22-02-2014، 18:24
فریاد
مشت می كوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم
آی
با شما هستم
این درها را باز كنید
من به دنبال فضایی می گردم
لب بامی
سر كوهی دل صحرایی
كه در آنجا نفسی تازه كنم
آه
می خواهم فریاد بلندی بكشم
كه صدایم به شما هم برسد
من به فریاد همانند كسی
كه نیازی به تنفس دارد
مشت می كوبد بر در
پنجه می ساید بر پنجره ها
محتاجم
من هوارم را سر خواهم داد
چاره درد مرا باید این داد كند
از شما خفته چند
چه كسی می اید با من فریاد كند ؟
فریدون مشیری
مشت می كوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم
آی
با شما هستم
این درها را باز كنید
من به دنبال فضایی می گردم
لب بامی
سر كوهی دل صحرایی
كه در آنجا نفسی تازه كنم
آه
می خواهم فریاد بلندی بكشم
كه صدایم به شما هم برسد
من به فریاد همانند كسی
كه نیازی به تنفس دارد
مشت می كوبد بر در
پنجه می ساید بر پنجره ها
محتاجم
من هوارم را سر خواهم داد
چاره درد مرا باید این داد كند
از شما خفته چند
چه كسی می اید با من فریاد كند ؟
فریدون مشیری