امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

قصه ی پسرو...

#1
بزرگترین افتخار
پسر کوچولو به دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
مادر  خود گفت: مادر داری به کجا می روی؟
مادر گفت: عزیزم بازیگری معروف که از محبوبیت زیادی برخوردار است به شهر ما آمده است. این طلایی ترین فرصتی است که می توانم او را ببینم وبا او حرف بزنم، خیلی زود برمیگردم.
اگر او وقت آن را داشته باشد که با من حرف بزند چه محشری می شود. و در حالی که لبخندی حاکی از شادی به لب داشت با فرزندش خداحافظی کرد.


حدود نیم ساعت بعد مادرش با عصبانیت به خانه برگشت.
پسر به مادرش گفت: مادر چرا چهره ی پریشانی داری؟ آیا بازیگر محبوبت را ملاقات کردی؟
مادر با لحنی از خستگی و عصبانیت گفت: من و جمعیت زیادی از مردم بسیار منتظر ماندیم اما به ما خبر رساندند که او نیم ساعت است که این شهر را ترک کرده است. ای کاش دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
خدا  شهرت و محبوبیتی را که به این بازیگر داده است به ما داده بود. کودک پس از شنیدن حرف های مادر به اتاق خود رفت و لباس های خود را بیرون آورد و گفت: مادر آماده شو با هم به جایی برویم من می توانم این آرزوی تو را برآورده کنم؛ اما مادر اعتنایی نکرد و گفت: این شوخی ها چیست او بیش از نیم ساعت است که این شهر را ترک کرده است. حرف های تو چه معنی ای میدهد؟
پسر ملتمسانه گفت: مادرم خواهش می کنم به من اعتماد کن فقط با من بیا. مادر نیز علیرغم میل باطنی خود درخواست فرزند خود را پذیرفت زیرا او را بسیار دوست می داشت. بنابراین آن دو به بیرون از خانه رفتند.

پس از چندی قدم زدن پسر به مادرش گفت: رسیدیم.
در حالی که به کلیسای بزرگ شهر اشاره می کرد.
مادر که از این کار فرزندش بسیار دلخور شده بود با صدایی پر از خشم گفت: من به تو گفتم که الان وقت شوخی نیست.این رفتار تو اصلا زیبا نبود.
کودک جواب داد: مادر تو در سخنان خود دقیقا این جمله را گفتی که ای کاش خدا شهرتی و محبوبیتی را که به این بازیگر داده است به ما داده بود پس آیا افتخاری از این بزرگ تر است که با کسی که این شهرت و محبوبیت را داده است نه آن کسی که آن را دریافت کرده است حرف بزنی؟ آیا سخن گفتن با خدا لذت بخش تر از آن نیست که با آن بازیگر محبوب حرف بزنی؟ وقتی خدا همیشه در دسترس ماست پس چه نیاز به بنده ی خدا.
مادر هیچ نگفت و خاموش ماند.

            قصه ی پسرو... 1



پاسخ
موضوعات مرتبط با این موضوع...
  ببینید چجوری این دختر حاله این پسرو میگیره !!!!
 سپاس شده توسط rezaak ، hokm ، °◦°یـه مـرد تـنـهـا°◦° ، یاسی@_@ ، ☺t@k selooli☺ ، Avril. ، ✖ƇRAzƳ ƤRιƝƇƐSѕ✖ ، Ayda khoshgele ، سانا50 ، عطرینا ، negin2000 ، BlAcK dAy ، i m a n ، عاطی جوجو
آگهی
#2
قشنگ بودSleepy
قصه ی پسرو... 1
پاسخ
#3
HeartHeartHeartHeartHeartBlush

قصه ی پسرو... 1
پاسخ
#4
معنی داربودAngel
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
قصه ی پسرو... 1
لب مرزچشمانت ایستاده ام
بستگی به توداردکه نگاهم کنی یانکنی
اگرنگاهم نکنی ازمرزچشمانت سقوط میکنم وزندگی من تمام میشود
ولی نگذاراین گونه تمام شودعشقی که مدت هادردل خودم وخودت لبریزبوده
نگاهم کن تاعشقمان بیشتراوج بگیرد
هیچوقت نگذارازچشمانت سقوط کنم
همیشه نگاهم کن...
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
قصه ی پسرو... 1
پاسخ
#5
مرسی پند آموز بود
پاسخ
#6
آره خیلی قشنگ بود
قصه ی پسرو... 1
پاسخ
#7
چه بچه با فهمیBig GrinHeart
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
قصه ی پسرو... 1


زندگیه من اختصاص داره به {ALLAH}

and I should say...
I really love
Muhammad
پاسخ
#8
هعی.اکثر ادما الان دیگه خدا رو فراموش کردنExclamation
به سلامتیه رفقای قدیم
که شدن ..... های جدید
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  ببینید چجوری این دختر حاله این پسرو میگیره !!!!

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: