مقدمه/ هفت گامِ فرایند نویسندگی
ویلیام فاکنر روزی شروود اندرسن را در خیابانی در نیواورلئان می بیند. سال 1925 است. چند سال بعد درباره این دیدار می گوید: «او زندگی آسانی داشت؛ بخشی از روز را کار می کرد و بقیه روزش را آزاد بود که هر کاری دلش می خواست، بکند. و من به این فکر کردم که اگر زندگی یک نویسنده این طوری هاست، نویسنده شدن کاری است که من باید بکنم. به این ترتیب بود که شروع کردم به نوشتن اولین کتابم...»
سال ها بعد، در 1950، همین فاکنر وقتی به عنوان نویسنده ای استخوان خردکرده نوبل ادبی را می گیرد، در خطابه اش در آکادمی سلطنتی از «عرق ریزی روح» حرف می زند. حقیقت امر این است که نویسندگی از سخت ترین کارهاست. اما مثل هر حرفه دیگری برای قفل هایش کلیدهایی هست که اگر هم به تمامی راهگشا نباشند، بی تردید کمک کننده هستند و این نوید را می دهند که با تمرین و دقت و پشتکار هر دری بازشدنی است. روی پیتر کلارک در «امداد!» برای نویسندگان از این کلیدها حرف می زند و ما هم آن را به خوانندگان که خوندن و نوشتن را دوست دارند، تقدیم می کنیم.
نویسندگی کار سحرآمیزی نیست. فن است. فرایند است. مجموعه ای از گام هاست. [در این کار هم] مثل هر فرایند دیگری، بعضی وقت ها کارها خوب پیش نمی روند. حتی در یک داستان خوب، نویسنده درگیر مشکلاتی می شود و می شود اصلا این طور گفت که عمل نوشتن همیشه یک جور حل مسئله است. وقت هایی که اوضاع خراب می شود، احساس خفگی به نویسنده ها دست می دهد و پیش از فرورفتن و غرق شدن دنبال طناب نجات می گردند.
این مجموعه، طناب نجات است.
اگر به حرف های بعضی از نویسنده ها گوش کنید، ممکن است خیال کنید میلیون ها مشکل پیش رویتان است؛ از مشکلاتی مثل این که باید بگویم میلیون یا میلیون تا این که آیا [در عنوان این مجموعه] علامت تعجب بعد امداد لازم است یا نه.
من در طول زندگی حرفه ایم ام تجربه های زیادی را از سر گذرانده ام و نظریه ای را ساخته و پرداخته ام که در این مجموعه روی آن تمرکز می کنم. نظریه من برای رستگاری نویسندگان این است: تعداد مشکلات بزرگ نویسنده ها بسیار کم است و خود این مشکلات راه حل هایی قابل اتکا را [به آدم] نشان می دهند. من این عقیده دونالد موری- یکی از تاثیرگذارترین مدرسان نویسندگی امریکا- را تایید می کنم که نویسنده ها- در تمام گونه ها و زمینه ها- فرایند مشابهی را طی می کنند؛ مجموعه ای از گام های تاکتیکی. اگر به اندازه کافی مطالعه و کار کنید، می توانید این روش مشترک را کشف کنید.
حتما می پرسید آیا مواجهه یک غزل سرا با حرفه اش مشابه یک رساله نویس است؟ نویسنده یک پیام 140 حرفی در توییتر چطور؟ آیا فرایند کار او شبیه یک رمان نویس است؟ در انتزاعی ترین شکل ممکن، جواب من به همه این سوال ها آری است.
حالا [سوال این است که] این گام های مشترک چه چیزهایی هستند؟
شروع
همه نویسنده ها به یک ضربه شروع نیاز دارند، به شلیک یک تپانچه، به یک تلنگر که به پهلویشان بخورد، به چیزی که آن ها را وادار به حرکت کند. این الزام مدام آن ها را وا می دارد که برای یافتن ایده های داستانی به جست و جو در دنیا و تجربه های زیسته شان بپردازند. چنین کنجکاوی آن ها را به شکارچی ها و مجموعه دارهایی تبدیل می کند که کارشان گردآوری مواد و مصالح خامی است که نوشته هایشان را جذاب و معنادار می کند.
برنامه ریزی و ساماندهی
نویسنده ای که به سفری اکتشافی می رود، ممکن است با خودش آن قدر گنجینه های زیادی به خانه بیاورد که فضای نویسندگی و ذهن او را درهم و برهم کنند. هر نویسنده ای باید این توانایی را داشته باشد که بفهمد به چه چیزی چه قوت نیاز دارد. در این مرحله هنوز خیلی زود است که معلوم شود نویسنده همه آنچه را برای آکندن یک رمان یا زندگی نامه یا گزارش سالانه از ایده ها، اطلاعات و زبان جذاب و تاثیرگذار لازم دارد، در اختیار دارد یا نه.
یافتن کانون تمرکز
یافتن هر متنی از یک کانون تمرکز، یک ایده راهنما، یک چشم انداز یا یک احساس برخوردار است که به نویسنده و خواننده اطلاع می دهد آن نوشتار دقیقا درباره چیست. هر تلگرام، پست توییتر یا هایکو به کانون تمرکز نیاز دارد، همین طور هم هر داستان کوتاه یا یادداشت عاشقانه یا شکایت نامه ای از لوله کش خطاب به اداره نظارت بر مشاغل.
چنین اندیشه واحدی به نویسنده کمک می کند از میان مواد و مصالح گردآوری شده بهترین ها را انتخاب کند؛ بهترین شخصیت های داستانی، بهترین جزییات، مهم ترین نکته ها و همین طور بگیر تا بهترین کلمه ها و بهترین نشانه های سجاوندی. کانون تمرکز در نوشتن جمله یا پاراگراف شروع هم به نویسنده کمک می کند و گاهی نوشتن این پاراگراف نیاز دارد که کانون تمرکز مشخص باشد. این یین و یانگ [یا جمع اضداد] فرایند نویسندگی است.
گشتن دنبال زبان
معروف است شاعران عهد عتیق انگلیس هر کدامشان یک «لغت نامه» داشتند که می توانستند از توی آن کلمه هایی را که باری رسیدن به بهترین زبان در شعرهایشان لازم داشتند، انتخاب کنند. چقدر عالی بود اگر می شد آدم دستش را دراز و در کمدی را باز کند و یک کلمه دقیقا درست را برای یک کارکرد نوشتاری دقیقا درست پیدا کند.
کلمه های درست از کجا می آیند؟ آن ها از یک عمر خواندن و مطالعه حرفه ای می آیند. از تجربه روزانه زبان می آیند، از سفر، از واژه نامه ها و از پژوهش لازم برای گردآوریِ نه فقط اطلاعات خام، بلکه همچنین ایده ها، تصویرها، و کلیدواژه های ضروری برای درک گروهی از مردم یا زمینه ای پژوهشی.
تهیه نسخه اولیه
تشخیص این که کِی وقتش است آدم برای نوشتن نسخه اولیه کارش بنشیند پشت کیبورد، هیچ وقت کار آسانی نیست. نویسنده همیشه در این مرحله احساس مقاومت می کند؛ به شمی گویند رکود نویسندگی یا کار امروز را به فردا انداختن. اگر نویسنده گام های قبلی را با دقت برداشته باشد، نوشتار خودش به جریان می افتد. دبلیو. اچ. آدن یک زمانی شعر را به مثابه یک «دستگاه زبانی» توصیف کرد که درونش یک انسان، یک هوش هدایتگر پنهان شده است.
همه متن ها معمولا براساس یک چرکنویس یا طرح و برنامه شکل گرفته اند که معماری معنا و مقصود را بنا می کنند. نویسنده باید ترتیب و توالی را انتخاب کند؛ این که در یک اثر چه چیزی اول می آید و چه چیزی آخر. هایکو سه خط است؛ خلاصه دعویِ قانونی یک استدلال را بنا می کند، شکسپیر نمایش نامه هایش را در پنج پرده می نوشت و غزل واره هایش را در چهارده خط. هر بجش کار نیروی ویژه ای را در خود دارد که اگر نویسنده ساختاری موثر را برای کلیت اثر خلق کند، [این نیرو] چند برابر می شود.
ارزیابی پیشرفت کار
وقتی نویسنده ها یا مدرس ها یا ویراستارها حرف می زنند معمولا با زبان محو مات نامشخصی صحبت می کنند که سوالی کلیدی را که نگرانشان می کند، بی جواب بگذارند: «دارم چطور پیش می رم؟» به عنوان یک مربی، ترجمه من از این سوال- وقتی با یک نویسنده مواجه می شوم- این است: «داره چطور پیش می ره؟»
همه آدم ها به گزارش پیشرفت کار- تنظیم شده براساس هدف ها و معیارهای مختلف- نیاز دارند. بر همین مبناست که نویسنده به داروی های اولیه درباره کیفیت فعلی اثر و این که چقدر دیگر زمان و انرژی برای تمام کردن آن لازم است، می پردازد.
[البته] یک نویسنده می تواند به تنهایی هم به نتیجه برسد، اما بیشتر وقت ها خوب است از مشورت دیگران هم استفاده کند. وقتی از دانلد ماری می پرسیدند که امروز کار نوشتن چطور پیش رفته، او دو پاسخ همیشگی داشت که هر دو در قالب جمله های مثبت صورت بندی شده بودند. ممکن بود براساس کمیت جواب بدهد: «قبل ناهار ده صفحه نوشتم.» یا در صورت لزوم، براساس کیفیت: «امروز صبح یک جمله واقعا شکوهمند نوشتم.»
بهبود متن
تکمیل نسخه اولیه یک متن می تواند چنان کار سختی باشد که نویسنده را چنان مفتون خود کند که خیال کند کار تقریبا تمام شده است، اما فرایند نوشتن، این جا تمام نم شود. آخرین مشکل یک نویسنده این است که [بفهمد] چه چیزی را و چگونه بازنویسی کند، چه چیزی را [از متن] پاک کند و چه چیزی را [به متن] اضافه کند.
در خلال بازنویسی است که نویسنده می تواند نوشته اش را پالایش کند، صیقل دهد و کامل کند؛ نوشته ای را که هیچ وقت نمی تواند به کمال مطلق برسد، اما می تواند رشد کند و آنقدر خوب شود که خواسته نویسنده را برآورده کند. کلید یک بازی با پایان موفق این است که [از پیش] زمان و انرژی برای بازنویسی درنظر گرفته شده باشد؛ همان طور که یک دونده ماراتن انرژی اش را ذخیره می کند تا بتواند با بیشترین سرعت به خط پایان برسد.
ویلیام فاکنر روزی شروود اندرسن را در خیابانی در نیواورلئان می بیند. سال 1925 است. چند سال بعد درباره این دیدار می گوید: «او زندگی آسانی داشت؛ بخشی از روز را کار می کرد و بقیه روزش را آزاد بود که هر کاری دلش می خواست، بکند. و من به این فکر کردم که اگر زندگی یک نویسنده این طوری هاست، نویسنده شدن کاری است که من باید بکنم. به این ترتیب بود که شروع کردم به نوشتن اولین کتابم...»
سال ها بعد، در 1950، همین فاکنر وقتی به عنوان نویسنده ای استخوان خردکرده نوبل ادبی را می گیرد، در خطابه اش در آکادمی سلطنتی از «عرق ریزی روح» حرف می زند. حقیقت امر این است که نویسندگی از سخت ترین کارهاست. اما مثل هر حرفه دیگری برای قفل هایش کلیدهایی هست که اگر هم به تمامی راهگشا نباشند، بی تردید کمک کننده هستند و این نوید را می دهند که با تمرین و دقت و پشتکار هر دری بازشدنی است. روی پیتر کلارک در «امداد!» برای نویسندگان از این کلیدها حرف می زند و ما هم آن را به خوانندگان که خوندن و نوشتن را دوست دارند، تقدیم می کنیم.
نویسندگی کار سحرآمیزی نیست. فن است. فرایند است. مجموعه ای از گام هاست. [در این کار هم] مثل هر فرایند دیگری، بعضی وقت ها کارها خوب پیش نمی روند. حتی در یک داستان خوب، نویسنده درگیر مشکلاتی می شود و می شود اصلا این طور گفت که عمل نوشتن همیشه یک جور حل مسئله است. وقت هایی که اوضاع خراب می شود، احساس خفگی به نویسنده ها دست می دهد و پیش از فرورفتن و غرق شدن دنبال طناب نجات می گردند.
این مجموعه، طناب نجات است.
اگر به حرف های بعضی از نویسنده ها گوش کنید، ممکن است خیال کنید میلیون ها مشکل پیش رویتان است؛ از مشکلاتی مثل این که باید بگویم میلیون یا میلیون تا این که آیا [در عنوان این مجموعه] علامت تعجب بعد امداد لازم است یا نه.
من در طول زندگی حرفه ایم ام تجربه های زیادی را از سر گذرانده ام و نظریه ای را ساخته و پرداخته ام که در این مجموعه روی آن تمرکز می کنم. نظریه من برای رستگاری نویسندگان این است: تعداد مشکلات بزرگ نویسنده ها بسیار کم است و خود این مشکلات راه حل هایی قابل اتکا را [به آدم] نشان می دهند. من این عقیده دونالد موری- یکی از تاثیرگذارترین مدرسان نویسندگی امریکا- را تایید می کنم که نویسنده ها- در تمام گونه ها و زمینه ها- فرایند مشابهی را طی می کنند؛ مجموعه ای از گام های تاکتیکی. اگر به اندازه کافی مطالعه و کار کنید، می توانید این روش مشترک را کشف کنید.
حتما می پرسید آیا مواجهه یک غزل سرا با حرفه اش مشابه یک رساله نویس است؟ نویسنده یک پیام 140 حرفی در توییتر چطور؟ آیا فرایند کار او شبیه یک رمان نویس است؟ در انتزاعی ترین شکل ممکن، جواب من به همه این سوال ها آری است.
حالا [سوال این است که] این گام های مشترک چه چیزهایی هستند؟
شروع
همه نویسنده ها به یک ضربه شروع نیاز دارند، به شلیک یک تپانچه، به یک تلنگر که به پهلویشان بخورد، به چیزی که آن ها را وادار به حرکت کند. این الزام مدام آن ها را وا می دارد که برای یافتن ایده های داستانی به جست و جو در دنیا و تجربه های زیسته شان بپردازند. چنین کنجکاوی آن ها را به شکارچی ها و مجموعه دارهایی تبدیل می کند که کارشان گردآوری مواد و مصالح خامی است که نوشته هایشان را جذاب و معنادار می کند.
برنامه ریزی و ساماندهی
نویسنده ای که به سفری اکتشافی می رود، ممکن است با خودش آن قدر گنجینه های زیادی به خانه بیاورد که فضای نویسندگی و ذهن او را درهم و برهم کنند. هر نویسنده ای باید این توانایی را داشته باشد که بفهمد به چه چیزی چه قوت نیاز دارد. در این مرحله هنوز خیلی زود است که معلوم شود نویسنده همه آنچه را برای آکندن یک رمان یا زندگی نامه یا گزارش سالانه از ایده ها، اطلاعات و زبان جذاب و تاثیرگذار لازم دارد، در اختیار دارد یا نه.
یافتن کانون تمرکز
یافتن هر متنی از یک کانون تمرکز، یک ایده راهنما، یک چشم انداز یا یک احساس برخوردار است که به نویسنده و خواننده اطلاع می دهد آن نوشتار دقیقا درباره چیست. هر تلگرام، پست توییتر یا هایکو به کانون تمرکز نیاز دارد، همین طور هم هر داستان کوتاه یا یادداشت عاشقانه یا شکایت نامه ای از لوله کش خطاب به اداره نظارت بر مشاغل.
چنین اندیشه واحدی به نویسنده کمک می کند از میان مواد و مصالح گردآوری شده بهترین ها را انتخاب کند؛ بهترین شخصیت های داستانی، بهترین جزییات، مهم ترین نکته ها و همین طور بگیر تا بهترین کلمه ها و بهترین نشانه های سجاوندی. کانون تمرکز در نوشتن جمله یا پاراگراف شروع هم به نویسنده کمک می کند و گاهی نوشتن این پاراگراف نیاز دارد که کانون تمرکز مشخص باشد. این یین و یانگ [یا جمع اضداد] فرایند نویسندگی است.
گشتن دنبال زبان
معروف است شاعران عهد عتیق انگلیس هر کدامشان یک «لغت نامه» داشتند که می توانستند از توی آن کلمه هایی را که باری رسیدن به بهترین زبان در شعرهایشان لازم داشتند، انتخاب کنند. چقدر عالی بود اگر می شد آدم دستش را دراز و در کمدی را باز کند و یک کلمه دقیقا درست را برای یک کارکرد نوشتاری دقیقا درست پیدا کند.
کلمه های درست از کجا می آیند؟ آن ها از یک عمر خواندن و مطالعه حرفه ای می آیند. از تجربه روزانه زبان می آیند، از سفر، از واژه نامه ها و از پژوهش لازم برای گردآوریِ نه فقط اطلاعات خام، بلکه همچنین ایده ها، تصویرها، و کلیدواژه های ضروری برای درک گروهی از مردم یا زمینه ای پژوهشی.
تهیه نسخه اولیه
تشخیص این که کِی وقتش است آدم برای نوشتن نسخه اولیه کارش بنشیند پشت کیبورد، هیچ وقت کار آسانی نیست. نویسنده همیشه در این مرحله احساس مقاومت می کند؛ به شمی گویند رکود نویسندگی یا کار امروز را به فردا انداختن. اگر نویسنده گام های قبلی را با دقت برداشته باشد، نوشتار خودش به جریان می افتد. دبلیو. اچ. آدن یک زمانی شعر را به مثابه یک «دستگاه زبانی» توصیف کرد که درونش یک انسان، یک هوش هدایتگر پنهان شده است.
همه متن ها معمولا براساس یک چرکنویس یا طرح و برنامه شکل گرفته اند که معماری معنا و مقصود را بنا می کنند. نویسنده باید ترتیب و توالی را انتخاب کند؛ این که در یک اثر چه چیزی اول می آید و چه چیزی آخر. هایکو سه خط است؛ خلاصه دعویِ قانونی یک استدلال را بنا می کند، شکسپیر نمایش نامه هایش را در پنج پرده می نوشت و غزل واره هایش را در چهارده خط. هر بجش کار نیروی ویژه ای را در خود دارد که اگر نویسنده ساختاری موثر را برای کلیت اثر خلق کند، [این نیرو] چند برابر می شود.
ارزیابی پیشرفت کار
وقتی نویسنده ها یا مدرس ها یا ویراستارها حرف می زنند معمولا با زبان محو مات نامشخصی صحبت می کنند که سوالی کلیدی را که نگرانشان می کند، بی جواب بگذارند: «دارم چطور پیش می رم؟» به عنوان یک مربی، ترجمه من از این سوال- وقتی با یک نویسنده مواجه می شوم- این است: «داره چطور پیش می ره؟»
همه آدم ها به گزارش پیشرفت کار- تنظیم شده براساس هدف ها و معیارهای مختلف- نیاز دارند. بر همین مبناست که نویسنده به داروی های اولیه درباره کیفیت فعلی اثر و این که چقدر دیگر زمان و انرژی برای تمام کردن آن لازم است، می پردازد.
[البته] یک نویسنده می تواند به تنهایی هم به نتیجه برسد، اما بیشتر وقت ها خوب است از مشورت دیگران هم استفاده کند. وقتی از دانلد ماری می پرسیدند که امروز کار نوشتن چطور پیش رفته، او دو پاسخ همیشگی داشت که هر دو در قالب جمله های مثبت صورت بندی شده بودند. ممکن بود براساس کمیت جواب بدهد: «قبل ناهار ده صفحه نوشتم.» یا در صورت لزوم، براساس کیفیت: «امروز صبح یک جمله واقعا شکوهمند نوشتم.»
بهبود متن
تکمیل نسخه اولیه یک متن می تواند چنان کار سختی باشد که نویسنده را چنان مفتون خود کند که خیال کند کار تقریبا تمام شده است، اما فرایند نوشتن، این جا تمام نم شود. آخرین مشکل یک نویسنده این است که [بفهمد] چه چیزی را و چگونه بازنویسی کند، چه چیزی را [از متن] پاک کند و چه چیزی را [به متن] اضافه کند.
در خلال بازنویسی است که نویسنده می تواند نوشته اش را پالایش کند، صیقل دهد و کامل کند؛ نوشته ای را که هیچ وقت نمی تواند به کمال مطلق برسد، اما می تواند رشد کند و آنقدر خوب شود که خواسته نویسنده را برآورده کند. کلید یک بازی با پایان موفق این است که [از پیش] زمان و انرژی برای بازنویسی درنظر گرفته شده باشد؛ همان طور که یک دونده ماراتن انرژی اش را ذخیره می کند تا بتواند با بیشترین سرعت به خط پایان برسد.
- شروع
- برنامه ریزی و ساماندهی
- یافتن کانون تمرکز
- گشتن دنبال زبان
- تهیه نسخه اولیه
- ارزیابی پیشرفت کار
- بهبود متن
- روی پیتر کلارک
- ترجمه: کاوه فولادی نسب، مریم کهنسال نودهی