امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

سهــراب سپـهـری { هشـت کـتـآب}

#1


غربت
ماه بالای سرآبادی
اهل آبادی درخواب.
روی این مهتابی خشت غربت رامی بویم.
باغ همسایه چراغش روشن
من چراغم خاموش.
ماه تابیده به بشقاب خیار برلب کوزه ی آب.
غوک ها می خوانند.
مرغ حق هم گاهی
کوه نزدیک من است:پشت افراها سنجدها.
وبیابان پیداست.
سنگ ها پیدانیست گلچه هاپیدانیست
سایه هایی ازدور مثل تنهایی آب مثل آوازخدا پیداست.
نیمه شب بایدباشد.
دب اکبرآن است:دووجب بالاتر از بام.
آسمان آبی نیست روزآبی بود.
یادمن باشد فردابروم باغ حسن گوجه .قیسی بخرم.
یادمن باشدفردالب سلخ طرحی ازبزهابردارم
طرحی ازجاروها سایه هاشان درآب.
یادمن باشد هرچه پروانه می افتددرآب زودازآب درآرم.
یادمن باشدکاری نکنم که به قانون زمین بربخورد
یادمن باشدفردالب جوی حوله ام راباچوبه بشویم

یادمن باشدفرداتنهاهستم
شما نه جنگیدینو بردین


ما جنگیدیم و باختیم ..
پاسخ
 سپاس شده توسط رکسانا h/2
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان