25-05-2014، 16:09
غربت
ماه بالای سرآبادی
اهل آبادی درخواب.
روی این مهتابی خشت غربت رامی بویم.
باغ همسایه چراغش روشن
من چراغم خاموش.
ماه تابیده به بشقاب خیار برلب کوزه ی آب.
غوک ها می خوانند.
مرغ حق هم گاهی
کوه نزدیک من است:پشت افراها سنجدها.
وبیابان پیداست.
سنگ ها پیدانیست گلچه هاپیدانیست
سایه هایی ازدور مثل تنهایی آب مثل آوازخدا پیداست.
نیمه شب بایدباشد.
دب اکبرآن است:دووجب بالاتر از بام.
آسمان آبی نیست روزآبی بود.
یادمن باشد فردابروم باغ حسن گوجه .قیسی بخرم.
یادمن باشدفردالب سلخ طرحی ازبزهابردارم
طرحی ازجاروها سایه هاشان درآب.
یادمن باشد هرچه پروانه می افتددرآب زودازآب درآرم.
یادمن باشدکاری نکنم که به قانون زمین بربخورد
یادمن باشدفردالب جوی حوله ام راباچوبه بشویم
یادمن باشدفرداتنهاهستم