28-09-2013، 21:54
(آخرین ویرایش در این ارسال: 28-09-2013، 21:56، توسط navidnazari.)
پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت خرج تحصیلخود را بدست می آورد یک روز به شدت دچار تنگدستی و گرسنگی شد.او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت، در حالی که گرسنگی سخت به او فشار می آورد تصمیم گرفت از خانه بعدی تقاضای غذا کند، با این حال وقتی دختر جوان زیبایی در را به رویش گشود دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست .دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است و برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد ، پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت :
چقدر باید به شما بپردازم؟
دختر جوان گفت: هیچ ، مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکیکه برای دیگران انجام می دهیم چیزی دریافت نکنیم .
پسرک در مقابل گفت : از صمیم قلب از شما تشکرمی کنم .
پسرک که هاروارد کلی نام داشت پس از ترک خانهنه تنها از نظر جسمی خود را قویتر حس می کرد بلکه ایمانش به خداوند و انسان های نیکو کار بیشتر شد . تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد.
سال ها بعد ....
زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد . پزشکان ازدرمان وی عاجز شدند. او به شهر بزرگتری منتقل شد ، دکتر هاروارد کلی برای مشاوره در مورد وضعیت این زن فرا خوانده شد .وقتی او نام شهری که زن جوان از آنجا آمده بود شنید برق عجیبی در چشمانش نمایان شد او بلافاصله بیمار را شناخت ، مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد برای نجات زندگی وی بکار گیرد.مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید .
روز ترخیص بیمار فرا رسید . زن با ترس و لرزصورتحساب را گشود . او اطمینان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت صورت حساب باید کار کند .
نگاهی به صورت حساب انداخت جمله ای به چشمشخورد . " همه مخارج بیمارستان قبلا با یک لیوان شیر پرداخت شده است .
امضاء دکتر هاروارد کلی "
اگه خوشتون اومده مثل یه مرد یه سپاس بدید تا یه خورده توی این مدارس قوت قلب بهم بده.وقتی دکتر شدم بهتون نسخه رایگان بدم:cool::cool:
راستی نظر یادتون نره برام خیلی مهمه!!
راستی نظر یادتون نره برام خیلی مهمه!!