کانهتی با «شاهد گوشی»، تفرجی شوخ و مفرح اما متالمانه میزند، در منطقه مرزی میان نثر روایی- گزینگویهپردازی از یکسو و «ادبیات تجربی» (اکسپریمنتال) از سوی دیگر.
شاهد گوشی
متن زیر، برگردان مقالهای است از سوزان سانتاگ درباره الیاس کانهتی (1944-1905) نویسنده بلغاری آلمانیزبان و برنده نوبل ادبیات 1981. انتشار «شاهد گوشی» (پنجاه شخصیت) از الیاس کانهتی با ترجمه علی عبدالهی از سوی نشر «مرکز»، مناسبتی شد برای بازخوانی دیگربار آثار این نویسنده و البته «شاهد گوشی» به عنوان یکی از کوتاهترین و بدیعترین آثار کانهتی در ادبیات آلمانی و اروپا.
از کانهتی پیشتر «کیفر آتش» (برج بابل) با ترجمه سروش حبیبی و «توده و قدرت» با ترجمه هادی مرتضوی منتشر شدهبود. سخنرانی الیاس کانهتی در وین، به مناسبت تولد پنجاه سالگی هرمان بروک در نوامبر 1936، آشکارا به شرح برخی از تمهای شخصیتی خود او پرداخت و این سخنرانی بیشک یکی از جذابترین ستایشهایی است که تا به حال یک نویسنده از نویسنده دیگری به عمل آوردهاست. هنگامی که کانهتی تمام مولفههای یک نویسنده فوقالعاده را در بروک میبیند - او اصالت دارد؛ عصر خود را میسنجد؛ با آن به مخالفت برمیخیزد- همان استانداردهایی را ترسیم میکند که خود نیز به آنها پایبند است. وقتی به بروک به خاطر رسیدن به پنجاهسالگی تبریک میگوید (خود کانهتی در آن زمان سیویک سال داشت) و میگوید این تنها نیمی از عمری است که یک انسان بایستی داشته باشد، نفرتش را از مرگ و اشتیاقش برای دیرپایی را به زبان میآورد. در اولین جلد شرح حال خودنوشت الیاس کانهتی، «زبان آزاد» (1977)، چیزهایی که درباره زندگیاش انتخاب میکند تا راجع به آن صحبت کند، کسانی است که ستایششان میکرده و کسانی است که از آنها چیزی یاد گرفته.
الیاس کانهتی سال 1905 در یک خانواده یهودی که آن موقع در بلغارستان (پدرش و اجداد پدریاش از ترکیه آمده بودند) ساکن بودند، به دنیا آمد. کودکی کانهتی پر از جابهجایی بود. مادرش، کانهتی و دو برادر کوچکترش را بعد از مرگ پدر کانهتی در منچستر در سال 1912 به وین آورد و کانهتی در سال 1938 از آنجا مهاجرت کرد. یک سال در پاریس ماند و سپس به لندن رفت و تا پایان عمر هم در آنجا ماند. در جایی نوشته که فقط در تبعید است که انسان به درستی میفهمد که چقدر «دنیا، همیشه دنیای تبعیدها بوده است.» زندگی یعنی یادگیری زبان- زبانهایی که او به آنها مسلط بود زبان یهودی اسپانیایی یا لادینو، بلغاری، آلمانی (زبانی که والدینش با آن با هم صحبت میکردند)، انگلیسی، فرانسوی- و حضور در همهجا. او یک یهودی یا یک شبهیهودی است؛ چند فرهنگی، بیقرار، ضد زن؛ کلکسیونر؛ در خدمت تزکیه نفس، کسی که غرایز را حقیر میشمارد؛ قامتش با سنگینی کتابها خم میشد و با سرخوشی حاصل از کسب دانش امیدواریاش را حفظ میکرد. وظیفه اصلیاش این نبود که استعدادش را صرف توضیحدادن کند، بلکه این بود که با قلمدادکردن خود به عنوان شاهد عصرش، بتواند بزرگترین و آموزندهترین استانداردهای ناامیدی را بنا نهد.«حکم دادگاه تفتیش عقاید»- عنوان آن به آلمانی Die Blendung [کوری] است- آدم کتابخوان گوشهگیری را به تصویر میکشد که باید تحقیر بزرگی متحمل شود. پروفسور کاین، مردی مجرد و آرام، چینشناس معروف که در طبقه بالای آپارتمانش با دو هزاروپانصد کتاب نشسته. نمیداند زندگی چقدر وحشتناک است و تنها موقعی میفهمد که از کتابهایش جدا میشود. حکم دادگاه تفتیش عقاید در 1935 چاپ شد و تحسین بروک و توماسمان را برانگیخت. این اولین کتاب کانهتی ( اگر نمایشنامهای که در 1932 نوشته بود را حساب نکنیم) و تنها رمان او است که اینقدر در آن میل به اغراق و کشش نسبت به سبک گروتسک وجود دارد.«شاهد گوشی» (1974) مانند چکیده فشردهای از یک رمان درباره دیوانگانی است که کانهتی آنها را در بیستسالگی درک کرده. بعد از سال 1938، بعد از ترک وین چیزی (به جز نمایشنامه دومش) چاپ نکرد، تا سال 1960 که «تودهها و قدرت» را عرضه کرد. میگوید که «همه چیز» در آن کتاب وجود دارد.«صداهای مراکش» (1967) با شرحی کوتاه از کتاب میتوان فهمید که گروتسک به عنوان شکلی از قهرمانگرایی معرفی میشود: یک الاغ لاغر رقتانگیز با وضعیتی عجیب و غریب؛ و بیچارهترین گدایان، بچههای کوری که التماس میکنند و یک بقچه قهوه ای رنگ که از آن صدای (گریه) بیرون میآید و این بقچه را هر روز به یکی از میدانهای مراکش میآوردند تا با آن بشود پولی جمع کرد. کانهتی تعریف تکاندهندهای از این صحنه میکند: «چون میدیدم زنده است به بقچه افتخار میکردم.»تواضع، تم یکی دیگر از آثار این دوره به نام «دیگر محاکمه کافکا» بود که در سال 1969 نوشته شد که در آن، زندگی کافکا را به عنوان داستان الگو قرار داد و توضیحاتی هم به آن اضافه میکرد. در آثار معلممنشانهاش مانند «صداهای مراکش»، «شاهد گوشی»، «زبانها به سخن میآیند» کانهتی تاکید دارد که گوش ابزار معلم اخلاق است و چندان اهمیتی به چشم نمیدهد (درحالیکه به ایجاد تغییرات در تم نابینایی ادامه میدهد.) هنگامی که چیز مهمی در معرض خطر باشد، شنیدن، صحبتکردن و نفسکشیدن است که تحسین میشود اما اگر فقط در قالب استعارههایی از گوش، دهان (یا زبان) و گلو باشد.صداها هستند که شنیده میشوند -که گوش شاهد آنهاست. (کانهتی به واقع درباره موسیقی یا هر هنر دیگری که کلامی نباشد صحبت نمیکند.) شنوایی حسی دقیق است، متواضعتر، منفعلتر و بیواسطهتر و کمتر از چشم هم تبعیض قایل میشود. انکار چشم توسط کانهتی فاصلهاش از آن قریحه زیباشناسی را نشان میدهد که بر لذت و خرد نهفته در امور مرئی- در سطوح- صحه میگذارد؛ اعتنا به حس شنوایی، تم بارز آثار بعدی کانهتی است که آگاهانه کهنسازی شدهاست. کانهتی در مواجهه با بیقوارگی، فقر و بدبختی متعهد به گوش فرادادن است که در واقع توجه به صحبتها، فریادها و اصوات نامفهومی است که «در آستانه زندگی» قرار دارد.
کانهتی تاکید دارد که گوش ابزار معلم اخلاق است و چندان اهمیتی به چشم نمیدهد
«تودهها و قدرت» -به آلمانی Masse und Macht- برای توضیحدادن دستور و اطاعت، مثالهایی از فیزیولوژی و جانورشناسی به میان میآورد. «تودهها و قدرت» پر است از حرکات، ضربآهنگها و حجمهای غیرقابل پیشبینی و تصویرپردازیهای ناخواسته و نهان علمی تخیلی از اشیا یا اجزای آنها که به شکل هراسانگیزی خودسامان میشود؛از منظر روانشناسی و ساختار قدرت، «تودهها و قدرت» به مبحثی در قرن نوزدهم گریز میزند که راجع به تودههای مردم صحبت میکند تا بوطیقای کابوس سیاسی آن را شرح دهد. کانهتی، مانند فروید به دنبال کشف الگوی نخستین رفتار توده (که عقلانی نیست) در مذهب میگردد، و بیشتر تودهها و قدرت، در واقع یک گفتمان خردمدار در باب مذهب است.باز هم مانند فروید، کانهتی با ادغام سیاست در آسیبشناسی، با جامعه به عنوان یک فعالیت ذهنی برخورد میکند- البته یک جامعه بدوی - که باید رمزگشایی شود. پس حرکت میکند، بدون وقفه، از ایده توده تا «نماد توده» و گردهماییهای اجتماعی و اشکال اجتماع به عنوان روابط بین نشانههای توده را تحلیل میکند. «میخواهم قبل از اینکه به چیزی فکر کنم، آن را درون خودم احساس کنم» این جمله را کانهتی در سال 1943 نوشت و میگوید برای رسیدن به این هدف به عمری طولانی احتیاج دارد. در دفترچه یادداشتش، در یکی از لحظات فراوان سرخوشیاش نوشت: «فوقالعاده است که هیچ چیز در ذهن از بین نمیرود و همین به تنهایی نمیتواند دلیلی کافی برای زیاد عمرکردن یا حتی ابدیبودن باشد؟» کانهتی فکر میکند که «کوتاهبودن زندگی انسان را بد میکند.» امیلیا ماکروپولوس میگوید که طولانیبودن آن بدتر است: «نمیتوانی سیصد سال مدام عشق بورزی. نمیتوانی سیصد سال مدام آرزو کنی، خلق کنی و به چیزها نگاه کنی. نمیتوانی تحملش کنی. همهچیز خسته کننده میشود. کسالتآور است که خوب و ملالآور است که بد باشی... و آنجاست که پی میبری واقعا چیزی وجود ندارد... زیادی به چیزها نزدیک هستی. در هر چیزی میتوانی نکتهای ببینی. رقتانگیز است که میبینی چقدر خوشحالی. و این به خاطر حسن تصادف مسخرهای است که قرار است به زودی بمیری. به طرز مسخرهای به همه چیز علاقه داری...»اما این سرنوشت محتوم، تنها چیزی است که کانهتی نمیتواند بپذیرد. او نگران توقف خواستن، اشباع نیاز و افول اشتیاق نیست. کانهتی کسی است که به شکل فوقالعادهای مسئولیت کلمات را حس کرده و در بیشتر آثارش تلاش میکند تا با راهی که خود برای توجه به دنیا آموخته ارتباط برقرار کند. آموزهای وجود ندارد، اما پر است از سرافکندگی، اضطرار، وجد و اندوه. پیام ذهن به مثابه اشتیاق، اشتیاق است. کانهتی میگوید: «سعی میکنم کسی را تصور کنم که به شکسپیر میگوید، آرام باش!»
شخصیتآفرینی در روشنیِ مفاهیم
یادداشتی از علی عبداللهی درباره ی «شاهد گوشی»
«شاهد گوشی» یا «پنجاه شخصیت» نوشته الیاس کانهتی از منظرهای مختلف، کتابی است عجیب، و البته بسیار خواندنی. در این یادداشت نمیخواهم حرفهای خودم در مقدمه را تکرار کنم. واضح است که بخشی از نکات مهم در اهمیت کتاب، در آنجا آمده و نیز در پسگفتار راهگشای مانفرد هینتس، استاد کانهتیشناس آلمانی که به خاطر رابطه شخصی مترجم با وی به مناسبت ترجمه فارسی کتاب نگاشته شده و پیش از آنکه به آلمانی منتشر شود، ترجمهاش برای نخستینبار در این کتاب منتشر شدهاست. اکنون دیگر الیاس کانهتی را خوانندگان فارسی کم و بیش میشناسند، با ترجمههای «کیفر آتش»، «توده و قدرت» و «محاکمه دیگر». نگاهی دقیق به همین چند اثر بیاندازه متفاوت از هم، ماهیت نویسندگی و رفتار کانهتی را با زبان و موضوع آشکار میکند: سبکپردازی، نکتهسنجی، مشاهدهگری و تجربهگرایی. بر همه این خصلتها باید چندفرهنگیبودن، احاطه بینظیر نویسنده بر فرهنگهای مختلف، بر چندین زبان و نیز تجربه زندگی در بسترهای مختلف فرهنگی – زبانی را نیز افزود، و البته پیگیری مدام سنت کهن کتابهای مقدس، و اساطیر جهان از سوی وی. پیداست که چنین نویسندهای، خاص مینویسد و رفتار وی با نوشتن، رفتاری است یگانه و کمنظیر. کانهتی با «شاهد گوشی»، تفرجی شوخ و مفرح اما متالمانه میزند، در منطقه مرزی میان نثر روایی- گزینگویهپردازی از یکسو و «ادبیات تجربی» (اکسپریمنتال) از سوی دیگر. او با ارتباط مفهومی همدلانه و در عین حال نگاهی متفاوت، در میان سنگچینهای مرزی گذشته کهن و امروز نیز گلگشتی دقیق میزند، نخست با «تئوفراست»، گیاهشناس و طبایعپرداز یونانی در دو هزار و سیصد سال پیش و شاگرد ارسطو دیدار میکند و سپس به جهان مسخشده و شتابناک میان بمباران تصاویر و تبلیغات در اواخر قرن بیستم برمی گردد. شگفت است که نثر او نیز نثری چندلایه است، از سویی در بادیِ امر چنان ساده به نظر میرسد که ما را به توهم زودهنگام فهمیدن متن میکشاند و سپس با استفاده از عناصر شعری، بازیهای زبانی و ترکیبسازی و سرککشیدن به کنجهای ناآشنای فرهنگی و تاریخی همان توهم را دچار تزلزل میکند. گاهی در میان تیپنگاری و شخصیتسازی کانهتی باید جلمهای را رمززدایی کنیم، آنهم به صورت فردی و با نگاهی ضد تیپنگارانه، که تنه میزند به قواعد معمول در شعر چینی، به یاری ایماها، رنگها و پارهگفتارهای حکیمانه و کنفوسیوسی. کانهتی نه فقط در «شاهد گوشی» بلکه در «یادداشتها»یش هم ذهنی شخصیتاندیش و تیپساز دارد و پربیراه نیست که این را یکی از دلمشغولیهای مهم وی بدانیم.مشاهدهگری، نکتهبینی و دقتنظر توصیفی، شاید نکاتی باشد که با آنها نویسنده علاقه خود به در پیش گرفتن چنین رفتاری با نوشته را نشان میدهد.
منبع: روزنامه آرمان
شاهد گوشی
متن زیر، برگردان مقالهای است از سوزان سانتاگ درباره الیاس کانهتی (1944-1905) نویسنده بلغاری آلمانیزبان و برنده نوبل ادبیات 1981. انتشار «شاهد گوشی» (پنجاه شخصیت) از الیاس کانهتی با ترجمه علی عبدالهی از سوی نشر «مرکز»، مناسبتی شد برای بازخوانی دیگربار آثار این نویسنده و البته «شاهد گوشی» به عنوان یکی از کوتاهترین و بدیعترین آثار کانهتی در ادبیات آلمانی و اروپا.
از کانهتی پیشتر «کیفر آتش» (برج بابل) با ترجمه سروش حبیبی و «توده و قدرت» با ترجمه هادی مرتضوی منتشر شدهبود. سخنرانی الیاس کانهتی در وین، به مناسبت تولد پنجاه سالگی هرمان بروک در نوامبر 1936، آشکارا به شرح برخی از تمهای شخصیتی خود او پرداخت و این سخنرانی بیشک یکی از جذابترین ستایشهایی است که تا به حال یک نویسنده از نویسنده دیگری به عمل آوردهاست. هنگامی که کانهتی تمام مولفههای یک نویسنده فوقالعاده را در بروک میبیند - او اصالت دارد؛ عصر خود را میسنجد؛ با آن به مخالفت برمیخیزد- همان استانداردهایی را ترسیم میکند که خود نیز به آنها پایبند است. وقتی به بروک به خاطر رسیدن به پنجاهسالگی تبریک میگوید (خود کانهتی در آن زمان سیویک سال داشت) و میگوید این تنها نیمی از عمری است که یک انسان بایستی داشته باشد، نفرتش را از مرگ و اشتیاقش برای دیرپایی را به زبان میآورد. در اولین جلد شرح حال خودنوشت الیاس کانهتی، «زبان آزاد» (1977)، چیزهایی که درباره زندگیاش انتخاب میکند تا راجع به آن صحبت کند، کسانی است که ستایششان میکرده و کسانی است که از آنها چیزی یاد گرفته.
الیاس کانهتی سال 1905 در یک خانواده یهودی که آن موقع در بلغارستان (پدرش و اجداد پدریاش از ترکیه آمده بودند) ساکن بودند، به دنیا آمد. کودکی کانهتی پر از جابهجایی بود. مادرش، کانهتی و دو برادر کوچکترش را بعد از مرگ پدر کانهتی در منچستر در سال 1912 به وین آورد و کانهتی در سال 1938 از آنجا مهاجرت کرد. یک سال در پاریس ماند و سپس به لندن رفت و تا پایان عمر هم در آنجا ماند. در جایی نوشته که فقط در تبعید است که انسان به درستی میفهمد که چقدر «دنیا، همیشه دنیای تبعیدها بوده است.» زندگی یعنی یادگیری زبان- زبانهایی که او به آنها مسلط بود زبان یهودی اسپانیایی یا لادینو، بلغاری، آلمانی (زبانی که والدینش با آن با هم صحبت میکردند)، انگلیسی، فرانسوی- و حضور در همهجا. او یک یهودی یا یک شبهیهودی است؛ چند فرهنگی، بیقرار، ضد زن؛ کلکسیونر؛ در خدمت تزکیه نفس، کسی که غرایز را حقیر میشمارد؛ قامتش با سنگینی کتابها خم میشد و با سرخوشی حاصل از کسب دانش امیدواریاش را حفظ میکرد. وظیفه اصلیاش این نبود که استعدادش را صرف توضیحدادن کند، بلکه این بود که با قلمدادکردن خود به عنوان شاهد عصرش، بتواند بزرگترین و آموزندهترین استانداردهای ناامیدی را بنا نهد.«حکم دادگاه تفتیش عقاید»- عنوان آن به آلمانی Die Blendung [کوری] است- آدم کتابخوان گوشهگیری را به تصویر میکشد که باید تحقیر بزرگی متحمل شود. پروفسور کاین، مردی مجرد و آرام، چینشناس معروف که در طبقه بالای آپارتمانش با دو هزاروپانصد کتاب نشسته. نمیداند زندگی چقدر وحشتناک است و تنها موقعی میفهمد که از کتابهایش جدا میشود. حکم دادگاه تفتیش عقاید در 1935 چاپ شد و تحسین بروک و توماسمان را برانگیخت. این اولین کتاب کانهتی ( اگر نمایشنامهای که در 1932 نوشته بود را حساب نکنیم) و تنها رمان او است که اینقدر در آن میل به اغراق و کشش نسبت به سبک گروتسک وجود دارد.«شاهد گوشی» (1974) مانند چکیده فشردهای از یک رمان درباره دیوانگانی است که کانهتی آنها را در بیستسالگی درک کرده. بعد از سال 1938، بعد از ترک وین چیزی (به جز نمایشنامه دومش) چاپ نکرد، تا سال 1960 که «تودهها و قدرت» را عرضه کرد. میگوید که «همه چیز» در آن کتاب وجود دارد.«صداهای مراکش» (1967) با شرحی کوتاه از کتاب میتوان فهمید که گروتسک به عنوان شکلی از قهرمانگرایی معرفی میشود: یک الاغ لاغر رقتانگیز با وضعیتی عجیب و غریب؛ و بیچارهترین گدایان، بچههای کوری که التماس میکنند و یک بقچه قهوه ای رنگ که از آن صدای (گریه) بیرون میآید و این بقچه را هر روز به یکی از میدانهای مراکش میآوردند تا با آن بشود پولی جمع کرد. کانهتی تعریف تکاندهندهای از این صحنه میکند: «چون میدیدم زنده است به بقچه افتخار میکردم.»تواضع، تم یکی دیگر از آثار این دوره به نام «دیگر محاکمه کافکا» بود که در سال 1969 نوشته شد که در آن، زندگی کافکا را به عنوان داستان الگو قرار داد و توضیحاتی هم به آن اضافه میکرد. در آثار معلممنشانهاش مانند «صداهای مراکش»، «شاهد گوشی»، «زبانها به سخن میآیند» کانهتی تاکید دارد که گوش ابزار معلم اخلاق است و چندان اهمیتی به چشم نمیدهد (درحالیکه به ایجاد تغییرات در تم نابینایی ادامه میدهد.) هنگامی که چیز مهمی در معرض خطر باشد، شنیدن، صحبتکردن و نفسکشیدن است که تحسین میشود اما اگر فقط در قالب استعارههایی از گوش، دهان (یا زبان) و گلو باشد.صداها هستند که شنیده میشوند -که گوش شاهد آنهاست. (کانهتی به واقع درباره موسیقی یا هر هنر دیگری که کلامی نباشد صحبت نمیکند.) شنوایی حسی دقیق است، متواضعتر، منفعلتر و بیواسطهتر و کمتر از چشم هم تبعیض قایل میشود. انکار چشم توسط کانهتی فاصلهاش از آن قریحه زیباشناسی را نشان میدهد که بر لذت و خرد نهفته در امور مرئی- در سطوح- صحه میگذارد؛ اعتنا به حس شنوایی، تم بارز آثار بعدی کانهتی است که آگاهانه کهنسازی شدهاست. کانهتی در مواجهه با بیقوارگی، فقر و بدبختی متعهد به گوش فرادادن است که در واقع توجه به صحبتها، فریادها و اصوات نامفهومی است که «در آستانه زندگی» قرار دارد.
کانهتی تاکید دارد که گوش ابزار معلم اخلاق است و چندان اهمیتی به چشم نمیدهد
«تودهها و قدرت» -به آلمانی Masse und Macht- برای توضیحدادن دستور و اطاعت، مثالهایی از فیزیولوژی و جانورشناسی به میان میآورد. «تودهها و قدرت» پر است از حرکات، ضربآهنگها و حجمهای غیرقابل پیشبینی و تصویرپردازیهای ناخواسته و نهان علمی تخیلی از اشیا یا اجزای آنها که به شکل هراسانگیزی خودسامان میشود؛از منظر روانشناسی و ساختار قدرت، «تودهها و قدرت» به مبحثی در قرن نوزدهم گریز میزند که راجع به تودههای مردم صحبت میکند تا بوطیقای کابوس سیاسی آن را شرح دهد. کانهتی، مانند فروید به دنبال کشف الگوی نخستین رفتار توده (که عقلانی نیست) در مذهب میگردد، و بیشتر تودهها و قدرت، در واقع یک گفتمان خردمدار در باب مذهب است.باز هم مانند فروید، کانهتی با ادغام سیاست در آسیبشناسی، با جامعه به عنوان یک فعالیت ذهنی برخورد میکند- البته یک جامعه بدوی - که باید رمزگشایی شود. پس حرکت میکند، بدون وقفه، از ایده توده تا «نماد توده» و گردهماییهای اجتماعی و اشکال اجتماع به عنوان روابط بین نشانههای توده را تحلیل میکند. «میخواهم قبل از اینکه به چیزی فکر کنم، آن را درون خودم احساس کنم» این جمله را کانهتی در سال 1943 نوشت و میگوید برای رسیدن به این هدف به عمری طولانی احتیاج دارد. در دفترچه یادداشتش، در یکی از لحظات فراوان سرخوشیاش نوشت: «فوقالعاده است که هیچ چیز در ذهن از بین نمیرود و همین به تنهایی نمیتواند دلیلی کافی برای زیاد عمرکردن یا حتی ابدیبودن باشد؟» کانهتی فکر میکند که «کوتاهبودن زندگی انسان را بد میکند.» امیلیا ماکروپولوس میگوید که طولانیبودن آن بدتر است: «نمیتوانی سیصد سال مدام عشق بورزی. نمیتوانی سیصد سال مدام آرزو کنی، خلق کنی و به چیزها نگاه کنی. نمیتوانی تحملش کنی. همهچیز خسته کننده میشود. کسالتآور است که خوب و ملالآور است که بد باشی... و آنجاست که پی میبری واقعا چیزی وجود ندارد... زیادی به چیزها نزدیک هستی. در هر چیزی میتوانی نکتهای ببینی. رقتانگیز است که میبینی چقدر خوشحالی. و این به خاطر حسن تصادف مسخرهای است که قرار است به زودی بمیری. به طرز مسخرهای به همه چیز علاقه داری...»اما این سرنوشت محتوم، تنها چیزی است که کانهتی نمیتواند بپذیرد. او نگران توقف خواستن، اشباع نیاز و افول اشتیاق نیست. کانهتی کسی است که به شکل فوقالعادهای مسئولیت کلمات را حس کرده و در بیشتر آثارش تلاش میکند تا با راهی که خود برای توجه به دنیا آموخته ارتباط برقرار کند. آموزهای وجود ندارد، اما پر است از سرافکندگی، اضطرار، وجد و اندوه. پیام ذهن به مثابه اشتیاق، اشتیاق است. کانهتی میگوید: «سعی میکنم کسی را تصور کنم که به شکسپیر میگوید، آرام باش!»
شخصیتآفرینی در روشنیِ مفاهیم
یادداشتی از علی عبداللهی درباره ی «شاهد گوشی»
«شاهد گوشی» یا «پنجاه شخصیت» نوشته الیاس کانهتی از منظرهای مختلف، کتابی است عجیب، و البته بسیار خواندنی. در این یادداشت نمیخواهم حرفهای خودم در مقدمه را تکرار کنم. واضح است که بخشی از نکات مهم در اهمیت کتاب، در آنجا آمده و نیز در پسگفتار راهگشای مانفرد هینتس، استاد کانهتیشناس آلمانی که به خاطر رابطه شخصی مترجم با وی به مناسبت ترجمه فارسی کتاب نگاشته شده و پیش از آنکه به آلمانی منتشر شود، ترجمهاش برای نخستینبار در این کتاب منتشر شدهاست. اکنون دیگر الیاس کانهتی را خوانندگان فارسی کم و بیش میشناسند، با ترجمههای «کیفر آتش»، «توده و قدرت» و «محاکمه دیگر». نگاهی دقیق به همین چند اثر بیاندازه متفاوت از هم، ماهیت نویسندگی و رفتار کانهتی را با زبان و موضوع آشکار میکند: سبکپردازی، نکتهسنجی، مشاهدهگری و تجربهگرایی. بر همه این خصلتها باید چندفرهنگیبودن، احاطه بینظیر نویسنده بر فرهنگهای مختلف، بر چندین زبان و نیز تجربه زندگی در بسترهای مختلف فرهنگی – زبانی را نیز افزود، و البته پیگیری مدام سنت کهن کتابهای مقدس، و اساطیر جهان از سوی وی. پیداست که چنین نویسندهای، خاص مینویسد و رفتار وی با نوشتن، رفتاری است یگانه و کمنظیر. کانهتی با «شاهد گوشی»، تفرجی شوخ و مفرح اما متالمانه میزند، در منطقه مرزی میان نثر روایی- گزینگویهپردازی از یکسو و «ادبیات تجربی» (اکسپریمنتال) از سوی دیگر. او با ارتباط مفهومی همدلانه و در عین حال نگاهی متفاوت، در میان سنگچینهای مرزی گذشته کهن و امروز نیز گلگشتی دقیق میزند، نخست با «تئوفراست»، گیاهشناس و طبایعپرداز یونانی در دو هزار و سیصد سال پیش و شاگرد ارسطو دیدار میکند و سپس به جهان مسخشده و شتابناک میان بمباران تصاویر و تبلیغات در اواخر قرن بیستم برمی گردد. شگفت است که نثر او نیز نثری چندلایه است، از سویی در بادیِ امر چنان ساده به نظر میرسد که ما را به توهم زودهنگام فهمیدن متن میکشاند و سپس با استفاده از عناصر شعری، بازیهای زبانی و ترکیبسازی و سرککشیدن به کنجهای ناآشنای فرهنگی و تاریخی همان توهم را دچار تزلزل میکند. گاهی در میان تیپنگاری و شخصیتسازی کانهتی باید جلمهای را رمززدایی کنیم، آنهم به صورت فردی و با نگاهی ضد تیپنگارانه، که تنه میزند به قواعد معمول در شعر چینی، به یاری ایماها، رنگها و پارهگفتارهای حکیمانه و کنفوسیوسی. کانهتی نه فقط در «شاهد گوشی» بلکه در «یادداشتها»یش هم ذهنی شخصیتاندیش و تیپساز دارد و پربیراه نیست که این را یکی از دلمشغولیهای مهم وی بدانیم.مشاهدهگری، نکتهبینی و دقتنظر توصیفی، شاید نکاتی باشد که با آنها نویسنده علاقه خود به در پیش گرفتن چنین رفتاری با نوشته را نشان میدهد.
منبع: روزنامه آرمان