05-01-2017، 23:15
داستان خونه:
قورباغه توی کلاس ورجه ورجه میکرد.
آقای افتخاری گفت: قاسم! این قورباغه را از کلاس بینداز بیرون
قاسم گفت: آقا اجازه؟ ما از قورباغه میترسیم
آقای افتخاری گفت: ساسان! تو این قورباغه را بینداز بیرون
ساسان گفت: آقا اجازه؟ ما هم میترسیم
آقای افتخاری گفت: بچه ها! کی از قورباغه نمیترسد؟
من گفتم: آقا اجازه؟ ما نمیترسیم
آقای افتخاری گفت: کیف و کتابت را بردار از کلاس برو بیرون.
گمان میکنم که محمود مَرا لو داده باشد؛ و گرنه آقای افتخاری از کجا میدانست که من قورباغه را به کلاس آوردم؟!
منوچهر احترامی
قورباغه توی کلاس ورجه ورجه میکرد.
آقای افتخاری گفت: قاسم! این قورباغه را از کلاس بینداز بیرون
قاسم گفت: آقا اجازه؟ ما از قورباغه میترسیم
آقای افتخاری گفت: ساسان! تو این قورباغه را بینداز بیرون
ساسان گفت: آقا اجازه؟ ما هم میترسیم
آقای افتخاری گفت: بچه ها! کی از قورباغه نمیترسد؟
من گفتم: آقا اجازه؟ ما نمیترسیم
آقای افتخاری گفت: کیف و کتابت را بردار از کلاس برو بیرون.
گمان میکنم که محمود مَرا لو داده باشد؛ و گرنه آقای افتخاری از کجا میدانست که من قورباغه را به کلاس آوردم؟!
منوچهر احترامی