داشتن امید برای ادامه زندگی از مهمترین نیازهای بشری است. در شرایط سخت و نفسگیر این امید نقشی تعیین کننده در سرنوشت انسانها پیدا میکند، تا جایی که داشتن یا نداشتن آن میتواند به ادامه حیات یا نابودی یک انسان منجر شود...
از همان سالهای ابتدایی اختراع سینما فیلمهای امید بخش همیشه یکی از محبوبترین موضوعات فیلمسازی بودهاند که اتفاقا در بسیاری از مواقع فیلمهای مهم و ماندگاری از دل این علاقه بیرون آمده است.
فیلمهایی که توانسته هم مخاطب عام را تحت تاثیر قرار دهد و هم مخاطب خاص را. هر چند در دل بسیاری از فیلمهای سینمایی ساخته شده در جهان، امید به عنوان یک موضوع پنهان و درونی در فیلم حضور دارد اما در بعضی فیلمها سرنوشت قهرمان فیلم و کل داستان به داشتن یا نداشتن امید در او برمیگردد.
این هفته سراغ معرفی تعدادی از بهترین فیلمهایی رفتهایم که زنده بودن امید در دل شخصیتهای اصلیشان سرنوشت آنها را تغییر داده یا خواهد داد.
چه زندگی شگفتانگیزی
It’s a Wonderful Life
شاید همیشه در ذهن خیلی از ما مساله معمولی بودن تبدیل به یک بحران اساسی شده باشد.گاهی این معمولی بودن یا ماندن، به دلیل صرف کردن وقت و زندگی مان برای اعضای خانواده یا مردم اطرافمان باشد و در این شرایط که ممکن است هر لحظه این سوال در ذهنمان شکل بگیرد که :«پس تکلیف خودم چه میشود؟» در این شرایط ممکن است مدام به روزهای رفته از زندگی ناامیدانه بنگریم و حسرت بخوریم که چرا هیچ وقت آن طور که باید به فکر خودمان نبودیم.
اگر زمانی این تصور بیش از اندازه ذهن و روح شما را درگیر کرد دیدن فیلم «چه زندگی شگفتانگیزی» میتواند دوای خوبی برایتان باشد؛ فیلمی انسانی و امیدبخش به کارگردانی فرانک کاپرا که سالهاست در نظر سنجیهای معتبر و متعدد یکی از 10 فیلم برتر تاریخ سینما لقب گرفته است. این فیلم برگرفته از داستان کوتاه «هدیه» نوشته فیلیپوندور ناسترن است.
جرج بیلی با بازی ماندگار جیمز استیوارت مردی است که در آستانه ورشکستگی قرار گرفته است. جرج با رجوع به سالهای نه چندان دور به این نتیجه میرسد که همه عمر خود را صرف دیگران کرده و هیچگاه به دنبال آرزوهای خویش نرفته است. به همین دلیل ناامید از آینده و مملو از حس حسرت در شب کریسمس تصمیم به خودکشی میگیرد.
اما در این بین فرشتهای مامور میشود او را نجات دهد. فرشته هیچ معجزهای انجام نمیدهد، تنها کاری که میکند این است که زندگی پر از خیر و مهربانی جرج را از زاویهای که تا به حال ندیده بود به او نشان میدهد و جرج ناگهان با بخشی از زندگی خود مواجه میشود که تا به حال به ابعاد متفاوت آن فکر نمیکرده است.
مثلا اینکه به واسطه اخلاق و منش انسانی و فداکارانهاش چقدر در نزد مردم شهر و خانوادهاش انسان دوست داشتنی و قابل احترامی است و اینکه چقدر آدم خوب بودن مهمتر از رسیدن به هر آرزو و دستاورد دیگری در زندگی است. اینگونه است كه جرج در آستانه خودکشی دوباره با امید عجیب و مضاعفی به زندگی و مبارزه با سختی هایش برمیگردد.
با اینکه فیلم نامزد پنج جایزه اسکار در 5 رشته بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر مرد نقش اول، بهترین تدوین و بهترین صداگذاری شد اما در زمان خودش(1946)که دوران تلخ پس از جنگ جهانی دوم بود چندان مورد توجه قرار نگرفت و سالها طول کشید تا بتوان جایگاه بینظیر این فیلم را در عالم سینما کشف کنند.
سکانسی که جرج در خیابانها و زیر بارش برف میدود و امیدوارانه و با خوشحالی فریاد میزند چه زندگی شگفت انگیزی هنوز هم از بهترین سکانسهای تاریخ سینماست.
جاذبه Gravity
شاید در نظر اول فکر کنید فیلمی که در خصوص فضا ساخته شده چطور میتواند ربطی به امید داشته باشد. اما «جاذبه» به کارگردانی آلفونسو کوارون کمی این تصور را به هم میریزد.
فیلمی که امید به زنده ماندن را درشخصیت اصلیاش جزیرهای دور افتاده یا وسط جنگ، نه در مشکلات روحی و جسمی یا قرار گرفتن در شرایط بد اقتصادی، بلکه در فضایی تقویت میكند که هیچ اختیاری در دست او نیست و او باید به معنای واقعی امیدوار باشد که بتواند با کمترین شانس از نیست شدن خودش جلوگیری کند.
در «جاذبه» که محصول 2013 است رایان استون(ساندرا بولاک) در اولین سفر فضاییاش به عنوان مهندس پزشکی فضا ناگهان با انفجار یک ماهواره دیگر مواجه میشود و همه چیز به هم میریزد.
فضا پیما و همکاران او از جمله مدیر اصلی فضاپیما مت کوالسکی(جرج کلونی) از بین میروند و او تک و تنها در فضا معلق میماند. استون باید تلاش کند هر طور شده در مدار زمین قرار گیرد و بتواند دوباره به زمین برگردد.
«جاذبه» تصویر شگفت انگیزی از عجز و ناتوانی انسان در مقابل جهان هستی ارائه میدهد اما از طرفی هم امید انسان را به عنوان قدرتی بیمثال برای گذر از سختترین شرایط به تصویر میکشد.
بازی ساندرا بولاک در این فیلم از آن جهت حائز اهمیت و درخشان است که قرار گرفتن در محیط خلأ و رها شدن در فضایی بیکران تجربه ملموسی نیست و کمتر کسی را میتوان یافت که خود را در چنین موقعیتی تصور کرده باشد.
در جستوجوی خوشبختی
The Pursuit of Happyness
در دهه 80 مرد سیاهپوستی به نام کریس گاردنر در سانفرانسیسکوی آمریکا اوج بدبختی را تجربه میکند. مردی که به علت شرایط مالی اسفبارش حتی نمیتواند هزینه اجاره خانه و خورد و خوراک خانوادهاش را تامین کند.
به همین دلیل همسرش او را ترک میکند و کریس با پسرش تنها میماند. او معتقد است باید به خوشبختی برسد اما در دنیای بیرحمی زندگی میکند که به ظاهر اجازه خوشبخت شدن به یک مرد بیخانمان داده نمیشود.
با این حال کریس ناامید نمیشود. او با یک دست کت و شلوار نو که تنها دارایی باقی ماندهاش است تلاش خود را آغاز میکند. شبها در توالت عمومی میخوابد و گاهی که جا پیدا شود، در خوابگاههای افراد بیخانمان. پول کرایه تاکسی و حتی خرید غذا برای خودش و پسرش را ندارد.
از طرفی مدام در تلاشهایش جواب نه میشود اما گاردنر حتی در اوج استیصال هم نمیخواهد تسلیم شود چون معتقد است آدم بااستعدادی است که فقط یک فرصت کوچک برای اثبات تواناییهایش میخواهد.
کریس میداند که سهم او و پسرش از دنیا خوشبختی است و این خوشبختی را هر طور هست باید به دست آورد.
این تفکر باعث میشود در بدترین شرایط هم کریس امید خود را از دست ندهد و بی توجه به همه فشارهایی که به او وارد میشود تلاش خود را ادامه دهد و بالاخره او آن فرصت کوچک را به دست میآورد و ... کریس گاردنر اکنون یکی از بزرگترین کارآفرینهای آمریکایی است.
این سرنوشت شگفتانگیز گابریل موچینو را مجاب کرد تا سراغ زندگی گاردنر برود و نتیجهاش فیلم «در جستوجوی خوشبختی» محصول سال 2006 شد؛ فیلمی که از بازی درجه یک ویل اسمیت در نقش کریس گاردنر بهره میبرد. اسمیت برای بازی در این شاه نقش نامزد دریافت بسیاری از جوایز مهم بازیگری از جمله اسکار و گلدن گلوب شد.
از نکات جالب فیلم حضور جیدن اسمیت پسر هشت ساله ویل اسمیت در این فیلم است که بار عاطفی فیلم را چند برابر کرده است.
جدا افتاده
Cast Away
در سال 2000 رابرت زمه کیس با بهرهگیری از توانمندیهای مثال زدنی تام هنکس در زمینه بازیگری تصمیم میگیرد فیلمی بسازد که خیلیها آن را نسخهای مدرن از داستان معروف رابینسون کروزوئه میدانند.
چاک نولاند (تام هنکس) یک تحلیلگر سیستم در یک شرکت پستی است؛ مردی که ظاهرا زندگی بسیار خوشایند و معقولی دارد: کار مناسب، رفتار و منش و شخصیتی دوست داشتنی و قابل احترام، نامزدی که قرار است به زودی با او ازدواج کند و در کل یک زندگی ایدهآل.
اما ناگهان در یکی از سفرهایش هواپیمای او سقوط میکند. تنها فردی که زنده میماند چاک است، آب او را به یک جزیره دور افتاده و خالی از سکنه میبرد و از اینجاست که ماجرای چاک در جزیره آغاز میشود.
مردی پس از چهار سال و در حالی که هیچ شباهتی با گذشتهاش ندارد همچنان در دل طبیعت وحشی جزیره تلاش میکند امیدوارانه زندگیاش را به هر نحو شده ادامه دهد تا راه فراری برای خلاص شدن از این موقعیت پیدا کند.
نحوه زندگی چاک در جزیره کاملا بر پایه امید به آیندهای که هیچ تصوری از آن ندارد بنا نهاده شده، او میداند هر زمان خستگی و ناامیدی سراغش بیاید یعنی قافیه را باخته و کارش تمام است.
با همین حس امید است که بالاخره میتواند قایقی بسازد و با آن از جزیره فرار کند و در حالی که تک و تنها در میان اقیانوس رها شده ناگهان معجزهای رخ دهد و یک کشتی او را پیدا کند تا او را به محل زندگیاش برگرداند.
رستگاری در شاوشنگ
The Shawshank Redemption
«بذار یه چیزی رو برات روشن کنم، رفیق. امید چیز خطرناکیه، میتونه یه مرد رو دیوونه کنه.» این جمله را مورگان فریمن بازیگر نقش «رد» به رفیق زندانیاش «اندی» با بازی تیم رابینز میگوید. آن هم در فیلمی که خیلیها آن را امید بخشترین فیلم تاریخ سینما میدانند.
فرانک دارابونت با تبدیل داستان کوتاهی از استیفن کینگ به یک فیلمنامه بلند سینمایی اثری میسازد که با گذشت 20 سال از ساخته شدن آن مدام ابعاد مهمتر و تاثیرگذارتری در آن کشف میشود.
فیلم به معنای واقعی درباره امید است. مردی به ناماندی دوفرین به جرم قتل همسرش به حبس ابد محکوم میشود اما اندی معتقد است که گناهکار نیست، 20 سال تلاش او برای اثبات این موضوع بی نتیجه میماند و او سرانجام با صبوری شگفت انگیزی مسیر فراری را در دیوار سلولش و دور از چشم مسئولان زندان تعبیه میکند و به ناکجا آباد میگریزد.
در طول فیلم بارها دو شخصیت اصلی یعنی اندی و رد در خصوص امید به زندگی حرف میزنند. هر بار رد قدرت سرنوشت را بیشتر از هر چیزی میداند واندی با آرامش خاصی که رد آن را حاصل بیگناه بودن میداند امید را تنها راه نجات از هر مخمصه و مشکلی میداند.
در آخر ماجرا هم، زمانی که اندی در نامهای وضعیت خود را به رد خبر میدهد در یک جمله ماندگارپاسخ او را در بحث امید داشتن میدهد:«امید چیز خوبیه، شاید بهترینِ چیزها و هیچ چیز خوبی هیچ وقت از بین نمیره...» گاهی چندان مهم نیست فیلمی بسازید که در عین شایستگی هیچ جایزه معتبر سینمای نبرد.
تاریخ نشان داده همیشه بهترین فیلمها بالاخره جایگاه خود را بین مردم پیدا خواهند کرد و شاید فیلم «رستگاری در شاوشنگ» نمونه بسیار خوبی برای این مساله باشد.
فیلمی که در سال 1994 ساخته شد و در آن سال به جز نامزد شدن در بخش فیلمنامه در اسکار و گلدن گلوب هیچ افتخار دیگری کسب نکرد اما بهترین فیلم کارنامه کاری دارابونت امروز با اختلاف در صدر بهترین فیلمهای تاریخ سینما از نگاه مخاطبان معتبرترین سایت سینمایی جهان یعنی «IMDB» قرار دارد.
فارست گامپ
Forrest Gump
تصور کنید به جای تن سالمی که دارید یک مشکل جسمی رنجتان میداد یا مثلا از هوش کافی برخوردار نبودید و انگ عقب افتاده یا عقب مانده بر پیشانیتان میخورد. آیا در این موقعیت میتوانستید با امیدواری زندگی کنید یا چند نفر را دیدهاید که در چنین موقعیتی همچنان با امید زندگی کنند. معمولا کمبودها و نقص در هر زمینهای اراده انسانی را برای داشتن یک زندگی عادی کمرنگ میکند.
در سینما فیلمهای زیادی ساخته شدهاند که تلاش شده در آنها خلاف این ادعا به شما ثابت شود و شاید یکی از موفقترین نمونهها در این زمینه «فارست گامپ» به کارگردانی رابرت زمه کیس باشد.
فیلم داستان زندگی مردی به همین نام را از ابتدای زندگیاش تا دوران میانسالی تعریف میکند. مردی که مادرزاد دچار اختلالات ذهنی و حرکتی است.
در حالت عادی این میزان اختلال میتوانست زندگی او را تبدیل به جهنمی تمام عیار کند. اما فارست که ساده دلی و مهربانی یکی از مهمترین ویژگیهای شخصیتی اوست دنیا را با نگاهی کودکانه و بدون هرگونه خشم و نفرتی میبیند.
این صفت فارست در ابتدا دردسر زیادی برایش ایجاد میکند اما ثابت قدم بودن او در این مسیر کم کم باعث میشود به جایگاهی برسد که برای بسیاری از افراد سالم و بی مشکل اطرافش غبطه برانگیز است.
او امیدوارانه زندگی میکند عاشق میشود و حتی قهرمان ملی لقب میگیرد. فارست شخصیتی است که هیچ گاه ناتوانیاش باعث ناامید شدن زندگی نمیشود و این رمز موفقیت اوست.
«فارست گامپ» که از بازی درخشان و تکرار نشدنی تام هنکس بهره میبرد توانست در اسکار نامزد دریافت 13 جایزه شود که از بین آن شش جایزه بهترین فیلم، بهترین جلوههای ویژه، بهترین تدوین، بهترین فیلمنامه اقتباسی؛ بهترین کارگردانی و جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد را به دست آورد.
اما فیلم نه تنها در نظر مخاطبان خاص سینما تبدیل به یکی از ارزشمندترین فیلمهای تاریخ سینما شد بلکه با فروش 677 میلیون دلاریاش پرمخاطبترین فیلم سال 1994 لقب گرفت.
پسرانگی
Boyhood
ریچارد لینکلیتر در سال 2002 تصمیم میگیرد دست به کاری شگفتآور و عجیب بزند و فیلمی را با محوریت 12 سال زندگی یک پسر بچه هفت ساله بسازد؛ فیلمی که اتفاقات زندگی او از ابتدای ورودش به دبستان تا رفتنش به دانشگاه را پوشش دهد.
نکته جذاب «پسرانگی» در این است که ساخت آن بهاندازه همان 12 سال طول میکشد تا بازیگران اصلی در یک پروسه واقعی از زمان آغاز فیلمبرداری تا پایان آن،12 سال به عمرشان اضافه شود.
به ظاهر فیلم چندان ربطی به امید ندارد اما پایانبندی فیلم به گونهای است که تنها حسی که به مخاطب القا میشود امید به آینده و تلاش برای لذت بردن از زندگی در هر لحظه آن است.
قهرمان فیلم لینکلیتر پسری نسبتا گوشهگیر و آرام به نام میسون جونیور با بازی الار کولترین است که در یک خانواده پر از استرس و مشکل به دنیا میآید و زندگی میکند.
پدر(ایتان هاوک) او در همان دوران کودکی به دلیل ذات ماجراجویی که دارد نمیتواند چندان با مادر خانواده (پاتریشیا آرکت) که خواهان ثبات و توجه کافی پدر به خانواده است کنار بیاید و به این ترتیب زندگی خانوادگی آنها خیلی زود از هم میپاشد، مادر تمام وقت و عمر خود را صرف پیشرفت خودش و بچهها میکند اما به هر حال آنها دچار کمبودهایی میشوند که در طول داستان میسون را به سمت بیعلاقگی و بیتفاوتی به زندگی سوق میدهد اما میسون هر چه بزرگتر میشود براساس اتفاقات عجیب و جالبی که برایش رخ میدهد بیشتر به این نتیجه میرسد که زندگی همیشه پر از غافلگیریهای خوب و بد است و تنها راه لذت بردن از آن نگاه امیدوارانه به زندگی و درک لحظههایی است که میآیند و میروند و دیگر تکرار نمیشوند.
قهرمان این فیلم در واقع به شکلی کاملا عادی و بدون نیاز به اتفاقات عجیب و غریب دراماتیک از طریق دقت در ذات زندگی بهترین انتخاب برای ادامه زندگیاش را تقویت حس امیدواری در شرایط مختلف میبیند.
اینکه بالاخره هر اتفاقی در زندگی حتی تلخترین و شوق انگیزترینهایش مشمول قانون گذر زمان میشود و تنها چیزی که در مسیر زندگی انسان تاثیر ماندگاری دارد نحوه نگاه او به زندگی است و این نگاه هر چقدر عمق و امید بیشتری داشته باشد ناخودآگاه زندگی انسان را در مسیر خوشایندتری قرار میدهد.
«پسرانگی» یکی از معدود فیلمهای تاریخ سینماست که تقریبا همه منتقدان در ارزشگذاریها بالاترین نمره را به آن دادهاند و در وب سایتهای معتبر نقد فیلم حتی یک نقد منفی در خصوص آن نوشته نشده است.
فیلمهایی که توانسته هم مخاطب عام را تحت تاثیر قرار دهد و هم مخاطب خاص را. هر چند در دل بسیاری از فیلمهای سینمایی ساخته شده در جهان، امید به عنوان یک موضوع پنهان و درونی در فیلم حضور دارد اما در بعضی فیلمها سرنوشت قهرمان فیلم و کل داستان به داشتن یا نداشتن امید در او برمیگردد.
این هفته سراغ معرفی تعدادی از بهترین فیلمهایی رفتهایم که زنده بودن امید در دل شخصیتهای اصلیشان سرنوشت آنها را تغییر داده یا خواهد داد.
چه زندگی شگفتانگیزی
It’s a Wonderful Life
اگر زمانی این تصور بیش از اندازه ذهن و روح شما را درگیر کرد دیدن فیلم «چه زندگی شگفتانگیزی» میتواند دوای خوبی برایتان باشد؛ فیلمی انسانی و امیدبخش به کارگردانی فرانک کاپرا که سالهاست در نظر سنجیهای معتبر و متعدد یکی از 10 فیلم برتر تاریخ سینما لقب گرفته است. این فیلم برگرفته از داستان کوتاه «هدیه» نوشته فیلیپوندور ناسترن است.
جرج بیلی با بازی ماندگار جیمز استیوارت مردی است که در آستانه ورشکستگی قرار گرفته است. جرج با رجوع به سالهای نه چندان دور به این نتیجه میرسد که همه عمر خود را صرف دیگران کرده و هیچگاه به دنبال آرزوهای خویش نرفته است. به همین دلیل ناامید از آینده و مملو از حس حسرت در شب کریسمس تصمیم به خودکشی میگیرد.
اما در این بین فرشتهای مامور میشود او را نجات دهد. فرشته هیچ معجزهای انجام نمیدهد، تنها کاری که میکند این است که زندگی پر از خیر و مهربانی جرج را از زاویهای که تا به حال ندیده بود به او نشان میدهد و جرج ناگهان با بخشی از زندگی خود مواجه میشود که تا به حال به ابعاد متفاوت آن فکر نمیکرده است.
مثلا اینکه به واسطه اخلاق و منش انسانی و فداکارانهاش چقدر در نزد مردم شهر و خانوادهاش انسان دوست داشتنی و قابل احترامی است و اینکه چقدر آدم خوب بودن مهمتر از رسیدن به هر آرزو و دستاورد دیگری در زندگی است. اینگونه است كه جرج در آستانه خودکشی دوباره با امید عجیب و مضاعفی به زندگی و مبارزه با سختی هایش برمیگردد.
با اینکه فیلم نامزد پنج جایزه اسکار در 5 رشته بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر مرد نقش اول، بهترین تدوین و بهترین صداگذاری شد اما در زمان خودش(1946)که دوران تلخ پس از جنگ جهانی دوم بود چندان مورد توجه قرار نگرفت و سالها طول کشید تا بتوان جایگاه بینظیر این فیلم را در عالم سینما کشف کنند.
سکانسی که جرج در خیابانها و زیر بارش برف میدود و امیدوارانه و با خوشحالی فریاد میزند چه زندگی شگفت انگیزی هنوز هم از بهترین سکانسهای تاریخ سینماست.
جاذبه Gravity
فیلمی که امید به زنده ماندن را درشخصیت اصلیاش جزیرهای دور افتاده یا وسط جنگ، نه در مشکلات روحی و جسمی یا قرار گرفتن در شرایط بد اقتصادی، بلکه در فضایی تقویت میكند که هیچ اختیاری در دست او نیست و او باید به معنای واقعی امیدوار باشد که بتواند با کمترین شانس از نیست شدن خودش جلوگیری کند.
در «جاذبه» که محصول 2013 است رایان استون(ساندرا بولاک) در اولین سفر فضاییاش به عنوان مهندس پزشکی فضا ناگهان با انفجار یک ماهواره دیگر مواجه میشود و همه چیز به هم میریزد.
فضا پیما و همکاران او از جمله مدیر اصلی فضاپیما مت کوالسکی(جرج کلونی) از بین میروند و او تک و تنها در فضا معلق میماند. استون باید تلاش کند هر طور شده در مدار زمین قرار گیرد و بتواند دوباره به زمین برگردد.
«جاذبه» تصویر شگفت انگیزی از عجز و ناتوانی انسان در مقابل جهان هستی ارائه میدهد اما از طرفی هم امید انسان را به عنوان قدرتی بیمثال برای گذر از سختترین شرایط به تصویر میکشد.
بازی ساندرا بولاک در این فیلم از آن جهت حائز اهمیت و درخشان است که قرار گرفتن در محیط خلأ و رها شدن در فضایی بیکران تجربه ملموسی نیست و کمتر کسی را میتوان یافت که خود را در چنین موقعیتی تصور کرده باشد.
در جستوجوی خوشبختی
The Pursuit of Happyness
به همین دلیل همسرش او را ترک میکند و کریس با پسرش تنها میماند. او معتقد است باید به خوشبختی برسد اما در دنیای بیرحمی زندگی میکند که به ظاهر اجازه خوشبخت شدن به یک مرد بیخانمان داده نمیشود.
با این حال کریس ناامید نمیشود. او با یک دست کت و شلوار نو که تنها دارایی باقی ماندهاش است تلاش خود را آغاز میکند. شبها در توالت عمومی میخوابد و گاهی که جا پیدا شود، در خوابگاههای افراد بیخانمان. پول کرایه تاکسی و حتی خرید غذا برای خودش و پسرش را ندارد.
از طرفی مدام در تلاشهایش جواب نه میشود اما گاردنر حتی در اوج استیصال هم نمیخواهد تسلیم شود چون معتقد است آدم بااستعدادی است که فقط یک فرصت کوچک برای اثبات تواناییهایش میخواهد.
کریس میداند که سهم او و پسرش از دنیا خوشبختی است و این خوشبختی را هر طور هست باید به دست آورد.
این تفکر باعث میشود در بدترین شرایط هم کریس امید خود را از دست ندهد و بی توجه به همه فشارهایی که به او وارد میشود تلاش خود را ادامه دهد و بالاخره او آن فرصت کوچک را به دست میآورد و ... کریس گاردنر اکنون یکی از بزرگترین کارآفرینهای آمریکایی است.
این سرنوشت شگفتانگیز گابریل موچینو را مجاب کرد تا سراغ زندگی گاردنر برود و نتیجهاش فیلم «در جستوجوی خوشبختی» محصول سال 2006 شد؛ فیلمی که از بازی درجه یک ویل اسمیت در نقش کریس گاردنر بهره میبرد. اسمیت برای بازی در این شاه نقش نامزد دریافت بسیاری از جوایز مهم بازیگری از جمله اسکار و گلدن گلوب شد.
از نکات جالب فیلم حضور جیدن اسمیت پسر هشت ساله ویل اسمیت در این فیلم است که بار عاطفی فیلم را چند برابر کرده است.
جدا افتاده
Cast Away
چاک نولاند (تام هنکس) یک تحلیلگر سیستم در یک شرکت پستی است؛ مردی که ظاهرا زندگی بسیار خوشایند و معقولی دارد: کار مناسب، رفتار و منش و شخصیتی دوست داشتنی و قابل احترام، نامزدی که قرار است به زودی با او ازدواج کند و در کل یک زندگی ایدهآل.
اما ناگهان در یکی از سفرهایش هواپیمای او سقوط میکند. تنها فردی که زنده میماند چاک است، آب او را به یک جزیره دور افتاده و خالی از سکنه میبرد و از اینجاست که ماجرای چاک در جزیره آغاز میشود.
مردی پس از چهار سال و در حالی که هیچ شباهتی با گذشتهاش ندارد همچنان در دل طبیعت وحشی جزیره تلاش میکند امیدوارانه زندگیاش را به هر نحو شده ادامه دهد تا راه فراری برای خلاص شدن از این موقعیت پیدا کند.
نحوه زندگی چاک در جزیره کاملا بر پایه امید به آیندهای که هیچ تصوری از آن ندارد بنا نهاده شده، او میداند هر زمان خستگی و ناامیدی سراغش بیاید یعنی قافیه را باخته و کارش تمام است.
با همین حس امید است که بالاخره میتواند قایقی بسازد و با آن از جزیره فرار کند و در حالی که تک و تنها در میان اقیانوس رها شده ناگهان معجزهای رخ دهد و یک کشتی او را پیدا کند تا او را به محل زندگیاش برگرداند.
رستگاری در شاوشنگ
The Shawshank Redemption
فرانک دارابونت با تبدیل داستان کوتاهی از استیفن کینگ به یک فیلمنامه بلند سینمایی اثری میسازد که با گذشت 20 سال از ساخته شدن آن مدام ابعاد مهمتر و تاثیرگذارتری در آن کشف میشود.
فیلم به معنای واقعی درباره امید است. مردی به ناماندی دوفرین به جرم قتل همسرش به حبس ابد محکوم میشود اما اندی معتقد است که گناهکار نیست، 20 سال تلاش او برای اثبات این موضوع بی نتیجه میماند و او سرانجام با صبوری شگفت انگیزی مسیر فراری را در دیوار سلولش و دور از چشم مسئولان زندان تعبیه میکند و به ناکجا آباد میگریزد.
در طول فیلم بارها دو شخصیت اصلی یعنی اندی و رد در خصوص امید به زندگی حرف میزنند. هر بار رد قدرت سرنوشت را بیشتر از هر چیزی میداند واندی با آرامش خاصی که رد آن را حاصل بیگناه بودن میداند امید را تنها راه نجات از هر مخمصه و مشکلی میداند.
در آخر ماجرا هم، زمانی که اندی در نامهای وضعیت خود را به رد خبر میدهد در یک جمله ماندگارپاسخ او را در بحث امید داشتن میدهد:«امید چیز خوبیه، شاید بهترینِ چیزها و هیچ چیز خوبی هیچ وقت از بین نمیره...» گاهی چندان مهم نیست فیلمی بسازید که در عین شایستگی هیچ جایزه معتبر سینمای نبرد.
تاریخ نشان داده همیشه بهترین فیلمها بالاخره جایگاه خود را بین مردم پیدا خواهند کرد و شاید فیلم «رستگاری در شاوشنگ» نمونه بسیار خوبی برای این مساله باشد.
فیلمی که در سال 1994 ساخته شد و در آن سال به جز نامزد شدن در بخش فیلمنامه در اسکار و گلدن گلوب هیچ افتخار دیگری کسب نکرد اما بهترین فیلم کارنامه کاری دارابونت امروز با اختلاف در صدر بهترین فیلمهای تاریخ سینما از نگاه مخاطبان معتبرترین سایت سینمایی جهان یعنی «IMDB» قرار دارد.
فارست گامپ
Forrest Gump
در سینما فیلمهای زیادی ساخته شدهاند که تلاش شده در آنها خلاف این ادعا به شما ثابت شود و شاید یکی از موفقترین نمونهها در این زمینه «فارست گامپ» به کارگردانی رابرت زمه کیس باشد.
فیلم داستان زندگی مردی به همین نام را از ابتدای زندگیاش تا دوران میانسالی تعریف میکند. مردی که مادرزاد دچار اختلالات ذهنی و حرکتی است.
در حالت عادی این میزان اختلال میتوانست زندگی او را تبدیل به جهنمی تمام عیار کند. اما فارست که ساده دلی و مهربانی یکی از مهمترین ویژگیهای شخصیتی اوست دنیا را با نگاهی کودکانه و بدون هرگونه خشم و نفرتی میبیند.
این صفت فارست در ابتدا دردسر زیادی برایش ایجاد میکند اما ثابت قدم بودن او در این مسیر کم کم باعث میشود به جایگاهی برسد که برای بسیاری از افراد سالم و بی مشکل اطرافش غبطه برانگیز است.
او امیدوارانه زندگی میکند عاشق میشود و حتی قهرمان ملی لقب میگیرد. فارست شخصیتی است که هیچ گاه ناتوانیاش باعث ناامید شدن زندگی نمیشود و این رمز موفقیت اوست.
«فارست گامپ» که از بازی درخشان و تکرار نشدنی تام هنکس بهره میبرد توانست در اسکار نامزد دریافت 13 جایزه شود که از بین آن شش جایزه بهترین فیلم، بهترین جلوههای ویژه، بهترین تدوین، بهترین فیلمنامه اقتباسی؛ بهترین کارگردانی و جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد را به دست آورد.
اما فیلم نه تنها در نظر مخاطبان خاص سینما تبدیل به یکی از ارزشمندترین فیلمهای تاریخ سینما شد بلکه با فروش 677 میلیون دلاریاش پرمخاطبترین فیلم سال 1994 لقب گرفت.
پسرانگی
Boyhood
نکته جذاب «پسرانگی» در این است که ساخت آن بهاندازه همان 12 سال طول میکشد تا بازیگران اصلی در یک پروسه واقعی از زمان آغاز فیلمبرداری تا پایان آن،12 سال به عمرشان اضافه شود.
به ظاهر فیلم چندان ربطی به امید ندارد اما پایانبندی فیلم به گونهای است که تنها حسی که به مخاطب القا میشود امید به آینده و تلاش برای لذت بردن از زندگی در هر لحظه آن است.
قهرمان فیلم لینکلیتر پسری نسبتا گوشهگیر و آرام به نام میسون جونیور با بازی الار کولترین است که در یک خانواده پر از استرس و مشکل به دنیا میآید و زندگی میکند.
پدر(ایتان هاوک) او در همان دوران کودکی به دلیل ذات ماجراجویی که دارد نمیتواند چندان با مادر خانواده (پاتریشیا آرکت) که خواهان ثبات و توجه کافی پدر به خانواده است کنار بیاید و به این ترتیب زندگی خانوادگی آنها خیلی زود از هم میپاشد، مادر تمام وقت و عمر خود را صرف پیشرفت خودش و بچهها میکند اما به هر حال آنها دچار کمبودهایی میشوند که در طول داستان میسون را به سمت بیعلاقگی و بیتفاوتی به زندگی سوق میدهد اما میسون هر چه بزرگتر میشود براساس اتفاقات عجیب و جالبی که برایش رخ میدهد بیشتر به این نتیجه میرسد که زندگی همیشه پر از غافلگیریهای خوب و بد است و تنها راه لذت بردن از آن نگاه امیدوارانه به زندگی و درک لحظههایی است که میآیند و میروند و دیگر تکرار نمیشوند.
قهرمان این فیلم در واقع به شکلی کاملا عادی و بدون نیاز به اتفاقات عجیب و غریب دراماتیک از طریق دقت در ذات زندگی بهترین انتخاب برای ادامه زندگیاش را تقویت حس امیدواری در شرایط مختلف میبیند.
اینکه بالاخره هر اتفاقی در زندگی حتی تلخترین و شوق انگیزترینهایش مشمول قانون گذر زمان میشود و تنها چیزی که در مسیر زندگی انسان تاثیر ماندگاری دارد نحوه نگاه او به زندگی است و این نگاه هر چقدر عمق و امید بیشتری داشته باشد ناخودآگاه زندگی انسان را در مسیر خوشایندتری قرار میدهد.
«پسرانگی» یکی از معدود فیلمهای تاریخ سینماست که تقریبا همه منتقدان در ارزشگذاریها بالاترین نمره را به آن دادهاند و در وب سایتهای معتبر نقد فیلم حتی یک نقد منفی در خصوص آن نوشته نشده است.