امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

اطلاعات لطفآ

#1
اطلاعات لطفآ

وقتي خيلي کوچک بودم اولين خانواده اي که در محلمان تلفنخريد ما بوديم . هنوز جعبه قديمي وگوشي سياه و براق تلفن که به ديوار وصل شده بود به خوبي درخاطرم مانده.ا

قد من کوتاه بود و دستم به تلفن نميرسيد ولي هر وقت که مادرم با تلفن حرف ميزد مي ايستادم و گوش ميکردمو لذت ميبردم ..ا

بعد از مدتي کشفکردم که موجودي عجيب در اين جعبه جادويي زندگي مي کند که همه چيز را مي داند . اسم اين موجود اطلاعات لطفآ بود ، و به همه سوالها پاسخ مي داد.ا

ساعت درست را مي دانست و شماره تلفن هر کسي را به سرعتپيدا ميکرد ..ا

بار اولي که با اين موجود عجيب رابطه بر قرار کردم روزيبود که مادرم به ديدن همسايهمان رفته بود . رفته بودم در زير زمين و با وسايل نجاري پدرم بازي ميکردم که با چکش کوبيدم روي انگشتم.ا

دستم خيلي درد گرفته بود ولي انگار گريه کردن فايده نداشت چون کسي در خانه نبود که دلداريم بدهد .ا

انگشتم را کرده بودمدر دهانم و همين طور که ميمکيدمش دور خانه راه مي رفتم . تا اينکه به راه پله رسيدم و چشمم به تلفن افتاد ! فوري رفتم و يک چهار پايه آوردم و رفتمرويش ايستادم ..ا

تلفن را برداشتم و در دهني تلفن که روي جعبه بالاي سرمبود گفتم اطلاعات لطفآ ..ا

صداي وصل شدن آمد و بعد صدايي واضح و آرام در گوشم گفت: اطلاعات ..ا

انگشتم درد گرفته .... حالا يکي بود که حرف هايم رابشنود ، اشکهايک سرازير شد ..ا

پرسيد مامانت خانه نيست ؟

گفتم که هيچکس خانه نيست .ا

پرسيد خونريزي داري ؟

جواب دادم : نه ، با چکش کوبيدم روي انگشتم و حالا خيلي درد دارم ..ا

پرسيد : دستت به جا يخي ميرسد ؟

گفتم که مي توانم درش را باز کنم ..ا

صدا گفت : برو يک تکه يخ بردار و روي انگشتت نگه دار .ا

يک روز ديگر به اطلاعات لطفآ زنگ زدم
..ا

صدايي که ديگر برايم غريبه نبود گفت : اطلاعات ..ا

پرسيدم تعمير را چطور مينويسند ؟ و او جوابم را داد .ا

بعد از آن براي همه سوالهايم با اطلاعات لطفآ تماس ميگرفتم ..ا

سوالهاي جغرافي ام را از او مي پرسيدم و او بود که به من گفت آمازون کجاست . سوالهاي رياضي وعلومم را بلد بود جواب بدهد . او به من گفت که بايد به قناريمکه تازه از پارک گرفته بودم دانه بدهم ..ا

روزي که قناري اممرد با اطلاعات لطفآ تماس گرفتم و داستان غم انگيزش را برايش تعريف کردم . او در سکوت به من گوش کرد و بعد حرفهايي را زد که عمومآ بزرگترهابراي دلداري از بچه ها مي گويند . ولي من راضي نشدم . ا

پرسيدم : چرا پرنده هاي زيبا که خيلي هم قشنگ آواز مي خوانند و خانه ها را پر از شادي ميکنندعاقبتشان اينست که به يک مشت پر در گوشه قفس تبديل ميشوند ؟

فکر ميکنم عمق درد و احساس مرا فهميد ، چون که گفت : عزيزم ، هميشه به خاطر داشته باش که دنيايديگري هم هست که مي شود در آن آواز خواند و من حس کردم کهحالم بهتر شد ..ا

وقتي که نه ساله شدماز آن شهر کوچک رفتيم . دلم خيلي براي دوستم تنگ شد . اطلاعات لطفآ متعلق به آن جعبه چوبي قديمي بر روي ديوار بود و من حتي به فکرم همنميرسيد که تلفن زيباي خانه جديدمان را امتحان کنم ..ا

وقتي بزرگتر و بزرگتر مي شدم ، خاطرات بچگيم را هميشه دوره ميکردم . در لحظاتي از عمرم کهبا شک و دودلي و هراس درگير مي شدم ، يادم مي آمد که در بچگيچقدر احساس امنيت مي کردم .ا

احساس مي کردم که اطلاعات لطفآ چقدر مهربان و صبور بود که وقت و نيرويش را صرف يک پسر بچهميکرد .ا

سالها بعد وقتي شهرم را براي رفتن به دانشگاه ترک ميکردم، هواپيمايمان در وسط راه جايي نزديک به شهرسابق من توقف کرد . ناخوداگاه تلفن را برداشتم و به شهرکوچکم زنگ زدم : اطلاعات لطفآ !

صداي واضح و آرامي که به خوبي ميشناختمش ، پاسخ داد اطلاعات ..ا

ناخوداگاه گفتم مي شود بگوييد تعمير را چگونه مي نويسند ؟

سکوتي طولاني حاکم شد و بعد صداي آرامش را شنيدم که ميگفت : فکر مي کنم تا حالا انگشتت خوبشده ..ا
خنديدم و گفتم : پس خودت هستي ، مي داني آن روزها چقدر برايم مهم بودي ؟

گفت : تو هم ميداني تماسهايت چقدر برايم مهم بود ؟ هيچوقت بچه اي نداشتم و هميشه منتظر تماسهايتبودم .ا

به او گفتم که در اين مدت چقدر به فکرش بودم . پرسيدم آيا مي توانم هر بار که به اينجامي آيم با او تماس بگيرم .ا

گفت : لطفآ اين کار را بکن ، بگو مي خواهم با ماري صحبت کنم ..ا

سه ماه بعد من دوباره به آن شهر رفتم ..ا

يک صداي نا آشنا پاسخ داد : اطلاعات ..ا

گفتم که مي خواهم با ماري صحبت کنم ..ا

پرسيد : دوستش هستيد ؟

گفتم : بله يک دوست بسيار قديمي ..ا

گفت : متاسفم ، ماري مدتي نيمه وقت کار مي کرد چون سخت بيمار بود و متاسفانه يک ماه پيشدرگذشت ..ا
قبل از اينکه بتوانم حرفي بزنم گفت : صبر کنيد ، ماريبراي شما پيغامي گذاشته ،يادداشتش کرد که اگر شما زنگ زديد برايتان بخوانم ، بگذاريد بخوانمش
..ا

صداي خش خش کاغذي آمد و بعد صداي نا آشنا خواند
:
به او بگو که دنياي ديگري هم هست که مي شود در آن آواز خواند ... خودش منظورم را مي فهمد ..
گفتم غم تو دارم                      گفتا چشت دراید
گفتم که ماه من شو                   گفتا دلم نخواهد
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد     گفتا برو به سویی تا گل نی دراید
پاسخ
 سپاس شده توسط dj amir 1992 ، Mไ∫∫ ∫MΘKξЯ ، دوست مهربان
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Tongue تاریخ تولدت را وارد کن، اطلاعات خیلی جالبی بهت میده :///
  تاریخچه و اطلاعات کلی درباره مانیتور
  نرم افزارهای بازیابی اطلاعات فلش مموری
Information چگونه ازهک شدن اطلاعات خودجلوگیری کنیم
Lightbulb اطلاعات و آیا می دانید های جالب
  تمام اطلاعات درمورد تاریخ تولدتان
  اطلاعات بسیار جالب از منزل بیل گیتس + تصویر
  اطلاعات در مورد تخته وی یا و چند داستان در مورد آن
  اطلاعات عمومی شما چه قدره؟
  نحوه پاک کردن خودکار اطلاعات شخصی بعد از بستن مرورگراپرا

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان