24-05-2014، 12:26
[rtl]ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی[/rtl]
[rtl]دودم به سر برآمد زین آتش نهانی[/rtl]
[rtl]شیراز در نبستهست از کاروان ولیکن[/rtl]
[rtl]ما را نمیگشایند از قید مهربانی[/rtl]
[rtl]اشتر که اختیارش در دست خود نباشد[/rtl]
[rtl]میبایدش کشیدن باری به ناتوانی[/rtl]
[rtl]خون هزار وامق خوردی به دلفریبی[/rtl]
[rtl]دست از هزار عذرا بردی به دلستانی[/rtl]
[rtl]صورت نگار چینی بی خویشتن بماند[/rtl]
[rtl]گر صورتت ببیند سر تا به سر معانی[/rtl]
[rtl]ای بر در سرایت غوغای عشقبازان[/rtl]
[rtl]همچون بر آب شیرین آشوب کاروانی[/rtl]
[rtl]تو فارغی و عشقت بازیچه مینماید[/rtl]
[rtl]تا خرمنت نسوزد تشویش ما ندانی[/rtl]
[rtl]میگفتمت که جانی دیگر دریغم آید[/rtl]
[rtl]گر جوهری به از جان ممکن بود تو آنی[/rtl]
[rtl]سروی چو در سماعی بدری چو در حدیثی[/rtl]
[rtl]صبحی چو در کناری شمعی چو در میانی[/rtl]
[rtl]اول چنین نبودی باری حقیقتی شد[/rtl]
[rtl]دی حظ نفس بودی امروز قوت جانی[/rtl]
[rtl]شهر آن توست و شاهی فرمای هر چه خواهی[/rtl]
[rtl]گر بی عمل ببخشی ور بیگنه برانی[/rtl]
[rtl]روی امید سعدی بر خاک آستانست[/rtl]
[rtl]بعد از تو کس ندارد یا غایه الامانی[/rtl]
[rtl]دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
غزل ۶۱۷ [/rtl]
غزل ۶۱۷ [/rtl]
[rtl]نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی[/rtl]
[rtl]که به دوستان یک دل سر دست برفشانی[/rtl]
[rtl]دلم از تو چون برنجد که به وهم درنگنجد[/rtl]
[rtl]که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی[/rtl]
[rtl]نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو[/rtl]
[rtl]که به تشنگی بمردم بر آب زندگانی[/rtl]
[rtl]غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم[/rtl]
[rtl]تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی[/rtl]
[rtl]عجبت نیاید از من سخنان سوزناکم[/rtl]
[rtl]عجب است اگر بسوزم چو بر آتشم نشانی؟[/rtl]
[rtl]دل عارفان ببردند و قرار پارسایان[/rtl]
[rtl]همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی[/rtl]
[rtl]نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم[/rtl]
[rtl]همه بر سر زبانند و تو در میان جانی[/rtl]
[rtl]اگرت به هر که دنیا بدهند حیف باشد[/rtl]
[rtl]و گرت به هر چه عقبی بخرند رایگانی[/rtl]
[rtl]تو نظیر من ببینی و بدیل من بگیری[/rtl]
[rtl]عوض تو من نیابم که به هیچ کس نمانی[/rtl]
[rtl]نه عجب کمال حسنت که به صد زبان بگویم[/rtl]
[rtl]که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بی زبانی[/rtl]
[rtl]مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم[/rtl]
[rtl]تو میان ما ندانی که چه میرود نهانی[/rtl]
[rtl]مزن ای عدو به تیرم که بدین قدر نمیرم[/rtl]
[rtl]خبرش بگو که جانت بدهم به مژدگانی[/rtl]
[rtl]بت من چه جای لیلی که بریخت خون مجنون[/rtl]
[rtl]اگر این قمر ببینی دگر آن سمر نخوانی[/rtl]
[rtl]دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد[/rtl]
[rtl]نه به وصل میرسانی نه به قتل میرهانی[/rtl]
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
غزل ۶۲۲
غزل ۶۲۲
چشم رضا و مرحمت بر همه باز میکنی
چون که به بخت ما رسد این همه ناز میکنی
ای کهنیازمودهای صورت حال بیدلان
عشقحقیقتست اگر حمل مجاز میکنی
ای کهنصیحتم کنی کز پی او دگر مرو
در نظرسبکتکین عیب ایاز میکنی
پیش نمازبگذرد سرو روان و گویدم
قبله اهلدل منم سهو نماز میکنی
دی بهامید گفتمش داعی دولت توام
گفت دعابه خود بکن گر به نیاز میکنی
گفتم اگرلبت گزم میخورم و شکر مزم
گفت خوریاگر پزم قصه دراز میکنی
سعدیخویش خوانیم پس به جفا برانیم
سفره اگرنمینهی در به چه باز میکنی
[rtl]دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
غزل ۶۲۸ [/rtl]
غزل ۶۲۸ [/rtl]
[rtl]تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی[/rtl]
[rtl]تا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کوی[/rtl]
[rtl]صد نعره همیآیدم از هر بن مویی[/rtl]
[rtl]خود در دل سنگین تو نگرفت سر موی[/rtl]
[rtl]بر یاد بناگوش تو بر باد دهم جان[/rtl]
[rtl]تا باد مگر پیش تو بر خاک نهد روی[/rtl]
[rtl]سرگشته چو چوگانم و در پای سمندت[/rtl]
[rtl]میافتم و میگردم چون گوی به پهلوی[/rtl]
[rtl]خود کشته ابروی توام من به حقیقت[/rtl]
[rtl]گر کشتنیم بازبفرمای به ابروی[/rtl]
[rtl]آنان که به گیسو دل عشاق ربودند[/rtl]
[rtl]از دست تو در پای فتادند چو گیسوی[/rtl]
[rtl]تا عشق سرآشوب تو همزانوی ما شد[/rtl]
[rtl]سر برنگرفتم به وفای تو ز زانوی[/rtl]
[rtl]بیرون نشود عشق توام تا ابد از دل[/rtl]
[rtl]کاندر ازلم حرز تو بستند به بازوی[/rtl]
[rtl]عشق از دل سعدی به ملامت نتوان برد[/rtl]
[rtl]گر رنگ توان برد به آب از رخ هندوی[/rtl]
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
غزل ۶۳۵
غزل ۶۳۵
اگرم حیات بخشی و گرم هلاک خواهی
سر بندگی به حکمت بنهم که پادشاهی
من اگرهزار خدمت بکنم گناهکارم
تو هزارخون ناحق بکنی و بی گناهی
به کسینمیتوانم که شکایت از تو خوانم
همه جانبتو خواهند و تو آن کنی که خواهی
تو بهآفتاب مانی ز کمال حسن طلعت
که نظرنمیتواند که ببیندت که ماهی
من اگرچنان که نهیست نظر به دوست کردن
همه عمرتوبه کردم که نگردم از مناهی
به خدایاگر به دردم بکشی که برنگردم
کسی ازتو چون گریزد که تواش گریزگاهی
منم اینگار و چشمی که در انتظار رویت
همه شبنخفت مسکین و بخفت مرغ و ماهی
و گر اینشب درازم بکشد در آرزویت
نه عجبکه زنده گردم به نسیم صبحگاهی
غم عشقاگر بکوشم که ز دوستان بپوشم
سخنانسوزناکم بدهد بر آن گواهی
خضری چوکلک سعدی همه روز در سیاحت
نه عجبگر آب حیوان به درآید از سیاهی
[rtl]دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
غزل ۶۱۳ [/rtl]
غزل ۶۱۳ [/rtl]
[rtl]ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی[/rtl]
[rtl]دودم به سر برآمد زین آتش نهانی[/rtl]
[rtl]شیراز در نبستهست از کاروان ولیکن[/rtl]
[rtl]ما را نمیگشایند از قید مهربانی[/rtl]
[rtl]اشتر که اختیارش در دست خود نباشد[/rtl]
[rtl]میبایدش کشیدن باری به ناتوانی[/rtl]
[rtl]خون هزار وامق خوردی به دلفریبی[/rtl]
[rtl]دست از هزار عذرا بردی به دلستانی[/rtl]
[rtl]صورت نگار چینی بی خویشتن بماند[/rtl]
[rtl]گر صورتت ببیند سر تا به سر معانی[/rtl]
[rtl]ای بر در سرایت غوغای عشقبازان[/rtl]
[rtl]همچون بر آب شیرین آشوب کاروانی[/rtl]
[rtl]تو فارغی و عشقت بازیچه مینماید[/rtl]
[rtl]تا خرمنت نسوزد تشویش ما ندانی[/rtl]
[rtl]میگفتمت که جانی دیگر دریغم آید[/rtl]
[rtl]گر جوهری به از جان ممکن بود تو آنی[/rtl]
[rtl]سروی چو در سماعی بدری چو در حدیثی[/rtl]
[rtl]صبحی چو در کناری شمعی چو در میانی[/rtl]
[rtl]اول چنین نبودی باری حقیقتی شد[/rtl]
[rtl]دی حظ نفس بودی امروز قوت جانی[/rtl]
[rtl]شهر آن توست و شاهی فرمای هر چه خواهی[/rtl]
[rtl]گر بی عمل ببخشی ور بیگنه برانی[/rtl]
[rtl]روی امید سعدی بر خاک آستانست[/rtl]
[rtl]بعد از تو کس ندارد یا غایه الامانی[/rtl]
[rtl]دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
غزل ۶۱۷ [/rtl]
غزل ۶۱۷ [/rtl]
[rtl]نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی[/rtl]
[rtl]که به دوستان یک دل سر دست برفشانی[/rtl]
[rtl]دلم از تو چون برنجد که به وهم درنگنجد[/rtl]
[rtl]که جواب تلخ گویی تو بدین شکردهانی[/rtl]
[rtl]نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو[/rtl]
[rtl]که به تشنگی بمردم بر آب زندگانی[/rtl]
[rtl]غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم[/rtl]
[rtl]تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی[/rtl]
[rtl]عجبت نیاید از من سخنان سوزناکم[/rtl]
[rtl]عجب است اگر بسوزم چو بر آتشم نشانی؟[/rtl]
[rtl]دل عارفان ببردند و قرار پارسایان[/rtl]
[rtl]همه شاهدان به صورت تو به صورت و معانی[/rtl]
[rtl]نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم[/rtl]
[rtl]همه بر سر زبانند و تو در میان جانی[/rtl]
[rtl]اگرت به هر که دنیا بدهند حیف باشد[/rtl]
[rtl]و گرت به هر چه عقبی بخرند رایگانی[/rtl]
[rtl]تو نظیر من ببینی و بدیل من بگیری[/rtl]
[rtl]عوض تو من نیابم که به هیچ کس نمانی[/rtl]
[rtl]نه عجب کمال حسنت که به صد زبان بگویم[/rtl]
[rtl]که هنوز پیش ذکرت خجلم ز بی زبانی[/rtl]
[rtl]مده ای رفیق پندم که نظر بر او فکندم[/rtl]
[rtl]تو میان ما ندانی که چه میرود نهانی[/rtl]
[rtl]مزن ای عدو به تیرم که بدین قدر نمیرم[/rtl]
[rtl]خبرش بگو که جانت بدهم به مژدگانی[/rtl]
[rtl]بت من چه جای لیلی که بریخت خون مجنون[/rtl]
[rtl]اگر این قمر ببینی دگر آن سمر نخوانی[/rtl]
[rtl]دل دردمند سعدی ز محبت تو خون شد[/rtl]
[rtl]نه به وصل میرسانی نه به قتل میرهانی[/rtl]
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
غزل ۶۲۲
غزل ۶۲۲
چشم رضا و مرحمت بر همه باز میکنی
چون که به بخت ما رسد این همه ناز میکنی
ای کهنیازمودهای صورت حال بیدلان
عشقحقیقتست اگر حمل مجاز میکنی
ای کهنصیحتم کنی کز پی او دگر مرو
در نظرسبکتکین عیب ایاز میکنی
پیش نمازبگذرد سرو روان و گویدم
قبله اهلدل منم سهو نماز میکنی
دی بهامید گفتمش داعی دولت توام
گفت دعابه خود بکن گر به نیاز میکنی
گفتم اگرلبت گزم میخورم و شکر مزم
گفت خوریاگر پزم قصه دراز میکنی
سعدیخویش خوانیم پس به جفا برانیم
سفره اگرنمینهی در به چه باز میکنی
[rtl]دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
غزل ۶۲۸ [/rtl]
غزل ۶۲۸ [/rtl]
[rtl]تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی[/rtl]
[rtl]تا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کوی[/rtl]
[rtl]صد نعره همیآیدم از هر بن مویی[/rtl]
[rtl]خود در دل سنگین تو نگرفت سر موی[/rtl]
[rtl]بر یاد بناگوش تو بر باد دهم جان[/rtl]
[rtl]تا باد مگر پیش تو بر خاک نهد روی[/rtl]
[rtl]سرگشته چو چوگانم و در پای سمندت[/rtl]
[rtl]میافتم و میگردم چون گوی به پهلوی[/rtl]
[rtl]خود کشته ابروی توام من به حقیقت[/rtl]
[rtl]گر کشتنیم بازبفرمای به ابروی[/rtl]
[rtl]آنان که به گیسو دل عشاق ربودند[/rtl]
[rtl]از دست تو در پای فتادند چو گیسوی[/rtl]
[rtl]تا عشق سرآشوب تو همزانوی ما شد[/rtl]
[rtl]سر برنگرفتم به وفای تو ز زانوی[/rtl]
[rtl]بیرون نشود عشق توام تا ابد از دل[/rtl]
[rtl]کاندر ازلم حرز تو بستند به بازوی[/rtl]
[rtl]عشق از دل سعدی به ملامت نتوان برد[/rtl]
[rtl]گر رنگ توان برد به آب از رخ هندوی[/rtl]
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
غزل ۶۳۵
غزل ۶۳۵
اگرم حیات بخشی و گرم هلاک خواهی
سر بندگی به حکمت بنهم که پادشاهی
من اگرهزار خدمت بکنم گناهکارم
تو هزارخون ناحق بکنی و بی گناهی
به کسینمیتوانم که شکایت از تو خوانم
همه جانبتو خواهند و تو آن کنی که خواهی
تو بهآفتاب مانی ز کمال حسن طلعت
که نظرنمیتواند که ببیندت که ماهی
من اگرچنان که نهیست نظر به دوست کردن
همه عمرتوبه کردم که نگردم از مناهی
به خدایاگر به دردم بکشی که برنگردم
کسی ازتو چون گریزد که تواش گریزگاهی
منم اینگار و چشمی که در انتظار رویت
همه شبنخفت مسکین و بخفت مرغ و ماهی
و گر اینشب درازم بکشد در آرزویت
نه عجبکه زنده گردم به نسیم صبحگاهی
غم عشقاگر بکوشم که ز دوستان بپوشم
سخنانسوزناکم بدهد بر آن گواهی
خضری چوکلک سعدی همه روز در سیاحت
نه عجبگر آب حیوان به درآید از سیاهی