29-09-2013، 12:33
علیرضا عباسی در نخستین كتابش، شاعری اندیشهمحور است
«پروانهای از متن خارج میشود» عنوان اولین مجموعه شعر علیرضا عباسی است كه سال 90 توسط انتشارات «آهنگ دیگر» به بازار كتاب عرضه شد.
این كتاب شامل 56 قطعه شعر است كه در قالب سپید سروده شدهاند. عباسی ویژگیهایی مشترك با شاعران همعصر خود دارد و خصوصیاتی نیز شعر او را كمی متفاوتتر از همنسلانش میكند.
او موضوعاتی را در اشعارش مطرح میكند كه امروزه كمتر دستمایه شاعران جوان قرار میگیرد. مرگ یكی از همین موضوعات است كه با نگاهی به مجموعه اشعاری كه در سالهای اخیر از شاعران جوان عرضه شده، كمتر مدنظر بوده است. اكثر شاعران چنان به محیط و سطح اولیه زندگی میپردازند كه انگار حقیقتی به نام مرگ وجود ندارد. نكته دیگر اندیشهورز بودن اشعار مجموعه است، بدان معنا كه كلمات جدای از نقششان در وجوه بیرونی غایتی در حوزه تفكر نیز دارند و با مرور كتاب میتوان گفت شاعر دچار جهانبینی است و مانند بسیاری از شاعران جوان دچار تضاد و تناقض در رویكردش به هستی نمیشود.
مرگ
مرگ؛ موضوعی ازلی ـ ابدی است كه هر انسانی بدون استثنا به آن فكر میكند و با آن مواجه خواهد شد. همانطور كه شعر آینهای تمامنما از زندگی است، مرگ هم میتواند نقش مهمی در آثار هنری و ادبی داشته باشد. عباسی نیز در اشعار مجموعه پروانهای از متن خارج میشود به این موضوع میپردازد كه نشان از آن دارد حقایق بشری برای شاعر جایگاهی والا دارند.
«ابرها/ با چهرهای گرفته/ روزی را/ برای ما گریه خواهند كرد/.../ ما قلبهامان را در هم پنهان كردیم/ و منتظریم/ تا مرگ بیاید/ و دستهجمعی به خانه برگردیم.» ص 15
در این شعر مرگ مسیری است برای بازگشتن به خانه و اگر ابرها با چهرهای گرفته روزی برای ما گریه میكنند از نظر شاعر تصور سادهای از پوسیدگی است. مرگ برای شاعر حیاتی دوباره است و پایان همه چیز قلمداد نمیشود.
«مرگ همه چیز را/ تعقیب میكند/ و من در تو/ پنهان شدهام/ همچون خرگوش مضطربی/ لابهلای بوتهها.» ص 18
پنهان شدن، عنصر مشترك در 2 مثال بالاست. انگار مرگ از حالتی فردی خارج میشود و به مانند مثال اول غایتی وصلی دارد.
«چه فرق میكند/ اینجا میان خیابان بمیری/ یا در آغوش زنی كه دوستت داشت/ یا كنار سگی كه گرسنه است.» ص59
مرگ اتفاقی است كه میافتد و ممكن است هر لحظه و هر كجا به سراغمان بیاید. دادن گزارههای متفاوت در راستای یك مفهوم میتواند معانی گوناگونی را به ذهن مخاطب متبادر كند و از طرفی اشاره به تسلط و در لحظه بودن مرگ نیز دارد.
«صبحها/ زودتر از خودت/ بیدار میشوی/ به كوچه میزنی/ با زندگی تصادف میكنی/ و میمیری/ برمیگردی/ بیدار میشوی/ و زندگی را از سر میگیری.» ص 62
این شعر از معدود شعرهای این مجموعه به شمار میآید كه در آن فرم در اختیار محتواست. دایرهوار بودن اثر به مثابه تسلسل زندگی و مرگ است. یك بار متولد میشویم و میمیریم و دوباره متولد میشویم در جهانی دیگر. اگرچه میتوان به حضور مرگ در خواب و رویا نیز این رویكرد را تاویل داد و نه تنها در بیداری كه در خواب هم مرگ حاضر است. نمونههای دیگری نیز در كتاب با موضوع مرگ وجود دارد، اما نكته اصلی از طرح این مبحث آن است كه عباسی دیدگاهش نسبت به مرگ و آن چه میاندیشد را در اثرش پیاده میكند. طرح موضوعات اساسی و حقایقی كه انسان با آنها روبهروست یكی از ویژگیهای شاعران بزرگ است كه در شعر جوان امروز غالبا فراموش شده است. سطحینگری نسبت به زندگی و جهان، نداشتن مطالعه عمیق و تاثیرگذار و همچنین محفلگرایی به شكل آماتوری و داشتن اندك مخاطب در این محافل كه با هر شعر به واسطه دوستی و قرابت فكری ذوقزده میشوند، برخی را دچار این تصور كرده كه هر آنچه میسرایند ناب است. حال آن كه سراینده شعر یك انسان است و آن را برای انسان دیگر مینویسد، پس كجاست حقایق انسانی كه هر لحظه با آدمی نزدیك است. البته گهگاه در تراكم كتابهای شعر نقطههای روشنی در این خصوص به چشم میخورد.
عشق
روابط انسانی با رویكردی عاشقانه در اشعار علیرضا عباسی مانند شاعران دیگر حضوری پررنگ دارد. عشق در سراسر تاریخ بشری با انسان همراه بوده و لحظههای زندگی را به خود اختصاص داده است و دستمایه شاعران بزرگی چون حافظ، مولانا و... نیز قرار گرفته است. پس آنچه كه در برخورد با این موضوع اهمیت دارد، چگونه گفتن آن است. نداشتن رویكردی سنتی نسبت به عشق، آمیختگی آن با زندگی امروز و همچنین برداشتن پرده قداست از این موضوع از ویژگیهای اشعار علیرضا عباسی است.
«در این خیابان/ با بقایای غارنشینان/ به شهر پناه بردیم/ تو، خندیدی/ من، به صورت انسان/ عاشق شدم/ در همین خیابان/ تو میخندی/ اما دیگر نه من غارنشینم/ نه تو شبیه آن روزها.» ص 27
شاعر در این شعر 2 وضعیت را بیان میكند. اگر خیابان را نماد عصر جدید در نظر بگیریم و غارنشینی را دوران سنت، عشق نیز در این دو دوره جایگاهی متفاوت خواهد داشت. خیابان، مجازی جزء به كل با نشانههای عصر جدید است و انسان وارد شده به خیابان نیز تغییر میكند، چرا كه محیط و اكتسابات آن یكی از عناصر اصلی شكلگیری هویت و شخصیت به شمار میآید. غارنشینی كه وارد خیابان میشود مانند انسانی كه وارد عصر جدیدی شده، ارزشهایش تغییر میكند و با گذشتهاش متفاوت میشود. خندیدن فاكتور دیگری است كه جای تامل دارد. خندین رفتاری انسانی است همراه با احساس و شادی. زمانی كه دریچه نگاه از دل سنت بیرون بیاید، كماكان احساس و رفتار انسانی دارای جایگاه والایی خواهد بود تا آن حد كه خندهای باعث میشود انسانی عاشق شود، اما خیابان و هجوم صنعت و پیچیدگیهای رفتاری بشر در دوران جدید مانع از آن میشود كه احساس و عشق درك شوند. در این شعر اگر چه شاعر رابطهای انسانی را مطرح میكند، اما این مجال برای مخاطب ایجاد میشود تا افقهایی تازه را در اثر بیابد؛ افقهایی كه كلمات را از یك لایهبودن و در سطح ماندن خارج میكند.
«شاید زنبورها/ احساس كنند/ گل سر كوچكت را/ در جیب پیراهنم.» ص33
در شعر بالا نیز شاعر به احساس انسان شك دارد و این شك از همان ابتدا در كلمه «شاید» پدیدار میگردد. وقتی انسان عاجز از احساس كردن است شاعر امیدوار است كه زنبور بتواند آن را احساس كند چرا كه حیوانات كماكان بر پایه غریزه و احساس رفتار میكنند. ذهن انسان بكارت خود را از دست داده است.
«چند بسته سیگار/ كنار قرصهای آرامبخش/ بایگانی كردهام/ میدانم/ روزی، دوباره عاشق خواهم شد.» ص65
عشق وضعیتی نامتعادل است و این عدم تعادل به انسان نیز سرایت میكند و برای رهایی از آن بشر عناصر دیگری را دستاویز قرار میدهد تا عدم تعادل را تحمل كند. علیرضا عباسی در برخی شعرها همین مجموعه به طبیعت پناه میبرد، هنگامیكه خود را در وضعیتی نامتعادل مییابد و وقتی كه از طبیعت راهنمایی میگیرد.
«ك:|چپم سوزش عجیبی دارد/ زخم تند جنگهای صلیبی را/ پنهان میكنم/ و در گوشی موبایل/ به عكس تو پناه میبرم/ به رودخانهای كه میتوان تمام زخمها را به جریاناش سپرد.» ص92
«هر روز صبح گنجشكی روی بند رخت/ نشانم میدهد/ چگونه باید پشت به آفتاب/ به زندگی فكر كنم.» ص93
اما در شعر مدنظر ما شاعر به سیگار پناه میبرد و قرصهایی كه انگار حضور دائم دارند. كلمه بایگانی نیز قابل تامل است. بایگانی كردن، رفتاری اداری است كه انسان مدرن در نظام دیوانسالاری آن را آموخته است. انسان این شعر، آدمی با رفتار عادت زده است كه حتی به عشق و عاشق شدن هم عادت كرده است. او هر بار عاشق میشود و عشق را بایگانی میكند و به سراغ عشقی جدید میرود. در این بین سیگار و قرص تنها عناصری هستند كه در این عصر بحرانهای روحی و روانی به كمكش میروند. از كلمه «میدانم» نیز در این شعر دریافتی با قطعیت مدرنیستی میتوان داشت. شاعر در بسیاری از اشعارش از كلمههایی چون شاید، اگر و... استفاده میكند، اما در این شعر با یقینی تمام سخن از عاشق شدن دوباره به میان میآورد. این كلمه نیز در شعر نشسته و با كلیت اثر سنخیت دارد.
در پایان شعری از همین مجموعه:
«قلب تنها میماند/ شبیه لانه پرندهای كه/ شكار شده است/ زنبوری كه به گلی نزدیك میشود/ عاقبت به آرامی دور خواهد شد/ آدمها/ چشم در چشم هم/ مدام به گریختن فكر میكنند/ و بینشان دیواری كوتاهتر از دوری نیست...»
«پروانهای از متن خارج میشود» عنوان اولین مجموعه شعر علیرضا عباسی است كه سال 90 توسط انتشارات «آهنگ دیگر» به بازار كتاب عرضه شد.
این كتاب شامل 56 قطعه شعر است كه در قالب سپید سروده شدهاند. عباسی ویژگیهایی مشترك با شاعران همعصر خود دارد و خصوصیاتی نیز شعر او را كمی متفاوتتر از همنسلانش میكند.
او موضوعاتی را در اشعارش مطرح میكند كه امروزه كمتر دستمایه شاعران جوان قرار میگیرد. مرگ یكی از همین موضوعات است كه با نگاهی به مجموعه اشعاری كه در سالهای اخیر از شاعران جوان عرضه شده، كمتر مدنظر بوده است. اكثر شاعران چنان به محیط و سطح اولیه زندگی میپردازند كه انگار حقیقتی به نام مرگ وجود ندارد. نكته دیگر اندیشهورز بودن اشعار مجموعه است، بدان معنا كه كلمات جدای از نقششان در وجوه بیرونی غایتی در حوزه تفكر نیز دارند و با مرور كتاب میتوان گفت شاعر دچار جهانبینی است و مانند بسیاری از شاعران جوان دچار تضاد و تناقض در رویكردش به هستی نمیشود.
مرگ
مرگ؛ موضوعی ازلی ـ ابدی است كه هر انسانی بدون استثنا به آن فكر میكند و با آن مواجه خواهد شد. همانطور كه شعر آینهای تمامنما از زندگی است، مرگ هم میتواند نقش مهمی در آثار هنری و ادبی داشته باشد. عباسی نیز در اشعار مجموعه پروانهای از متن خارج میشود به این موضوع میپردازد كه نشان از آن دارد حقایق بشری برای شاعر جایگاهی والا دارند.
«ابرها/ با چهرهای گرفته/ روزی را/ برای ما گریه خواهند كرد/.../ ما قلبهامان را در هم پنهان كردیم/ و منتظریم/ تا مرگ بیاید/ و دستهجمعی به خانه برگردیم.» ص 15
در این شعر مرگ مسیری است برای بازگشتن به خانه و اگر ابرها با چهرهای گرفته روزی برای ما گریه میكنند از نظر شاعر تصور سادهای از پوسیدگی است. مرگ برای شاعر حیاتی دوباره است و پایان همه چیز قلمداد نمیشود.
«مرگ همه چیز را/ تعقیب میكند/ و من در تو/ پنهان شدهام/ همچون خرگوش مضطربی/ لابهلای بوتهها.» ص 18
پنهان شدن، عنصر مشترك در 2 مثال بالاست. انگار مرگ از حالتی فردی خارج میشود و به مانند مثال اول غایتی وصلی دارد.
«چه فرق میكند/ اینجا میان خیابان بمیری/ یا در آغوش زنی كه دوستت داشت/ یا كنار سگی كه گرسنه است.» ص59
مرگ اتفاقی است كه میافتد و ممكن است هر لحظه و هر كجا به سراغمان بیاید. دادن گزارههای متفاوت در راستای یك مفهوم میتواند معانی گوناگونی را به ذهن مخاطب متبادر كند و از طرفی اشاره به تسلط و در لحظه بودن مرگ نیز دارد.
«صبحها/ زودتر از خودت/ بیدار میشوی/ به كوچه میزنی/ با زندگی تصادف میكنی/ و میمیری/ برمیگردی/ بیدار میشوی/ و زندگی را از سر میگیری.» ص 62
این شعر از معدود شعرهای این مجموعه به شمار میآید كه در آن فرم در اختیار محتواست. دایرهوار بودن اثر به مثابه تسلسل زندگی و مرگ است. یك بار متولد میشویم و میمیریم و دوباره متولد میشویم در جهانی دیگر. اگرچه میتوان به حضور مرگ در خواب و رویا نیز این رویكرد را تاویل داد و نه تنها در بیداری كه در خواب هم مرگ حاضر است. نمونههای دیگری نیز در كتاب با موضوع مرگ وجود دارد، اما نكته اصلی از طرح این مبحث آن است كه عباسی دیدگاهش نسبت به مرگ و آن چه میاندیشد را در اثرش پیاده میكند. طرح موضوعات اساسی و حقایقی كه انسان با آنها روبهروست یكی از ویژگیهای شاعران بزرگ است كه در شعر جوان امروز غالبا فراموش شده است. سطحینگری نسبت به زندگی و جهان، نداشتن مطالعه عمیق و تاثیرگذار و همچنین محفلگرایی به شكل آماتوری و داشتن اندك مخاطب در این محافل كه با هر شعر به واسطه دوستی و قرابت فكری ذوقزده میشوند، برخی را دچار این تصور كرده كه هر آنچه میسرایند ناب است. حال آن كه سراینده شعر یك انسان است و آن را برای انسان دیگر مینویسد، پس كجاست حقایق انسانی كه هر لحظه با آدمی نزدیك است. البته گهگاه در تراكم كتابهای شعر نقطههای روشنی در این خصوص به چشم میخورد.
عشق
روابط انسانی با رویكردی عاشقانه در اشعار علیرضا عباسی مانند شاعران دیگر حضوری پررنگ دارد. عشق در سراسر تاریخ بشری با انسان همراه بوده و لحظههای زندگی را به خود اختصاص داده است و دستمایه شاعران بزرگی چون حافظ، مولانا و... نیز قرار گرفته است. پس آنچه كه در برخورد با این موضوع اهمیت دارد، چگونه گفتن آن است. نداشتن رویكردی سنتی نسبت به عشق، آمیختگی آن با زندگی امروز و همچنین برداشتن پرده قداست از این موضوع از ویژگیهای اشعار علیرضا عباسی است.
«در این خیابان/ با بقایای غارنشینان/ به شهر پناه بردیم/ تو، خندیدی/ من، به صورت انسان/ عاشق شدم/ در همین خیابان/ تو میخندی/ اما دیگر نه من غارنشینم/ نه تو شبیه آن روزها.» ص 27
شاعر در این شعر 2 وضعیت را بیان میكند. اگر خیابان را نماد عصر جدید در نظر بگیریم و غارنشینی را دوران سنت، عشق نیز در این دو دوره جایگاهی متفاوت خواهد داشت. خیابان، مجازی جزء به كل با نشانههای عصر جدید است و انسان وارد شده به خیابان نیز تغییر میكند، چرا كه محیط و اكتسابات آن یكی از عناصر اصلی شكلگیری هویت و شخصیت به شمار میآید. غارنشینی كه وارد خیابان میشود مانند انسانی كه وارد عصر جدیدی شده، ارزشهایش تغییر میكند و با گذشتهاش متفاوت میشود. خندیدن فاكتور دیگری است كه جای تامل دارد. خندین رفتاری انسانی است همراه با احساس و شادی. زمانی كه دریچه نگاه از دل سنت بیرون بیاید، كماكان احساس و رفتار انسانی دارای جایگاه والایی خواهد بود تا آن حد كه خندهای باعث میشود انسانی عاشق شود، اما خیابان و هجوم صنعت و پیچیدگیهای رفتاری بشر در دوران جدید مانع از آن میشود كه احساس و عشق درك شوند. در این شعر اگر چه شاعر رابطهای انسانی را مطرح میكند، اما این مجال برای مخاطب ایجاد میشود تا افقهایی تازه را در اثر بیابد؛ افقهایی كه كلمات را از یك لایهبودن و در سطح ماندن خارج میكند.
«شاید زنبورها/ احساس كنند/ گل سر كوچكت را/ در جیب پیراهنم.» ص33
در شعر بالا نیز شاعر به احساس انسان شك دارد و این شك از همان ابتدا در كلمه «شاید» پدیدار میگردد. وقتی انسان عاجز از احساس كردن است شاعر امیدوار است كه زنبور بتواند آن را احساس كند چرا كه حیوانات كماكان بر پایه غریزه و احساس رفتار میكنند. ذهن انسان بكارت خود را از دست داده است.
«چند بسته سیگار/ كنار قرصهای آرامبخش/ بایگانی كردهام/ میدانم/ روزی، دوباره عاشق خواهم شد.» ص65
عشق وضعیتی نامتعادل است و این عدم تعادل به انسان نیز سرایت میكند و برای رهایی از آن بشر عناصر دیگری را دستاویز قرار میدهد تا عدم تعادل را تحمل كند. علیرضا عباسی در برخی شعرها همین مجموعه به طبیعت پناه میبرد، هنگامیكه خود را در وضعیتی نامتعادل مییابد و وقتی كه از طبیعت راهنمایی میگیرد.
«ك:|چپم سوزش عجیبی دارد/ زخم تند جنگهای صلیبی را/ پنهان میكنم/ و در گوشی موبایل/ به عكس تو پناه میبرم/ به رودخانهای كه میتوان تمام زخمها را به جریاناش سپرد.» ص92
«هر روز صبح گنجشكی روی بند رخت/ نشانم میدهد/ چگونه باید پشت به آفتاب/ به زندگی فكر كنم.» ص93
اما در شعر مدنظر ما شاعر به سیگار پناه میبرد و قرصهایی كه انگار حضور دائم دارند. كلمه بایگانی نیز قابل تامل است. بایگانی كردن، رفتاری اداری است كه انسان مدرن در نظام دیوانسالاری آن را آموخته است. انسان این شعر، آدمی با رفتار عادت زده است كه حتی به عشق و عاشق شدن هم عادت كرده است. او هر بار عاشق میشود و عشق را بایگانی میكند و به سراغ عشقی جدید میرود. در این بین سیگار و قرص تنها عناصری هستند كه در این عصر بحرانهای روحی و روانی به كمكش میروند. از كلمه «میدانم» نیز در این شعر دریافتی با قطعیت مدرنیستی میتوان داشت. شاعر در بسیاری از اشعارش از كلمههایی چون شاید، اگر و... استفاده میكند، اما در این شعر با یقینی تمام سخن از عاشق شدن دوباره به میان میآورد. این كلمه نیز در شعر نشسته و با كلیت اثر سنخیت دارد.
در پایان شعری از همین مجموعه:
«قلب تنها میماند/ شبیه لانه پرندهای كه/ شكار شده است/ زنبوری كه به گلی نزدیك میشود/ عاقبت به آرامی دور خواهد شد/ آدمها/ چشم در چشم هم/ مدام به گریختن فكر میكنند/ و بینشان دیواری كوتاهتر از دوری نیست...»