29-01-2014، 19:33
برای عشق تمنا کن ولی خار نشو.
برای عشق قبول کن ولی غرورتت را از دست نده .
برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو.
برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه.
برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن .
برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر .
برای عشق وصال کن ولی فرار نکن .
برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه زندگی کن .
برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش .
برای عشق خودت باش ولی خوب باش
در خاطري که توئي ، ديگران فراموشند ...
یادم باشد زندگی را دوست دارم.
یادم باشد قلب کسی را نشکنم.
یادم باشد زمان، بهترین استاد است.
یادم باشد که عشق کیمیای زندگیست.
یادم باشد پاکی کودکیم را از دست ندهم.
یادم باشد زندگی، ارزش غصّه خوردن ندارد.
یادم باشد پل های پشت سرم را ویران نکنم.
یادم باشد هیچگاه از راستی نترسم و نترسانم.
یادم باشد از بچّه ها می توان خیلی چیزها آموخت.
یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام.
یادم باشد با کسی دشمنی نکنم شاید روزی دوستم شود.
یادم باشد که روز و روزگار خوش است و تنها، دل من، دل نیست.
یادم باشد با کسی آنقدر صمیمی نشوم شاید روزی دشمنم شود.
یادم باشد از چشمه ، درسِِ خروش بگیرم و از آسمان، درسِ پـاک زیستن.
یادم باشد که آدم ها همه ارزشمندند و همه می توانند
مهربان و دلسوز باشند.
یادم باشد جواب کین را با کمتر از مهر و جواب دو رنگی را با
کمتر از صداقت ندهم.
یادم باشد گره ی تنهایی و دلتنگی هر کس، فقط به دست دل
خودش باز می شود.
یادم باشد قبل از هر کار، با انگشت به پیشانی ام بزنم تا بعدا با
مشت بر فرقم نکوبم.
یادم باشد هر گاه ارزش زندگی یادم رفت در چشمان حیوان بی زبانی
که به سوی قربانگاه
می رود زل بزنم تا به مفهوم بودن، پی ببرم.
از کبوترپرسیدم : زندگی چیست؟ پرهایش را تکان داد و جواب نداد
ازدریا پرسیدم:زندگی چیست؟ خروشید و جوابم را نداد
ازآفتاب پرسیدم:زندگی چیست؟ غروب کرد وجوابم را نداد
ازانسان پرسیدم:زندگی چیست؟ گفت: زندگی خون دل خوردن است
اولش عشق وبعد مردن است
تو دست در دست دیگری
من در حال نوازشِ دلی که سخت گرفته است از تو
مدام براو تکرار می کنم که نترس عزیز دل
آن دستها به هیچ کس وفا ندارند
اگر نهال های جنگل
بدانند ،
روزی تن هاشان
دسته ای در دستان
تبر به دوشان
خواهد شد
مثل من
شاید ، هرگز
دل تنگ باران
نشوند
رسم زندگی این است روزی کسی را دوست داری
و روز بعد تنهایی به همین سادگی او رفته است
و همه چیز تمام شده مثل یک مهمانی
که به آخر می رسد و تو به حال خود
رها می شوی چرا غمگینی ؟
این رسم زندگیست پس تنها آوازبخوان
وقتی نیست نباید اشک بریزی
باید بگذاری بغض ها روی هم جمع شوند و جمع شوند ….تا کوه شوند ، تا سخت شوند ،
همین ها تو را میسازد…سنگت می کند درست مثل خودش !
باید یادت باشد حالا که نیست
اشکهایت را ندهی هرکسی پاک کند …میدانی؟
آخر هرکسی لیاقت تو و اشکهایت را ندارد....
ما آدمها هميشه صداهاي بلند را ميشنويم ،
پر رنگها رو ميبينيم و كارهاي سخت را دوست داريم ،
غافل از اين كه خوبها آسون ميان ، بيرنگ ميمونن و بي صدا ميرن ...
کاش ما آدما شبیه قو بودیم که وقتی جفتمون می میره اونقدر فریاد
میزدیم تا بمیریم.ولی حیف که ما آدما وقتی
جفتمون می میره فریاد می زنیم که نکنه از تنهایی بمبریم