01-05-2021، 22:39
تقدم اخلاق بر باور، اندیشه و دانش تقدم کارکردی است
حجتالاسلام مهریزی به طرح بحث در زمینه نسبت بین اخلاق با باور، اندیشه و دانش پرداخت و بیان کرد: در سه حوزه میتوان مسئله تقدم اخلاق و این سه حوزه را به بحث گذاشت که عبارت از حیطه کارکردی، ارزشی و وجودی است و بنده معتقدم به طور مطلق، اخلاق در بُعد کارکردی بر هر سه زمینه باور، اندیشه و دانش مقدم است و در تقدم و تأخر در دو نوع ارزشی و وجودی، نسبی است.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
به گزارش ایکنا؛ حجتالاسلام والمسلمین مهدی مهریزی، عضو هیئت علمی دانشگاه دارالحدیث، ۱۰ اردیبهشتماه، در نشست «دین و چالشهای اخلاقی جامعه امروز» که به همت انجمن اندیشه و قلم برگزار شد، به طرح بحثی با عنوان «تقدم اخلاق بر باور، اندیشه و دانش» پرداخت که در ادامه متن آن را میخوانید؛
وقتی میگوییم اخلاق، مراد ما تعریفی است که در کتب کهن و قدیمی دینی یا غیردینی در فلسفههای اسلامی وجود دارد که عبارت از خصلتهای ثابت درونی انسان اعم از مثبت و منفی است؛ از جمله تواضع که نقطه مقابل آن تکبر است، یا حسادت که نقطه مقابلش خوشبینی قرار دارد. اینها فعل نیست، بلکه حالت درونی است که در انسان شکل گرفته و با تربیت و تلاش در انسان شکل گرفته است و بعداً تبدیل به فعل هم میشود و مورد نظر بنده از اخلاق، همین است. یکی دیگر از مفاهیم، باور است که از آن به عقیده و ایمان یاد میکنیم. انسان به خدا و قیامت و عصمت انبیا ایمان دارد که مقولات ایمان است و موارد مختلفی متعلَق ایمان قرار میگیرد و تعبیر باور را برای آن انتخاب کردهایم. مراد از اندیشه، خردورزی است. اینکه انسان در ذهن خودش از معلوماتش کمک میگیرد تا مجهولاتش را برطرف کند. مراد از دانش نیز آگاهی است و منظور دیتاها نیست، بلکه دانش یعنی مجموعه داده و اطلاعات سازمانیافته.
نسبت اخلاق با باور، اندیشه و دانش
حال باید دید نسبت بین اینها چیست و آیا اخلاق تقدم دارد یا مؤخر است. ما سه نوع تقدم داریم؛ وقتی از تقدم اخلاق بر این سه سخن میگوییم؛ سه نوع تقدم را در نظر داریم؛ اولین تقدم، وجودی است؛ یعنی اگر بخواهد ایمان شکل بگیرد و محقق شود، باید قبل از آن اخلاق باشد. یا پیش از اندیشه و دانش نیز باید اخلاق باشد که یکی از وجوه است. دوم، تقدم ارزشی است؛ یعنی از نظر اعتبارسنجی ببینیم کدام بهتر هستند. اخلاق بهتر است یا سه مورد دیگر؟ معنای سوم، تقدم کارکردی است. به این معنا که اگر در جایی اخلاق قبل از ایمان باشد، آن ایمان اثرگذار است و کارکرد دارد و یا اگر اخلاق قبل از اندیشه و دانش باشد، نتایج مفیدی شکل میگیرد.
حال اگر میگوییم اخلاق بر این سه مقدم است، مراد ما کدام نوع از تقدم است؟ اخلاق از نظر تقدم کارکردی، بر هر سه اینها مقدم است؛ یعنی ایمان، زمانی مؤثر است که قبل از آن اخلاق باشد و این قضیه در اندیشه و دانش نیز صادق است. در حوزه تقدم کارکردی، قطعاً این تقدم وجود دارد. اما در تقدم وجودی باید به یک نوع تفصیل معتقد شد؛ یعنی اخلاق، ایمان و ... لایههایی دارند و نمیتوان گفت به صورت مطلق اخلاق مقدم یا مؤخر است. اگر انسان به چیزهایی ایمان نداشته باشد، خصلتهای مثبت در او شکل نمیگیرد، اما یکسری از لایهها نیز پس از اخلاق است؛ یعنی اگر انسان تواضع نداشته باشد، دانشش رشد نمیکند؛ لذا اخلاق در لایههایی مؤخر و در لایههایی مقدم بر این سه است.
در تقدم ارزشی گاهی اخلاق مقدم میشود و گاهی مؤخر
از نظر ارزشی نیز مانند همین قسم است. یک سطوحی از اخلاق بر سطوحی از دانش، ارزش بیشتری دارد. اگر جایی خلق و خوی مثبتی باشد، بر یکسری دانشهای غیرمفید برتری دارد، چنانکه بر اندیشههای انتزاعی مقدم است، اما سطوحی از ایمان و اندیشه و دانش نیز بر اخلاق مقدم است. بنابراین از این سه مدل تقدم باید گفت: اخلاق از نظر کارکردی صد درصد مقدم بر باور و تعقل و دانش است، اما از نظر وجودی و ارزشی، لایههایی از اخلاق مقدم و لایههایی از آن مؤخر است. به غیر از مورد کارکردی، نسبت به صورت مطلق نیست؛ یعنی اگر لایههایی از اخلاق نباشد، ایمان شکل نمیگیرد و مانع تحقق دانش و اندیشه میشود که تکبر یکی از آنها است و از آن طرف، ایمان و باور و اندیشه سبب میشود، یکسری اخلاقیات خوب شکل بگیرد.
برای نمونه به شواهدی از نصوص دینی ارائه میکنم؛ قرآن کریم در مورد رسول خدا(ص) فرمود: « فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»؛ یعنی اگر توانستی کارکرد مفیدی داشته باشی و مردم از گردت پراکنده نشدند، به این دلیل بود که انسان نرمخویی بودی. اگر از نظر اخلاقی تند و تیز بودی، از اطراف تو پراکنده میشدند. پیامبر(ص) که مشکل ایمان نداشت و اگر اخلاق نبود، تبلیغش موثر نمیشد. آنچه موجب میشود پیامبر(ص) افراد را جمع کند، خصلت درونی اخلاقی است. بنابراین رابطه کاملاً کارکردی است؛ یعنی اگر اخلاق باشد، کارکرد نبوت نیز مؤثر خواهد بود، اما اگر نباید نتیجه ندارد و بیاثر است.
موسی(ع) نیز وقتی میخواهد به سراغ فرعون برود، مشکل ایمان و دانش و اندیشه ندارد، اما از خدا میخواهد شرح صدر داشته باشد و میگوید: «قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي * وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي * وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي * يَفْقَهُوا قَوْلِي»؛ یعنی برای اینکه موفق باشد و ایمان، دانش و تفکر او کارکرد داشته باشد، باید شرح صدر داشته باشد. اگر انسانی باشد که از نظر خصلتها و خلقیات نمیتواند دیگری را تحمل کند، نمیتواند موفق باشد؛ لذا این آیات نیز نشان میدهد اخلاق به لحاظ کارکردی جایگاه مهمی دارد.
توصیه خداوند به رسول خود
در سوره قلم خداوند میگوید خلق عظیم یعنی تو از خلق و خوی عظیمی برخوردار هستی و بعد در انتها میگوید تو مانند یونس(ع) نباش. قرآن در چند آیه یاد میکند که دعوت یونس(ع) موفق نبود و قومش را نفرین کرد و عذاب نازل شد. گفته میشود یونس(ع) دو رفیق داشت که به او ایمان آورده بودند؛ یکی عاقل و عابد و مومن بود و یکی هم زاهد و عابد و مومن. آن فرد عاقل دعوت به صبر میکرد، اما زاهد میگفت نفرین کن. یونس(ع) نیز این مشورت را قبول کرد و به نفرین روی آورد و خدا به پیامبر اسلام(ص) میگوید تو آنگونه نباش. خداوند کارکرد و پیامبری را مطلوب میداند که شرح صدر داشته باشد. حتی خداوند نوح(ع) را برای یونس(ع) ذکر میکند که این همه سال صبر کرد، تو نیز صبر کن. یونس(ع) ۳۰ سال دعوت کرد و موفق نبود و نفرین کرد، اما نوح(ع) ۹۵۰ سال دعوت کرد و این یعنی نباید شتاب کرد. خداوند به پیامبر(ص) فرمود اگر میخواهی تبلیغ و دعوت تو تأثیرگذار باشد، باید مدارا داشته باشی و اینها روی بخش کارکردی تأکید دارد.
اما در مورد بخشهای دیگر تقدم نیز روایاتی داریم؛ برای نمونه در بخش تقدم وجودی روایت داریم که حسادت ایمان را از بین میبرد و مانند یک آتشی که هیزم را از بین میبرد، ایمان را نیز نابود میکند. اینجا خصلت اخلاقی مانع شکلگیری و رشد یافتن ایمان میشود و تقدم، وجودی است. یا قرآن در مورد شیطان دارد که استکبار داشت و کافر شد؛ یعنی خصلت منفی اخلاقی باعث شد که آن باور آسیب ببیند و به جای ایمان معاند شود. برخی ذیل آیه اصحاب کهف نیز برداشتی این چنینی دارند که خدا میگوید جوانانی بودند که به خدا ایمان آوردند. در حقیقت، جوانمردی یک خصلت است که در آیه نیز به آن اشاره شده است و برخی از مفسرین گفتهاند، معنایش این نبود که جوان بودند، بلکه همه جوانمرد بودند و این مورد آنها را به ایمان رساند و این به معنای تقدم وجودی اخلاق بر ایمان است.
روایتی داریم که فرمود در هر کاری نیاز به اندیشه وجود دارد و عقل نیز نیازمند ادب است. در روایات زیادی داریم که عُجب و تکبر را مانع اندیشه میدانند. اینجا اخلاق بر اندیشه مقدم شده است. و یا در روایت داریم که مدارا با مردم موجب میشود اندیشهورزی در جای خودش قرار بگیرد. یا روایتی داریم که نرمخویی باعث شکلگیری اندیشه میشود، اما تیز بودن و تند بودن زمینه حماقت است. در برخی از تعابیر نیز داریم که اگر درون کسی تکبر شکل بگیرد، خردورزیاش کم میشود.
حجتالاسلام مهریزی به طرح بحث در زمینه نسبت بین اخلاق با باور، اندیشه و دانش پرداخت و بیان کرد: در سه حوزه میتوان مسئله تقدم اخلاق و این سه حوزه را به بحث گذاشت که عبارت از حیطه کارکردی، ارزشی و وجودی است و بنده معتقدم به طور مطلق، اخلاق در بُعد کارکردی بر هر سه زمینه باور، اندیشه و دانش مقدم است و در تقدم و تأخر در دو نوع ارزشی و وجودی، نسبی است.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
به گزارش ایکنا؛ حجتالاسلام والمسلمین مهدی مهریزی، عضو هیئت علمی دانشگاه دارالحدیث، ۱۰ اردیبهشتماه، در نشست «دین و چالشهای اخلاقی جامعه امروز» که به همت انجمن اندیشه و قلم برگزار شد، به طرح بحثی با عنوان «تقدم اخلاق بر باور، اندیشه و دانش» پرداخت که در ادامه متن آن را میخوانید؛
وقتی میگوییم اخلاق، مراد ما تعریفی است که در کتب کهن و قدیمی دینی یا غیردینی در فلسفههای اسلامی وجود دارد که عبارت از خصلتهای ثابت درونی انسان اعم از مثبت و منفی است؛ از جمله تواضع که نقطه مقابل آن تکبر است، یا حسادت که نقطه مقابلش خوشبینی قرار دارد. اینها فعل نیست، بلکه حالت درونی است که در انسان شکل گرفته و با تربیت و تلاش در انسان شکل گرفته است و بعداً تبدیل به فعل هم میشود و مورد نظر بنده از اخلاق، همین است. یکی دیگر از مفاهیم، باور است که از آن به عقیده و ایمان یاد میکنیم. انسان به خدا و قیامت و عصمت انبیا ایمان دارد که مقولات ایمان است و موارد مختلفی متعلَق ایمان قرار میگیرد و تعبیر باور را برای آن انتخاب کردهایم. مراد از اندیشه، خردورزی است. اینکه انسان در ذهن خودش از معلوماتش کمک میگیرد تا مجهولاتش را برطرف کند. مراد از دانش نیز آگاهی است و منظور دیتاها نیست، بلکه دانش یعنی مجموعه داده و اطلاعات سازمانیافته.
نسبت اخلاق با باور، اندیشه و دانش
حال باید دید نسبت بین اینها چیست و آیا اخلاق تقدم دارد یا مؤخر است. ما سه نوع تقدم داریم؛ وقتی از تقدم اخلاق بر این سه سخن میگوییم؛ سه نوع تقدم را در نظر داریم؛ اولین تقدم، وجودی است؛ یعنی اگر بخواهد ایمان شکل بگیرد و محقق شود، باید قبل از آن اخلاق باشد. یا پیش از اندیشه و دانش نیز باید اخلاق باشد که یکی از وجوه است. دوم، تقدم ارزشی است؛ یعنی از نظر اعتبارسنجی ببینیم کدام بهتر هستند. اخلاق بهتر است یا سه مورد دیگر؟ معنای سوم، تقدم کارکردی است. به این معنا که اگر در جایی اخلاق قبل از ایمان باشد، آن ایمان اثرگذار است و کارکرد دارد و یا اگر اخلاق قبل از اندیشه و دانش باشد، نتایج مفیدی شکل میگیرد.
حال اگر میگوییم اخلاق بر این سه مقدم است، مراد ما کدام نوع از تقدم است؟ اخلاق از نظر تقدم کارکردی، بر هر سه اینها مقدم است؛ یعنی ایمان، زمانی مؤثر است که قبل از آن اخلاق باشد و این قضیه در اندیشه و دانش نیز صادق است. در حوزه تقدم کارکردی، قطعاً این تقدم وجود دارد. اما در تقدم وجودی باید به یک نوع تفصیل معتقد شد؛ یعنی اخلاق، ایمان و ... لایههایی دارند و نمیتوان گفت به صورت مطلق اخلاق مقدم یا مؤخر است. اگر انسان به چیزهایی ایمان نداشته باشد، خصلتهای مثبت در او شکل نمیگیرد، اما یکسری از لایهها نیز پس از اخلاق است؛ یعنی اگر انسان تواضع نداشته باشد، دانشش رشد نمیکند؛ لذا اخلاق در لایههایی مؤخر و در لایههایی مقدم بر این سه است.
در تقدم ارزشی گاهی اخلاق مقدم میشود و گاهی مؤخر
از نظر ارزشی نیز مانند همین قسم است. یک سطوحی از اخلاق بر سطوحی از دانش، ارزش بیشتری دارد. اگر جایی خلق و خوی مثبتی باشد، بر یکسری دانشهای غیرمفید برتری دارد، چنانکه بر اندیشههای انتزاعی مقدم است، اما سطوحی از ایمان و اندیشه و دانش نیز بر اخلاق مقدم است. بنابراین از این سه مدل تقدم باید گفت: اخلاق از نظر کارکردی صد درصد مقدم بر باور و تعقل و دانش است، اما از نظر وجودی و ارزشی، لایههایی از اخلاق مقدم و لایههایی از آن مؤخر است. به غیر از مورد کارکردی، نسبت به صورت مطلق نیست؛ یعنی اگر لایههایی از اخلاق نباشد، ایمان شکل نمیگیرد و مانع تحقق دانش و اندیشه میشود که تکبر یکی از آنها است و از آن طرف، ایمان و باور و اندیشه سبب میشود، یکسری اخلاقیات خوب شکل بگیرد.
برای نمونه به شواهدی از نصوص دینی ارائه میکنم؛ قرآن کریم در مورد رسول خدا(ص) فرمود: « فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»؛ یعنی اگر توانستی کارکرد مفیدی داشته باشی و مردم از گردت پراکنده نشدند، به این دلیل بود که انسان نرمخویی بودی. اگر از نظر اخلاقی تند و تیز بودی، از اطراف تو پراکنده میشدند. پیامبر(ص) که مشکل ایمان نداشت و اگر اخلاق نبود، تبلیغش موثر نمیشد. آنچه موجب میشود پیامبر(ص) افراد را جمع کند، خصلت درونی اخلاقی است. بنابراین رابطه کاملاً کارکردی است؛ یعنی اگر اخلاق باشد، کارکرد نبوت نیز مؤثر خواهد بود، اما اگر نباید نتیجه ندارد و بیاثر است.
موسی(ع) نیز وقتی میخواهد به سراغ فرعون برود، مشکل ایمان و دانش و اندیشه ندارد، اما از خدا میخواهد شرح صدر داشته باشد و میگوید: «قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي * وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي * وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِي * يَفْقَهُوا قَوْلِي»؛ یعنی برای اینکه موفق باشد و ایمان، دانش و تفکر او کارکرد داشته باشد، باید شرح صدر داشته باشد. اگر انسانی باشد که از نظر خصلتها و خلقیات نمیتواند دیگری را تحمل کند، نمیتواند موفق باشد؛ لذا این آیات نیز نشان میدهد اخلاق به لحاظ کارکردی جایگاه مهمی دارد.
توصیه خداوند به رسول خود
در سوره قلم خداوند میگوید خلق عظیم یعنی تو از خلق و خوی عظیمی برخوردار هستی و بعد در انتها میگوید تو مانند یونس(ع) نباش. قرآن در چند آیه یاد میکند که دعوت یونس(ع) موفق نبود و قومش را نفرین کرد و عذاب نازل شد. گفته میشود یونس(ع) دو رفیق داشت که به او ایمان آورده بودند؛ یکی عاقل و عابد و مومن بود و یکی هم زاهد و عابد و مومن. آن فرد عاقل دعوت به صبر میکرد، اما زاهد میگفت نفرین کن. یونس(ع) نیز این مشورت را قبول کرد و به نفرین روی آورد و خدا به پیامبر اسلام(ص) میگوید تو آنگونه نباش. خداوند کارکرد و پیامبری را مطلوب میداند که شرح صدر داشته باشد. حتی خداوند نوح(ع) را برای یونس(ع) ذکر میکند که این همه سال صبر کرد، تو نیز صبر کن. یونس(ع) ۳۰ سال دعوت کرد و موفق نبود و نفرین کرد، اما نوح(ع) ۹۵۰ سال دعوت کرد و این یعنی نباید شتاب کرد. خداوند به پیامبر(ص) فرمود اگر میخواهی تبلیغ و دعوت تو تأثیرگذار باشد، باید مدارا داشته باشی و اینها روی بخش کارکردی تأکید دارد.
اما در مورد بخشهای دیگر تقدم نیز روایاتی داریم؛ برای نمونه در بخش تقدم وجودی روایت داریم که حسادت ایمان را از بین میبرد و مانند یک آتشی که هیزم را از بین میبرد، ایمان را نیز نابود میکند. اینجا خصلت اخلاقی مانع شکلگیری و رشد یافتن ایمان میشود و تقدم، وجودی است. یا قرآن در مورد شیطان دارد که استکبار داشت و کافر شد؛ یعنی خصلت منفی اخلاقی باعث شد که آن باور آسیب ببیند و به جای ایمان معاند شود. برخی ذیل آیه اصحاب کهف نیز برداشتی این چنینی دارند که خدا میگوید جوانانی بودند که به خدا ایمان آوردند. در حقیقت، جوانمردی یک خصلت است که در آیه نیز به آن اشاره شده است و برخی از مفسرین گفتهاند، معنایش این نبود که جوان بودند، بلکه همه جوانمرد بودند و این مورد آنها را به ایمان رساند و این به معنای تقدم وجودی اخلاق بر ایمان است.
روایتی داریم که فرمود در هر کاری نیاز به اندیشه وجود دارد و عقل نیز نیازمند ادب است. در روایات زیادی داریم که عُجب و تکبر را مانع اندیشه میدانند. اینجا اخلاق بر اندیشه مقدم شده است. و یا در روایت داریم که مدارا با مردم موجب میشود اندیشهورزی در جای خودش قرار بگیرد. یا روایتی داریم که نرمخویی باعث شکلگیری اندیشه میشود، اما تیز بودن و تند بودن زمینه حماقت است. در برخی از تعابیر نیز داریم که اگر درون کسی تکبر شکل بگیرد، خردورزیاش کم میشود.