16-12-2013، 14:04
بیهویتی فرهنگیبحثهای زیادی در خصوص فرهنگ و اینکه این پدیده چه جایگاهی را در جامعه دارد، صورت میگیرند. البته در مفاهیمی چون روبنا و زیربنا به این بحثها محوریت میبخشند. حال فرهنگ را اگر روبنا یا زیربنا در نظر بگیریم، از اهمیت آن کاسته نمیشود، چون فرهنگ به گونهای از تمام داشتههای مادی و غیرمادی جامعه نمایندگی میکند. به قول دکتر شریعتی« فرهنگ عبارت است از مجموعهی ساختهها و اندوختههاي مادي و معنوي يك قوم يا نژاد يا مليت خاص در طول تاريخ». انسان میتواند موجود صحرایی باشد، اما فرهنگ زمینهی تعامل انسان با محیط را فراهم میسازد و اینکه چهگونه و به چه ترتیبی با طبیعت وارد تعامل شود و شیوههای زندگی خود را تعیین کند. زندگی در عریانترین صورت خود، تلاش برای زنده ماندن و رفع نیازهای غریزی است. اما فرهنگ صورت خاصی را به زندگی میبخشد که از یک گروه تا گروه دیگر و از یک جامعه تا جامعهی دیگر متفاوت است. در واقع فرهنگ خاص انسان است که زندگی این موجود را از زندهجانهای دیگر متمایز میسازد. جامعه با فرهنگ خود زنده است و درست با این داشته، هویت خاصی را به خود میگیرد. هر جامعه سعی میکند تا نمودهای فرهنگی خود را پرورش داده و تاریخ خود را با این رویکرد، ماندگار و زنده نگه دارد. البته اصالت دادن به فرهنگ به این معنا نیست که جامعه از تعامل با فرهنگهای دیگران خودداری کند، بلکه تعامل و مبادلات فرهنگی نیز بایستی در مسیر پرورش و بالندگی فرهنگ بومی سمت و سو بگیرد. هرگاه جامعه از داشتن دیدگاه وسیع فرهنگی که تحول در آن یک هدف کلی تلقی شود، محروم و طرحی که طی آن نمودها و عناصر فرهنگ برجسته شوند و در ابعاد مادی و غیرمادی توسعه یافته و رنگ خاصی را به جامعه ارزانی بدارد، نیز موضوعیت نداشته باشد، جامعه در عرصهی رقابتهای فرهنگی ناکام و بدین گونه شکل غریبی را به خود خواهد گرفت. بیهویتی فرهنگی چیست؟ اگر هویت فرهنگی را مجوعهای از اجزا و مولفههایی بدانیم که به افراد و گروههای مردمی شخصیت میبخشد و در نظام روابط، آنها را از دیگران متمایز میسازند، شاید این بحث شکل سادهتری را به خود بگیرد. زبان یکی از این مؤلفهها به حساب میرود و اساسیترین آن نیز محسوب میشود. نقش زبان گفتاری و نوشتاری در حوزهی فرهنگ بر هیچ کس پوشیده نیست. پویایی فرهنگ یک جامعه و توسعهی آن با رشد و تحول ادبیات ارتباط مستقیم دارد. از سوی دیگر، زبان یکی از اساسیترین عناصری است که هویت فرهنگی یک ملت را بازتاب میدهد. تحول زبان و ادبیات، از یک سو، نشانهای از توسعهی فرهنگی است و از دیگر سو، به فرهنگ یک جامعه هویت خاصی را ارزانی میدارد. هرگاه، فرهنگ یک جامعه چنین مؤلفههای مشخص و اصیل را نداشته باشد یا دستخوش تغییرات غیراصولی شود، بیهویتی فرهنگی نیز رقم خواهد خورد. هر زبان به لحاظ اصول و ساختار، هویت خاصی خود را دارد، اما اگر چنین اصول و ساختار با نفوذ زبانهای غیر بومی و ملی به هم بخورد و از رشد و بالندگی باز بماند، اساسیترین نمود هویت فرهنگی در آستانهی فروپاشی قرار میگیرد. زبان برجستهترین وسیلهی ارتباطی است و نیز ابزاریست که در فرایند جامعهپذیری افراد نقش بیبدیلی را ایفا میکند. اندیشیدن و بیان تفکر و داشتههای فکری نیز نیازمند ظرف وسیع و پویا است که زبان چنین نقشی را ایفا میکند. زبان و ادبیات یک کشور اگر در مسیر اصولی و تعریف شدهی خود رشد نکند و زیر نفوذ زبانهای غیر بومی قرار بگیرد، بزرگترین اجزای فرهنگ در نظام زبانی ذوب خواهد شد و ترکیب جدیدی را به خود میگیرد که از فرهنگ خاص یک جامعه نمایندگی نمیکند. در کشور ما، زبان و ادبیات شکل آشفتهای به خود گرفته است. زبان گفتاری و نوشتاری ما از دایرهی اصول و ساختار تعریف شده بیرون شده است. برای نمونه، به این چند مورد دقت کنید. بسیاری از افراد و حتا مقامات بلندپایه چنین میگویند: «اسپیشل فورس ارتش ملی». ارتش ملی فارسی است، اما اسپیشل فورس کلمات انگلیسی اند. این مورد حالت عجیبی را نشان میدهد که زبان و ادبیات کشور را در یک حالت سردرگمی به نمایش میگذارند، در حالی که شکل درست آن این گونه است: نیروهای ویژهی ارتش ملی. در موردی دیگر، مراکز تجاری/ بازرگانی را اکثراً با حروف فارسی و کلمات و ترتیب انگلیسی در تابلوها مینویسند. نام گذاری و نام نهادن مورد دیگری از هویت فرهنگی یک جامعه قلمداد میشود، اما این مورد نیز وضع دگرگونهای را به خود گرفته است. وقتی در تابلو مینویسند که «گلبهار سیتی سنتر»، مورد آشکار است که بیهویتی فرهنگی را در یک وضع عجیب و غریب به نمایش میگذارد. «مرکز تجاری گلبهار» شکل فارسی آن است، اما صورت انگلیسی آن را باید با حروف و ترتیب خودش نوشته شود، نه اینکه تابلوی فارسی یا پشتو را با قالب انگلیسی و حروف فارسی بنویسیم. زبان و نشانهگذاریها عمدهترین شاخصهاییاند که هویت فرهنگی جامعه را شکل میدهند. وقتی که ادبیات یک کشور دچار بینظمی میشود و ساختار آن با زبانهای متعدد و یا غیربومی صورت ترکیبی میگیرند، خود زبان به عنوان اساسیترین مولفه، تداعیکنندهی هویت فرهنگی بوده نمیتواند؛ چون خود زبان به عنوان اساسیترین عنصر هویت فرهنگی دچار بیهویتی شده است. در افغانستان، زبان گفتاری نیز دچار همین سردرگمی است. بسیاری از افراد با یک ساختار مشخص زبانی حرف نمیزنند، بلکه از واژههای غیربومی نیز استفاده میکنند. مثلاً به جای مسأله و مشکل، پرابلم که یک کلمهی انگلیسی است، استفاده میکنند. به جای برنامه، پروگرام، به جای، گزارش، راپور، به جای، نقش، رول و همین طور بسیاری از آدمهای تحصیلکرده متن فارسی را با حروف انگلیسی مینویسند. در ضمن به اساس مهاجرتها، واژههای بیرونی دیگر را که با ادبیات فارسی و پشتو و سایر زبانهای رایج در کشور ارتباط ندارند نیز به کار میبرند. نتیجهگیری هدف ازین نوشته ستیز با زبان خارجی نیست، اما هرچیز باید در جای خود به کار گرفته شده و مورد پردازش قرار گیرد. در افغانستان هیچ زمانی به این مسائل پرداخته نشده، اما حساسیتهای بیجای دیگر بیشتر مورد علاقهی مسوولان بوده است. برای نمونه، حساسیتهایی که در برابر واژههای فارسی صورت میگیرد که اصلاً موضوعیت ندارد، چون زبان فارسی جزو فرهنگ کشور است و دری و فارسی با هم در تضاد نیست، بلکه مبنای مشترک دارد و آنچه از تفاوت حرف زده میشود، بیشتر گویشهاییاند که با فارسی و دری مرتبط هستند. برای این که از خود فرهنگ متمایز داشته باشیم، لازم است که عنصرهای هویت فرهنگیمان را پرورش دهیم، نه اینکه با آمیزش آنها با زبانهای غیربومی، زمینه را برای نابودی نمودهای فرهنگی کشور آماده سازیم.