12-02-2014، 15:58
(آخرین ویرایش در این ارسال: 12-02-2014، 16:01، توسط ( DEYABLO ).)
دانشگاه ما شهر مجلسی اصفهان بود اصفهانیا بهش میگفتن شهر ارواح ( نه چون روح داره! واسه اینکه یه خوابگاه با 70 کیلومتر بیابون دورش! کلاسها که تموم میشد دیگه هیچ جنبنده ای تو شهر نمیدیدی!_ تنها شهری که نه پلیش راهنمایی داره نه چراغ قرمزو ...)
اون شهر به جن داشتن هم معروف بود( شما هم اگه همچین جایی دانشگاتون بیوفته و تا تمدن 60 کیلومتر فاصله داشته باشین و هیچ سرگرمی هم تو شهر نباشه ناچارا باید یه جور خودتونو سرگرم کنین دیگه! حالا با جن ... نشد با جن یه قلعه قدیمی ولی سالم نزدیک شهر (یعنی همون خوابگاه) بود به اسم قلعه سفید که ساختمون قلعه طوری ساخته شده بود که از دوردستها هم تو شب میدرخشید
اون قلعه معروف بود جن داره ملای شهر ( آخوند دانشگاه ) هم تائید میکرد! یکی از دلیلهاش این بود که بعضی بچه ها میگفتن گاهی بعضی شبها اونجا از دور دختر دیدن و گاهیم صدای جیغ دختر شنیدن ولی از اونجا که دانشگاه ما به نرکده معروف بوده پس اون دختر نمیتونه از اهالی شهر باشه و چون شهر از تمدن فاصله داره اون جن بوده( البته من تحقیق کردم دیدم دلیل جیغ و ... بگذریم)
یه شب ساعت 2 ایناا با 6 تا از بچه ها(هم اتاقیم که لر بود با 2 تا دوست لر دیگش و یه نطنزی و یه قزوینی و و یکی دیگه) قرار گذاشتیم بریم قلعه سفید
لباسامونو پوشیدیم و خودمونو آماده کردیم با جن روبرو شیم!...
---------
چیپسو دوغ خریده بودیم و منم دوربین عکاسیمو برداشتم حرکت کردیم به طرف قلعه
از جاده اصلی باید خارج میشدیم و 1-2 کیلومتر رو تو یه بیابون شبیه بیابونهایی که تو سریال روزی روزگاری دیدین میرفتیم
هیچ جنبنده ای هم اونجا نبود
یکم که رفتیم و بیابون دوروبرمون بود صداهای عجیب غریبی شنیدیم! صدای تعداد زیادی پرنده اطراف خودمون شنیدیم ولی هیچ پرنده ای اون اطراف نبود. تو فکر رفته بودیم که این چه که یکی از بچه هامون دست رفیق قزوینیمونو رو کرد که با موبایلش داشت آهنگ پخش میکرد
داشتیم بلند یلند آواز میخوندیم (2:30 -3) و میرفتیم طرف قلعه که این دفعه صدای یه گله گوسفند شنیدیم ( تقریبا به قلعه رسیده بودیم) اینبار هم هیچ حیوونی اطرافمون ندیدیم ولی اینبار دیگه صدای موباید نبود...دارارارام
غیر از صدای گوسفندها بوهایی هم به دماغمون خورد که بیشتر باور کردیم اونجا یه گله گوسفنده. اینجا بود که لر هامون شروع به داد زدن کردن که جن ها بیاین بیرون میخوایم باهاتون عروسی کنیمو ...
یه دفعه صدای تیر هوایی شنیدیم!!!!!!
چند لحظه سنگ کوپ کردیم ولی لرهامون گفتن ( بعلاوه من) که بریم تو قلعه ببینیم صدای چی بود.
رفتیم تا نزدیکهای در قلعه که صدای پارس سگ شنیدیم و صداش نزدیک هم داشت میشد
بیشتر از یکی 2 تا هم بودن!
دیگه این ترس داشت! لر هامون یه جمله جالب گفتن که هنوز یادش میوفتم خندم میگیره:
" بریم حمله کنیم فوقش چندتامون میمیریم ولی عوضش اونارو میکشیم"!
راضیشون کردیم که شجاعتشون جاهای دیگه خرج کنن و اگرم میخوان بجنگن تنهایی بجنگن! منم بادوربین عکاسیم فلش میزدم تو چشم سگها که حرکتشون کند شه( نمیدونم فایده داشت یا نه!) و فرار کردیم. 500 متری که دویدیم صدای سگها قطع شد!
قضیه این بود که چوپونه شب شده بود گله گوسفندهاشو برده بود تو قلعه و از صدای ما فکر کرده ما دزدیم اومدیم به گله بزنیم! و تیر هوایی در کرده و سگاشو ول کرده
ما هم که قلعه رو ندیدیم عوضش چندتا درخت (خشک ) آتیش زدیم دور آتیش رقصیدیمو آواز خوندیمو عکس گرفتیم ( خیلی حال داد ) ژاندارمری هم تویوتاشو فرستاد طرف ما و چراغ گردونشو طرف ما گرفت ولی همه دراز کشیدیمو نور چراغ از رومون رد شد. اونم دنبالمون نیومد! شاید فهمید کار دانشجوهاس شایدم ترسید!
اون شب خیلی حال داد با کلی فک زدن نگهبان خوابگاهو راضی کردیم رامونبده از اون موقع هم هروقت همو میدیدیم قرار میذاشتیم بریم قلعه ولی دیگه نرفتیم شاید بعدا بریم
اینم ماجرای ما که رفتیم جن ببینیم
پایان
لطفا این نظر و سپاس را بدید
اگه باز هم خواستید بگید
اون شهر به جن داشتن هم معروف بود( شما هم اگه همچین جایی دانشگاتون بیوفته و تا تمدن 60 کیلومتر فاصله داشته باشین و هیچ سرگرمی هم تو شهر نباشه ناچارا باید یه جور خودتونو سرگرم کنین دیگه! حالا با جن ... نشد با جن یه قلعه قدیمی ولی سالم نزدیک شهر (یعنی همون خوابگاه) بود به اسم قلعه سفید که ساختمون قلعه طوری ساخته شده بود که از دوردستها هم تو شب میدرخشید
اون قلعه معروف بود جن داره ملای شهر ( آخوند دانشگاه ) هم تائید میکرد! یکی از دلیلهاش این بود که بعضی بچه ها میگفتن گاهی بعضی شبها اونجا از دور دختر دیدن و گاهیم صدای جیغ دختر شنیدن ولی از اونجا که دانشگاه ما به نرکده معروف بوده پس اون دختر نمیتونه از اهالی شهر باشه و چون شهر از تمدن فاصله داره اون جن بوده( البته من تحقیق کردم دیدم دلیل جیغ و ... بگذریم)
یه شب ساعت 2 ایناا با 6 تا از بچه ها(هم اتاقیم که لر بود با 2 تا دوست لر دیگش و یه نطنزی و یه قزوینی و و یکی دیگه) قرار گذاشتیم بریم قلعه سفید
لباسامونو پوشیدیم و خودمونو آماده کردیم با جن روبرو شیم!...
---------
چیپسو دوغ خریده بودیم و منم دوربین عکاسیمو برداشتم حرکت کردیم به طرف قلعه
از جاده اصلی باید خارج میشدیم و 1-2 کیلومتر رو تو یه بیابون شبیه بیابونهایی که تو سریال روزی روزگاری دیدین میرفتیم
هیچ جنبنده ای هم اونجا نبود
یکم که رفتیم و بیابون دوروبرمون بود صداهای عجیب غریبی شنیدیم! صدای تعداد زیادی پرنده اطراف خودمون شنیدیم ولی هیچ پرنده ای اون اطراف نبود. تو فکر رفته بودیم که این چه که یکی از بچه هامون دست رفیق قزوینیمونو رو کرد که با موبایلش داشت آهنگ پخش میکرد
داشتیم بلند یلند آواز میخوندیم (2:30 -3) و میرفتیم طرف قلعه که این دفعه صدای یه گله گوسفند شنیدیم ( تقریبا به قلعه رسیده بودیم) اینبار هم هیچ حیوونی اطرافمون ندیدیم ولی اینبار دیگه صدای موباید نبود...دارارارام
غیر از صدای گوسفندها بوهایی هم به دماغمون خورد که بیشتر باور کردیم اونجا یه گله گوسفنده. اینجا بود که لر هامون شروع به داد زدن کردن که جن ها بیاین بیرون میخوایم باهاتون عروسی کنیمو ...
یه دفعه صدای تیر هوایی شنیدیم!!!!!!
چند لحظه سنگ کوپ کردیم ولی لرهامون گفتن ( بعلاوه من) که بریم تو قلعه ببینیم صدای چی بود.
رفتیم تا نزدیکهای در قلعه که صدای پارس سگ شنیدیم و صداش نزدیک هم داشت میشد
بیشتر از یکی 2 تا هم بودن!
دیگه این ترس داشت! لر هامون یه جمله جالب گفتن که هنوز یادش میوفتم خندم میگیره:
" بریم حمله کنیم فوقش چندتامون میمیریم ولی عوضش اونارو میکشیم"!
راضیشون کردیم که شجاعتشون جاهای دیگه خرج کنن و اگرم میخوان بجنگن تنهایی بجنگن! منم بادوربین عکاسیم فلش میزدم تو چشم سگها که حرکتشون کند شه( نمیدونم فایده داشت یا نه!) و فرار کردیم. 500 متری که دویدیم صدای سگها قطع شد!
قضیه این بود که چوپونه شب شده بود گله گوسفندهاشو برده بود تو قلعه و از صدای ما فکر کرده ما دزدیم اومدیم به گله بزنیم! و تیر هوایی در کرده و سگاشو ول کرده
ما هم که قلعه رو ندیدیم عوضش چندتا درخت (خشک ) آتیش زدیم دور آتیش رقصیدیمو آواز خوندیمو عکس گرفتیم ( خیلی حال داد ) ژاندارمری هم تویوتاشو فرستاد طرف ما و چراغ گردونشو طرف ما گرفت ولی همه دراز کشیدیمو نور چراغ از رومون رد شد. اونم دنبالمون نیومد! شاید فهمید کار دانشجوهاس شایدم ترسید!
اون شب خیلی حال داد با کلی فک زدن نگهبان خوابگاهو راضی کردیم رامونبده از اون موقع هم هروقت همو میدیدیم قرار میذاشتیم بریم قلعه ولی دیگه نرفتیم شاید بعدا بریم
اینم ماجرای ما که رفتیم جن ببینیم
پایان
لطفا این نظر و سپاس را بدید
اگه باز هم خواستید بگید