08-09-2013، 10:40
دختري با مادرش در رختخواب
درددل مي کرد با چشمي پر آب
گفت:مادر حالم اصلا خوب نيست
زندگي از بهر من مطلوب نيست
گو چه خاکي را بريزم بر سرم؟
روي دستت باد کردم مادرم!
سن من از بيست وشش افزون شد
دل ميان سينه غرق خون شد
هيچ کس مجنون اين ليلا نشد
شوهري از بهر من پيدا نشد
غم ميان سينه شد انباشته
بوي ترشي خانه را برداشته
مادرش چون حرف دختش را شنفت
خنده بر لب آمدش آهسته گفت:
دخترم بخت تو هم وا مي شود
غنچه ي عشقت شکوفا مي شود
غصه ها را از وجودت دور کن
اين همه شوهر يکي را تور کن!
گفت دختر مادر محبوب من!
اي رفيق مهربان و خوب من!
گفته ام با دوستانم بارها
من بدم مي آيد از اين کارها
در خيابان يا ميان کوچه ها
سر به زير و با وقارم هر کجا
کي نگاهي مي کنم بر يک پسر
مغز يابو خورده ام يا مغز خر!؟
غير از آن روزي که گشتم همسفر
با سعيدوياسر وايضا صفر
با سه تاشان رفته بودم سينما
بگذريم از مابقي ماجرا!
يک سري هم صحبت صادق شدم
او خرم کرد آخرش عاشق شدم
يک دو ماهي يار من بود و پريد
قلب من از عشق او خيري نديد
مصطفاي حاج علي اصغر شله
يک زماني عاشق من شد،بله
بعد جعفر يار من عباس بود
البته وسواسي وحساس بود
بعد ازآن وسواسي پر ادعا
شد رفيقم خان داداش الميرا
بعد او هم عاشق ماني شدم
بعد ماني عاشق هاني شدم
بعدهاني عاشق نادر شدم
بعد نادر عاشق ناصر شدم
مادرش آمد ميان حرف او
گفت: ساکت شو دگر اي فتنه جو!
گرچه من هم در زمان دختري
روز و شب بودم به فکر شوهري
ليک جز آن که تو را باشد پدر
دل نمي دادم به هرکس اينقدر
خاک عالم بر سرت ،خيلي بدي
واقعا که پوز مادر را زدي
درددل مي کرد با چشمي پر آب
گفت:مادر حالم اصلا خوب نيست
زندگي از بهر من مطلوب نيست
گو چه خاکي را بريزم بر سرم؟
روي دستت باد کردم مادرم!
سن من از بيست وشش افزون شد
دل ميان سينه غرق خون شد
هيچ کس مجنون اين ليلا نشد
شوهري از بهر من پيدا نشد
غم ميان سينه شد انباشته
بوي ترشي خانه را برداشته
مادرش چون حرف دختش را شنفت
خنده بر لب آمدش آهسته گفت:
دخترم بخت تو هم وا مي شود
غنچه ي عشقت شکوفا مي شود
غصه ها را از وجودت دور کن
اين همه شوهر يکي را تور کن!
گفت دختر مادر محبوب من!
اي رفيق مهربان و خوب من!
گفته ام با دوستانم بارها
من بدم مي آيد از اين کارها
در خيابان يا ميان کوچه ها
سر به زير و با وقارم هر کجا
کي نگاهي مي کنم بر يک پسر
مغز يابو خورده ام يا مغز خر!؟
غير از آن روزي که گشتم همسفر
با سعيدوياسر وايضا صفر
با سه تاشان رفته بودم سينما
بگذريم از مابقي ماجرا!
يک سري هم صحبت صادق شدم
او خرم کرد آخرش عاشق شدم
يک دو ماهي يار من بود و پريد
قلب من از عشق او خيري نديد
مصطفاي حاج علي اصغر شله
يک زماني عاشق من شد،بله
بعد جعفر يار من عباس بود
البته وسواسي وحساس بود
بعد ازآن وسواسي پر ادعا
شد رفيقم خان داداش الميرا
بعد او هم عاشق ماني شدم
بعد ماني عاشق هاني شدم
بعدهاني عاشق نادر شدم
بعد نادر عاشق ناصر شدم
مادرش آمد ميان حرف او
گفت: ساکت شو دگر اي فتنه جو!
گرچه من هم در زمان دختري
روز و شب بودم به فکر شوهري
ليک جز آن که تو را باشد پدر
دل نمي دادم به هرکس اينقدر
خاک عالم بر سرت ،خيلي بدي
واقعا که پوز مادر را زدي