28-06-2017، 22:05
من که نویسندگی نکردهام، شاید شما چیزهای بیشتری از این جزیره بیاورید. خب من خیلی وقت است دیگر جزیره نیستم. نمیدانم آبها خشک شدهاند، خشکیها بزرگ شده اند یا یک نویسنده قصه را جور دیگری نوشته است...
نویسندگی یعنی دروغگوی خوبی باشی. دروغگوی خوب در عین راستگویی مطلق. نویسندگی یعنی هرچه میبینی را، حتی اندازهی یک ارزن، بگذاری توی خاک و آب و نور و کودش بدهی تا درخت شود. درخت میوه دهد، میوههایش خوردنی باشند، هستههایش در بیاید، اگر زردآلو بود که دانهاش هم شکسته شود و دوباره خورده شود، اگر آلبالو بود دانههایش گوشهی لپ جمع شود و مثل مسلسل توی خاک شلیک شود و بالاخره روزی یکی از این دانهها از توی خاک، شاید هم از توی دیوار سبز شود.
نویسندگی همین است دیگر. چای بخوری، تایپ کنی، به گلها آب بدهی، پشت پنجره به دور دستها خیره شوی، گاهی هم عکاسی کنی و بعد عکسهایت را در تاریکخانهی دلت ظاهر کنی و روی زمین بنشینی و برای عکسهایت قصه بسازی. همان قصهای که خودشان تعریف میکنند، خود عکسها.
درست فهمیدهاید! نویسندگی یعنی شنوندهی خوبی باشی. یک دفترچهی کوچک داشته باشی که حتی از کشف آدمها در دیالوگهای یک دعوای خانوادگی هم نگذری، یک جدایی عاطفی را سوژهی داستانت بدانی و خیانت آدمها را یک حادثه برای نوشتهی جدیدت.
نویسندگی یعنی خوب نتوانی با آدمها حرف بزنی و قانعشان کنی و بعد حرفهای نگفته و آدمهای نداشته را روی کاغذ یا با دکمههای کیبرد خلق کنی. نویسندگی یعنی فایل ریکوردهای موبایلت پر از صدای بوق ماشین و قصهی تازهای که بیخبر به دنیا آمده باشد.
نویسندگی یعنی آدمها را فراموش کنی در حالیکه آنها به چشمهایت نگاه میکنند. مثلا دیگر یادت نمیآید که ایکس یا ایگرگی بود که با بستن چشمها، لبخند کجش توی ذهنت میآمد. اما همان ایکس یا ایگرگ با کجی لبخند و موهای به هم ریختهاش عباس یا لیلای داستان شده است.
نویسندگی یعنی حرفهای دیگران را فراموش کنی، فراموش کنی امکان دارد نوشتهات را بقال سر کوچهیتان بخواند و وقت وزن کردن 3 کیلو شیر با خنده بگوید: "چه چیزهایی می نویسید شما!، میشود دفعهی بعد از من و دکانم هم بنویسید، خودتان که مشتری ما هستید، میدانید شیرمان تازه است و قیمتمان هم منصفانه".
نویسندگی یعنی عشقی که ولت کرده/ ولش کردی هر روز روزنامهی با نام تو را بخواند، وبلاگ تو را ببیند و خبرهای مربوط به تو را پیگیر باشد و توی دلش دربارهات قصه بسازد و دیگران بیاییند پچ پچ بخوانند و بگویند توی کلهات هنوز بوی آدمیزاد میآید.
نویسندگی یعنی بیخیال حرفهای دیگران، بیخیال عاشقی های گذشته، بیخیال هرج و مرجهای زندگی، تورم، ترافیک، بورس، دموکراسی، بیخیال آمار بازدید، جایزهی فلان و شماره چاپ بهمان.
نویسندگی یعنی توی ایستگاه اتوبوس بنشینی و گذر زندگی را ببینی، اینها همهاش قصه است.
+ نوشته فَرنوش
نویسندگی یعنی دروغگوی خوبی باشی. دروغگوی خوب در عین راستگویی مطلق. نویسندگی یعنی هرچه میبینی را، حتی اندازهی یک ارزن، بگذاری توی خاک و آب و نور و کودش بدهی تا درخت شود. درخت میوه دهد، میوههایش خوردنی باشند، هستههایش در بیاید، اگر زردآلو بود که دانهاش هم شکسته شود و دوباره خورده شود، اگر آلبالو بود دانههایش گوشهی لپ جمع شود و مثل مسلسل توی خاک شلیک شود و بالاخره روزی یکی از این دانهها از توی خاک، شاید هم از توی دیوار سبز شود.
نویسندگی همین است دیگر. چای بخوری، تایپ کنی، به گلها آب بدهی، پشت پنجره به دور دستها خیره شوی، گاهی هم عکاسی کنی و بعد عکسهایت را در تاریکخانهی دلت ظاهر کنی و روی زمین بنشینی و برای عکسهایت قصه بسازی. همان قصهای که خودشان تعریف میکنند، خود عکسها.
درست فهمیدهاید! نویسندگی یعنی شنوندهی خوبی باشی. یک دفترچهی کوچک داشته باشی که حتی از کشف آدمها در دیالوگهای یک دعوای خانوادگی هم نگذری، یک جدایی عاطفی را سوژهی داستانت بدانی و خیانت آدمها را یک حادثه برای نوشتهی جدیدت.
نویسندگی یعنی خوب نتوانی با آدمها حرف بزنی و قانعشان کنی و بعد حرفهای نگفته و آدمهای نداشته را روی کاغذ یا با دکمههای کیبرد خلق کنی. نویسندگی یعنی فایل ریکوردهای موبایلت پر از صدای بوق ماشین و قصهی تازهای که بیخبر به دنیا آمده باشد.
نویسندگی یعنی آدمها را فراموش کنی در حالیکه آنها به چشمهایت نگاه میکنند. مثلا دیگر یادت نمیآید که ایکس یا ایگرگی بود که با بستن چشمها، لبخند کجش توی ذهنت میآمد. اما همان ایکس یا ایگرگ با کجی لبخند و موهای به هم ریختهاش عباس یا لیلای داستان شده است.
نویسندگی یعنی حرفهای دیگران را فراموش کنی، فراموش کنی امکان دارد نوشتهات را بقال سر کوچهیتان بخواند و وقت وزن کردن 3 کیلو شیر با خنده بگوید: "چه چیزهایی می نویسید شما!، میشود دفعهی بعد از من و دکانم هم بنویسید، خودتان که مشتری ما هستید، میدانید شیرمان تازه است و قیمتمان هم منصفانه".
نویسندگی یعنی عشقی که ولت کرده/ ولش کردی هر روز روزنامهی با نام تو را بخواند، وبلاگ تو را ببیند و خبرهای مربوط به تو را پیگیر باشد و توی دلش دربارهات قصه بسازد و دیگران بیاییند پچ پچ بخوانند و بگویند توی کلهات هنوز بوی آدمیزاد میآید.
نویسندگی یعنی بیخیال حرفهای دیگران، بیخیال عاشقی های گذشته، بیخیال هرج و مرجهای زندگی، تورم، ترافیک، بورس، دموکراسی، بیخیال آمار بازدید، جایزهی فلان و شماره چاپ بهمان.
نویسندگی یعنی توی ایستگاه اتوبوس بنشینی و گذر زندگی را ببینی، اینها همهاش قصه است.
+ نوشته فَرنوش