28-11-2013، 10:50
قنبرعلی تابش کارشناس ادبیات از افغانستان که سخنانش در نشستی درباره تاریخ ادبیات ایران جنجالبرانگیز شده بود، تاکید کرد: تمدن غزنه، عصر شکوفایی ادبیات، شعر، علم و فرهنگ بوده ولی باید تصریح کنم که غزنه آن روز بخشی از ایران بوده است که بسیار جالب است.
نشست «غزنی؛ میراث مشترک فرهنگی جهان اسلام» عصر روز جمعه 22 اردیبهشت در غرفه سرای اهل قلم واقع در بیست و پنجمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران برگزار شد که در این نشست شوکت علی محمدی، قنبرعلی تابش، مولوی کروخی و اسدلله امیری (رایزن فرهنگی افغانستان در ایران) حضور داشتند و برخی سخنان و مواضع این سخنرانان موجب برخوردها و مواضع متقابلی شد که خبرنگار مهر، برای روشنتر کردن فضای موجود و زدودن غبار ابهامات به مصاحبه و گفتگو با دو تن از سخنرانان این مراسم پرداخت.
گفتگو با شوکتعلی محمدی محقق زبان و ادبیات فارسی با عنوان سلطان محمود هم توانایی مقابله با زبان فارسی را نداشت روز 24 اردیبهشت منتشر شد و گفتگو با قنبرعلی تابش شاعر و محقق ادبی دیگر کشور افغانستان که از سخنرانان این نشست بود، در ادامه می آید.
تابش درباره گزارش منتشرشده از نشست مذکور توسط خبرگزاری مهر، گفت: من واقعا از خبرگزاری مهر گلهمند هستم و هرگاه که تیتر «شاهنامه زیر گوش مسئولان ارشاد به یغمای افغانها رفت/ ایرانیها کوتاه نیامدند» را می خوانم، تن و بدنم میلرزد. آیا به نظر دوستان ایرانی، یعنی برخی از دوستان ایرانی _چون من سروانی از ایران را میشناسم که افغانستان، ازبکستان، ایران و ... را یک پیکر میدانند _ واقعا ما میراثی مانند شاهنامه را به تاراج بردهایم؟
وی افزود: من یک شاعر و علاقهمند به ادبیات اهل غزنه وقتی بیایم از مفاخر عصر غزنوی صحبت کنم، آن هم به صورت صرف توصیفی، آیا مرتکب یغماگری شدهام؟ در تاریخ ادبیات فارسی، وقتی مغولان وارد ایران شدند و از بلخ تا بغداد را تصرف کردند، میراث فرهنگی ایران را به یغما بردند و عمل آنهاست که یغماگری نامیده می شود. به نظر شما اگر من از میراث اجدادمان در غزنه یاد میکنم، یغماگر هستم؟
این محقق ادبیات گفت: من دوست ندارم فضای همدلی و همبستگی میان ما و ایرانیان خدشه دار شود و به شکاف فرهنگی بین دو ملت هم راضی نیستم. تقسیمبندیهایی که ما را از هم جدا کرد، توسط استعمار انجام شد. اما تقسیمبندیهای استعمارگران موقتی بود. چنانچه خود اروپاییان هم بعد از مدتی از خطکشی و تقسیمبندی دست کشیده و به سمت یک جامعه واحد رفتند. ان شا الله ما هم به سمتی گام برداریم که روزی با هم متحد بشویم. باید بگویم که چارهای جز وحدت در مقابل فرهنگ مهاجم و غالب غرب نداریم.
تابش در ادامه گفت: من برای نجات خودم باید به سراغ گذشتهام بروم. من در برنامهای که در نمایشگاه برگزار شد، میخواستم به مخاطبان ایرانی بگویم که من و تو جدا از هم نیستیم و اگر امروز کلمه افغان و ایرانی، من و تو را از هم جدا کرده، این طور نیست که همیشه این گونه بوده باشد. غزنی فعلا در مرزبندی افغانستان قرار دارد ولی روزی برهه درخشانی از ادبیات ایران زمین را در خود پرورش داده است. متاسفانه افراد محدودنگر و کم مطالعه در این میان می تازند و القائاتشان نباید باعث شود که ما و شما احساس دوگانگی کنیم.
این شاعر افزود: وقتی صحبت از تمدن غزنه میشود، اصلا حکومت غزنویان یا سلطان محمود غزنوی مطرح نیست. چطور شد که سلطان محمود نتوانست بر زبان فارسی غلبه کند و با آن همه خسّت، تمام آلات و وسایل زندگی شاعری مانند عنصری را از طلا کرد و به شاعران باجهای فراوان داد ولی باز هم موفق نشد. سید حسین نصر سوال مهمی مطرح میکند و آن این که چطور شد که وقتی اسلام ظهور کرد و وارد قلمروهای مختلف شد، مانند ریل راه آهن همه را مسلمان کرد و زبانشان را به زبان عربی تغییر داد اما در ایران چنین اتفاقی نیفتاد و محتوای اسلامی وارد ایران شد ولی فرهنگ ایرانی تغییری نکرد. جوابی که نصر به این پرسش می دهد یک عبارت ساده است: زبان فارسی.
وی ادامه داد: تمدنها هیچ گاه به حکومتها باز نمی گردند بلکه به مردم برمیگردند. من در آن نشست گفتم کاری به این ندارم که شاهنامه به تشویق دربار غزنویان سروده شده است یا خیر. چون این یک بحث تاریخی است که بررسی نسخهشناسی و تحلیل نسخ خطی را میطلبد. سخن من در آن برنامه این بود که عصر غزنویان بستری از زمان است که از نظر علمی تقسیمبندی می شود.
این به هیچ وجه این معنی را نمیدهد که ما از حکومت سلاطین غزنوی تعریف کرده باشیم. جان کلام این است که تمدن غزنی، عصر شکوفایی ادبیات، شعر، علم و فرهنگ بوده است. در سخنرانی هم تصریح کردم و در این گفتگو هم تصریح میکنم که غزنی آن روز بخشی از ایران بوده است. من به بدیهیاتی اشاره کردم که اساتید ایرانی مانند توفیق سبحانی و محمدتقی بهار به آنها اشاره کردهاند.
تابش گفت: من از دوستان رسانهایمان در ایران گله دارم که هر وقت صحبت از ادبیات ایران شده، چیزی درباره غزنی نشر ندادهاند و یک ایرانی همیشه همراه با ادبیات فارسی، نام ایران را شنیده و اسمی از غزنی نشنیده است. این گونه کم کاریهاست که باعث میشود وقتی چنین بدیهیاتی را بشنود، برآشوبد. به نظرم این یکی از ضعفهای رسانههای شماست.
نشست «غزنی؛ میراث مشترک فرهنگی جهان اسلام» عصر روز جمعه 22 اردیبهشت در غرفه سرای اهل قلم واقع در بیست و پنجمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران برگزار شد که در این نشست شوکت علی محمدی، قنبرعلی تابش، مولوی کروخی و اسدلله امیری (رایزن فرهنگی افغانستان در ایران) حضور داشتند و برخی سخنان و مواضع این سخنرانان موجب برخوردها و مواضع متقابلی شد که خبرنگار مهر، برای روشنتر کردن فضای موجود و زدودن غبار ابهامات به مصاحبه و گفتگو با دو تن از سخنرانان این مراسم پرداخت.
گفتگو با شوکتعلی محمدی محقق زبان و ادبیات فارسی با عنوان سلطان محمود هم توانایی مقابله با زبان فارسی را نداشت روز 24 اردیبهشت منتشر شد و گفتگو با قنبرعلی تابش شاعر و محقق ادبی دیگر کشور افغانستان که از سخنرانان این نشست بود، در ادامه می آید.
تابش درباره گزارش منتشرشده از نشست مذکور توسط خبرگزاری مهر، گفت: من واقعا از خبرگزاری مهر گلهمند هستم و هرگاه که تیتر «شاهنامه زیر گوش مسئولان ارشاد به یغمای افغانها رفت/ ایرانیها کوتاه نیامدند» را می خوانم، تن و بدنم میلرزد. آیا به نظر دوستان ایرانی، یعنی برخی از دوستان ایرانی _چون من سروانی از ایران را میشناسم که افغانستان، ازبکستان، ایران و ... را یک پیکر میدانند _ واقعا ما میراثی مانند شاهنامه را به تاراج بردهایم؟
وی افزود: من یک شاعر و علاقهمند به ادبیات اهل غزنه وقتی بیایم از مفاخر عصر غزنوی صحبت کنم، آن هم به صورت صرف توصیفی، آیا مرتکب یغماگری شدهام؟ در تاریخ ادبیات فارسی، وقتی مغولان وارد ایران شدند و از بلخ تا بغداد را تصرف کردند، میراث فرهنگی ایران را به یغما بردند و عمل آنهاست که یغماگری نامیده می شود. به نظر شما اگر من از میراث اجدادمان در غزنه یاد میکنم، یغماگر هستم؟
این محقق ادبیات گفت: من دوست ندارم فضای همدلی و همبستگی میان ما و ایرانیان خدشه دار شود و به شکاف فرهنگی بین دو ملت هم راضی نیستم. تقسیمبندیهایی که ما را از هم جدا کرد، توسط استعمار انجام شد. اما تقسیمبندیهای استعمارگران موقتی بود. چنانچه خود اروپاییان هم بعد از مدتی از خطکشی و تقسیمبندی دست کشیده و به سمت یک جامعه واحد رفتند. ان شا الله ما هم به سمتی گام برداریم که روزی با هم متحد بشویم. باید بگویم که چارهای جز وحدت در مقابل فرهنگ مهاجم و غالب غرب نداریم.
تابش در ادامه گفت: من برای نجات خودم باید به سراغ گذشتهام بروم. من در برنامهای که در نمایشگاه برگزار شد، میخواستم به مخاطبان ایرانی بگویم که من و تو جدا از هم نیستیم و اگر امروز کلمه افغان و ایرانی، من و تو را از هم جدا کرده، این طور نیست که همیشه این گونه بوده باشد. غزنی فعلا در مرزبندی افغانستان قرار دارد ولی روزی برهه درخشانی از ادبیات ایران زمین را در خود پرورش داده است. متاسفانه افراد محدودنگر و کم مطالعه در این میان می تازند و القائاتشان نباید باعث شود که ما و شما احساس دوگانگی کنیم.
این شاعر افزود: وقتی صحبت از تمدن غزنه میشود، اصلا حکومت غزنویان یا سلطان محمود غزنوی مطرح نیست. چطور شد که سلطان محمود نتوانست بر زبان فارسی غلبه کند و با آن همه خسّت، تمام آلات و وسایل زندگی شاعری مانند عنصری را از طلا کرد و به شاعران باجهای فراوان داد ولی باز هم موفق نشد. سید حسین نصر سوال مهمی مطرح میکند و آن این که چطور شد که وقتی اسلام ظهور کرد و وارد قلمروهای مختلف شد، مانند ریل راه آهن همه را مسلمان کرد و زبانشان را به زبان عربی تغییر داد اما در ایران چنین اتفاقی نیفتاد و محتوای اسلامی وارد ایران شد ولی فرهنگ ایرانی تغییری نکرد. جوابی که نصر به این پرسش می دهد یک عبارت ساده است: زبان فارسی.
وی ادامه داد: تمدنها هیچ گاه به حکومتها باز نمی گردند بلکه به مردم برمیگردند. من در آن نشست گفتم کاری به این ندارم که شاهنامه به تشویق دربار غزنویان سروده شده است یا خیر. چون این یک بحث تاریخی است که بررسی نسخهشناسی و تحلیل نسخ خطی را میطلبد. سخن من در آن برنامه این بود که عصر غزنویان بستری از زمان است که از نظر علمی تقسیمبندی می شود.
این به هیچ وجه این معنی را نمیدهد که ما از حکومت سلاطین غزنوی تعریف کرده باشیم. جان کلام این است که تمدن غزنی، عصر شکوفایی ادبیات، شعر، علم و فرهنگ بوده است. در سخنرانی هم تصریح کردم و در این گفتگو هم تصریح میکنم که غزنی آن روز بخشی از ایران بوده است. من به بدیهیاتی اشاره کردم که اساتید ایرانی مانند توفیق سبحانی و محمدتقی بهار به آنها اشاره کردهاند.
تابش گفت: من از دوستان رسانهایمان در ایران گله دارم که هر وقت صحبت از ادبیات ایران شده، چیزی درباره غزنی نشر ندادهاند و یک ایرانی همیشه همراه با ادبیات فارسی، نام ایران را شنیده و اسمی از غزنی نشنیده است. این گونه کم کاریهاست که باعث میشود وقتی چنین بدیهیاتی را بشنود، برآشوبد. به نظرم این یکی از ضعفهای رسانههای شماست.