28-11-2014، 10:56
(آخرین ویرایش در این ارسال: 28-11-2014، 10:59، توسط پفکـــــــ نمکــــی.)
امروز برایت مینویسم ...........
برای مرتضی ..............
برای مرتضی ..............
شاید کمی دیر باشد اما با همین دستان ناتوان و نوشته های ساده ام میخواهم دوریت را فریاد بزنم...
.
.
.
هروز مثل دیروز با یاد خاطراتت بغض فرو خورده ام میترکد ، گاه با شنیدن صدایت
وجودت را حس میکنم وبرای مدتی کوتاه نداشتنت را از یاد میبرم ؛اما چه زود پایان
می پذیرد. با آرام گرفتن صدای غمگینت که فقط برای چند دقیقه آن را میشنوم .
چه بار سنگینی را بر دوش ذرات اتاقم گذاشته ای.......
تک تکشان از نبودت نفس هاشان به شماره افتاده ؛ گویی آنها هم مپل من بی صدا
نبودت را فریاد میزنند.....
چه درکی دارد این شب که لباس عزای تو را بر تن کرده و جیرجیرک هایی که برایم
ساز دوری از تورا مینوازند.....
چه بی رحم است شعاع نوری که بدون اجازه ی چشمان اشک آلودم به صورتم
میتابد ، انگار می خواهد به تن بی جانم نیرو بخشد ، می خواهد حیات را به اتاق
بی روحم بیاورد...
شاید نمیداند که حیاتم وابسته به تپش های قلب تو بود......... و اینک.......
بود............
این واژه ی پست ونفرت انگیز که دیگران به گوشم زمزمه میکنند تا به یادم آورند تک
تک ثانیه های جدایی را........
چه قدرتی دارد این خاک سرد که حتی واژه ها را ویران میکند.....
روزی میگویند هست و فردا که زیر خروار ها خاک خوابیدی میگویند بود .
هوادار همیشگی تو "درسا"