فرا رسیدن تاسوعا و عاشورای حسینی را به پیشگاه حضرت صاجب الزمان امام مهدی علیه السلام و تمام شیعیان و محبان آن حضرت تسلیت عرض می کنیم.
تاسوعا روزی است که:
امام صادق علیه السلام فرمود:«تاسوعا روزی است که در آن روز امام حسین علیه السلام و اصحابش را محاصره کردند و لشکر کوفه و شام در اطراف او حلقه زده و ابن مرجانه و عمر بن سعد به جهت کثرت لشکر و سپاه، اظهار شادمانی و مسرّت می کردند، و در این روز حسین علیه السلام را تنها و غریب یافتند و دانستند که دیگر یاوری به سراغ او نخواهد آمد و اهل عراق او را مدد نخواهند کرد.»
سپس امام صادق علیه السلام فرمود:«پدرم فدای آن کسی که او را غریب و تنها گذاشته و در تضعیف او کوشیدند.»1
شهدا به مقام او غبطه می خوردند
در این رابطه امام سجاد علیه السلام در ضمن حدیثی شریف ، منزلتی عظیم برای ابوالفضل علیه السلام برشمرده اند که هم ردیف مقام عمویش جعفر طیار است و دیگر شهدای کربلا نائل بدان مرتبه نشدند.
امام سجاد علیه السلام می فرمایند:«خداوند رحمت آورد بر عمویم عباس بن علی علیهماالسلام ؛ که به تحقیق ایثار و جانبازی نمود و جنگ نمایانی کرد و خود را فدای برادرش ساخت، تا اینکه دستانش قطع شد و خداوند در مقابل- مانند عمویش جعفر طیار – دو بال به او عنایت کرد تا با آنها با ملائکه ، در بهشت طیران نماید. و همانا عباس نزد خداوند تبارک و تعالی منزلتی دارد که جمیع شهدا، در روز قیامت بر او غبطه خورند و تمنای مقامش را نمایند.»2
نگهبان خیام حسین علیه السلام
معالی البسطین از دختر علی بن ابیطالب علیه السلام حضرت زینب کبری سلام الله علیها نقل می کند که می گوید:«شب عاشورا از خیمه خارج شدم تا به خیمه ی برادرم امام حسین علیه السلام بروم. او در خیمه تنها بود. دیدم مشغول مناجات با خداوندگار است. و قرآن را تلاوت می کند. با خود فکر کردم در مثل چنین شبی سزاوار نیست برادرم در خیمه تنها بماند. به دنبال این فکر، به سوی خیمه های برادران و پسرعموهایم روان شدم تا آنان را باب این عمل سرزنش کنم. نزدیک خیمه ی برادرم حضرت عباس، که رسیدم، صدای همهمه و فریادی شنیدم. گوش فرا دادم، دیدم پسرعموها و برادران و برادرزاده هایم گرد هم حلقه زده اند و حضرت عباس علیه السلام نیز در وسط آنان قرار دارد.
وی مانند شیر نیم خیز بر روی دو پا نشسته و شروع به سخن نموده است. نخست خطبه ای ایراد فرمود که مانندش را جز از برادرم امام حسین علیه السلام نشنیده بودم. پس از حمد و ثنای خداوند و درود بر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ، برادرزاده ها و عمو زاده ها و برادران خویش را مخاطب قرار داده و فرمود:«فردا چه خواهید کرد؟»
آنها گفتند:«اختیار ما با توست و ما گوش به فرمان توئیم.»
فرمود:«بدانید که اصحاب برادرم نسبت به ما بیگانه و غریبه بوده و بار سنگین مرد همیشه بر دوش اهل خود وی قرار دارد.فردا شما باید در شهادت پیشقدم شوید و نگذارید آنان بر شما در نبرد سبقت بگیرند؛ مبادا مردم بگویند:بنی هاشم یاران خود را پیش افکند و مرگ را با ضرب شمشیر دیگران ، از خود دفع می کردند.»
زینب سلام الله علیها می گوید:چون سخن برادرم عباس علیه السلام به اینجا رسید ، بنی هاشم شمشیرهای خود را از نیام کشیده و فریاد زدند:«البته که چنین خواهیم کرد، و ما در فرمان تو خواهیم بود.»
حضرت عباس علیه السلام با جلال و شهامت خاصی ، آن شب به پاسداری و نگهبانی خیام حسینی علیه السلام مشغول بود و تا صبح لحظه ای به خواب نرفت و دشمن از ترس برق شمشیر حضرت ابوالفضل علیه السلام ، نه تنها قدرت شبیخون و حمله به آنان را نیافت بلکه به خواب نیز نرفت.
آری، هرچند دریایی از لشگر در اردوی خصم گرد آمده بود، ولی عباس بن علی علیهماالسلام هم شیر بیشه ی شجاعت و دست پرورده ی علی مرتضی علیه السلام بود و در آن شب، که یاران امام حسین علیه السلام و بنی هاشم به مناجات با قاضی الحاجات پرداخته و مشغول تلاوت قرآن و رکوع و سجود بودند ، عباس بن علی علیهماالسلام سوار بر اسب با شمشیر آخته به حفاظت از آن مشغول بود، در نتیجه کودکان و زنان حرم پیغمبر صلی الله علیه و آله با خاطری آسوده به خواب رفتند.3
زینب سلام الله علیها بر فراز تل زینبیه
حضرت حجة بن الحسن عجل الله تعالی فرجه الشریف در زیارت ناحیه ی مقدسه ، این صحنه را متذکر می گردد و می فرماید:
«ای جدّ بزرگوار! این منظره را چگونه به یاد بیاورم، آنگاه که بانوان حرم اسب تو را سرافکنده و مصیبت زده دیدند و زینش را واژگون یافته و از خیمه ها بیرون آمده و با دیدن آن منظره موها را پریشان نمودند و سیلی به صورت خود می زدند و چهره هایشان آشکار شده و فریادشان بلند بود؛زیرا عزت خود را از دست رفته می دیدند:با این حال به سوی قتلگاه شتافتند و دیدند شمر روی سینه ات نشسته و خنجرش را بر گلویت نهاده تا سرت را از بدن جدا نماید!»
زینب بر فراز تل زینبیه شاهد این ظلم آشکار است و صحنه را با چشم سر و دل مشاهده می کند. از دل سوخته ی خویش فریاد بر آورد:«یابن محمد المصطفی! جواب خواهرت را بده.»
بار دوم فرمود:«برادر! جواب مرا بده.»
بار سوم فرمود:«الان تو را به کسی قسم می دهم که حتما جواب مرا بدهی. حسینم تو را به جان مادرمان زهرا سلام الله علیها جوابم را بده.»
امام در لحظات مرگ و زندگی سر خویش را بلند نمود و امر فرمود:«از این صحنه دور شوید.»
امر امام واجب است. زینب بچه ها را به سوی خیمه ها روانه نمود؛ اما مقاتل نویسان می نویسند:زینب پشت به حسین ننمود، بلکه عقب عقب به طرف خیام می رفت و چشم از چهره ی حسین بر نمی داشت.»4
مقتل امام حسین علیه السلام
در روایتی آمده که : مردی زشت چهره، کوسه و پیس رنگ که سنان(ملعون) نام داشت(با قصد کشتن) نزد امام علیه السلام آمد.
امام علیه السلام نگاهی به او افکند و او جرأت نکرد و در حالی که هراسان فرار می کرد می گفت:« تو را چیست ای عمر بن سعد! خشم خدا بر تو باد، آیا می خواهی محمد(صلی الله علیه و آله) را دشمنم سازی؟!»
ابن سعد فریاد زد:«چه کسی برایم سر حسین (ع) را می آورد تا برایش جایزه ای دلخواه باشد؟!»
شمر گفت:«من ای امیر!.»
ابن سعد گفت:«بشتاب که جایزه ی بزرگی داری!»
شمر ملعون نزد امام – که بی هوش بود- آمد و زانو بر سینه ی آن حضرت نهاد. امام علیه السلام به هوش آمد و فرمود:«وای بر تو! کیستی که بر جایگاه بلندی پا نهاده ای؟!»
گفت:«شمر.»
فرمود:«آیا مرا می شناسی؟»
گفت:«تو حسین فرزند علی و پسر فاطمه ی زهرایی که جدّت محمد مصطفاست.»
فرمود:«حال که مرا می شناسی چرا مرا می کشی؟»
گفت:«اگر تو را نکشم پس جایزه را چه کسی از یزید بستاند؟!»
فرمود:«آیا جایزه ی یزید را دوست داری یا شفاعت جدّم رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را؟»
گفت:«مختصری جایزه ی یزید را از تو و جدّت بیشتر دوست دارم!!»
فرمود:«اینک که مرا می کشی تشنه مَکُش.»
گفت:«هیهات! به خدا یک قطره آب ننوشی تا مرگ را به سختی دریابی!»
فرمود:«وای بر تو! چهره و شکم خود را بگشا.»
شمر ملعون چون نقاب برگرفت، دورنگی و پیسی و چهره ی همچون سگ و خوک او نمودار شد.
امام حسین علیه السلام فرمود:«جدّم در آنچه خبر داد راست فرمود.»
گفت:«آن چیست؟»
فرمود:«به پدرم می فرمود:"علی جان! مردی پیس و دو رنگ که به سگ و خوک شبیه تر است این فرزند تو را خواهد کشت.»
شمر لعین برآشفت و گفت:«تو مرا به سگ و خوک تشبیه می کنی؟! به خدا از قفا سرت را جدا می کنم.»
سپس امام حسین علیه السلام را به رو افکند و سر مبارکش را جدا کرد و از امام حسین علیه السلام در آن حال شنیده می شد:«واجدّاه! وامحمداه!وااباقاسماه! واابتاه!واعلیاه! مرا با اینکه جدّم محمد مصطفاست تشنه کشتند! مرا با اینکه پدرم علی مرتضی و مادرم فاطمه ی زهراست تشنه کشتند.»5
لعنت خدا بر غاصبان خلافت
لعنت خدا بر قاتلان امام حسین علیه السلام