امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

نویسنده قهرمانهای شکست‌خورده

#1
همراه با رحیم فروغی به مناسبت انتشار رمان «واحه غروب» بهاءطاهر.

نویسنده  قهرمانهای شکست‌خورده 1

بهاءطاهر از نویسندگان معاصر مصری است که اگرچه در ادبیات معاصر عرب چهره شناخته‌شده‌ای است، اما تا مدتی پیش هیچ اثری از او به فارسی منتشر نشده بود و در ایران شناخت چندانی از او وجود نداشت. رمان «واحه غروبِ» او، که برنده اولین دوره جایزه بوکر عربی در سال 2008 بوده، مدتی است که با ترجمه رحیم فروغی در نشر نیلوفر به فارسی منتشر شده است.

گفت‌وگویی با فروغی به مناسبت انتشار این رمان انجام شده که بخشهایی از سخنان او را می خوانیم. از رحیم فروغی پیش از این، مجموعه شعری با نام «یکی مرا به کلینیک معرفی کند» و ترجمه سه مجموعه داستان با نام‌های «داستان‌های رندا» و «جوجه تیغی» از زکریا تامر؛ و «برلین برایم بزرگ بود» از سالمه صالح منتشر شده بود.
انتخاب «واحه غروب»

بهاءطاهر پیش از انتشار این رمان نه تنها چندان در ایران شناخته‌شده نبود، بلکه اصلا شناختی از او وجود نداشت. «واحه غروب» اولین رمانی است که از این نویسنده در ایران ترجمه شده است. اما اینکه چرا این رمان را برای ترجمه انتخاب کردم باید بگویم وقتی قرار است مترجم کتابی را برای ترجمه انتخاب کند اول باید آن کتاب را بخواند اما خواندن همه کتاب‌ها ممکن نیست. اینجاست که خواننده و به‌ویژه مترجم باید چشم‌اندازی روشن از فضای ادبیات زبان مبدا داشته باشد. دست‌کم نویسنده‌ها و کتاب‌های شاخص آن را بشناسد و بعد کاری را برای خواندن و شاید ترجمه انتخاب کند. روشن است که به دلیل گستردگی جغرافیایی زبان عربی و تنوع ادبیاتی که در این زبان نوشته می‌شود این شناخت آنگونه که باید وجود ندارد یا دست‌کم برای من وجود نداشت. در چنین شرایطی مجبوریم به یک سری نشانه‌ها یا منابع رجوع کنیم تا انتخاب را برای ما ممکن کنند. یکی از این نشانه‌ها نویسندگان و اهل ادبیات هستند که جدی‌ترین کتاب‌خوان‌های هر زبانی‌اند. نشانه دیگر جایزه‌های معتبر ادبی هستند که می‌توانند آدرس‌هایی، البته تقریبی، به ما بدهند. نشانه دیگر هم منتقدان هستند که خواندن نوشته‌های‌شان می‌تواند اهمیت کتاب یا نویسنده‌ای را به ما یاد‌آوری کند. در ترجمه «واحه غروب» من از این سه نشانه استفاده کردم.
قهرمان‌های شکست‌خورده

بهاء‌طاهر همزمان با انقلاب مصر وارد دانشگاه شد؛ یعنی همزمان با انقلاب ناصری توسط افسران آزاد ارتش مصر که بعد با واسطه‌ای ناصر به قدرت رسید. طبیعی است بهاء‌طاهر که آن زمان دانشجوست مثل همه هم‌سن و سال‌هایش در آن دوره درگیر آرمانگرایی و شور و هیجان انقلابی شود و به شدت دنبال تغییر باشد. بهاء‌طاهر از دوره دبستان با کتاب آشنا شده و در دوره نوجوانی‌اش آثار نویسندگانی مثل گورکی، تولستوی، داستایفسکی و فاکنر و... را خوانده و عجیب نیست اینکه چنین آدم کتاب‌خوانده‌ای وقتی در سن جوانی، کشورش دستخوش چنین تغییراتی می‌شود بسیار پرشروشور باشد. اما بعد از پیروزی انقلاب این نسل به دلیل برخی اقدامات دولت ناصر دچار سرخوردگی و دوگانگی می‌شوند. دوگانگی به این معنا که از یکسری دستاوردهای انقلاب از جمله برچیده شدن نظام فئودالی و عمومی‌شدن خدماتی مانند بهداشت و آموزش خشنودند. اما از محدودشدن آزادی‌های فردی و بگیروببندها و محاکمه‌ها به‌شدت ناخرسند و شاید هم عصبانی‌اند. نویسندگان هم‌دوره بهاء‌طاهر که به نسل نویسندگان دهه شصت مصر، معروفند، از دل چنین دوگانگی‌هایی سربرآوردند. قبل از این نسل، در مصر هم مثل خیلی از جاهای دیگر جهان، ادبیات سوسیالیستی غالب بود. البته روشن است که در مصر نیز این ادبیات ویژگی‌های بومی خودش را داشته است. ادبیاتی با ویژگی‌های کلی از جمله قصه‌ای خطی و سرراست که قهرمانی دارد که انقلاب می‌کند و این قهرمان واجد تمام خوبی‌ها و کمالات است و پایان شب سیه هم سپید است. اما نوشته‌های نسل نویسندگان دهه شصت مصر این ویژگی‌ها را ندارد. اینها در یک فضای مبهم می‌نویسند. فضایی که خط‌و‌خطوط در آن مشخص نیست و خیلی چیزها درهم است و نمی‌توان یک جریان را به طور کامل پذیرفت یا رد کرد. طبیعی است که در چنین شرایطی دیگر آن قهرمان ادبیات رئالیسم سوسیالیستی وجود ندارد. بلکه به تعبیر خود بهاء‌طاهر «ضدقهرمان» وجود دارد یا حتی می‌توانیم بگوییم قهرمان شکست خورده. در کتاب‌هایی که از بهاءطاهر خوانده‌ام، یعنی «واحه غروب»، «عشق در تبعید»، «شرق النخیل»، «خالتی صفیه والدیر» و «نقطه‌النور» قهرمان‌های شکست‌خورده‌ای حضور دارند. به ویژه در «واحه غروب» و «عشق در تبعید» سرنوشت شخصیت اصلی داستان به شدت ناراحت‌کننده است.


شخصیت محمود در «واحه غروب» گرچه طرفدار انقلاب است اما به هیچ‌وجه قاطعیت سوژه انقلابی در او وجود ندارد و انقلابی بودن او آمیخته با دودلی و شک و تردید است.
انسانی که همیشه از خیانت می‌ترسد

شخصیت محمود در «واحه غروب» گرچه طرفدار انقلاب است اما به هیچ‌وجه قاطعیت سوژه انقلابی در او وجود ندارد و انقلابی بودن او آمیخته با دودلی و شک و تردید است. او در وضعیت شکننده‌ای قرار دارد که در نهایت چه در زندگی خانوادگی‌اش و چه در ماموریتی که به عنوان کلانتر به عهده‌اش گذاشته شده شکست می‌خورد. خیانت در کلیت زندگی شخصی و اجتماعی محمود حضور دارد و به عبارت بهتر خیانت تمی است که مدام در شکل‌های متفاوتی در داستان بازتولید می‌شود، خیانت در عشق، سیاست و انقلاب.

البته محمود بر این باور است که خائن باید تاوان خیانتش را صادقانه بپذیرد. آنجا که به همسرش کاترین خیانت می‌کند، سعی نمی‌کند خیانتش را پنهان کند. مسوولیتش را می‌پذیرد و از کاترین می‌خواهد به او شلیک کند. وقتی آدم‌هایی که به دنبال آرمان‌های جمعی بوده‌اند تن به خیانت می‌دهند، دیگران هم سست می‌شوند و پایشان در راه آرمان‌ها می‌لرزد و شاید هم در آرمانشان تردید می‌کنند. در فصلی که اسکندر زندگی خودش را روایت می‌کند هم خیانت مورد چالش قرار می‌گیرد. وقتی بعضی از سرداران اسکندر در برابر رفتار نادرست او می‌ایستند او آنها را به خیانت متهم می‌کند اما اینکه سرکشی در برابر امر نادرست خیانت است یا نه پرسشی است که فقط پرسیده می‌شود و پاسخی در رمان داده نمی‌شود. به هرحال نسلی که بهاءطاهر متعلق به آن است آکنده از سرخوردگی و تناقض است که نه می‌تواند جریانی را کامل تایید کند و نه می‌تواند آن را به صورت مطلق نفی کند. در نتیجه قهرمان داستان او هم در همین شرایط نسبی و بینابین رشد می‌کند. در اینجا محمود چنین شخصیتی است. تم خیانت که در سراسر داستان جاری است، انسان‌ها را دچار تردید می‌کند و انسانی که همیشه از خیانت می‌ترسد نمی‌تواند قاطعانه پیش برود.
اصل روایت بر پایه واقعه‌ای مستند

‌در «واحه غروب» اصل روایت بر پایه واقعه‌ای مستند شکل گرفته که در اواخر قرن نوزدهم در مصر روی داده است. اما کم‌و‌کیف این اتفاق ساخته ذهن خیالپرداز نویسنده است. در اتفاقات شروع رمان، انقلاب عرابی پاشا روایت شده که این انقلاب در عالم واقع روی داده و می‌توان آن را در وقایع دودهه پایانی سده‌نوزدهم تاریخ مصر مطالعه کرد. یا مثلا سخنرانی‌های سیدجمال در قاهره که در رمان به آنها اشاره شده کاملا مستند است. بهاءطاهر این وقایع تاریخی را با تخیل خودش آمیخته و به رمان وارد کرده اما هرچه جلوتر می‌رویم عنصر تخیل در روایت رمان بیشتر می‌شود و مایه مستند داستان کمتر می‌شود. خود بهاءطاهر هم اشاره می‌کند که اطلاعات چندانی از آنچه در سیوه اتفاق افتاده در دست نیست. فقط می‌دانیم که شخصی به عنوان کلانتر به آنجا رفته و انفجاری هم در معبد روی داده است و با سنگ‌های باقیمانده از انفجار آن معبد برای پاسگاه یا خانه کلانتر پله ساخته‌اند. تا این‌حد اطلاعات مستند در این مورد وجود دارد. اما تمام اتفاقاتی که درباره شیوه و روابط حاکم بر زندگی مردم آنجا و نیز روابطشان با حکومت مرکزی روایت می‌شود ساخته و پرداخته ذهن خیال‌پرداز نویسنده است. البته در بخش مربوط به اسکندر ماجرا فرق می‌کند، روشن است که بخش اسکندر به‌لحاظ تاریخی بسیار قبل‌تر از زمان روایت رمان قرار دارد. درباره اسکندر کتاب‌های بسیاری نوشته شده و ممکن است بخش‌هایی از این نوشته‌ها بر پایه افسانه‌ها باشند و بخش‌هایی به لحاظ تاریخی واقعیت داشته باشند. منابع زیادی درباره اسکندر وجود دارد و بهاءطاهر هم از بسیاری از آنها استفاده کرده و در پایان رمان به آنها اشاره کرده است.

شاید بخش مربوط به اسکندر به لحاظ فرمی قابل حذف باشد اما حذف او لطمه شدیدی به روایت رمان وارد می‌کند. چرا که بهاء‌طاهر به واسطه وارد کردن اسکندر به رمان می‌خواهد حکومت‌های تمامیت‌خواهی که قرائتی بنیادگرایانه از دین دارند را نقد کند. حالا اگر بخواهد بر نمونه‌ای معاصر دست بگذارد، مشکلاتی به بار خواهد آمد و به این خاطر او مجبور است موضوع را تاریخی کند و حرف امروز را از زبان گذشتگان بزند. اسکندر خود را پسر خدا یا حتی در مواردی در جایگاه خدا می‌داند و در روایتش در رمان اشاره می‌کند که من چون پسر خدا هستم می‌خواهم دنیا را یکپارچه کنم تا تنها یک حکومت جهانی وجود داشته باشد و همه از خدا فرمان ببرند. او حتی می‌خواهد نژادها را یکسان کند و همه آدم‌ها را به لحاظ شکل و قیافه شبیه هم کند. برای رسیدن به این یکدستی مجبور است که آدم بکشد و در نتیجه نقض غرض به وجود می‌آید. در طول تاریخ مدل اسکندر به شکل‌های گوناگونی تکرار شده است. مگر هیتلر قصدی غیر از این داشت؟ یا آنچه امروز به عنوان نظم نوین جهانی تبلیغ می‌شود مگر چیزی غیر از آن است که اسکندر می‌گفت؟ یا آنچه در گفتمان بنیادگرایانه مذهبی وجود دارد مگر چیزی غیر از این است؟ پس رمان به واسطه احضار اسکندر این مدل‌های تمامیت‌خواه و تزهای یکپارچه‌کننده را نقد می‌کند. بیان این مساله با نمونه‌آوردن مدلی مثل اسکندر، هم ریشه‌داربودن این تفکر را بازنمایی می‌کند و هم نشان می‌دهد ‌که دوره این تفکر سال‌هاست به سر آمده اما ما همچنان آن را بازتولید می‌کنیم و گویی جهان ما هنوز در دوره اسکندر به سر می‌برد.

منبع:
روزنامه شرق
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رویای تو، | نویسنده عطیه احمدی | گوینده سالار بختیاری
  نویسنده پیش‌گو نیست اما...
  ۱۰ نویسنده ی زنده ی جهان که در تاریخ ماندگار می مانند
  نویسنده هایی که نمی توانند بدرد بخور بنویسند!
  درگذشت سوسن طاقدیس،نویسنده ی محبوب کودک و نوجوان
  تاثیر غرب در نقش موفقیت نویسنده های روس در ایران
  جملات کوتاه شکست عشقی
  چگونه نویسنده رمان طنز های پرفروش شوم؟
Star کتاب‌هایی از هدی صابر و نویسنده «دنیای سوفی»
Star پدر نویسنده ادبیات کودک درمی‌آید!

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان