ارسالها: 189
موضوعها: 137
تاریخ عضویت: Sep 2011
سپاس ها 988
سپاس شده 4326 بار در 348 ارسال
حالت من: هیچ کدام
شعر طنز دانشگاه آزادیا !! ( دانشجوها نخونن )
همان روزی که فرزندم بشد وارد به دانشگاه
برآمد از درون سینه ام از غصّه وغم آه
بشد دانشجوی آزاد ومن دربند وبیچاره
چرا که نیک می دانم هزینه ساز و سرباره
از این پس الوداعی بایدم با خنده و شادی
و با هر چه پس انداز و حقوق و پول و آزادی
شروع گردید دوران ریاضت ، سختی و حرمان
هرآن چیزی بنا کردم بشد درلحظه ای ویران
زدم چوب حراج بر فرش و تخت و تی وی رنگی
همه چیزم بشد قربانی این کار فرهنگی
به خون دل نمودم جور، پول ثبت نام او
حدیث و داستان و قصّه بود، موضوع وام او
از آن ترسم که تا پایان تحصیلات فرزندم
وتاگیرد لیسانس خویش این دردانه دلبندم
نه سقفی روی سر باشد نه فرشی زیر پای من
به جای خانه گردد محبس و زندان سرای من
شود او فارغ التحصیل و ساقط گردد از من حال
شود« جاوید» دراو حسرت شغل و زمن هم مال
اگر مدیر بودم یکی از شرایط ثبت نام و عشق میگذاشتم،
اگر دبیر ریاضی بودم عشق را با عشق جمع میکردم،
اگر معمار بودم قصری از عشق میساختم،
اگر سارق بودم فقط عشق را میدزدیدم،
اگر بیمار بودم فقط شربت عشق مینوشیدم،
اگر درجه دار بودم فقط به عشق سلام میدادم،
اگر خلبان بودم در آسمان عشق پرواز میکردم،
اگر دبیر ورزش بودم به بچه ها میگفتم با عشق نرمش کنید،
اگر خواننده بودم فقط از عشق میخواندم،
و اگر...
ارسالها: 43
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Jun 2012
سپاس ها 4
سپاس شده 60 بار در 31 ارسال
حالت من: هیچ کدام
khoooooooooooooooooooooooooooooooooooooob booooooooooooooooooooooooood
وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...
و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛
به بازیش میگیریم هر چه او عاشقتر، ما سرخوشتر، هر چه او دل نازکتر، ما بی رحم تر.
تقصیر از ما نیست؛
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند
...
ارسالها: 84
موضوعها: 8
تاریخ عضویت: Jan 2012
سپاس ها 263
سپاس شده 447 بار در 110 ارسال
حالت من: هیچ کدام
جالب بود ولی من نصفه حرفاشو نفهمیدم یعنی چی
هر وقت احساس تنهایی و سرما میکنم فکر به تو لبخند را به لب هایم بر میگرداند.دلم واقعا برات تنگ میشود دوستت دارم ...