12-11-2020، 0:01
ارشیسم یا اقتدارگریزی یک فلسفه و جنبش سیاسی است که نسبت به اقتدار شک دارد و همهٔ اشکال اجبار و سلسله مراتب را رد میکند. آنارشیسم خواستار از بین بردن حکومتها است و به نظر آن تمامی دولتها نامطلوب، غیرضروری و مضر هستند. این تفکر معمولاً در کنار مارکسیسم لیبرترین به عنوان جناح لیبرترینیسم (سوسیالیسم لیبرترین) جنبش سوسیالیست شناخته شده و دارای ارتباط تاریخی با ضدسرمایهداری و سوسیالیسم است.
تاریخ آنارشیسم به دوران ماقبل تاریخ برمیگردد، زمانی که برخی از انسانها مدتها قبل از تأسیس دولتها، قلمروها یا امپراتوریهای رسمی در جوامع آنارشیستی اولیه زندگی میکردند. با ظهور نهادهای سلسله مراتبی سازمان یافته، بدبینی نسبت به اقتدار نیز افزایش یافت، اما تنها در قرن نوزدهم بود که یک جنبش سیاسی خودآگاه ظاهر شد. طی نیمهٔ دوم قرن نوزدهم و دهههای اول قرن بیستم، جنبش آنارشیستی در بیشتر نقاط جهان رونق گرفت و نقش مهمی در مبارزات کارگران برای رهایی داشت. در این دوره مکاتب مختلف آنارشیستی شکل گرفتند. آنارشیستها در چندین انقلاب شرکت جستهاند، به ویژه در جنگ داخلی اسپانیا، که پایان آن، پایان دورهٔ کلاسیک آنارشیسم بود. در دهههای آخر قرن بیستم و قرن بیست و یکم، جنبش آنارشیستی بار دیگر احیا شد.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
آنارشیسم از تاکتیکهای متنوعی برای دستیابی به اهداف ایدهآل خود استفاده میکند که میتواند بهطور گستردهای به تاکتیکهای انقلابی و پویا تقسیم شود. همپوشانی قابل توجهی بین این دو گونه وجود دارد که صرفاً توصیفی است. هدف از تاکتیکهای انقلابی، سقوط اقتدار و حکومت است، در گذشته توسل به خشونت برای تغییر رایج بوده. هدف تاکتیکهای پویا به پیش بردن جامعه به سوی آنارشیست است. تفکر آنارشیستی در انتقاد و عملگرایی زمینههای مختلف جامعه بشری نقش داشتهاست. انتقاد از آنارشیسم عمدتاً بر اساس ناسازگار بودن، خشونت و آرمانی بودن آن متمرکز است.در حالی که مخالفت با دولت در اندیشه آنارشیسم امری اساسی است، تعریف آنارشیسم کار سادهای نیست، زیرا بحثهای زیادی در این باره در میان محققان و آنارشیستها وجود دارد و جریانهای مختلف آنارشیسم را کمی متفاوت تعریف میکنند.[۱۵] از این رو، ممکن است درست باشد، اگر بگوییم آنارشیسم مجموعهای از فلسفههای سیاسی مخالف اقتدار و سازمان سلسله مراتبی (از جمله سرمایهداری، ملیگرایی، دولت و همه نهادهای مرتبط) است که در انجام کلیه روابط انسانی رأی به وجود جامعهای مبتنی بر تمرکززدایی، آزادی و انجمنهای داوطلبانه میدهد. با این حال، این تعریف دارای همان کاستیهایی است که در تعاریف مبتنی بر ضد استبداد (که نتیجهگیری پسینی است)، ضد استاتیسم (آنارشیسم بسیار بیشتر از آن است)[۱۶] و ریشهشناسی (که صرفاً نفی یک حاکم است) وجود دارند.[۱۷] با این وجود، عناصر اصلی تعریف آنارشیسم شامل اراده برای ایجاد جامعهای بدون اجبار و طرد دستگاههای دولتی است، و این اعتقاد که طبیعت انسان به انسان اجازه میدهد در چنین جامعه بدون اجباری حاضر باشد، یا به سمت آن نیل کند و در مورد چگونگی اقدام برای دستیابی به آرمانهای آنارشی پیشنهاد دهد. [۱۸]
هربرت ال. اوسگود ادعا میکند که آنارشیسم دارای "ضدیت شدید" با کمونیسم استبدادی و سوسیالیسم دولتی است.[۱۹] پیتر مارشال اظهار داشت که «آنارشیسم عمومی از لیبرالیسم به سوسیالیسم نزدیکتر است [...] آنارشیسم خود را عمدتاً در اردوگاه سوسیالیست مییابد، اما در لیبرالیسم نیز حاشیههایی دارد. نمیتوان آن را به سوسیالیسم تقلیل داد و بهتر است به عنوان یک آموزه مجزا و متمایز دیده شود.»[۱۰] به گفتهٔ جرمی جنینگز، «نمی توان نتیجه گرفت که این عقاید»، در اشاره به آنارکو-سرمایهداری، «فقط بر اساس سوءتفاهم در مورد آنارشیسم توصیف میشود.» جنینگز اضافه میکند که «آنارشیسم به معنای آزادی بیبند و بار فردی نیست (آنطور که به نظر میرسد" آنارکو-سرمایه داران "معتقدند)، بلکه همانطور که قبلاً نیز دیدیم، برای گسترش فردیت و جامعه است.»[۲۰] نیکولاس والتر نوشت که «آنارشیسم از نظر تاریخی و ایدئولوژیک از لیبرالیسم و سوسیالیسم ناشی میشود. [...] به یک معنا، آنارشیستها همیشه لیبرال و سوسیالیست باقی میمانند و هر زمان که آنچه خوب است را رد میکنند به خود آنارشیسم خیانت میکنند. [...] ما لیبرال هستیم اما بیشتر از آن، و سوسیالیستیم اما بیشتر از آن.» [۲۱] میشائیل نیومن آنارشیسم را به عنوان یکی از سنتهای سوسیالیست میداند، به خصوص سوسیالیستیتر از آنچه پرودون و میخائیل باکونین بودند.[۲۲] برایان موریس استدلال میکند که «ایجاد دوگانگی بین سوسیالیسم و آنارشیسم" "از نظر مفهومی و تاریخی گمراهکننده است.»[
تاریخ آنارشیسم به دوران ماقبل تاریخ برمیگردد، زمانی که برخی از انسانها مدتها قبل از تأسیس دولتها، قلمروها یا امپراتوریهای رسمی در جوامع آنارشیستی اولیه زندگی میکردند. با ظهور نهادهای سلسله مراتبی سازمان یافته، بدبینی نسبت به اقتدار نیز افزایش یافت، اما تنها در قرن نوزدهم بود که یک جنبش سیاسی خودآگاه ظاهر شد. طی نیمهٔ دوم قرن نوزدهم و دهههای اول قرن بیستم، جنبش آنارشیستی در بیشتر نقاط جهان رونق گرفت و نقش مهمی در مبارزات کارگران برای رهایی داشت. در این دوره مکاتب مختلف آنارشیستی شکل گرفتند. آنارشیستها در چندین انقلاب شرکت جستهاند، به ویژه در جنگ داخلی اسپانیا، که پایان آن، پایان دورهٔ کلاسیک آنارشیسم بود. در دهههای آخر قرن بیستم و قرن بیست و یکم، جنبش آنارشیستی بار دیگر احیا شد.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
![آنارشیسم 1](http://dl.akskhor.ir/uploads1/125px-Anarchy-symbol-svg.png)
آنارشیسم از تاکتیکهای متنوعی برای دستیابی به اهداف ایدهآل خود استفاده میکند که میتواند بهطور گستردهای به تاکتیکهای انقلابی و پویا تقسیم شود. همپوشانی قابل توجهی بین این دو گونه وجود دارد که صرفاً توصیفی است. هدف از تاکتیکهای انقلابی، سقوط اقتدار و حکومت است، در گذشته توسل به خشونت برای تغییر رایج بوده. هدف تاکتیکهای پویا به پیش بردن جامعه به سوی آنارشیست است. تفکر آنارشیستی در انتقاد و عملگرایی زمینههای مختلف جامعه بشری نقش داشتهاست. انتقاد از آنارشیسم عمدتاً بر اساس ناسازگار بودن، خشونت و آرمانی بودن آن متمرکز است.در حالی که مخالفت با دولت در اندیشه آنارشیسم امری اساسی است، تعریف آنارشیسم کار سادهای نیست، زیرا بحثهای زیادی در این باره در میان محققان و آنارشیستها وجود دارد و جریانهای مختلف آنارشیسم را کمی متفاوت تعریف میکنند.[۱۵] از این رو، ممکن است درست باشد، اگر بگوییم آنارشیسم مجموعهای از فلسفههای سیاسی مخالف اقتدار و سازمان سلسله مراتبی (از جمله سرمایهداری، ملیگرایی، دولت و همه نهادهای مرتبط) است که در انجام کلیه روابط انسانی رأی به وجود جامعهای مبتنی بر تمرکززدایی، آزادی و انجمنهای داوطلبانه میدهد. با این حال، این تعریف دارای همان کاستیهایی است که در تعاریف مبتنی بر ضد استبداد (که نتیجهگیری پسینی است)، ضد استاتیسم (آنارشیسم بسیار بیشتر از آن است)[۱۶] و ریشهشناسی (که صرفاً نفی یک حاکم است) وجود دارند.[۱۷] با این وجود، عناصر اصلی تعریف آنارشیسم شامل اراده برای ایجاد جامعهای بدون اجبار و طرد دستگاههای دولتی است، و این اعتقاد که طبیعت انسان به انسان اجازه میدهد در چنین جامعه بدون اجباری حاضر باشد، یا به سمت آن نیل کند و در مورد چگونگی اقدام برای دستیابی به آرمانهای آنارشی پیشنهاد دهد. [۱۸]
هربرت ال. اوسگود ادعا میکند که آنارشیسم دارای "ضدیت شدید" با کمونیسم استبدادی و سوسیالیسم دولتی است.[۱۹] پیتر مارشال اظهار داشت که «آنارشیسم عمومی از لیبرالیسم به سوسیالیسم نزدیکتر است [...] آنارشیسم خود را عمدتاً در اردوگاه سوسیالیست مییابد، اما در لیبرالیسم نیز حاشیههایی دارد. نمیتوان آن را به سوسیالیسم تقلیل داد و بهتر است به عنوان یک آموزه مجزا و متمایز دیده شود.»[۱۰] به گفتهٔ جرمی جنینگز، «نمی توان نتیجه گرفت که این عقاید»، در اشاره به آنارکو-سرمایهداری، «فقط بر اساس سوءتفاهم در مورد آنارشیسم توصیف میشود.» جنینگز اضافه میکند که «آنارشیسم به معنای آزادی بیبند و بار فردی نیست (آنطور که به نظر میرسد" آنارکو-سرمایه داران "معتقدند)، بلکه همانطور که قبلاً نیز دیدیم، برای گسترش فردیت و جامعه است.»[۲۰] نیکولاس والتر نوشت که «آنارشیسم از نظر تاریخی و ایدئولوژیک از لیبرالیسم و سوسیالیسم ناشی میشود. [...] به یک معنا، آنارشیستها همیشه لیبرال و سوسیالیست باقی میمانند و هر زمان که آنچه خوب است را رد میکنند به خود آنارشیسم خیانت میکنند. [...] ما لیبرال هستیم اما بیشتر از آن، و سوسیالیستیم اما بیشتر از آن.» [۲۱] میشائیل نیومن آنارشیسم را به عنوان یکی از سنتهای سوسیالیست میداند، به خصوص سوسیالیستیتر از آنچه پرودون و میخائیل باکونین بودند.[۲۲] برایان موریس استدلال میکند که «ایجاد دوگانگی بین سوسیالیسم و آنارشیسم" "از نظر مفهومی و تاریخی گمراهکننده است.»[