سه سانت کوتاه کن!
مردی دو شلوار به خیاط داد تا هر کدوم رو براش سه سانتی متر کوتاه کنه.
روز بعد اون مرد به خیاطی رفت تا شلوارش رو بگیره.:cool:
خیاط گفت(متاسفم...یکی از شلوار هاتون گم شد.عوضش این یکی رو 6 سانت براتون کوتاه کردم!))
قطب جنوب
زنی به فروشگاه لوازم خونگی رفت و یک یخچال بزرگ خرید.بعد به فروشنده گفت(این را به قطب جنوب بفرستید.))
فروشنده(چرا قطب جنوب خانم؟))
زن(همسرم به قطب جنوب رفته یه بار که بهم زنگ زده بود گفت که اون جا از یخچال هم سرد تره...حالا من می خوام شوهرم بره تو یخچال تا سرما نخوره!))
خبر بد
احمد به حسن خبر داد(برادر پیرتون در اثر تصادف مرد.))
حسن با شنیدن این خبر غش کرد.احمد اون رو به هوش آورد و گفت(برادرتون زنده هست...فقط پاش شکسته.))
حسن(اگه پاش شکسته چرا گفتی مرده؟))
احمد(خواستم خبر شکستن پای بردرتون رو ذره ذره بگم!))
مردی دو شلوار به خیاط داد تا هر کدوم رو براش سه سانتی متر کوتاه کنه.
روز بعد اون مرد به خیاطی رفت تا شلوارش رو بگیره.:cool:
خیاط گفت(متاسفم...یکی از شلوار هاتون گم شد.عوضش این یکی رو 6 سانت براتون کوتاه کردم!))
قطب جنوب
زنی به فروشگاه لوازم خونگی رفت و یک یخچال بزرگ خرید.بعد به فروشنده گفت(این را به قطب جنوب بفرستید.))
فروشنده(چرا قطب جنوب خانم؟))
زن(همسرم به قطب جنوب رفته یه بار که بهم زنگ زده بود گفت که اون جا از یخچال هم سرد تره...حالا من می خوام شوهرم بره تو یخچال تا سرما نخوره!))
خبر بد
احمد به حسن خبر داد(برادر پیرتون در اثر تصادف مرد.))
حسن با شنیدن این خبر غش کرد.احمد اون رو به هوش آورد و گفت(برادرتون زنده هست...فقط پاش شکسته.))
حسن(اگه پاش شکسته چرا گفتی مرده؟))
احمد(خواستم خبر شکستن پای بردرتون رو ذره ذره بگم!))