17-04-2014، 13:13
عاشق ترین مرد ، آدم بود که بهشت را به لبخند حوا فروخت . . .
.
.
.
حوا که بغض کند ، حتی خدا هم اگر سیب بیاورد چیزی بجز آغوش آدم آرامش نمیکند !
.
.
.
خوش به حالت آدم ، خودت بودی و حوایت . . .
وگرنه حوای تو هم ، هوایی میشد !
و خوش به حالت حوا ! تنها حوای زمین تو بودی وگرنه آدم هوای حواهایی دیگر داشت !
.
.
.
بهشت لبانت چقدر هوس انگیز است !
بعضی وقتها هوس چیدن به سرم میزند ، دست خودم نیست ، حوای دلم آدم شدنی نیست . . .
.
.
.
دیگر نه آدم ، آن آدم است و نه حوا ، آن حوا من و تو زاده ی کدامین دو نخستینیم که نه بوی آدمیت داریم و نه هوس حوا . . . ؟!
.
.
.
وقتی سایه ها بوی انسانیت نمیدهند !
همان بهتر که سایه ای بالای سرت نباشد . اینجا برای حوا بودن آدم کم است . . .
.
.
.
به جرم وسوسه چه طعنه ها که نشنیدی حوا پس از تو همه تا توانستند آدم شدند . . . !
چه صادقانه حوا بودی و چه ریاکارانه آدمیم . . . !
.
.
.
در آغوش خدا گریستم تا نوازشم کند . . .
پرسید:فرزندم پس حوایت کو ؟
اشک هایم را پاک کردم و گفتم : در آغوش آدم دیگریست . . .
.
.
.
تمام سیب های دنیا را که جمع کنی و بچینی در مقابل نگاهم تا چشم تو در پی هلو ها دل دل می کند حوایت نمی شوم !
.
.
.
تو آدم ، من حوا . . .
بیا جهانى دیگر آغاز کنیم ، عشق بورز ، دوستم داشته باش ، تازه سیب چیده ام . . .
.
.
.
حوا هم که باشی ، من آدم نمیشوم پس بیخودی جای بوسه ، سیب تعارفم نکن . . .
.
.
.
حوا بودن تاوان سنگینی دارد ، وقتی آدم ها برای هر دم و بازدم به هوا نیاز دارند . . . !
.
.
.
در هوای ، حوای هستم که خود آدمی دارد . . .
.
.
.
حوا . . .
جان مادرت راست بگو تو مگر سیب را پوست کندی و خوردی که دنیا این گونه پوست ما را می کند . . .
.
.
.
هیچ کس نفهمید ، شاید شیطان عاشق حوا شده بود که به آدم سجده نکرد . . . !