06-04-2021، 16:35
کم نیستند داستانهایی که با روایت خود خواننده را وارد فضای وهمآلودی میکنند و آن را به گونهای تعریف میکنند که مخاطب خودش را هر لحظه در نقش شخصیتهای داستان حس میکند. اما، گاهی در انتهای داستان با پایانی عجیب همهی معادلات به هم میریزد. مارگارت آتوود یکی از نویسندگانی است که با ظرافت وارد ذهن مخاطبان خود میشود و آنها را با اثری متفاوت غافلگیر میکند. آدمکش کور یکی از رمانهای معروف اوست که در بحبوحهی جنگ اتفاق میافتد و خوانندهی خود را تا انتهای داستان غافلگیر میکند.
خلاصهی داستان آدمکش کور
رمان آدمکش دو روایت مجزا را تعریف میکند. در یکی از داستانها، روابط پنهان و مبهم زن و مرد عاشقی دنبال میشود که در مکانهای مختلف یکدیگر را ملاقات میکنند. در طی این داستان، مرد برای زن داستانهایی تخیلی را که در فضایی دیگر اتفاق میافتد تعریف میکند. روایت دیگر از زبان پیرزنی 80 ساله به نام ایریس است. او در حال نوشتن خاطرات و اتفاقاتی است که در گذشته برای او و خواهرش لورا اتفاق افتاده است. نهایتا دو داستان به یکدیگر پیوند میخورند. آیریس زمان کودکی خود و لورا را به خاطر میآورد. آیریس دختری است که نسبت به خانوادهاش احساس مسئولیت میکند. او مجبور میشود به خاطر فداکاری برای خانوادهاش تن به ازدواج سرد و خاموشی با مردی ثروتمند بدهد. نقطهی عطف کتاب زمانی است که آیریس به تدریج حقایقی را نسبت به خانوادهی خود متوجه میشود و میفهمد که در اصل چه اشتباه بزرگی کرده است و مقصر چه کسی است.
دربارهی کتاب آدمکش کور
آدمکش کور نوشتهی مارگارت اتوود نویسندهی کانادایی است. از نظر منتقدان آدمکش یکی از بهترین آثار مارگارت اتوود است. این کتاب در سال 2000 موفق به دریافت جایزه «بوکر» شد. آدمکش فضایی سوررئال دارد و ممکن است در ظاهر یک رمان پلیسی یا جنایی به نظر بیاید اما اینطور نیست. موضوع آدمکش کور حول روابط و خاطرات یک خانواده میچرخد. اما روایتهای درهم تنیده که به ظاهر از هم جدا هستند در یک خط به هم میرسند و اثری مستقل و منحصر به فرد را برای خواننده شکل میدهد. خواندن این کتاب نیازمند حوصله است چرا که روایت کتاب در ابتدا آهسته شروع میشود. اما به تدریج مخاطب به دلیل شخصیتپردازی قوی با داستانی پر کشش با پایانی مهیج و حیرتآور که قطعا از ویژگیهای برجستهی این اثر است روبهرو خواهد شد.
مارگارت آتوود در رمان آدمکش کور فضاهایی کلاسیک را با ساختاری مدرن برای خواننده ترسیم میکند. در این کتاب سه داستان در کنار هم، اما مجزا از هم روایت میشوند. آتوود با درونمایهای مشترک در همهی داستانها، فضایی هولناک و پیچیده را خلق میکند تا در نهایت خواننده را به حل معما نزدیک کند.
داستان «آدمكش كور» با مرگ لورا شروع ميشود و با اعترافات «آيريس» که حالا چندین سال از عمر او گذشته است به پایان مي رسد، دستنوشته هاي آيريس هستهی اصلی داستان را تعیین کرده است و روايتهاي ديگری که در کنار اعترافات و صحبتهای او گفته میشوند به نوعی درستی و صحت دستنوشته ها را مشخص میکند.
اتوود شخصيتهایی چون«آيريس» و « لورا» را با ظرافت طراحی کرده است. لورا خواهر کوچکتر، دختری است عجیب و مرموز و حساس. «آیریس» خواهر بزرگتر، دختری است که با حس مسئولیت نسبت به خانواده و خواهرش زندگی خود را فدا میکند.
نویسنده در هر کدام از روایتهای این رمان توانسته است لحن و فضا را به گونهای به مخاطب نشان دهد که خواننده به جهان آنها قدم بگذارد و در آخر سهمی در تکمیل این روایت پیدا کند.
آدمكش كور یا زخم شمشیر
یکی از نکاتی که منتقدین دربارهی کتاب آدمکش کور مطرح کردهاند شباهت بیش از اندازهی رمان آدمکشکور با داستان کوتاه «زخم شمشير» از «خورخه لوئيس بورخس» نویسندهی مطرح آرژانتینی است. زخم شمشیر داستان مردی است که به علت خیانت کردن به دوست خود که از او مراقبت میکرد احساس شرم و گناه میکند. او داستان خود را برعکس روایت میکند. خودش را جای شخصیت درستکار داستان میگذارد و داستان را از زاویه ی دید او روایت میکند. او از مشاهده جرياني جنايي كه طي آن دوستش كشته شده میگوید و در پايان اعتراف ميكند كه قاتل خود اوست. این همان كاري است كه «آيريس» در آدمكش كور ميكند.
مارگارت اتوود؛ خالق داستانهای ماندگار
مارگارت آتوود رماننویس، شاعر، منتقد ادبی، مقالهنویس، معلم و فعال محیط زیست است. او در هجدهم نوامبر سال ۱۹۳۹ در کانادا متولد شد. آتوود در طول زندگی حرفهایاش موفق به دریافت بیش از ۵۵ جایزهی ملی و بینالمللی شده است. به همین دلیل امروزه نام آتوود را میتوان میان پر افتخارترین نویسندگان معاصر دید. آتوود علاوه بر رماننویسی، شاعر هم است و تا به امروز حدود 20 مجموعه شعر از او منتشر شده است. او یکی از بنیان گذاران بنیاد نویسندگان کانادا است؛ این بنیاد سازمانی غیرانتفاعی است که با هدف رشد و ارتقای نویسندگان فعالیت میکند.
آتوود درکارنامهی خود بیش از ۴۰ اثر دارد که شامل رمان، داستان کوتاه و کتابهای غیرادبی میشود. از آثار معروف اتوود «سرگذشت ندیمه»، «آدمکش کور»، «بانوی پیشگو»، «بر امواج»، «آخرین انسان»، «عروس فریبکار»، «گریس دیگر» ، «اوریکس و کریک» و «چشم گربه»، «بالای درخت» و «دختران رقاص» را میتوان نام برد.
آتوود با توجه به مطالعهها و پژوهشهای تاریخی خود، در قصههایش از اسطورههای کهن و افسانهای بهره میگیرد. در داستانهای او ریشههایی از رئالیسم سنتی و سوررئالیسم دیده میشود. او با تلفیق واقعیت و تخیل داستانهایی جذاب و خواندنی را خلق میکند. زنها معمولا شخصیت اصلی در نوشتههای اتوود هستند.
آدمهای داستانهای آتوود دچار درگیریها و بحرانهای روحی و روانی هستند. همین موضوع باعث کشش و هیجان داستانهای او شده که مخاطب تا انتهای داستان در پی حل معمایی است که در ذهنش ساخته شده است.
ترجمهی کتاب آدمکش کور
چندین مترجم در ایران کتاب آدمکشکور را به فارسی برگرداندهاند. گروه انتشاراتی ققنوس کتاب را با ترجمهی شهین آسایش در 655 صفحه منتشر کرده است. کتاب در سال 1398 به چاپ دهم رسیده است. ترجمهی دیگر کتاب را «سید حبیب گوهری راد» انجام داده است و نشر «جمهوری» آن را منتشر کرده است. نسخهی الکترونیکی (pdf) رمان آدمکش کور با ترجمهی شهین آسایش برای خرید و دانلود روی سایت فیدیبو قرار گرفته است.
در بخشهایی از کتاب آدمکش کور میخوانیم
ده روز بعد از تمام شدن جنگ، خواهرم لورا خود را با ماشین از روی یک پل به پایین پرت کرد. پل در دست تعمیر بود و لورا درست از روی علامت خطری که به این مناسبت نصب شده بود گذشت. ماشین شاخه های نوک درختان را که برگ های تازه داشتند شکست، بعد آتش گرفت، دور خود چرخید و به داخل نهر کم عمق درهای که سی متر از سطح خیابان فاصله داشت افتاد. قطعههایی از پل روی ماشین افتاد، و چیزی جز تکه های سوخته بدن لورا باقی نماند.
پلیس خبرم کرد. ماشینی که لورا با آن دچار حادثه شده بود مال من بود، از روی شماره ماشین پیدایم کرده بودند. پلیس، بدون شک به خاطر نام فامیل ریچارد، خیلی مودبانه این خبر را داده. میگفتند ممکن است تایرهای ماشین به ریل تراموا گیر کرده یا ترمز ماشین خوب کار نکرده باشد، اما لازم بود بگویند که دو شاهد معتبر ــ یک وکیل دعاوی و یک کارمند بانک ــ دیده اند که لورا عمدا فرمان ماشین را منحرف کرده و به همان راحتی که آدم پایش را از لبه پیاده رو به وسط خیابان میگذارد ماشین را به دره پرت کرده است. دستکش های سفید لورا توجه آن ها را جلب کرده بود و دیده بودند که چطور فرمان ماشین را منحرف کرده است.
فکر کردم دلیل تصادف ترمز ماشین نبوده است. لورا برای این کار دلیلی داشت. البته دلایل او مثل دلایل آدم های دیگر نبود. اما در هر حال کار بی رحمانه ای کرده بود.
به پلیس گفتم: «تصور میکنم میخواهید کسی هویت او را تایید کند. من برای تایید هویتش میآیم.» انگار صدایم را از راه دوری می شنیدم. واقعیت این بود که به سختی میتوانستم حرف بزنم؛ دهانم بی حس بود و تمام صورتم از شدت درد منقبض شده بود. انگار از پیش دندانپزشک آمده بودم. از دست لورا به خاطر کاری که کرده بود عصبانی بودم، اما از پلیسی هم که میخواست بگوید لورا این کار را عمدا کرده عصبانی بودم. دور سرم هوای داغی جریان داشت؛ حلقهای از گیسوانم مانند جوهری که در آب پخش شده باشد در این هوا میچرخید.
پلیس گفت: «خانم گریفین متاسفانه در این مورد تحقیقات محلی صورت خواهد گرفت.»
گفتم: «طبیعتا، ولی این یک حادثه بوده است. رانندگی خواهرم هیچ وقت خوب نبود.»