امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان کوتاه باحال ترسناک :o

#1
Thumbs Up 
در دهي كوچك خانواده اي بسيار شاد زندگي خوب و خوشي داشتند
 محسن پدر خانواده براي تابستان برنامه سفري1هفته اي به شمال را درنظر دارد سرانجام روز4شنبه محسن وخانواده اش راهي شمال ميشوند.جاده خيلي خلوت بود و بين محسن وخانواده اش سكوت سنگيني برقرار بودتا اينكه نیمه شب به شمال ميرسند و به هتل ميروند ويك اتاق كرايه ميكنند وارد اتاق ميشوند اتاق كوچكي با4تخت براي خودش همسرش پسرش ودخترش.خلاصه همه اماده خواب ميشوند كه يكي در ميزند ورضا پسر محسن در راباز ميكند وكاركن هتل در پشت درنمايان ميشود وبه رضا ميگويد ساعت3مراقب باشيد و بدون هيچ حرف ديگري ميرود.رضا كه تعجب كرده نگاهي به ساعت كه عدد1رانشان ميده ميكند و با ترس ميرو به تخت خوابش وهمه بخواب ميروند ساعت2نيمه شب محسن از تشنگي بيدار ميشود و ميخواهد اب بخورد ولي همين كه ميخواهد اب بخورد خشكش ميزنه جاي اب خون تو پارچ بود!!!!!
فرياد بلندي ميزند كه همه بيدار ميشند ورضا چراغ رو روشن ميكنه و ميگه چي شده بابا محسن ميگه اب به خون تبديل شده همسرش از كلافگي جيغي ميزنده وميگويد ديونه شدي؟



توپارچ كه اب هست خون كجا بود!!!!!!!!!!!!!
محسن به پارچ نگاه ميكند ودرعين ناباوري اب درون پارچ بود محسن كه فكر ميكنه خيلاتي شده اب ميخوره وچراغ رو خاموش ميكنه ودوباره همه به خواب ميرن.ساعت3شب محسن با صداي زنگ موبايلش بلند ميشه يه شماره ناشناس بود گوشي رو جواب ميده وميگه:الو اما جوابي نميشنوه تا اينكه شخصي با صداي شيطاني شروع به خنديدن ميكنه محسن از ترس گوشي رو ميندازه كه خود به خود چراغ ها روشن ميشن!!!و محسن جيغ بلندي ميزند همه خانواده اش غرق خون رو تخت افتاده بودند محسن به سمت در ميرود اماد قفل شده بود محسن سر برميگرداند ميبينه اعضاي خانواده اش به سمتش حركت ميكنند و صدايي زوزه مانند از شان شنيده ميشود ومحسن را محاصره ميكنند وبا دندان هايشان كه تيز شده شروع به تكه تكه كردن محسن ميكنند صبح وقتي پيش خدمت مياد براي تميز كردن اتاق اثري از محسن وخانواده اش نبود واتاق مرتب بود پيش خدمت لبخندي زد و غيب شد.:vil:
پاسخ
 سپاس شده توسط mojtaba1979 ، ♱ ᴠɪᴄᴛᴏʀ ♱
آگهی
#2
Smile ههههههههههههههههههههههههه. چقد ترسیدم Smile :hlp: هاها
پاسخ
 سپاس شده توسط فرانه
#3
(08-03-2017، 14:25)asal+ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
Smile ههههههههههههههههههههههههه. چقد ترسیدم Smile :hlp: هاها

:4chs::4chs::hje:
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Exclamation مجنون (داستان ترسناک واقعی) +18
  این یک داستان بی معنی است.
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)
Eye-blink داستان ترسناک +18
  داستان کوتاه دختر هوس باز(خیلی قشنگه)
Rainbow یک داستان ترسناک +18
  داستان|خيانت آرمان به دختر همسايه|

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان