02-09-2013، 9:59
خـلاصـه ی قسمــت دوم :
همانـطور کـه فهمـیدید یوری تصمـیم بـه کشتن پسرش گـرفـت و چون شاهزاده هیمـیانگ با تصمیمش مخالـف بود وی را زنـدانی کرد.مراسـم شروع شذ و همه ی مردم هم آمدند.
یوری شمـشیر را در جعبـه ی شاهزاده تازه متولد شده فـرو کرد.هـمان شـب،شاه یوری و افرادش آمـدند تا ببینن چـه بلایی سرش اومـده.شاهزاده زنـده بود.یوری شاهزاده رو به هامیونگ داد و گـفت اسمش موهیوله و باید غیر اشرافی بزرگ بشه.هامیونگ ماهیول را به های آپ(همسر اولین پسر یوری دوجول)داد و از او خواسـت مراقبـش باشد.
های اپ ماهول را بزرگ کردو تبدیل به جوانی رشید شد.موهیول دوستش مارو که از غار جومونگ فرار کردن،دزدی کردند و برای همین شکنجه شدند و زندانی.اونا از زندان فرار کردنو دیدن گروهی از دشمـن داره به غار حمله میکنه.پس تصمیم گرفتن به رئیس های آپ بگن.های آپ به مارو گفت:برو جولبون(لیانینگ فعلی) و این نامه رو به شاهزاده هیمیانگ بده.و به ماهیول گفت نیای ولی ماهیول به کمک رئیس های اپ اومد و دشمن هردوی آنان را گرفت.موهیول تصمیم گرفت برای نجات دادن های اپ رفت تا شمشیر خدایانو بیاره.هامیونگ و افرادش به کمک های اپ اومدن و دشمنو کشتن ولی ماهیول از تمامی مشکلات غار گذشتو شمشیر را اورد.هامیونگ اونا رو برداشتو گذاشت که تعلیم ببینن پیش گویو
اما .. اون سربازا کیا بودن ؟!سربازای بویو و افراد سری شاه تسو به نام "سایه های سیاه" بودند.تسو از بابت مرگ همه ی سایه هاش عصبی شد.
موهیول و مارو در راه اومدن به مرز گوگوریو با چند تا قاچاقچی برخوردن.موهیول رفت اما سربازای مرزی بویو اونا رو گرفتن.مارو به گویو خبر داد و هامیونگ هم با شنیدن این خبر تصمیم گرفت که به مرز حمله کند .. اما .. مشکل اینجاسـت که در این زمان شاه یوری و افرادش در مرز بویـو بودن ...
همانـطور کـه فهمـیدید یوری تصمـیم بـه کشتن پسرش گـرفـت و چون شاهزاده هیمـیانگ با تصمیمش مخالـف بود وی را زنـدانی کرد.مراسـم شروع شذ و همه ی مردم هم آمدند.
یوری شمـشیر را در جعبـه ی شاهزاده تازه متولد شده فـرو کرد.هـمان شـب،شاه یوری و افرادش آمـدند تا ببینن چـه بلایی سرش اومـده.شاهزاده زنـده بود.یوری شاهزاده رو به هامیونگ داد و گـفت اسمش موهیوله و باید غیر اشرافی بزرگ بشه.هامیونگ ماهیول را به های آپ(همسر اولین پسر یوری دوجول)داد و از او خواسـت مراقبـش باشد.
های اپ ماهول را بزرگ کردو تبدیل به جوانی رشید شد.موهیول دوستش مارو که از غار جومونگ فرار کردن،دزدی کردند و برای همین شکنجه شدند و زندانی.اونا از زندان فرار کردنو دیدن گروهی از دشمـن داره به غار حمله میکنه.پس تصمیم گرفتن به رئیس های آپ بگن.های آپ به مارو گفت:برو جولبون(لیانینگ فعلی) و این نامه رو به شاهزاده هیمیانگ بده.و به ماهیول گفت نیای ولی ماهیول به کمک رئیس های اپ اومد و دشمن هردوی آنان را گرفت.موهیول تصمیم گرفت برای نجات دادن های اپ رفت تا شمشیر خدایانو بیاره.هامیونگ و افرادش به کمک های اپ اومدن و دشمنو کشتن ولی ماهیول از تمامی مشکلات غار گذشتو شمشیر را اورد.هامیونگ اونا رو برداشتو گذاشت که تعلیم ببینن پیش گویو
اما .. اون سربازا کیا بودن ؟!سربازای بویو و افراد سری شاه تسو به نام "سایه های سیاه" بودند.تسو از بابت مرگ همه ی سایه هاش عصبی شد.
موهیول و مارو در راه اومدن به مرز گوگوریو با چند تا قاچاقچی برخوردن.موهیول رفت اما سربازای مرزی بویو اونا رو گرفتن.مارو به گویو خبر داد و هامیونگ هم با شنیدن این خبر تصمیم گرفت که به مرز حمله کند .. اما .. مشکل اینجاسـت که در این زمان شاه یوری و افرادش در مرز بویـو بودن ...