندی به اصول انسانی نیست، چه شیوه ای برگزینیم که در این کوره ی برافروخته رفتار نمائیم و ذوب نشویم؟ در مقابله با آسیبی که از ناحیه ی فرهنگ بیگانه به ما می رسد، نظرات منختلفی ابراز شده و حداقل سه نظر قابل ملاحظه است. گروهی راه افراط گزیده و معتقدند در برابر تمدن و فرهنگ غرب نباید حساسیت به خرج داد و باید به دیده مثبت به آن نگریست. زیرا تکنولوژی و صنعت غرب ، که ناچار به استفاده از آن هستیم،‌از اخلاق و فرهنگ آن جدا نیست و همه را یکجا باید بر دیده نهاد. یعنی تنها صنعت زدگی نیست، بلکه با نفوذ تدریجی فرهنگ بیگانه،‌حقیقت انسانی خود را فراموش نموده و یکسره در ظاهر و باطن تسلیم بیگانه شویم.

گروه دوم، به تفریط گراییده و با این استدلال که چون اصالت و هویت ما اسلامی استو نگرش غرب به عالم و آدم برخاسته ا زمادیت و ماده است، باآن تفاوت بنیادین دارد و لذا به هیچ روی نمی توان از فرهنگ غرب انتظار خدمت داشت و تا می توان باید از آن برحذر بود.
گروه سوم معتقد به راه میانه و وسط اند، یعنی گزینش نکات مثبت علمی و تکنیکی غرب، بدون تحت تاثیرالقائات غلط و منحرف کننده ی فرهنگی غرب واقع شدن، زیرا بین این دو تلازمی نیست. مبانی این دیدگاه عبارت است از اعتقاد به جامعیت اسلام، توجه به تفاوت ها ی دو جامعه اسلامی و غیر اسلامی،‌ تعهد به حفظ دین، خود باوری در برابر بیگانگان، و درک هدف های استعماری.

دراین دیدگاه ضمن قبول ((‌مظاهر تمدن)) نباید از هویت خود غافل بمانیم. اما باید توجه داشت که صنعت و فرهنگ غرب تقریبا اتحاد وجودی پیدا کرده اند و کاملا باید مراقب بود که در این گزینش پر فرهنگ منحط بیگانه ما را نگیرد.
برای این کار چاره ای جز تقویت مبانی دینی و تاکید بایسته و همواره بر تهذیب اخلاقی نیست.
اینک بحث ما بر بخش دوم یعنی اخلاق متمرکز است.
نهادینه کردن اخلاق اسلامی:‌
بدون تردید، مهم ترین مانع بر سر راه نفوذ فرهنگ منحط و مبتذل بیگانه (( نهادینه کردن اخلاق)) ، با پشتوانه ی ایمانی است.
نهادینه کردن اخلاق یعنی خود سازی و خویشتن پردازی دائم، به گونه ای که پایبندی اخلاقی و نگهداشت معیارهای ارزشی در
میان همگان ، در شرایط گوناگون حالت عادی و به صورت خودکار انجام گیرد. و بدون اینکه از بیرون تحمیلی صورت گیرد، دگردیسی
اخلاقی و تکامل روحی موجب رفتارهای هماهنگ باارزش ها از درونباشد. ریشه دار کردن اخلاق، ونه صرفا ایجاد حالت های زود گذر، در شمار هدف های مهم پیامبر (ص) قرار دارد:‌ ( ( بعثت لاتم مکارم الاخلاق)) ، یعنی تمام رنج های رسول خدا ( ص) برای بر پایی نظام عادلانه اخلاقی نوین بود. و قرآن را برای تزکیه اخلاق و نفوس عرضه نمود: یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه ( جمعه/۲) کتاب و حکمت ، یعنی دانش و بینش ، همراه با یکدیگر خصلت ها ی مثبت را ریشه دار،‌دیر پا و مانا می کنند و فرد مسلح به این دو در مقابل جلوه های فریبنده ی دنیا و فرهنگ مبتنی بر مادیت سر فرود نمی آورد.

با این امر، در مبارزه با فرهنگ منحرف کننده ی غرب و شناساندن آن به مخاطبان خود از هر قشر و جنس، کوتاه نخواهیم آمد و دیگر شاهد آن نخواهیم بود که گاه گاه ابرهای تیره ی فرهنگ غرب به آسمان شفاف جامعه اسلامی هجوم آورند. اخلاق نهادینه شده ، علاوه بر خاصیت پیشگیری از ابتلا به بیماره های اخلاقی،‌ به درمان سریع و تازه روان ها و روح های آفت زده می پردازد. کسانی که به فرهنگ غرب چسبیده اند از نوعی بیماری درونی و گناه آلودگی رنج می برند، از پیام حق، گریزان و در هراسند و با هر کس که به راه نیک و پاکی و تهذیب نفس دعوت کند، در می افتند. هر چه این بیماری کهنه تر شود،‌درمان آن سخنت تر و گاه نا ممکن می شود. مادام که بیمار روحی در غفلت و حیرت و شبهه ماندگار و الینه نشده باشد، از طریق یاد آوری اخلاقی می توان او را از غفلت در آورد و از فرو رفتگی بیشتر در گرداب مفاسد اخلاقی جلوگیری کرد. ویژگی اخلاق اسلامی تطهیر رفتار از رهگذر تطهیر افکار و انگیزه هاست.
اکنون اگر بخواهیم به حالت اسلامی در آییم، و ضمن برخورداری از توسعه ی سیاسی و اقتصادی،‌استقلال فرهنگی خود را حفظ کنیم، راهی جز توسعه و تقویت باورها و رشد ارزش های اخلاقی نداریم. شعارهای آزادی، توسعه اقتصادی و سیاسی و مردم سالاری، که جای پای خود را در فضای عمومی کشور باز کرده است، اگر در بستر اخلاق قرار نگیرد، فاجعه آمیز خواهد بود. زیرا آزادی را به بی بند و باری معنا خواهند کرد و توسعه را به فرصت و میدان مناسبی برای غارت اموال و تضییع حقوق مردم تبدیل خواهند نمود و منافع حزبی و جناحی جای ارزش های را خواهد گرفت. بنا براین برای جلوگیری از نفوذ ترفند های بیگانه و گرفتار نشدن به ظواهر این شعارهای فریبنده ، باید همه ی این شعاره و تلاش ها در بستر اخلاق بشکفد. زیرا اخلاق اسلامی دامن گستر است ، نه تنها تربیت فردی ، بلکه به گونه ای ریشه ای و نهادی باید وارد شریان های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی جامعه و نظام اسلامی شود تا ارزش ها د رهمه ی سطوح جلوه گر شوند. تنها با احیای ارزش های اصیل و سرما یه های با لقوه و بالفعل خودی است که می توان اثر سموم فرهنگ بیگانه را دفع کرد. همان ارزش هایی که زمانی زیر بنای تمدن درخشان اسلامی بودند و اکنون غبار غفلت از ناحیه ی ما بر آن نشسته است.

سئوال: نقش اخلاق در ساختار فرهنگ جامعه اسلامی چیست؟

شکی نیست که فرهنگ و اخلاق در یکدیگر تأثیر دارند. اما کدام اصیل و موثر و کدام تأثیر پذیر، شاید کمی تازگی داشته باشد.
قبل از ورود به بحث دو واژه فرهنگ و اخلاق را بررسی می کنیم.
فرهنگ چیست؟
هرگاه بشر، جامعه ای تشکیل داده، فرهنگ نیز به وجود آمده است. فرهنگ سازه ای است اجتماعی، چنان پیچ در پیچ و چند بعدی که ارائه تعریفی جامع از آن دشوار است. پاره ای از اندیشمندان، فرهنگ را مجموعه ای از ابزار های موجود، رسم ها و باورها، دانش ها، هزها، نهادها، و سازمان های جامعه می دانند.

انسان از گذرگاه فرهنگ جامعه، موجود اجتماعی می شود. و با مردم پیرامون خود صدها جهت، همرنگی و هم نوایی می یابد، و از مردم جوامع دیگر ممتاز می شود. بنابراین فرهنگ، عصاره و خلاصه زندگی اجتماعی است و در تمام افکار، امیال، الفاظ و تکاپوهای جامعه منعکس می شود.[۱] با تمام اختلافات و سلیقه های متنوعی که در فرهنگ های اقوام و قبایل و ملت ها وجود دارد، وجوه مشترکی در فرهنگ ها مشاهده می شود.

وجوه مشترک فرهنگ ها


در پیرامون خود، فرهنگ هایی چون فرهنگ روستایی، شهری، ملی، خانوادگی، قبیله ای، نژادی و…. سراغ داریم. معمولا هویت فرهنگی به یک ملت یا کشور خلاصه نمی شود. تمدن، گسترده ترین سازه هویت فرهنگی است که در سایه آن انسان های مختلف به مجموعه رسوم و سنن احساس تعلق می کنند. فرهنگ، معرّف چگونگی زندگی و هویت فردی است. فرهنگ، مبیّن رسوم و سنن و سبک هایی است که الهام بخش حیات اجتماعی، هنری و سیاسی جوامع است. تمام این ها وجوه مشترک بین فرهنگ ها را نشان می دهد، غیر از آن، موارد دیگری در فرهنگ ها وجه مشترک دارد که عبارت اند از:

الف) فرا گرفتی؛ یعنی فرهنگ قابلیت آن را دارد که در یک پروسه زمانی چون واحد درسی آموخته شده و شاگردان فراوانی را به خود اختصاص دهد. بخش عمده فلسفه وجود مراکز آموزشی، انتقال فرهنگ است.

ب) پویایی؛ گذشت زمان ثابت کرده است که فرهنگ ها، پویا و زاینده اند و از ایستائی و سکون بیزارند. این خصیصه در تمام فرهنگ ها است. و با کمی ملاحظه و تأمل معلوم می شود که از آداب و رسوم امروز تا ۱۰۰ سال پیش چه تفاوت های فاحشی را پشت سر گذاشته است.
ج) انتقال؛ از وجوه مشترک فرهنگ ها انتقال یافتن سبک های زندگی، هزها، باورها و عقاید است این انتقال ممکن است از راه آموزش نباشد، بلکه بواسطه ارتباط نزدیک دو قوم با یکدیگر اتفاق بیافتد. اگر شنیده اید که امام خمینی(ره) فرمودند: انقلاب را باید صادر کرد، معنای آن، انتقال دست آورد های انقلاب یعنی انتقال روحیه حماسی به سایر ملل است تا آنان نیز از نعمت آزادی بهره مند شوند.[۲]

د) در یک تقسیم بندی، فرهنگ بر دو قسم مادی و الهی قابل دسته بندی است. برخی از وجوه مشترک در فرهنگ ها به واسطه رنگ و بوی معنوی است. در مللی که به طریق با شریعت و دین سر و کار داشته اند فرهنگ آنان نیز متأثر از باورهای دینی و اعمال مذهبی است. در مقابل فرهنگ مادی متأثر از باورهای آنان است. هر آن چه در این جا بررسی می کنیم صرفا وجوه مشترک است و آن این که در فرهنگ الهی پاره ای موارد قدر مشترک دارند که این امر فرهنگ های مادی کمتر به چشم می خورد.
اخلاق

دومین واژگان این مقاله اخلاق است. اخلاق جمع خلق است خلق به مجموعه رفتار و حالات یک فرد گفته می شود. مثلا سخاوت یک خلق است و در مقابل آن بخل نیز یک خلق است.
و اما این که چه کاری اخلاقی است یا ضد اخلاقی؟ در واقع بحث اخلاق را با واژه دیگری بنام «ارزش» عجین کرده ایم. یعنی هر جا یک خلق جنبه ارزشی داشته باشد، از آن پس آن را اخلاقی اطلاق کرده و اگر ضد ارزش باشد، ضد اخلاق گفته می شود. در اخلاق علاوه بر واژه ارزش، خاستگاه آن را نیز باید بررسی کرد.[۳]
اخلاق در اسلام
دین مبین اسلام، بالاترین سعی خود را در انتقال و تحقق مفاهیم اخلاقی قرار داده است. یک سوم قرآن درباره اخلاق است. با کمی دقت، اخلاقی بودن احکام شرعی را دریافت می کنیم. پس در اینجا می خواهیم بدانیم آیا اخلاق که بر گرفته از شریعت محمدی ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ است تا چه اندازه در ساختن فرهنگ اسلامی تأثیر دارد. آیا فرهنگ ما متأثر از اخلاق هست یا نه؟ ما در اینجا به «اخلاق» به عنوان یک عامل مهم فرهنگ ساز نگاه می کنیم نه اخلاق به عنوان یک واژه مستقل بلکه با لحاظ تأثیر گذار بودن مورد بررسی قرار می دهیم.

پایه های اخلاق اسلامی عبارتند از پرستش، تقوی و عدالت خواهی است.[۴] اسلام از هوادارانش خواسته است که از طریق پرستش خدای یکتا و عبودیت ذات اقدس، یک رابطه جاودانه بر قرار کنید تا در سایه آن هر چه هست رنگ و بوی الهی بگیرد. عبد خداوند از راه بندگی می داند که چگونه زندگی کند و با دیگران چه تعاملی داشته باشد. محور اصلی در زندگی انسان خدای یکتا است پس هر فرمانی که خلاف فرمان خداوند باشد، باطل خواهد بود و هر چه زیبنده بندگی باشد، باید آورده شود.

در این اخلاق هیچ گونه نزاع و جنگی وجود ندارد. انسان از هر گونه حرص و آز و دست درازی به اموال و آزادی دیگران منع می شود زیرا اعراض از خداوند، موجب خروج از ولایت او شده و با عبودیت سازگار نیست اصل دوم تقوی است. شالوده زندگی انسان ها، تقوی است. در سایه تقوی است که عناصر برجسته حق حاکمیت پیدا می کنند. و وقتی حاکم بر اساس تقوی پیش رفت، نظام انسان ها نیز سامان می گیرد. علت اصلی در بحران های حاکم بر انسان ها در سراسر گیتی، به خاطر عدم حاکمیت تقوی است. شایسته سالاری در نظام اخلاقی اسلام، بر اساس داشتن تقوی است. تقوی یعنی التزام عمل به دو رکن انجام واجبات و دستورات الهی، و ترک تمامی منهیّات او است.

اصل سوم در اخلاق، عدالت و قرار گرفتن هر چیزی بر جای خود است. رسالت انبیاء نیز اجراء به قسط و عدل است. مهم ترین واژه ای که در تمام جای جای زندگی اخلاقی اسلام ظهور دارد، عدالت است. در اصول دین، عدالت سایه اش را بر ۴ اصل دیگر یعنی توحید، نبوت، امامت و معاد گسترده است. در زندگی روزمره نیز سفارش به عدالت در دستور کار دینی قرار دارد.
بنابراین فرهنگ الهی، اسلامی تعریفی متفاوت با سایر فرهنگ ها پیدا می کند. در فرهنگ الهی، انسان دو بعدی است. پیکری بر خاک و روانی بر آسمان دارد. روانی که با اصول سه گانه عجین شد، پیکرش نیز غرق درکمال و خدا خواهی می شود. از آن جا که هدف در اخلاق اسلامی، دست یابی به کمال است؛ فرهنگ اسلامی نیز با معیارهای پرهیزگاری، و پای بندی به عدالت، افرادش را شناسائی می کند. میزان در فرهنگ اسلامی، برخورداری از عناصر برجسته اخلاقی است. آراستگی انسان ها و رعایت بهداشت چیزی جدای از اخلاق نیست. رعایت حقوق دیگران یک بعد اخلاقی دارد و یک بعد اجتماعی ـ در فرهنگ اسلامی، رعایت حق الناس، ابتدائا اخلاقی شده و فرد را متخلق به آن کرده و به جامعه می گوید: اگر کسی حق دیگران را رعایت کرد، او جزو فرهنگ اسلامی است.

در فرهنگ اسلامی، اعتقاد به ارزش ها نیز جزو فرهنگ در آمده است. خدا شناسی، نه تنها حرکت دائمی انسان را بسوی کمال و رشد تضمین می کند، بلکه به صورتی اطمینان بخش جلو انحراف فرد و جمع را نیز می گیرد. کسی که به خداوند می پیوندد و روزی پنج بار در دریای رحمت نماز، غسل می کند از پلیدی ها، بیدادگری ها، هوی و هوس و تمایلات بی ارزش، فاصله می گیرد، تسلیم خدا، تسلیم طاغوت نخواهد شد و از نفوذ قدرت های پوشالی اهریمن آزاد و آزاد ساز جامعه است.

پس از پرستش، عدالت، یکی از ارکان حیات فرهنگ اسلامی است. و عدالت شاهرگ حیات انسانی است. جامعه ای که در آن ظلم و بی عدالتی حاکم است انسانیت انسان در آن محیط ذوب شده و از بین می رود. جامعه ای اسلامی است که در آن نظام عدل الهی برقرار باشد.
آن چه تا این جا بیان شد نمونه هایی از ریشه فکری اسلام درباره اخلاق است. این اندیشه ما را در ساختن فرهنگ اسلامی کمک و یاری می کند. در مقابل، عده ای معتقدند که مسائل اخلاقی صرفاً یک امر خصوصی است و ربطی به مسائل کلی و عمومی جامعه انسان ها ندارد در حالی که اکثر مسائل اخلاقی بلکه همه آن ها، آثاری در زندگی اجتماعی بشر دارد، خواه امور مادی باشد یا مسائلی درباره معنویات. جامعه انسانیت بدون اخلاق به سان باغ وحشی است که ضامن سلامتی افراد، ساختن قفسه های آهنی است.

قرآن در جایی که تاریخ بشر را مرور می کند، به انحرافاتی می پردازد که ریشه نابودی اقوام را به صحنه می کشد و نشان می دهد که بشر به خاطر چه انحرافاتی دچار بحران و نابودی شده است.

زمامدارانی بر گرده این انسان حکومت کرده اند که چیزی جز خشونت، وحشت، فقر و فساد را به ارمغان نگذاشته است. اسلام با بررسی و تحلیل وقایع تاریخی، ریشه تمام آن ها را در بی اخلاقی می داند. به همین خاطر است که اسلام بیشترین اهتمام را در ساختن فرهنگ اسلامی داشته است.
اسلام در ادامه مباحث تاریخی و بیان ریشه های انحراف، پیشنهاد پایه ریزی زندگی اجتماعی را بر اساس عمل به قانون و شریعت می دهد. و همه انسان ها را ملزم به رعایت قانون می کند.و قانون ضامن سلامت بشر است. و بشر با قانون می تواند به قله های سعادت برسد. قانون در اسلام همان آداب و رفتار های اخلاقی است. و اخلاق می تواند فرهنگ بشری را سر و سامان دهد.

در این جا به نمونه هایی از فرهنگ سازی اسلام با رویکرد اخلاقی توجه کنیم:

۱٫ برکت عمومی: قرآن می فرماید: اگر انسان های (شهر و) روستاها ایمان آورده و تقوی پیشه کنند هر آینه برکات آسمان و زمین را بر آنان نازل می کردیم.[۵]

۲٫ کینه توزی: عداوت و دشمنی عذاب فراوان دارد و صبر و شکیبایی بهره و حظ به دنبال دارد.[۶]

۳٫ مهربانی: فَبِمَا رَحْمَهٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِک.[۷]

نرمی و مهربانی مایه پایداری و ترویج دین و تنگی و سختی قلب، عامل پراکندگی و بی ثمر شدن تبلیغ است.

۴٫ زیاده خواهی: اسراف و زیاده روی و کج فهمی از دین همگی خسران و زیان است. و قرآن سفارش می کند که تا می توانی از اعتماد به افراد ناشایست دوری کنید تا جامعه ای سالم داشته باشید.[۸]

۵٫ اعراض از یاد خدا؛ من اعرض عن ذکری فان له معیشه ضنکا. [۹]

آیه در مقام بیان اثر دوری از خدا و پشت کردن به ارزش ها است. امّا اگر در ادامه عامل این فشار روحی، معلوم شد لازم است زمینه های آن را از بین برد. زندگی همراه با فشار و سختی، ناشی از اعراض و روی گردانی از یاد خداوند است و تا این مطلب هست، زندگی هم دچار بحران است.
غیر از کتاب آسمانی قرآن، سند دیگری در دست است که در منابع، جزء مهم ها به شمار می رود و آن «سنت» است.

سنت در قالب هایی چون قول، فعل و تقریر امامان ـ علیهم السلام ـ به خصوص نبی گرامی اسلام تبلور می یابد.

حدیث که تبین قرآن است، اهتمام خاصی به اخلاق نموده است. نمونه هایی از آن را در این جا اشاره می کنیم، و خود قضاوت کنید که چه تعداد از این دستورات اخلاقی، تأثیر مستقیم در فرهنگ سازی جامعه اسلامی دارد.

۱٫ قال رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ : لیس منا من غش مسلما او ضرّه او ماکره. از ما نیست، کسی که مسلمانی را فریب داده و (جنس معیوبی را با جنس خوب مخلوط کند و…) و یا به او ضرر برساند و یا با او مکر و حیله کند.[۱۰]

۲٫ قال رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ : لیس منا من یحقر الامانه. از ما نیست کسی که امانت را سبک شمرده (و حقش را ادا نکند و به امانت خیانت کند).[۱۱]

۳٫ قال رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ لیس منا من لم یوقه کبیرنا و یرحم صغیرنا و یعرف لنا حقنا. از ما نیست کسی که بزرگی را احترام نکند و به کوچکی، رحم و شفقت نکند و حق ما را نشناسد.[۱۲]

۴٫ قال رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ : من اصبح و لم یهتّم بامور المسلمین فلیس بمسلم؛ مسلمان نیست کسی که صبح را آغاز کند در حالی که به فکر مسلمانان نیست و اهتمامی برای بر طرف کردن مشکلات آنان نیست.[۱۳]

۵٫ قال رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ : لما سئل عن افضل الاسلام… فرمودند: من سلم المسلمون من لسانه و یده.[۱۴]

وقتی از حضرت درباره نقطه اوج فضیلت اسلام سئوال کردند: فرمودند: (آن مسلمانی است) که سایر مسلمانان از دست و زبانش در سلامت باشند.
۶٫ امام علی ـ علیه السلام ـ ملاک الاسلام، صدق للسان. میعار و میزان در اسلام، راست گفتاری است.[۱۵]

با نگاهی اجمالی به این چند حدیث، در می یابیم که اخلاق اسلامی یعنی، صداقت، امانت، سلامت روح و داشتن وجدان، ادب، کمک و ایثار و راستی و راست گفتاری است. وقتی این ها در افراد جامعه ترویج شد و همه ملتزم به آن شدند، به عنوان شاخصه فرهنگی در همه جا نمایان است. پس اخلاق، ضامن سلامت فرهنگ عمومی است البته به شرطی که همگی یا اکثریت ملزم به رعایت آن باشند.
تأثیر و نقش فرهنگ در اخلاق
تا این جا معلوم شد که اخلاق تأثیر مستقیم در تشکیل فرهنگ مذهبی دارد. امّا آیا عکس این ادعا نیز قابل اثبات است؟ یعنی هر گاه فرهنگی در جامعه شکل گرفت می توان گفت که مردم متأثر از آن شده و خلق و خوی خود را تغییر دهند؟
وجود این مطلب تا اندازه ای قابل لمس و اثبات است. هر گاه قومی با یک سری آداب و رسوم زندگی کنند، کم کم این شیوه در افراد منجر به بروز رفتار هایی ثابت شده که اصطلاحا آن را خلق گویند.

«خُلق» خرافه پرستی در پاره ای از موارد ناشی از بروز آدابی است که منشأ و اساس درستی ندارد. نمونه هائی که می توان به آن اشاره کرد. نحسی عدد سیزده، ارتباط نزاع با بازی با قیچی و بهم زدن آن بدون دلیل، ارتباط خبر ناگوار با غارغار کلاغ در بام منزل، آمدن بلا پس از عطسه، طلسم و بخت بستن، ارتباط آمدن میهمان و افتادن لقمه از دست، ارتباط دل شوره با پاشیدن نمک در کفش و…

همگی در برخی افراد جنبه خلق و خوی شده است. گرچه تمام اینها و مشابه آن، هیچ پایه و اساس عقلی ندارد و صرفا خیال پردازی برخی کوته نظران است اما همین خرافه ها برای برخی سمبل و نماد پای بندی و احترام و التزام به پایه گذاران آن شده است. این مساله تا حدی پیش رفته است که در پاره ای موارد بخشی از شخصیت یک نفر را شکل می دهد. و تعامل با آن شخص به معنای پذیرش این خلقیات است. و بدون این خلقیات، تعامل و ارتباطی صورت نمی پذیرد.
غیر از محیط زندگی، محیط های دیگری چون محیط کار، محیط تحصیل، محیط تفریح، محیط مذهبی و…. دارای فرهنگ های مختلفی است در برخی از مشاغل، محیط کار به گونه ای است که از انسان فردی پرخاشگر و بدگفتار می سازد و در محیط مقابل آن فردی آرام و صبور. بنابراین فرهنگ مشاغل می تواند سازنده اخلاقی «فردی» با آن آداب و رسوم باشد. در محیط نظامی و سربازی، نظم و انضباط اساس فرهنگ چنین محیطی است. کسی که مدتی در این محیط زندگی کند، کم کم خلق و خوی نظم را پیدا می کند. پس محیط خاص با فرهنگ خاص می تواند اخلاق خاصی تولید کند.

انقلاب اسلامی در میان انقلابهای متکون در دهه های گذشته مدعی آن است که پرچمدار انقلابی به معنای واقعی و حقیقی کلمه است. انقلابی که ادعا دارد در تمامی ابعاد زندگی بشر اعم از اخلاقی, اقتصادی, اجتماعی, سیاسی , فرهنگی و.. . دارای ارزشهایی است که ریشه در مبانی معنوی و ماورای مادی دارد. تدوین فلسفه اجتماعی بر بستر چنین جهان بینی اگر بازتاب عملی نداشته باشد, قطعا در حد شعار باقی خواهد ماند و این شعارها به مرور به افول خواهد گرایید, لذا میزان دوام و بقای چنین تفکری, بستگی لاینفک و قطعی با توفیق در اجرا و در صحنه های عملی اجتماع دارد و اجرای این حرکت عظیم تاریخی , همتی را طالب است که در درجه نخست باید هم مردم و روشنفکران متعهد و هم مسئولان, باطنا و در دل ایمان به ارزشی بودن آنها داشته باشند, نه آن که به سبب ضرورتهای مقطعی, بازگوکننده شعارهای آرمانی باشند, اما قلب و عمل تهی از اعتقاد به چنان شعارهایی باشد. به تحقیق از دهه دوم انقلاب تاکنون شاهد مصاف سخت این دو دیدگاه بوده ایم. در یک سو آرمانهایی که به وسیله مردم در طول سالهای انقلاب و جنگ فریاد شده و با خون شهیدان تائید گردیده است و در دیگر سو فرهنگ تحمیلی غرب در رهگذر صدور ایدئولوژی , تکنولوژی و.. . به شدت مغایر با اجرای آرمانها و عملی شدن آنها موضع گرفته است. دوام و سربلندی انقلاب بیش از همه منوط به رجحان این سوی معادله است, یعنی اثبات این موضوع که تعالیم عالیه اسلام متضمن سعادت انسان در کلیه اعصار و در قرن حاضر است و اثبات این موضوع که با باور و پاسداری از ارزشها می توانیم براساس آنها بنای زندگی مرفه و با عزت, برخودار از تکنولوژی روز و با اقتصادی شکوفا و پویا و به دور از عوارض اجتماعی جوامع صنعتی غرب داشته باشیم.

گرچه عده ای جمع آرمان خواهی و پیشرفتهای صنعتی و علمی را باور ندارند, اما اکثر مردم و نیروهای انقلابی تاکید دارند که اقتصاد و جامعه ای شکوفا را طالبند که برآیند ارزشها باشد و نه معارض با آنها. لذا چاره ای نداریم جز آن که فرهنگ غرب و دستاوردهای آن را دقیقا مورد مطالعه قرار دهیم و درباره آن اندیشه و تعمق کنیم و به مرور زمینه های استحاله ره آوردهای نوین را در ارزشها و ملاکهای مقدس خود ایجاد نمائیم. بدیهی است چنان چه این آینده نگری وجود نداشته باشد, هنگامی که ره آوردهای نوین بدون آن که دفاعی در مقابل آنها وجود داشته باشد و یا به تعبیر بهتر بدون آن که سیستم اجتماعی ما تعریف, جایگاه و موقعیتی مشخصی را برای آنها متصور شود, آن فرآورده ها خود را به مکانیزم های بومی تحمیل خواهند کرد و واکنش انفعال آمیز در قبال آن صورت خواهد پذیرفت, همان گونه که در مورد پدیده ماهواره صورت گرفته است.

کامپیوتر که محصول نوین تکنولوژی است, گذشته از نقش بسیار عمده و عمیق آن در ابعاد آماری, تحقیقاتی و نظام اداری, نقش قابل تاملی در پرکردن اوقات فراغت نوجوانان و بزرگترها دارد, ضمن آن که جایگاه این ابزار در جامعه مطابق با اراده ما نبوده و به نوعی حرکتی تحمیلی محسوب می شود.

عدم توجه به این موضوع باعث شده که برخی مظاهر تکنولوژی زیربنای فرهنگی جامعه را با خطرات قابل توجهی مواجه سازد. این خطر به ویژه پیرامون تکنولوژی ارتباطات مصداق بیشتری دارد. ماهواره, اینترنت, ویدئو و.. . از جمله جدیدترین ره آوردهای تکنولوژی در ابعاد ارتباطات هستند و با خود فرهنگ و اخلاقی را به ارمغان می آورند که به هنگام عدم استفاده مناسب , مغایر با ارزشهای اخلاقی جامعه ما عمل می کنند.

این موضوع پیش از این درمورد رادیو و تلویزیون, مطبوعات و حتی انتشارات نیز تا حدودی مصداق داشته است. اما درگذر زمان, فرهنگ بومی جامعه ما شیوه استفاده درست از آنها را تا حدودی یافته و توان بهره وری از آنها را پیدا کرده است. گرچه پس از گذشت سالها همچنان برخی عوارض سو آنها باقی مانده است.

باید توجه داشته باشیم که ابزارهای نوین تکنولوژی شمشیرهای دولبه ای هستند که اگر متناسب با ساختار بومی و ارزشها و ویژگیهای اخلاقی مورد قبول جامعه به کار گرفته نشوند, به مرور تبدیل به ابزاری مهلک در جهت تخریب به کار گرفته خواهند شد. چرا که صدور تکنولوژی به کشورهای در حال توسعه جدای از عوارض جانبی آن نیست. تکنولوژی با خود فرهنگ و اخلاق مرتبط را نیز به همراه می آورد. ناهمگونی فرهنگ جدید با بافت سنتی اخلاق و فرهنگ, تعارضاتی را موجب می شود و در این رهگذر اغلب سنتها و ارزشهای کهن به بهانه ارتجاعی بودن و عدم قابلیت در اجرا به مرور حذف می گردند و معیارهای فرهنگ جدید و ظاهرا مترقی جایگزین می شود.

این خطری است که در دوران جدید اغلب جوامع سنتی را تهدید می کند. یافتن راهکار مقابله با چنین تهدیدی بسیار فوری و حیاتی است. پیش از آن که نسل جدید در فرآیند فرهنگ, اخلاق و ارزشهای ناشی از فرهنگ مهاجم غرب سوار بر محمل تکنولوزی مستحیل گردد, باید چاره ای اندیشید. گرچه عده ای جمع آرمان خواهی و پیشرفتهای صنعتی و علمی را باور ندارند, اما اکثر مردم و نیروهای انقلابی تاکید دارند که اقتصاد و جامعه ای شکوفا را طالبند که برآیند ارزشها باشد و نه معارض با آنها ماهواره, اینترنت, ویدئو و.. . از جمله جدیدترین ره آوردهای تکنولوژی در ابعاد ارتباطات هستند و با خود فرهنگ و اخلاقی را به ارمغان می آورند که به هنگام عدم استفاده مناسب, مغایر با ارزشهای اخلاقی جامعه ما عمل می کنند ابزارهای نوین تکنولوژی شمشیرهای دولبه ای هستند که اگر متناسب با ساختار بومی و ارزشها و ویژگیهای اخلاقی مورد قبول جامعه به کار گرفته نشوند, به مرور تبدیل به ابزاری مهلک در جهت تخریب به کار گرفته خواهند شد.
اخلاق در هر جامعه ای به مجموعه ای از فرایندها، باورها، ارزش ها و کنش های اجتماعی اطلاق می شود که بتوانند از خلال فرایند آموزش غیر رسمی (تربیت) و رسمی (آموزش مدرسه ای) به افراد منتقل شده و آنها را برای مشارکت و جای گرفتن در جامعه به مثابه یک عنصر سازگار و همراه با دیگران و نه مخرب و ضد دیگران، آماده کند.

از این لحاظ هیچ جامعه ای را نمی توان یافت که در آن شکلی از اخلاق وجود نداشته باشد. با وجود این تقریبا به جز گروهی از مشترکات اخلاقی که رقم آنها به دلیل فرایند جهانی شدن رو به افزایش است، جوامع و فرهنگ های گوناگون نه تنها هر کدام قواعد و ضوابط و روندها و کنش های اخلاقی و ضد اخلاقی متفاوتی دارند ، بلکه اخلاق در هر یک از این فرهنگ ها نیز بنا بر اینکه در چه حوزه کاری، در چه قشر اجتماعی، چه جنسیت و سن و موقعیت بیولوژیک و در چه حدی از سرمایه های اقتصادی و فرهنگی قرار داشته باشیم، متفاوت است. تلاش برای یک دست کردن و ایجاد یک اخلاق عمومی کاملا یکپارچه شده نیز در هیچ جامعه ای تاکنون موفق نبوده و عملا به فروپاشی اخلاقی منجر شده است، هر چند این بدان معنا نیست که جامعه و فرهنگ بتوانند بدون گروهی از محورهای اخلاقی مشترک به حیات خود ادامه دهند. نظام ارزش های اجتماعی که در همین ستون پیشتر از آن سخن گفته ایم به همین کار می آید.

با توجه به آنچه گفته شد، بدون شک انتظار می رود که فرهنگ یکی از پایه های اساسی و مهمی باشد که اخلاق هر جامعه چه در قالب عمومی آن و چه در قالب های گروهی و اقلیتی بر آن تکیه بزند. اما همین جا نخستین ملاحظه ای بدان اشاره کردیم مطرح می شود یعنی اینکه به دلیل متکثر بودن اخلاق در سطح جوامع مختلف و در سطح هر جامعه، فرهنگ ها نیز نمی توانند به شکل یکسانی با اخلاق انطباق داشته باشند. هر نظام اخلاقی می توان از منابع فرهنگی متعددی برای ساختن و باز ساختن خود استفاده کند، اما اینکه بتوان میان اخلاق و فرهنگ یک هم پوشانی کامل به وجود آورد، امری تقریبا محال است که همانگونه که گفتیم بیشتر به مثابه عملی ضد اخلاقی و مخرب عمل می کند تا عملی اخلاقی.

در اینجا پرسش کاملا مشروعی نیز می تواند مطرح شود و آن رابطه دین و اخلاق است و اینکه به دلیل وجود دین، تکلیف اخلاق نیز روشن است و هر دینی اخلاق خود را نیز ایجاد می کند. در این جای شکی نیست، اما باید توجه داشت که دین یک نظام کلان اجتماعی – اعتقادی است که به شدت تفسیر پذیر است و به همین دلیل نیز ما تقریبا هیچ دین بزرگ و حتی ادیان کوچکتری را نمی شناسیم که در طول تاریخ خود به ایجاد ده ها و بلکه صدها مذهب گوناگون نیانجامیده باشد. آنچه به مسائل فقهی در معنای ریشه ای این کلمه بر می گردد، دقیقا به نوعی اخلاق در سبک زندگی استناد می کند که پدیده ای فرهنگی است و بنا براینکه فرد مومن چگونه و از خلال کدام فرایندها و با کدام سرمایه های اجتاعی، از اخلاق دینی تفسیر کند او را در طیفی گاه بسیار گسترده از کنش های اخلاقی – اجتماعی قرار می دهد. برای نمونه، در سیستم مسیحی، میان سبک زندگی لاتین (بر خاسته از مذهب کاتولیک) ، سبک زندگی اسلاو (برخاسته از مذهب ارتدوکس) و سبک زندگی پروتستان( برخاسته از مذاهب لوتری و کالونی) که به ترتیب در اروپای جنوبی، اروپای شرقی و اروپای غربی دیده می شوند، برغم آنکه هر سه متعلق به مسیحیت هستند و هر سه در اروپا قرار دارند، تفاوت های بی شماری وجود دارد.

از این رو باید تاکید کرد که اخلاق و فرهنگ رابطه ای چرخه ای با یکدیگر داشته و یکدیگر را تقویت و یا سبب فروپاشی یکدیگر می شوند، اما این رابطه در عین حال بسیار انعطاف آمیز است. اخلاق و فرهنگ باید با یکدیگر رابطه ای از همسازی داشته باشند و نه رابطه ای آمرانه. جهت آمریت در هر سویی قرار بگیرد مخرب است. اگر در جامعه ای اخلاق بر آن باشد که تمام ضوابط اخلاقی ، برای مثال در حوزه های خلاقیت هنری و ادبی را تعیین کند، آن جامعه بدون شک نه فقط دچار فروپاشی فرهنگی و هنری بلکه همچنین دچار فروپاشی اخلاقی خواهد شد، برعکس ، اگر در جامعه فرهنگ و از جمله خلاقیت های هنری و ادبی خواسته باشند به هر شکل و در هر قالب و زمان و مکانی با تکیه بر اصل آفرینش فرهنگی، اخلاق را نادیده بگیرند، بی شک با واکنش شدید اجتماعی ای روبرو خواهد شد که نه تنها به بازتولید گسترده اخلاق نفی شده منجر خواهد شد، بلکه خود آن آفرینش و خلاقیت های هنری و ادبی را نیز تا حد نابودی پیش خواهد برد و شرایط بازگشت آنها را شاید برای مدتهایی طولانی غیر ممکن می کند.
بدین ترتیب ، یافتن رابطه ای منطقی و متعادل میان اخلاق و فرهنگ، یکی از مهم ترین وظایفی است که بر دوش روشنفکران و نخبگان اجتماعی سنگینی می کند ، چه برای کسانی که بیشتر نماینده اخلاق در جامعه خود هستند و چه برای کسانی که در سویه فرهنگ قرار می گیرند. اشتباه در این زمینه عموما پی آمدهای بسیار سخت و دراز مدتی را به همراه دارد. بنابراین توصیه ای که می توان به عنوان متخصص اجتماعی در این زمینه کرد آن است که از هر گونه رویکرد رادیکال وتندروانه در یک جهت یا در جهت معکوس پرهیز کرده و به خصوص از به کار بردن اراده های فردی یا جمعی با استفاده از ابزارهای آمرانه پرهیز کرد. این نکته شاید بیش از همه موارد دیگر اهمیت داشته باشد، زیرا اراده معطوف به قدرت، تقریبا همیشه از امکان دستکاری و خود دستکاری بسیار بالایی برخوردار است و به دلیل کارایی کوتاه مدتش (بر خلاف عدم کارایی دراز مدتش) همواره برای کنشگران اجتماعی جذاب و وسوسه برانگیز می نماید و اخلاق نیز زمینه ای است که به دلیل درگیر بودنش با سیک زندگی و زندگی روزمره همه کنشگران اجتماعی در صورت عدم مدیریت مناسب می تواند به شدیدترین آسیب های اجتماعی دامن بزند.
در گفتارهای پیشین به ربط و ارتباط‌ سلبی و ایجابی فرهنگ و اخلاق عمومی اشاره کردیم. در این قسمت برآنیم که از روابط خود اخلاق و فرهنگ سخن بگوییم.

اگر بخواهیم روش و قاعده را مراعات کنیم، پیش از هر چیز باید تعریفی از اخلاق ارائه دهیم و دست‌ کم مقصودمان از اخلاق را روشن کنیم تا معلوم شود آنچه می‌خواهیم از آن در برابر فرهنگ سخن به میان بیاوریم و از روابط آن با فرهنگ بحث کنیم، چیست! برخلاف دیدگاه‌های نوپدیدی که تعریف را بر نمی‌تابد و از آن به عنوان «قالبی کهنه و کلیشه‌ای» یاد می‌کند، قضایا همچنان ناگزیر از تعریف و تحدیدند. این موضوع به خصوص در موارد و جاهایی که بحث در باب چندین موضوع و سخن درخصوص چند مسأله است، بیش از شرایط دیگر خود را نشان می‌دهد.
در بحث‌هایی از نوع نسبت اخلاق و فرهنگ، اگر تعریف و دست‌کم تلقی خودمان را از طرفین قضیه بیان نکنیم، معلوم و آشکار نخواهد بود که ما دقیقاً از چه چیزی سخن می‌گوییم و در پی نفی یا اثبات چه چیزی هستیم. اما در بحثی که اکنون پیش روی ماست، از آن‌رو که در چند شماره آغازین« سر سخن» تعریف و مفروض خویش از فرهنگ را به دست داده‌ایم، در اینجا صرفاً باید مقصود خودمان از اخلاق را بیان کنیم تا سپس بتوانیم به روابط احتمالی این دو موضوع بپردازیم. پس پرسشی که اکنون در برابر ما خودنمایی می‌کند، این است که: اخلاق چیست؟
در عبارتی کوتاه، اخلاق را می‌توان ظرف رفتارهای خوب و بد دانست که در واقع به چگونگی رفتاری انسان شکل و سامان می‌دهد. به دیگر سخن، اخلاق ظرفی برای مظروفی است که چیزی جز کرده‌های انسانی نیست. این کرده‌ها عموماً یا خوب است، یابد. نتیجه این که: انسان‌ها در افعال و کرده‌ها و حتی خواسته‌های خویش ـ که نکرده‌ها و ناخواسته‌هایشان را هم در بر می‌گیرد ـ به مخزن و معدن و منبعی رجوع می‌کنند که مخزن و منبع اخلاقی آنهاست. در جوامع شرقی، این مخزن و منبع بیش از هر چیز صبغة دینی و مذهبی دارد. به همین جهت، محور اخلاقی این قبیل جوامع، متکی به باورهای دینی است. از این روست که کارهای دینی عموماً اخلاقی‌اند و کارهای غیردینی، غیراخلاقی‌اند. همچنین کارهای غیراخلاقی منافی دین و مذهبند و کارهای اخلاقی، رنگ و بوی دینی دارند. اما گذشته از روابط و مناسباتی که میان اخلاق و دین وجود دارد، به طور کلی، اخلاق در قواره انسانی و جهانی خویش چه علم به شمار آید و چه فن و چه هنر، مقیاسی است برای ارزیابی رفتاری انسان. این مقیاس چنان عمومیت دارد که در میان همه جوامع و همه ملیت‌ها و اقوام و حتی گروه‌ها، ملاک ارزیابی است. شاید به همین جهت است که کارهای غیراخلاقی در همه جا مذموم است، هر چند که تفاوت‌های اخلاقی، نوعیت و تنوع نظام‌های اخلاقی را به دنبال داشته است.

حال، با توجه به تعریفی که به صورتی گذرا از اخلاق به دست دادیم، می‌توان پذیرفت که میان اخلاق در مفهوم انسانی و عالمگیرش و نیز فرهنگ، ارتباطی پرپیدا و پر وضوح برقرار است. این ارتباط بیش از عالم نظر و تئوری و کنکاش‌های تاریخی، در رفتار انسان‌ها خود را نشان می‌دهد. به دیگر سخن، در رفتار انسان‌ها دو چیز به هم می‌رسند: اخلاق و فرهنگ. اگر این مسأله را درست درک کنیم و درست تحلیل کنیم، نتیجه این خواهد بود که: رفتار انسانی به عنوان چیزی که از انسان سراغ داریم و براساس آن هر انسانی را ارزیابی می‌کنیم، دو رویه دارد. یکی از این رویه‌ها اخلاق است و دیگری فرهنگ. پس به بداهت می‌توان این استنتاج را قهری و عقلی ارزیابی کرد که: مجموع اخلاق و فرهنگ و ترکیب شدن اخلاق با فرهنگ، سازنده رفتار هر انسانی است.

در این چشم‌انداز اخلاق نه تنها منافی فرهنگ نیست و با آن در تعارض قرار نمی‌گیرد، بلکه مؤید و مقوم آن نیز هست. چنین است سخن در باب منافی نبودن فرهنگ با اخلاق. پس اگر کسی بگوید اخلاق نوعی از فرهنگ است و فرهنگ گونه‌ای از اخلاق، سخن گزافی را بر زبان نرانده است، هر چند که هم در اخلاق و هم در فرهنگ زمینه‌های دیگری هم وجود دارد که در ارتباط با همدیگر قرار دادن آنها محتاج تأمل و تعمق است و چه بسا عاری از تکلف هم نباشد.
..

 [ ᴇvɪʟ ]
사람들의 수용을 위해 사는 경우, 거절로 죽을거야 

..
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان