15-05-2014، 17:37
با نگاهی به مردمشناسی انگلیسی، در مییابیم که در ایران خودش را با فرهنگ ایرانی منطبق و سعی در برقراری ارتباط میکند. به همین دلیل یکی از مهمترین مسائلی که ما در مشروطه میبینیم؛ هیئت حسینی سفارت انگلیس است. یعنی انگلیس یکی از بزرگترین هیئتهای تهران را داراست که در خود سفارت برگزار میشود و پلوی زیادی هم میدهد!...
معمولا انقلاب مشروطه بیشتر از بعد اجتماعی، سیاسی و حتی اقتصادی مورد بررسی قرار گرفته است، اما از منظر فرهنگی و از بعد مردمشناسی، کمتر به آن توجه شده است.
همیشه مهمترین عنصر فرهنگ، دین است. یعنی بنیادیترین عنصر، عنصر دینی است. پس اگر بخواهیم فرهنگ هر دوره را بررسی کنیم، باید وضعیت دینی آن را مورد توجه قرار دهیم.
برخلاف کشورهای اروپایی، کشور انگلیس و در میان سایر فرهنگهای اروپایی، فرهنگ انگلیسی بهشدت به دنبال سازگاریسم است. آنان سعی میکردند رئالیستی و واقعگرا باشند و با همین ساختار، سالهای زیادی در کشورهای مختلف ماندند و موفق شدند استعمار خود را بهصورت یک گستره جهانی درآورند و نیمی از جهان بهصورت مستعمره آنها درآید. در نتیجه، بحث انگلیس و استعمارش بهشدت گسترده و قابل مطالعه است.
با نگاهی به مردمشناسی انگلیسی، در مییابیم که در ایران خودش را با فرهنگ ایرانی منطبق و سعی در برقراری ارتباط میکند. به همین دلیل یکی از مهمترین مسائلی که ما در مشروطه میبینیم؛ هیئت حسینی سفارت انگلیس است. یعنی انگلیس یکی از بزرگترین هیئتهای تهران را داراست که در خود سفارت برگزار میشود و پلوی زیادی هم میدهد! و منبری مشهوری دارد به نام سیدمحمدعلی طباطبایی یزدی. در دوران قبل از مشروطه، مسائلی از ظلم و ستم حاکمان در اصفهان و تهران، دیپلماسی فرهنگی انگلیسیها که در جشن بالماسکهشان یکی از دیپلماتهای بلژیکی ادای روحانی را درآورده و برخورد با تجار توسط شاه قاجار صورت گرفته که موجب خشم مردم شده، و حالا هم مدرنیسم و مشروطه و قانوناساسی صدایش درآمده است؛ اما هیچیک از این موضوعات، بنیادی نیست. آنچه مهم و اساسی است سیدمحمدعلی طباطبایی است که در منبرهای محرمش عدالتطلبی میکند و مردم را تحریک میکند و اینگونه مشروطه با شعار عدالتطلبی از سفارت انگلیس شروع میشود. این عدالتطلبی کمکم خیلیها را با خودش همراه میکند و در برابر ظلم و ستم پادشاهان قاجاریه، سیلاب راه میافتد. اما همینکه شعار عدالت میخواهد تبدیل شود به استقلال، بهیکباره بدل میشود به شعار آزادی. انقلاب اسلامی ما نیز با شعار عدالتطلبی آغاز شد، اما پس از اتمام جنگ تبدیل شد به آزادیطلبی و لیبرالیسم اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی که در تمام تار و پود جامعه حاکم شد؛ تا این اواخر که شعار عدالتطلبی بازگشت.
با آغاز بحث عدالتطلبی توسط انگلیسیها، یک گسل دینی بنیادی بهوجود آمد که تا امروز نیز ادامه دارد. آنهم اینکه اصولیینی که در نجف بودند مثل مرحوم خراسانی و نائینی، به عدالتطلبی یک نوع چهارچوب تئوریک دادند. اینجا بود که فقها مخالفت کردند. از دوره صفویه تا فتحعلیشاه جنگ اصولیین و اخباریین را داشتیم، اما یکباره در دوره مشروطه جنگ میان اصولیین و فقها بهوجود میآید. اصولیین موافق با مشروطه و فقها مخالف آن میشوند. فقهایی مثل مرحوم سیدکاظم یزدی و شیخ فضلا... نوری که در این ماجرا اعدام شد. اینها مشروطه را از منظر مشروعه مینگریستند و میگفتند مشروطهای که از سفارت انگلیس شروع شده به همانجا نیز بازمیگردد. که اتفاقا همینطور هم شد. یعنی شروعکننده مشروطه در سفارت انگلیس، پدری به نام سیدمحمدعلی طباطبایی بود و توسط پسری به نام سیدضیاءالدین طباطبایی به ثمر رسید، همانطور که انگلیسیها میخواستند. این نهضت مشروطه که شعارش آزادی است، توسط سید ضیاء و انگلیسیها تبدیل میشود به رضاشاه. بسیاری از روحانیون که یا انگلیسی بودند یا غربزده با او همراه شدند.
آنچه مهم است آن که فقها از اول با مشروطه مخالف بودند و اصولیین موافق. به همین دلیل هیچ فقیهی به طرف رضاشاه نرفت. آنهایی که رفتند، روحانیون عرفانی بودند که یک نوع ساختار عرفانزدگی داشتند. و عرفانزدگی با فراماسونری جور درمیآمد. چون فراماسونری یک نوع مکتب عرفانی ضد فقهی است. به همین دلیل فقیهی مثل شیخ عبدالکریم حائری یزدی به مخالفت با رضاشاه برخاسته و حوزه علمیه قم را بهصورت یک حوزه قوی درست میکند. کسانی که با مشروطه مخالفت کردند، فقیه بودند و هرگز زیر بار مشروطه و رضاخان نرفتند و همین باعث شد که ما بعدا به انقلاب رسیدیم. یعنی اگر نبود مقاومتهای آیتا... حائری و بروجردی و امام(ره) ما هرگز به انقلاب نمیرسیدیم. آیتا... بروجردی کمکم توانست ولایت فقیه اجتماعی را تأسیس کند هر چند سیاسی نبود. اما در همه مسائل اجتماعی دخالت داشتند؛ مثل ماجرای مبارزه با بهاییت. این نشان میدهد که همیشه فقاهت است که حصونالدین است و مردم از دیروز تا امروز بهدنبال فقاهت هستند. بههمین دلیل مشروطه بهراحتی شکست میخورد. رضاشاه با یک حرکت از هم میپاشد و هیچکس پشت او نیست. در نتیجه رضاشاه چیزی نبود جز یک انگلیسی که فقط آمده بود مشروطه انگلیسی را پیاده کند و نرمافزار مشروطه را به سختافزار تبدیل کند. و بسیاری از روحانیت نیز با او همراه شدند و در آخر نیز پشیمان شدند. در تاریخ این داستان بسیار خواندنی و قابل تأمل است. آخوند انگلیسی از این جا درآمد. از درون مشروطه طباطباییها درآمدند که باعث شد کمک کنند به بهاییها تا بتوانند زمینهای فلسطینیها را برای اسراییلیها بخرند. در تاریخ آمده که همه از رضاشاه میترسیدند و رضاشاه از سیدضیاء میترسید. پس اگر آخوند انگلیسی را نبینیم، بسیاری از انحرافات را تا به امروز نخواهیم فهمید. آخوند انگلیسی کسی است که امروز بچههایش در انگلیس نفوذ دارند و نوه و نتیجههایش در آنجا خانهزادند و بهصورت نوعی اشراف درآمدهاند. در دوره مصدق در نهضت ملی شدن نفت تأثیر داشتند و تا امروز هم در حال فعالیتند.
امروز هم اشرافیت انگلیسی این روحانیون وجود دارد که البته در مقابل آنها فقاهتی واقع شد که نقطه برجستهاش ولایت فقیه است. از ابتدای انقلاب، انگلیسیها به دنبال یک نوع اسلام عرفانی با عقل فلسفی محض در ایران هستند که با آن به جنگ اسلام فقاهتی بروند و آن را بشکنند و در نتیجه ولایت فقیه را بشکنند و الان نیز این جریان ادامه دارد. این یعنی اسلام عرفانی که با اسلام آمریکایی و لیبرال نیز ممزوج شده باشد با چاشنی بحث روشنفکری سکولاریسم عرب که سعی میکند یک نوع دین سکولار اهلسنتی و یک نوع تشیع سکولار با توجه به مقدمات تشیع فلسفی به وجود آورد، به جنگ اسلام فقاهتی بروند تا ساختار جمهوری اسلامی را از درون نابود سازند. به همین دلیل، باید جنگ میان آخوند عرفانی فراماسونری و آخوند فقاهتی را دید. و اگر این فقاهت شکست بخورد، توسط همین آخوندهای عرفانی و انگلیسی، دوباره برمیگردیم به همان دوره؛ چراکه سیدضیاءها و سیدمحمدعلی طباطباییها کم نیستند. این که آیتا... مهدویکنی گفتند: اگر بمیرم، نمیگذارم مشروطه تکرار شود، حرف پر معنایی است از یک فقیه عالم که عمق قصه را دریافته است. امام(ره) نیز بارها در اواخر عمر خطاب به چنین روحانیونی فرمودند آخوند درباری، آخوند اشرافی که اسلام آمریکایی و اسلام متحجر دارند. اینها عرفان مسلکند و بهراحتی میتوانند از فقه و دین بگذرند جهت تأمین منافع انگلستان. در این مورد باید مطالعه زیادی داشته باشیم. آخوندهای انگلیسی کم نبودند و یک شبکه اقتصادی هم آنان را تأمین میکرد. آن فقیهی که با یک زندگی ساده طلبگی سر می کند که وابسته به اقتصاد مردمی است و وابسته به هیچ نهادی نیز نیست را، امروز هم میتوان دید. آخوندهای آمریکایی چنان زندگی اشرافی در مقابل یک نوع زندگی ائمهوار و امام علیوار دارند که باید دید به کدام طرف میروند و آخوند سادهزیست به کدام طرف. تشخیص این مطلب دشوار نیست.