19-01-2014، 12:55
هیون جونگ تو دوران راهنمایی برای اولین بار به
اغفال دوستان منحرفش برمیدارن میرن کوه واسه
بانجی جامپینگ...اینکه اون زمان چی گذشت رو
هیچ کی نمیدونه... اما همون روز با خودش عهد
میکنه دیگه هیچ وقت همچین کاری رو انجام نده...
اما هیون که کلا توانایی در نگهداشتن قولش
نداره...سال 2006 تو تعطیلات برمیداره میره کوه،
وقتی میفهمه از بالا دارن سقوط آزاد کار میکنن
میزنه به سرش میگه خب منم برم دوباره....
همینطور که بالا میرفته کم کم قدم هاش سست
میشن... تردید پیدا میکنه و از همون اول استرس
میگیردش... وقتی به قله میرسه دیگه 100 درصد
مطمئن شد که نمیخواد بانجی جامپینگ کنه و تو
دلش میگه:خب حالا که کسی هم باهام نیست...از
همین راه برمیگردم پایین...نیازی به سقوط آزاد هم
نیست...
روشو برمیگردونه که جیم شه یهو یه نفر بهش
اشاره میکنه میگه:ااااااا این کیم هیون جونگه
با فریاد اون فن بقیه هم نظرشون به هیون جلب
میشه و هیون که میدونسته آبروریزیه اگه برگرده با
لبخند همونجا می ایسته... همه هم وایساده بودن
عکس و فیلم میگرفتن... نوبت هیون که میرسه بند
رو به پاش میبندن... چشماش رو میبنده و میپره
پایین...و تمام مدت دندوناش رو بهم فشارمیداده
که جیغ نکشه و آبروش جلو فن ها نره و در تمام
مدتی که تو هوا بوده هرچی فحش در طول
زندگیش بلد بود رو به خودش میده...
میگه وقتی برگشتم رنگم عین گچ شده بود و
میلرزیدم و با خودش عهد کرد دیگه اصلا سمت کوه
نره
خخخخخخخخخخ!
خیلی باحال بود!!!!نظربدین♥♥همراه سپاس
اغفال دوستان منحرفش برمیدارن میرن کوه واسه
بانجی جامپینگ...اینکه اون زمان چی گذشت رو
هیچ کی نمیدونه... اما همون روز با خودش عهد
میکنه دیگه هیچ وقت همچین کاری رو انجام نده...
اما هیون که کلا توانایی در نگهداشتن قولش
نداره...سال 2006 تو تعطیلات برمیداره میره کوه،
وقتی میفهمه از بالا دارن سقوط آزاد کار میکنن
میزنه به سرش میگه خب منم برم دوباره....
همینطور که بالا میرفته کم کم قدم هاش سست
میشن... تردید پیدا میکنه و از همون اول استرس
میگیردش... وقتی به قله میرسه دیگه 100 درصد
مطمئن شد که نمیخواد بانجی جامپینگ کنه و تو
دلش میگه:خب حالا که کسی هم باهام نیست...از
همین راه برمیگردم پایین...نیازی به سقوط آزاد هم
نیست...
روشو برمیگردونه که جیم شه یهو یه نفر بهش
اشاره میکنه میگه:ااااااا این کیم هیون جونگه
با فریاد اون فن بقیه هم نظرشون به هیون جلب
میشه و هیون که میدونسته آبروریزیه اگه برگرده با
لبخند همونجا می ایسته... همه هم وایساده بودن
عکس و فیلم میگرفتن... نوبت هیون که میرسه بند
رو به پاش میبندن... چشماش رو میبنده و میپره
پایین...و تمام مدت دندوناش رو بهم فشارمیداده
که جیغ نکشه و آبروش جلو فن ها نره و در تمام
مدتی که تو هوا بوده هرچی فحش در طول
زندگیش بلد بود رو به خودش میده...
میگه وقتی برگشتم رنگم عین گچ شده بود و
میلرزیدم و با خودش عهد کرد دیگه اصلا سمت کوه
نره
خخخخخخخخخخ!
خیلی باحال بود!!!!نظربدین♥♥همراه سپاس