21-05-2012، 15:56
پیامدهای جهانی شدن ارتباطات بر مغز انسان
نويسنده: نيكلاسكار؛ ترجمه: سيدمصطفي ناطقالاسلام
هر روز در حدود صد مطلب را از سايتهاي خبري و وبلاگهاي مختلف از طريق Feed دريافت ميكنم. گذشته از اينكه ميدانم به خواندن دقيق تكتك آنها نميرسم، حتي مرور كردن آنها نيز وقت قابل توجهي ميطلبد و برايم تبديل به يك گرفتاري روزمره شده است. چرا از مرور كردن لااقل بخشي از اين محتوا صرفنظر نكنم؟
پاسخ براي من نيز همچون بسياري ديگر از كاربران چندان واضح نيست. ترس از دست دادن مطالب جالب و آموزنده (بله، ترس) يكي از اين دلايل است، اما تنها دليل نيست. طبعاً مطالعه آنلاين با اين حجم و سرعت، بر عادتهاي انسان تأثير ميگذارد.
معمولاً درباره آثار بازي كردن طولانيمدت با كامپيوتر يا تبعات فرهنگي و اجتماعي سرگرميهاي كامپيوتري زياد ميخوانيم و ميشنويم، اما آيا انديشيدهايم كه كارهايي مثل «مطالعه» آنلاين يا «تحقيق» آنلاين چه اثري بر ما ميگذارند؟ اين نوع فعاليتها، برخلاف سرگرميهاي كامپيوتري متداول، در فرهنگ عمومي بار ارزشي مثبت دارند و ممكن است آنها را كاملاً مفيد و بيضرر بدانيم. اما «پاكترين» كاربران اينترنت و كامپيوتر هم از نظر ذهني در خطرند. مانند هميشه، شيطان در جزئيات لانه كردهاست و اين بار «سيطره كميت»، كيفيت مطالعه و تفكر ما را تهديد ميكند.
وقتي روي پاياننامهام كار ميكردم، همراه با دوستانم ساعتها پشت كامپيوتر مينشستيم و هر بار دهها مقاله دانلود ميكرديم. ميدانيد هر كدام از ما چند تا از آن مقالهها را خوانديم؟ شايد بهترين ما حداكثر در تمام دوران كار روي پاياننامهاش كمتر از سي مقاله خواندهباشد.
اين اشتياق شديد براي به دست آوردن منابع، با ظرفيت رو به افول ما براي جذب محتوا، چه در قالب خواندن يا حتي ديدن يا شنيدن تناسبي ندارد. از سوي ديگر نميتوان موهبتهايي را كه فناوري جديد به ما عرضه ميكند كنار بگذاريم، به اين دليل كه ظرفيت جذب كردن تمام آنها را نداريم.
خواندن اين مقاله را يك فيزيكپيشه كه در مؤسسه فيزيك نظري Perimeter سرگرم پژوهش است، در وبلاگش توصيه كرده بود. او مينويسد: «اگر ميخواهيد تنها يك مقاله بخوانيد، اين مقاله را بخوانيد.»
«ديو! صبر كن. ممكن است صبر كني؟ صبر كن ديو. ميشود صبر كني ديو؟» با اين كلمات ابركامپيوتر HAL در صحنهاي معروف و بسيار كنايهآميز در اواخر فيلم «2001: يك اوديسه فضايي» استنلي كوبريك، به فضانورد سنگدل، ديو بومن التماس ميكند. بومن كه توسط اين ماشين معيوب تقريباً تا مرز مرگ در اعماق فضا رفته است، با آرامش و خونسردي مدارهاي حافظه كنترلكننده آن را قطع ميكند.
مغز هال با درماندگي ميگويد: «ديو، دارم حافظهام را از دست ميدهم.» و ادامه ميدهد: «ميتوانم حسش كنم. ميتوانم حسش كنم.»
من هم ميتوانم حسش كنم. در چند سال اخير به طور ناخوشايندي حس ميكردهام كه كسي يا چيزي در حال بازسازي مغز من، طراحي دوباره مدارهاي عصبي و تغيير برنامه حافظهام است. حافظه من (تا جايي كه ميدانم) از بين نرفته، اما در حال تغيير است. ديگر به شيوه سابق نميانديشم. اين مسئله را هنگام مطالعه، قويتر از هر زمان ديگر حس ميكنم.
قبلاً به آساني ميتوانستم در يك كتاب يا مقالهاي طولاني غوطهور شوم. ذهنم درگير جريان روايي متن يا تغيير جهتهاي استدلال ميشد و ساعتها در امتداد رشتههاي طولاني نثر پرسه ميزدم. اكنون ديگر به ندرت چنين چيزي رخ ميدهد. معمولاً بعد از دو يا سه صفحه تمركزم از بين ميرود، آشفته ميشوم، رشته موضوع را از دست ميدهم و به دنبال كار ديگري ميگردم تا انجام دهم. حس ميكنم گويي همواره مغز خودسرم را به زور به متن برميگردانم. مطالعه ژرفي كه قبلاً به طور طبيعي حاصل ميشد، اكنون تبديل به يك ستيز شده است.
فكر ميكنم بدانم كه ماجرا چيست. اكنون بيش از يك دهه است كه زمان زيادي را به صورت آنلاين سپري ميكنم، در پايگاه دادههاي بزرگ اينترنت جستوجو ميكنم، چرخ ميزنم و گاهي هم چيزي بر آن ميافزايم. براي من به عنوان يك نويسنده، وب موهبتي خداداد بوده است. پژوهشي را كه زماني مستلزم صرف كردن چندين روز در قفسهها يا اتاقهاي نشريههاي كتابخانهها بود، اكنون در چند دقيقه ميتوان به انجام رسانيد. با شمار اندكي جستوجو به وسيله گوگل و چند كليك سريع بر هايپرلينكها، حقيقت افشا شده يا نقل قول مختصر و مفيدي را كه در پياش بودهام به دست ميآورم.
حتي هنگامي كه مشغول كار نيستم، تنها به همان ميزان زمان كار احتمال دارد كه در حال كاويدن بيشههاي اطلاعات وب نباشم: كارهايي مانند خواندن و نوشتن ايميل، مرور كردن عنوانهاي خبري و پستهاي وبلاگها، تماشاي فايلهاي ويديويي و گوش دادن به پادكستها يا فقط رفتن از لينكي به لينك ديگر. (برخلاف پاورقيها كه گاهي اين نوع مطالب به آنها پيوند دارند، هايپرلينكها فقط به كارهاي مرتبط اشاره نميكنند، بلكه شما را به سوي آنها ميرانند.)
براي من نيز همانند ديگران اينترنت در حال تبديل شدن به رسانهاي جهاني است؛ مجراي بيشتر اطلاعاتي كه از طريق چشمان و گوشهاي من به سوي ذهنم جاري ميشود. مزاياي دسترسي بيدرنگ به چنين مخزن عظيمي از اطلاعات بسيارند و تاكنون به تفصيل درباره آنها شرح دادهشده و در جاي خود نيز مورد تحسين قرار گرفتهاند.
كلايو تامپسون از ماهنامه وايرد مينويسد: «توانايي حافظه سيليكوني در به ياد آوري بدون نقص ميتواند موهبت بزرگي براي تفكر باشد.» اما اين موهبت بهايي دارد. همان گونه كه مارشال مكلوهان، نظريهپرداز رسانه، در دهه 1960 خاطر نشان ساخت رسانهها فقط مجراهاي منفعل اطلاعات نيستند. آنها خوراك انديشه را فراهم ميآورند، اما در ضمن فرآيند انديشيدن را نيز شكل ميدهند و ظاهراً كاري كه اينترنت انجام ميدهد، پراكندن توانايي من در تمركز و تفكر ژرف است.
اكنون ذهن من انتظار دارد اطلاعات را به همان شكلي دريافت كند كه اينترنت توزيع ميكند: در قالب جريان سريعي از الفاظ. پيش از اين، غواصي بودم در درياي واژگان. اكنون همچون شخصي كه سوار بر يك جت اسكي است، بر سطح آن دريا با شتاب در حركتم.
من تنها كسي نيستم كه اين وضع را دارد. وقتي با دوستان و آشنايان خود (كه اكثراً در كار ادبيات هستند) از آشفتگيهايم در هنگام مطالعه ميگويم، بسياري از آنها ميگويند تجربههاي مشابهي دارند. هرچه بيشتر از وب استفاده ميكنند، براي حفظ تمركز بر نوشتههاي طولاني بيشتر مجبورند تقلا كنند. برخي از بلاگرهايي كه نوشتههايشان را دنبال ميكنم نيز اخيراً به اين پديده اشاره ميكنند.
Scott Karp كه نويسنده وبلاگي در زمينه رسانههاي آنلاين است، به تازگي اقرار ميكند كه خواندن كتاب را به كلي كنار گذاشتهاست. وي مينويسد: «در كالج دانشجوي درخشاني بودم و قبلاً يك كتابخوان سيريناپذير بودم.» او ادامه ميدهد: «چه اتفاقي افتاد؟» در پاسخ، او بر اين پندار است كه: «شايد دليل اين كه تمام مطالعه من روي وب است، آن نباشد كه شيوه خواندنم تغيير كرده (يعني اين كه فقط در پي آسودگي هستم) بلكه شايد دليلش آن باشد كه شيوه انديشيدنم عوض شدهاست.»
Bruce Friedman نيز كه به طور منظم در وبلاگش درباره استفاده از كامپيوترها در پزشكي مينويسد، توضيح ميدهد كه اينترنت چگونه عادات ذهني او را دگرگون كردهاست. وي در اوايل امسال نوشت: «اكنون تقريباً به كلي توانايي خواندن يك مقاله بلند و غرق شدن در آن را از دست دادهام، چه روي وب و چه به شكل چاپي.» فريدمن كه يك پاتولوژيست است و مدتي طولاني عضو هيئت علمي دانشكده پزشكي دانشگاه ميشيگان بودهاست، در گفتوگويي تلفني با من نوشته خود را به دقت شرح داد. وي گفت فكر كردنش يك حالت «استاكاتو» (نام يك تكنيك نواختن مقطع در موسيقي) پيدا كردهاست و با اين تعبير به شيوهاي اشاره داشت كه قطعههاي كوتاه متن را از چندين منبع آنلاين به سرعت ميپيمايد.
وي تصديق كرد: «ديگر نميتوانم جنگ و صلح را بخوانم. توانايياش را از دست دادهام. حتي يك پست وبلاگ كه بيش از سه يا چهار پاراگراف باشد، برايم خيلي زياد است كه بخواهم به طور دقيق دركش كنم. به طور سطحي ميخوانمش.»
اين حكايتها به تنهايي چيز زيادي را ثابت نميكنند و ما هنوز در انتظار آزمايشهاي عصبشناختي و روانشناختي بلندمدتي هستيم كه تصوير دقيقي از چگونگي تأثير اينترنت بر شناخت به دست دهند. اما مطالعهاي روي عادتهاي كاوشهاي آنلاين كه به وسيله پژوهشگران University College لندن صورت گرفته و به تازگي انتشار يافتهاست، اشاره بر آن دارد كه ممكن است ما در ميانه تحولي بنيادين در شيوه خواندن و انديشيدنمان باشيم.
در قسمتي از اين برنامه پژوهشي پنجساله، محققان به بررسي logهاي كامپيوترياي پرداختند كه نشانگر رفتار بازديدكنندگان از دو سايت پژوهشي مشهور بود: يكي سايتي كه توسط كتابخانه بريتانيا اداره ميشود و يكي هم توسط ائتلافي آموزشي در انگليس كه فراهمآورنده دسترسي به مقالههاي نشريهها، كتابهاي الكترونيكي و ساير منابع اطلاعات نوشتاري است.
آنها دريافتند كه استفادهكنندگان از اين سايت «نوعي رفتار سرسري خواندن» از خود بروز دادند: از يك منبع به ديگري جست ميزدند و به ندرت به منبعي كه قبلاً ديدهبودند بازميگشتند؛ معمولاً پيش از «جَستن» به يك سايت ديگر، بيش از يك يا دو صفحه از يك مقاله يا كتاب را نميخواندند. گاهي مقالهاي طولاني را ذخيره ميكردند، اما مدركي نداريم كه نشان دهد زماني برميگشتند و واقعاً آن را ميخواندند. نويسندگان گزارش اين تحقيق اظهار ميكنند:
«واضح است كه مطالعه آنلاين كاربران به شكل سنتي صورت نميپذيرد؛ در حقيقت همچنان كه كاربران با هدف پيروزي سريع به طور افقي در ميان عنوانها، صفحههاي محتوا و چكيدهها «power browse» ميكنند، نشانههايي حاكي از آن كه شكلهاي جديدي از «خواندن» پديدار ميشوند، وجود دارد. تقريباً چنين مينمايد كه آنها براي دوري جستن از مطالعه به شيوه سنتي، سراغ محتواي آنلاين ميروند.»
به لطف حضور فراگير متن در اينترنت و حتي محبوبيت پيامهاي متني روي تلفنهاي همراه، امروزه ما احتمالاً بيش از دهه 1970 يا 1980 كه تلويزيون رسانه برگزيدهمان بود، ميخوانيم. اما اين نوع متفاوتي از خواندن است و نوع متفاوتي از انديشيدن نيز در پس آن است و شايد حتي دركي متفاوت از خويشتن. ماريان ولف، روانشناس رشد در دانشگاه Tufts و مؤلف كتاب «Proust and the Squid: The Story and Science of the Reading Brain»، ميگويد:
«ما آنچه كه ميخوانيم نيستيم، ما آن گونه كه ميخوانيم، هستيم.» ولف بيم آن دارد كه شيوه خواندني كه با اينترنت رواج مييابد، شيوهاي كه «كارايي» و «فوريت» را بر هر چيز ديگر برتري ميدهد، در حال تضعيف توانايي ما در آن نوع مطالعه عميقي باشد كه با فراگير شدن آثار توسط يك فناوري قديميتر، يعني صنعت چاپ، ايجاد شد. وي ميگويد ما در هنگام مطالعه آنلاين تمايل داريم «تنها به رمزگشايان اطلاعات» تبديل شويم. قابليت ما در تفسير متن و ايجاد ارتباطهاي ذهني غني كه هنگام مطالعه عميق و بدون پرسه حواس ايجاد ميشود، تا حد زيادي بيكار ميماند.
ولف در توضيح اين موضوع ميگويد، خواندن، يك توانايي ذاتي انسانها نيست. بر خلاف توانايي مكالمه، توانايي خواندن در ژنهاي ما ثبت نشدهاست. ما بايد به ذهنمان ياد بدهيم چگونه حروف نماديني را كه ميبينيم، به زبان قابل فهم براي ما ترجمه كند. رسانهها يا ساير فناوريهايي كه در آموختن و پروراندن مهارت مطالعه به كار ميگيريم، نقشي مهم در شكلگيري مدارهاي عصبي در داخل مغزمان دارند.
آزمايشها نشان ميدهند كه خوانندگان نگارههاي مفهومي، مانند چينيها، مدارهايي ذهني براي خواندن در مغز خود گسترش ميدهند كه بسيار متفاوت از مدارهاي درون مغزهاي آن دسته از ما است كه زبان نوشتاريمان از الفبا بهره ميگيرد. اين تفاوتها در بسياري از نواحي مغز گسترش دارند، از جمله قسمتهايي كه كنترلگر كاركردهاي شناختي بنياديني مانند حافظه و تفسير محركهاي ديداري و شنيداري هستند. به طور مشابه ميتوانيم انتظار داشته باشيم كه مدارهاي مغزي بافتهشده در اثر استفاده ما از اينترنت، متفاوت از آنهايي باشند كه بر اثر خواندن كتاب يا ساير آثار چاپي ايجاد ميشوند.
زماني در سال 1882، فريدريش نيچه يك ماشين تحرير، به طور دقيق يك Malling-Hansen Writing Ball، خريد. بينايي او رو به افول بود و متمركز نگاه داشتن چشمانش روي يك صفحه، خستهكننده و رنجآور شده بود، تا جايي كه معمولاً به سردردهايي خردكننده ميانجاميد. مجبور شد نوشتنش را كوتاه كند و بيم آن داشت كه به زودي مجبور شود آن را به كلي ترك كند.
ماشين تحرير او را دستكم براي مدتي نجات داد. همين كه آموخت تنها با لمس كردن تايپ كند، ميتوانست با چشمان بسته تايپ كند و تنها از سرانگشتانش بهره گيرد. واژگان بار ديگر ميتوانستند از ذهن او به روي صفحه جاري شوند.
اما اين ماشين تأثيري ظريف بر كارهاي وي گذاشت. يكي از دوستان نيچه كه يك آهنگساز بود، متوجه تغييري در سبك نگارش او شد. نثر او كه تا قبل از آن هم موجز بود، بيش از پيش مختصر و تلگرافي شدهبود. او در نامهاي به نيچه نوشت: «با اين دستگاه شايد حتي به گويشي جديد دست يابي.» وي نوشت كه در كارهاي خودش «انديشهها در موسيقي و زبان معمولاً به سرشت قلم و كاغذ وابستهاند.»
نيچه در پاسخ نوشت: «راست ميگويي لوازم نگارش ما در شكلگيري انديشههاي ما نقش ايفا ميكنند.» فريدريش اِي. كيتلر، پژوهشگر آلماني رسانهها، مينويسد: «زير سلطه ماشين، نثر نيچه از استدلال به الگوريتم تبديل شد، از انديشه به جناس و از سبكي فصيح به سبكي تلگرافي تغيير يافت.»
مغز انسان انعطافپذيرياي تقريباً نامتناهي دارد. قبلاً تصور ميشد وقتي به دوران بزرگسالي ميرسيم شبكه مغزي ما، اتصالات متراكمي كه ميان حدوداً صد ميليارد نورون درون جمجمه تشكيل شده، تا حد زيادي تثبيت شده است. اما پژوهشگران مغز دريافتهاند كه اين گونه نيست.
جيمز اولدز، يك استاد neuroscience كه مديريت مؤسسه مطالعات پيشرفته Krasnow در دانشگاه جرج ميسون را بر عهده دارد، ميگويد، حتي مغز بزرگسالان هم «خيلي پلاستيكي« است. سلولهاي عصبي به طور معمول اتصالات قديمي را قطع كرده و اتصالات تازهاي ميسازند. او ميگويد: »مغز توانايي آن را دارد كه خودش را در حين كار از نو برنامهريزي كند و شيوه كاركردش را تغيير دهد.»
وقتي آنچه را كه جامعهشناسي به نام دانيل بِل «فناوريهاي ذهني» ما خوانده (ابزارهايي خارجي كه ظرفيتهاي ذهني، نه فيزيكي، ما را توسعه ميدهند) به كار ميبريم، ناگزير پايبند خصوصيات آن فناوريها ميشويم. ساعت مكانيكي كه در قرن چهاردهم ميلادي وارد كاربردهاي عمومي شد، مثالي متقاعدكننده است.
لوئيس مامفورد، تاريخدان و منتقد فرهنگي، در كتاب «تكنيكها و تمدن» خود شرح داده كه ساعت چگونه «زمان را از رخدادهاي انساني جدا و كمك كرد باور به جهاني مستقل كه از تسلسلهاي قابل سنجش رياضي تشكيل شده شكل گيرد» و «چارچوب انتزاعي زمان تقسيمشده» به «نقطه مرجع فعاليت و تفكر» تبديل شد.
تيكتاك منظم ساعت كمك كرد تا انديشه علمي و انسان علمي به وجود آيند. اما در ضمن چيزي را هم از ميان برداشت. چنان كه جوزف وايزنباوم، متخصص فقيد علوم كامپيوتر در MIT در كتاب سال 1976 خود، «نيروي كامپيوتر و خرد انسان: از داوري تا محاسبه» عنوان كرده است، مفهوم جهاني كه در پي استفاده فراگير از ابزارهاي سنجش زمان حاصل شد، «نسخهاي كمرمق از جهان قبلي است، زيرا متكي بر طرد كردن آن تجربههاي مستقيمي است كه بنيان و در حقيقت تركيب واقعيت قديمي را تشكيل ميدادند.»
براي تصميمگيري درباره اين كه چه وقت بخوريم، كار كنيم، بخوابيم و برخيزيم، پيروي كردن از حسهايمان را كنار گذاشتيم و شروع به فرمانبرداري از ساعت كرديم.
بازتاب فرآيند تطابق با فناوريهاي ذهني جديد را ميتوان در تغيير يافتن تشبيههايي ديد كه براي شرح دادن خودمان به خودمان به كار ميبريم. وقتي ساعت مكانيكي آمد، مردم مجسم كردند مغزهاي آنها «مثل ساعت» كار ميكند. امروزه، در عصر نرمافزار، مغزهاي خود را چنان مجسم ميكنيم كه «مثل كامپيوتر» كار ميكنند. اما neuroscience به ما ميگويد اين تغييرات بسيار ژرفتر از تشبيههايي است كه به كار ميبريم. به لطف شكلپذيري مغزمان، اين تطابق در سطح زيستشناختي نيز رخ ميدهد.
منبع: پارسينه
نويسنده: نيكلاسكار؛ ترجمه: سيدمصطفي ناطقالاسلام
هر روز در حدود صد مطلب را از سايتهاي خبري و وبلاگهاي مختلف از طريق Feed دريافت ميكنم. گذشته از اينكه ميدانم به خواندن دقيق تكتك آنها نميرسم، حتي مرور كردن آنها نيز وقت قابل توجهي ميطلبد و برايم تبديل به يك گرفتاري روزمره شده است. چرا از مرور كردن لااقل بخشي از اين محتوا صرفنظر نكنم؟
پاسخ براي من نيز همچون بسياري ديگر از كاربران چندان واضح نيست. ترس از دست دادن مطالب جالب و آموزنده (بله، ترس) يكي از اين دلايل است، اما تنها دليل نيست. طبعاً مطالعه آنلاين با اين حجم و سرعت، بر عادتهاي انسان تأثير ميگذارد.
معمولاً درباره آثار بازي كردن طولانيمدت با كامپيوتر يا تبعات فرهنگي و اجتماعي سرگرميهاي كامپيوتري زياد ميخوانيم و ميشنويم، اما آيا انديشيدهايم كه كارهايي مثل «مطالعه» آنلاين يا «تحقيق» آنلاين چه اثري بر ما ميگذارند؟ اين نوع فعاليتها، برخلاف سرگرميهاي كامپيوتري متداول، در فرهنگ عمومي بار ارزشي مثبت دارند و ممكن است آنها را كاملاً مفيد و بيضرر بدانيم. اما «پاكترين» كاربران اينترنت و كامپيوتر هم از نظر ذهني در خطرند. مانند هميشه، شيطان در جزئيات لانه كردهاست و اين بار «سيطره كميت»، كيفيت مطالعه و تفكر ما را تهديد ميكند.
وقتي روي پاياننامهام كار ميكردم، همراه با دوستانم ساعتها پشت كامپيوتر مينشستيم و هر بار دهها مقاله دانلود ميكرديم. ميدانيد هر كدام از ما چند تا از آن مقالهها را خوانديم؟ شايد بهترين ما حداكثر در تمام دوران كار روي پاياننامهاش كمتر از سي مقاله خواندهباشد.
اين اشتياق شديد براي به دست آوردن منابع، با ظرفيت رو به افول ما براي جذب محتوا، چه در قالب خواندن يا حتي ديدن يا شنيدن تناسبي ندارد. از سوي ديگر نميتوان موهبتهايي را كه فناوري جديد به ما عرضه ميكند كنار بگذاريم، به اين دليل كه ظرفيت جذب كردن تمام آنها را نداريم.
خواندن اين مقاله را يك فيزيكپيشه كه در مؤسسه فيزيك نظري Perimeter سرگرم پژوهش است، در وبلاگش توصيه كرده بود. او مينويسد: «اگر ميخواهيد تنها يك مقاله بخوانيد، اين مقاله را بخوانيد.»
«ديو! صبر كن. ممكن است صبر كني؟ صبر كن ديو. ميشود صبر كني ديو؟» با اين كلمات ابركامپيوتر HAL در صحنهاي معروف و بسيار كنايهآميز در اواخر فيلم «2001: يك اوديسه فضايي» استنلي كوبريك، به فضانورد سنگدل، ديو بومن التماس ميكند. بومن كه توسط اين ماشين معيوب تقريباً تا مرز مرگ در اعماق فضا رفته است، با آرامش و خونسردي مدارهاي حافظه كنترلكننده آن را قطع ميكند.
مغز هال با درماندگي ميگويد: «ديو، دارم حافظهام را از دست ميدهم.» و ادامه ميدهد: «ميتوانم حسش كنم. ميتوانم حسش كنم.»
من هم ميتوانم حسش كنم. در چند سال اخير به طور ناخوشايندي حس ميكردهام كه كسي يا چيزي در حال بازسازي مغز من، طراحي دوباره مدارهاي عصبي و تغيير برنامه حافظهام است. حافظه من (تا جايي كه ميدانم) از بين نرفته، اما در حال تغيير است. ديگر به شيوه سابق نميانديشم. اين مسئله را هنگام مطالعه، قويتر از هر زمان ديگر حس ميكنم.
قبلاً به آساني ميتوانستم در يك كتاب يا مقالهاي طولاني غوطهور شوم. ذهنم درگير جريان روايي متن يا تغيير جهتهاي استدلال ميشد و ساعتها در امتداد رشتههاي طولاني نثر پرسه ميزدم. اكنون ديگر به ندرت چنين چيزي رخ ميدهد. معمولاً بعد از دو يا سه صفحه تمركزم از بين ميرود، آشفته ميشوم، رشته موضوع را از دست ميدهم و به دنبال كار ديگري ميگردم تا انجام دهم. حس ميكنم گويي همواره مغز خودسرم را به زور به متن برميگردانم. مطالعه ژرفي كه قبلاً به طور طبيعي حاصل ميشد، اكنون تبديل به يك ستيز شده است.
فكر ميكنم بدانم كه ماجرا چيست. اكنون بيش از يك دهه است كه زمان زيادي را به صورت آنلاين سپري ميكنم، در پايگاه دادههاي بزرگ اينترنت جستوجو ميكنم، چرخ ميزنم و گاهي هم چيزي بر آن ميافزايم. براي من به عنوان يك نويسنده، وب موهبتي خداداد بوده است. پژوهشي را كه زماني مستلزم صرف كردن چندين روز در قفسهها يا اتاقهاي نشريههاي كتابخانهها بود، اكنون در چند دقيقه ميتوان به انجام رسانيد. با شمار اندكي جستوجو به وسيله گوگل و چند كليك سريع بر هايپرلينكها، حقيقت افشا شده يا نقل قول مختصر و مفيدي را كه در پياش بودهام به دست ميآورم.
حتي هنگامي كه مشغول كار نيستم، تنها به همان ميزان زمان كار احتمال دارد كه در حال كاويدن بيشههاي اطلاعات وب نباشم: كارهايي مانند خواندن و نوشتن ايميل، مرور كردن عنوانهاي خبري و پستهاي وبلاگها، تماشاي فايلهاي ويديويي و گوش دادن به پادكستها يا فقط رفتن از لينكي به لينك ديگر. (برخلاف پاورقيها كه گاهي اين نوع مطالب به آنها پيوند دارند، هايپرلينكها فقط به كارهاي مرتبط اشاره نميكنند، بلكه شما را به سوي آنها ميرانند.)
براي من نيز همانند ديگران اينترنت در حال تبديل شدن به رسانهاي جهاني است؛ مجراي بيشتر اطلاعاتي كه از طريق چشمان و گوشهاي من به سوي ذهنم جاري ميشود. مزاياي دسترسي بيدرنگ به چنين مخزن عظيمي از اطلاعات بسيارند و تاكنون به تفصيل درباره آنها شرح دادهشده و در جاي خود نيز مورد تحسين قرار گرفتهاند.
كلايو تامپسون از ماهنامه وايرد مينويسد: «توانايي حافظه سيليكوني در به ياد آوري بدون نقص ميتواند موهبت بزرگي براي تفكر باشد.» اما اين موهبت بهايي دارد. همان گونه كه مارشال مكلوهان، نظريهپرداز رسانه، در دهه 1960 خاطر نشان ساخت رسانهها فقط مجراهاي منفعل اطلاعات نيستند. آنها خوراك انديشه را فراهم ميآورند، اما در ضمن فرآيند انديشيدن را نيز شكل ميدهند و ظاهراً كاري كه اينترنت انجام ميدهد، پراكندن توانايي من در تمركز و تفكر ژرف است.
اكنون ذهن من انتظار دارد اطلاعات را به همان شكلي دريافت كند كه اينترنت توزيع ميكند: در قالب جريان سريعي از الفاظ. پيش از اين، غواصي بودم در درياي واژگان. اكنون همچون شخصي كه سوار بر يك جت اسكي است، بر سطح آن دريا با شتاب در حركتم.
من تنها كسي نيستم كه اين وضع را دارد. وقتي با دوستان و آشنايان خود (كه اكثراً در كار ادبيات هستند) از آشفتگيهايم در هنگام مطالعه ميگويم، بسياري از آنها ميگويند تجربههاي مشابهي دارند. هرچه بيشتر از وب استفاده ميكنند، براي حفظ تمركز بر نوشتههاي طولاني بيشتر مجبورند تقلا كنند. برخي از بلاگرهايي كه نوشتههايشان را دنبال ميكنم نيز اخيراً به اين پديده اشاره ميكنند.
Scott Karp كه نويسنده وبلاگي در زمينه رسانههاي آنلاين است، به تازگي اقرار ميكند كه خواندن كتاب را به كلي كنار گذاشتهاست. وي مينويسد: «در كالج دانشجوي درخشاني بودم و قبلاً يك كتابخوان سيريناپذير بودم.» او ادامه ميدهد: «چه اتفاقي افتاد؟» در پاسخ، او بر اين پندار است كه: «شايد دليل اين كه تمام مطالعه من روي وب است، آن نباشد كه شيوه خواندنم تغيير كرده (يعني اين كه فقط در پي آسودگي هستم) بلكه شايد دليلش آن باشد كه شيوه انديشيدنم عوض شدهاست.»
Bruce Friedman نيز كه به طور منظم در وبلاگش درباره استفاده از كامپيوترها در پزشكي مينويسد، توضيح ميدهد كه اينترنت چگونه عادات ذهني او را دگرگون كردهاست. وي در اوايل امسال نوشت: «اكنون تقريباً به كلي توانايي خواندن يك مقاله بلند و غرق شدن در آن را از دست دادهام، چه روي وب و چه به شكل چاپي.» فريدمن كه يك پاتولوژيست است و مدتي طولاني عضو هيئت علمي دانشكده پزشكي دانشگاه ميشيگان بودهاست، در گفتوگويي تلفني با من نوشته خود را به دقت شرح داد. وي گفت فكر كردنش يك حالت «استاكاتو» (نام يك تكنيك نواختن مقطع در موسيقي) پيدا كردهاست و با اين تعبير به شيوهاي اشاره داشت كه قطعههاي كوتاه متن را از چندين منبع آنلاين به سرعت ميپيمايد.
وي تصديق كرد: «ديگر نميتوانم جنگ و صلح را بخوانم. توانايياش را از دست دادهام. حتي يك پست وبلاگ كه بيش از سه يا چهار پاراگراف باشد، برايم خيلي زياد است كه بخواهم به طور دقيق دركش كنم. به طور سطحي ميخوانمش.»
اين حكايتها به تنهايي چيز زيادي را ثابت نميكنند و ما هنوز در انتظار آزمايشهاي عصبشناختي و روانشناختي بلندمدتي هستيم كه تصوير دقيقي از چگونگي تأثير اينترنت بر شناخت به دست دهند. اما مطالعهاي روي عادتهاي كاوشهاي آنلاين كه به وسيله پژوهشگران University College لندن صورت گرفته و به تازگي انتشار يافتهاست، اشاره بر آن دارد كه ممكن است ما در ميانه تحولي بنيادين در شيوه خواندن و انديشيدنمان باشيم.
در قسمتي از اين برنامه پژوهشي پنجساله، محققان به بررسي logهاي كامپيوترياي پرداختند كه نشانگر رفتار بازديدكنندگان از دو سايت پژوهشي مشهور بود: يكي سايتي كه توسط كتابخانه بريتانيا اداره ميشود و يكي هم توسط ائتلافي آموزشي در انگليس كه فراهمآورنده دسترسي به مقالههاي نشريهها، كتابهاي الكترونيكي و ساير منابع اطلاعات نوشتاري است.
آنها دريافتند كه استفادهكنندگان از اين سايت «نوعي رفتار سرسري خواندن» از خود بروز دادند: از يك منبع به ديگري جست ميزدند و به ندرت به منبعي كه قبلاً ديدهبودند بازميگشتند؛ معمولاً پيش از «جَستن» به يك سايت ديگر، بيش از يك يا دو صفحه از يك مقاله يا كتاب را نميخواندند. گاهي مقالهاي طولاني را ذخيره ميكردند، اما مدركي نداريم كه نشان دهد زماني برميگشتند و واقعاً آن را ميخواندند. نويسندگان گزارش اين تحقيق اظهار ميكنند:
«واضح است كه مطالعه آنلاين كاربران به شكل سنتي صورت نميپذيرد؛ در حقيقت همچنان كه كاربران با هدف پيروزي سريع به طور افقي در ميان عنوانها، صفحههاي محتوا و چكيدهها «power browse» ميكنند، نشانههايي حاكي از آن كه شكلهاي جديدي از «خواندن» پديدار ميشوند، وجود دارد. تقريباً چنين مينمايد كه آنها براي دوري جستن از مطالعه به شيوه سنتي، سراغ محتواي آنلاين ميروند.»
به لطف حضور فراگير متن در اينترنت و حتي محبوبيت پيامهاي متني روي تلفنهاي همراه، امروزه ما احتمالاً بيش از دهه 1970 يا 1980 كه تلويزيون رسانه برگزيدهمان بود، ميخوانيم. اما اين نوع متفاوتي از خواندن است و نوع متفاوتي از انديشيدن نيز در پس آن است و شايد حتي دركي متفاوت از خويشتن. ماريان ولف، روانشناس رشد در دانشگاه Tufts و مؤلف كتاب «Proust and the Squid: The Story and Science of the Reading Brain»، ميگويد:
«ما آنچه كه ميخوانيم نيستيم، ما آن گونه كه ميخوانيم، هستيم.» ولف بيم آن دارد كه شيوه خواندني كه با اينترنت رواج مييابد، شيوهاي كه «كارايي» و «فوريت» را بر هر چيز ديگر برتري ميدهد، در حال تضعيف توانايي ما در آن نوع مطالعه عميقي باشد كه با فراگير شدن آثار توسط يك فناوري قديميتر، يعني صنعت چاپ، ايجاد شد. وي ميگويد ما در هنگام مطالعه آنلاين تمايل داريم «تنها به رمزگشايان اطلاعات» تبديل شويم. قابليت ما در تفسير متن و ايجاد ارتباطهاي ذهني غني كه هنگام مطالعه عميق و بدون پرسه حواس ايجاد ميشود، تا حد زيادي بيكار ميماند.
ولف در توضيح اين موضوع ميگويد، خواندن، يك توانايي ذاتي انسانها نيست. بر خلاف توانايي مكالمه، توانايي خواندن در ژنهاي ما ثبت نشدهاست. ما بايد به ذهنمان ياد بدهيم چگونه حروف نماديني را كه ميبينيم، به زبان قابل فهم براي ما ترجمه كند. رسانهها يا ساير فناوريهايي كه در آموختن و پروراندن مهارت مطالعه به كار ميگيريم، نقشي مهم در شكلگيري مدارهاي عصبي در داخل مغزمان دارند.
آزمايشها نشان ميدهند كه خوانندگان نگارههاي مفهومي، مانند چينيها، مدارهايي ذهني براي خواندن در مغز خود گسترش ميدهند كه بسيار متفاوت از مدارهاي درون مغزهاي آن دسته از ما است كه زبان نوشتاريمان از الفبا بهره ميگيرد. اين تفاوتها در بسياري از نواحي مغز گسترش دارند، از جمله قسمتهايي كه كنترلگر كاركردهاي شناختي بنياديني مانند حافظه و تفسير محركهاي ديداري و شنيداري هستند. به طور مشابه ميتوانيم انتظار داشته باشيم كه مدارهاي مغزي بافتهشده در اثر استفاده ما از اينترنت، متفاوت از آنهايي باشند كه بر اثر خواندن كتاب يا ساير آثار چاپي ايجاد ميشوند.
زماني در سال 1882، فريدريش نيچه يك ماشين تحرير، به طور دقيق يك Malling-Hansen Writing Ball، خريد. بينايي او رو به افول بود و متمركز نگاه داشتن چشمانش روي يك صفحه، خستهكننده و رنجآور شده بود، تا جايي كه معمولاً به سردردهايي خردكننده ميانجاميد. مجبور شد نوشتنش را كوتاه كند و بيم آن داشت كه به زودي مجبور شود آن را به كلي ترك كند.
ماشين تحرير او را دستكم براي مدتي نجات داد. همين كه آموخت تنها با لمس كردن تايپ كند، ميتوانست با چشمان بسته تايپ كند و تنها از سرانگشتانش بهره گيرد. واژگان بار ديگر ميتوانستند از ذهن او به روي صفحه جاري شوند.
اما اين ماشين تأثيري ظريف بر كارهاي وي گذاشت. يكي از دوستان نيچه كه يك آهنگساز بود، متوجه تغييري در سبك نگارش او شد. نثر او كه تا قبل از آن هم موجز بود، بيش از پيش مختصر و تلگرافي شدهبود. او در نامهاي به نيچه نوشت: «با اين دستگاه شايد حتي به گويشي جديد دست يابي.» وي نوشت كه در كارهاي خودش «انديشهها در موسيقي و زبان معمولاً به سرشت قلم و كاغذ وابستهاند.»
نيچه در پاسخ نوشت: «راست ميگويي لوازم نگارش ما در شكلگيري انديشههاي ما نقش ايفا ميكنند.» فريدريش اِي. كيتلر، پژوهشگر آلماني رسانهها، مينويسد: «زير سلطه ماشين، نثر نيچه از استدلال به الگوريتم تبديل شد، از انديشه به جناس و از سبكي فصيح به سبكي تلگرافي تغيير يافت.»
مغز انسان انعطافپذيرياي تقريباً نامتناهي دارد. قبلاً تصور ميشد وقتي به دوران بزرگسالي ميرسيم شبكه مغزي ما، اتصالات متراكمي كه ميان حدوداً صد ميليارد نورون درون جمجمه تشكيل شده، تا حد زيادي تثبيت شده است. اما پژوهشگران مغز دريافتهاند كه اين گونه نيست.
جيمز اولدز، يك استاد neuroscience كه مديريت مؤسسه مطالعات پيشرفته Krasnow در دانشگاه جرج ميسون را بر عهده دارد، ميگويد، حتي مغز بزرگسالان هم «خيلي پلاستيكي« است. سلولهاي عصبي به طور معمول اتصالات قديمي را قطع كرده و اتصالات تازهاي ميسازند. او ميگويد: »مغز توانايي آن را دارد كه خودش را در حين كار از نو برنامهريزي كند و شيوه كاركردش را تغيير دهد.»
وقتي آنچه را كه جامعهشناسي به نام دانيل بِل «فناوريهاي ذهني» ما خوانده (ابزارهايي خارجي كه ظرفيتهاي ذهني، نه فيزيكي، ما را توسعه ميدهند) به كار ميبريم، ناگزير پايبند خصوصيات آن فناوريها ميشويم. ساعت مكانيكي كه در قرن چهاردهم ميلادي وارد كاربردهاي عمومي شد، مثالي متقاعدكننده است.
لوئيس مامفورد، تاريخدان و منتقد فرهنگي، در كتاب «تكنيكها و تمدن» خود شرح داده كه ساعت چگونه «زمان را از رخدادهاي انساني جدا و كمك كرد باور به جهاني مستقل كه از تسلسلهاي قابل سنجش رياضي تشكيل شده شكل گيرد» و «چارچوب انتزاعي زمان تقسيمشده» به «نقطه مرجع فعاليت و تفكر» تبديل شد.
تيكتاك منظم ساعت كمك كرد تا انديشه علمي و انسان علمي به وجود آيند. اما در ضمن چيزي را هم از ميان برداشت. چنان كه جوزف وايزنباوم، متخصص فقيد علوم كامپيوتر در MIT در كتاب سال 1976 خود، «نيروي كامپيوتر و خرد انسان: از داوري تا محاسبه» عنوان كرده است، مفهوم جهاني كه در پي استفاده فراگير از ابزارهاي سنجش زمان حاصل شد، «نسخهاي كمرمق از جهان قبلي است، زيرا متكي بر طرد كردن آن تجربههاي مستقيمي است كه بنيان و در حقيقت تركيب واقعيت قديمي را تشكيل ميدادند.»
براي تصميمگيري درباره اين كه چه وقت بخوريم، كار كنيم، بخوابيم و برخيزيم، پيروي كردن از حسهايمان را كنار گذاشتيم و شروع به فرمانبرداري از ساعت كرديم.
بازتاب فرآيند تطابق با فناوريهاي ذهني جديد را ميتوان در تغيير يافتن تشبيههايي ديد كه براي شرح دادن خودمان به خودمان به كار ميبريم. وقتي ساعت مكانيكي آمد، مردم مجسم كردند مغزهاي آنها «مثل ساعت» كار ميكند. امروزه، در عصر نرمافزار، مغزهاي خود را چنان مجسم ميكنيم كه «مثل كامپيوتر» كار ميكنند. اما neuroscience به ما ميگويد اين تغييرات بسيار ژرفتر از تشبيههايي است كه به كار ميبريم. به لطف شكلپذيري مغزمان، اين تطابق در سطح زيستشناختي نيز رخ ميدهد.
منبع: پارسينه