واي آدمها
كه در كافه نشسته و آراميد
يك دستتان جام است
و دست ديگر در دست يار
يك نفر هست آن گوشه بيمار
آن يكي هم مي زند جار
واي آدمها
كه سفره دل پهن كرده است
ميان فضاي پاك
يكي هست، انگار
دست و پايش افتاده به خاك
سنه اش گشته چاك چاك
واي آدمها
كه بوي اٌدكلن هاتان
مسير باد را عوض مي كند
كمي آن طرف تر
يكي هست، كه با بوي خون
روز را شب مي كند
واي آدمها
كه شاسي هاتان بلند است
و ماشين هاتان شاسي بلند
هر رزو عزم را جزم مي كني
براي ديزين و دربند
چند كوچه آن طرف تر
يكي پاي چند ديناري،
پايش در بند است
واي آدمها
كه كاخ كبريايي
بنا كرده ايد
براي كفش هايتان،
فرش زيرپا كرده ايد
يكي هست درهمين حوالي
كه در پايش كفش نيست
كاخش از جنس كارتون و كاغذ است
واي آدمها
كه خود را به كري زده ايد،
سحر هنگام نزديك است و
خورشيد بعد از اذان خواهد آمد
غفلت كردن تا به كي؟
تن به لذت دادن تا به كي؟
يكي بغض در گلويش غمباده كرده
يكي هوس نان و پنير ساده كرده
واي آدمها
كه در كافه نشسته و آراميد
يك دستتان جام است
و دست ديگر در دست يار
يك نفر هست آن گوشه بيمار
آن يكي هم مي زند جار
واي آدمها
كه سفره دل پهن كرده است
ميان فضاي پاك
يكي هست، انگار
دست و پايش افتاده به خاك
سنه اش گشته چاك چاك
واي آدمها
كه بوي اٌدكلن هاتان
مسير باد را عوض مي كند
كمي آن طرف تر
يكي هست، كه با بوي خون
روز را شب مي كند
واي آدمها
كه شاسي هاتان بلند است
و ماشين هاتان شاسي بلند
هر رزو عزم را جزم مي كني
براي ديزين و دربند
چند كوچه آن طرف تر
يكي پاي چند ديناري،
پايش در بند است
واي آدمها
كه كاخ كبريايي
بنا كرده ايد
براي كفش هايتان،
فرش زيرپا كرده ايد
يكي هست درهمين حوالي
كه در پايش كفش نيست
كاخش از جنس كارتون و كاغذ است
واي آدمها
كه خود را به كري زده ايد،
سحر هنگام نزديك است و
خورشيد بعد از اذان خواهد آمد
غفلت كردن تا به كي؟
تن به لذت دادن تا به كي؟
يكي بغض در گلويش غمباده كرده
يكي هوس نان و پنير ساده كرده
واي آدمها