30-08-2015، 19:52
یک: از اینکه زنده به گور شوم و ذره ذره بمیرم، متنفر بودم. یک قبر و یک مرگ درست حق من بود! (از آخرین اعترافات محمد معروف به بیجه قاتل سریالی بیست و دو کودک)
دو: مرگ یگانه دوست من است، دیگر به مرده ها حسادت نمی ورزم، من هم از دنیای آنها به شمار می آیم. من با آنها هستم، زنده به گور هستم. (داستان زنده به گور اثر صادق هدایت)
برای صادق هدایت مفهوم راز و غرابت بسیار همبسته با زهرآگین بودن و کابوس وار بودن است وارتباط اسرارآمیزی بانحس بودن افراد و مسیرهایشان دارد. نقش عدد سزده در روایت های هدایت یکی از آن مواردی است که یادآور نقش اعداد، گذشتگان و نیروهای فراتر از انسان بر سرنوشت و مسیر انسان است.
در زنده به گور به فردی اتریشی اشاره می شود که سیزده بار به اشکال و شیوه های گوناگون خودکشی کرده است. در داستان بوف کور، راوی در روز نحس سیزده نوروز متوجه مساهل انشقاق می شود و شخصیت های داستان سه قطره خون با احتساب گربه های نر و ماده که یادآور نر و ماده مهر گیاه در بوف ور است، سیزده نفر هستند.
از دیگر نشانه های امر رازآمیز و تجربه امر غریب، تحمل ناپذیری و سخت بودن این تجربه است.
هدایت در بسیاری از داستان هایش به افرادی اشاره می کند که پس از مواجهه با راز و کشف حقیقتی مرموز، از هم گسیخته می شوندو راهی دیار نیستی می شوند. شخصیت سگ در سگ ولگرد و سویه های همذات پندارانه میان سگ و راوی، سگ خوره گرفته که می داند باید بمیرد و پرندگانی که هنگام مرگ شان پنهان می شوند، از جمله این موارد است.
سکوت یکی دیگر از نشانه های مواجهه با امر رازآمیز است و هدایت نیز در موارد زیادی به بن بست کلام و ترجیح سکوت اشاره کرده است. رعایت قانون سکوت و سخن نگفتن از درونیات با کس، سکوت مرموز و تکان دهنده سوسن در داستان س.گ.ل.ل، صحبت نکردن های زرین کلاه در داستان زنی که مردش را گم کرد و سکوت نوشتاری و غریب راوی داستان سه قطره خون از مواردی است که ارتباط میان سکوت و راز را نمایان و آشکار می سازد.
داستان سه قطره خون با روایت دیوانه ای آغاز می شود که در دیوانه خانه ای بستری است و در تمامی یک سالی که بستری بوده است در آرزوی کاغذ و قلم بوده است. داستان سه قطره خون با دیروزی آغاز می شود که در آن اتاق، راوی یا همان دیوانه داستان را جدا کرده اند، و درست در همین دیروز است که در نهایت آرزوی یکساله راوی برآورده شده است و برایش کاغذ و قلمی آورده اند.
راوی پس از بیان این رخداد امیدبخش به سویه ناامیدکننده آن اشاره می کند و به بی حسی و سکوت نوشتاری ایجاد شده حسرت می خورد. پس از یک سال انتظار برای نوشتن، اکنون راوی چیزی برای نوشتن ندارد و گویی قلمش یا اندام تناسلی و زایشی اش خشکیده و عقیم شده است. درنهایت بر روی تمامی خطوط درهم و برهمی که بر کاغذ افتاده است، تنها جمله خوانا سه قطره خون است که یادآور سه نقطه (...) در قواعد نوشتاری است.
شباهت سه قطره خون به علامت سه نقطه (...) یادآور گونه ای حرف ناگفتنی یا نانوشتنی است که راوی از بیان یا نوشتن آن ترس دارد و یا حتی توان یا امکان نوشتن این امر ناگفتنی وجود ندارد. سه نقطه در جایی گذاشته می شود که گونه ای حذف یا ناتمامی یا طولانی بودن بیش از حد در کلام دیده می شود و در تمامی این موارد کارکرد همان جای خالی یا نقطه چین هایی را دارد که باید توسط مخاطب پر شود و راوی امکان پرکردن یا توصیفش را ندارد.
سه قطره خون در ادامه داستان آشکارا به دالی سیال و لغزان بدل می شود که می تواند با هر مدلولی پر شود و یادآور هجاهای سه گانه و داهای پرجاپتی خداوند آفرینش در اسطوره های هندی است. داهای پرجاپتی یا همان دال های تکراری (دا دا دا) او همان واژه هایی است که هر بار به شکلی تکراری توسط او و در جواب سه دسته از شنوندگانش (خدایان، آدمیان و اهریمنان) بیان می شود و جالب است که این هجاهای تکراری هربار به شکلی متفاوت و نوین از سوی شنوندگان تعبیر و تفسیر می شود.
اهمیت این سه قطره خون درست در همین نکته نهفته است که به مانند نوشته ها و خط خطی های راوی داستان بر روی کاغذ، در نهایت تمامی تفسیرها و خانش های خط خطی از سه قطره خون صادق هدایت، به همین سه قطره خون می رسند و امکان گذر از هزارتوهای پیچیده متن را از دست می دهند.
این سه قطره خون در حقیقت سه قطره خون حیاتی و نمادینی است که با دستان راوی به درون شریان های فسرده متن تزریق می شود و متن را هربار همانند معانی مورد نظر پرجاپتی احیا می کند. درنهایت با فشردن و چلاندن داستان هدایت، تنها این سه قطره خون است که چونان افشره ای از روایت و متن خارج می شود و این قطرات خون چونان آبی زندگی بخش و حیات آور هستند که در زهدان ذهن مخاطب ریخته شده و کنش بارورسازی را آغاز می کند.
شاید سه قطره خون، سه قطره اشک یا خون روح راوی باشد که بر صفحه کاغذ چکیده است.
در روایت های هدایت همیشه رگه هایی از تمایل یا کشش پنهان راویان یا کاراکترها برای رفتن به سمت و مرز خودکشی حضور دارد و نمی توان منکر این حقیقت تکان دهنده شد که خود هدایت نیز در نهایت به سرنوشت راوی دیوانه داستان زنده به گور دچار شد و بهتر بگویم، خود را دچار کرد.
خودکشی و سکوت کنفوسیوسی و بودایی روزبهان برمکی در پایان داستان کوتاه آخرین لبخند، خودکشی سوسن و تد یا گاز پروتوکسید ازت، خودکشی نویسنده دیوانه با تریاک و سم سیانور دو پتاسیم، خودکشی آبجی خانم در آب انبار و آمدن موهای سیاه و لنگه کفشش بر روی آب از مواردی هستند که در آنها ریزترین تمایلات و رانه های سوق دهنده شخصیت ها به مرز انتخاب خودکشی به اساسی ترین و کامل ترین شکل ممکن توصیف شده است.
توهم، جنون، قتل و رابطه های اروتیک و حیوانی از موتیف ها و رخدادهای کاتاستروفیک و پایان دهنده در داستان های هدایت است. در بسیاری از موارد داستان با فاجعه ختم می شود و به یکباره تمامی داستان یا رسیدن به انتها کریستالیزه شده و خاصیت زمانی و مکانی خود را از دست داده و هزارتویی غریب را تشکیل می دهد که در آن با پایان داستان درحقیقت به آغاز داستان رسیده ایم و اینکه فریب خورده ایم و داستان از انتها به ابتدا روایت شده بوده است و یا هرگز روایت نشده بود.
دو: مرگ یگانه دوست من است، دیگر به مرده ها حسادت نمی ورزم، من هم از دنیای آنها به شمار می آیم. من با آنها هستم، زنده به گور هستم. (داستان زنده به گور اثر صادق هدایت)
برای صادق هدایت مفهوم راز و غرابت بسیار همبسته با زهرآگین بودن و کابوس وار بودن است وارتباط اسرارآمیزی بانحس بودن افراد و مسیرهایشان دارد. نقش عدد سزده در روایت های هدایت یکی از آن مواردی است که یادآور نقش اعداد، گذشتگان و نیروهای فراتر از انسان بر سرنوشت و مسیر انسان است.
در زنده به گور به فردی اتریشی اشاره می شود که سیزده بار به اشکال و شیوه های گوناگون خودکشی کرده است. در داستان بوف کور، راوی در روز نحس سیزده نوروز متوجه مساهل انشقاق می شود و شخصیت های داستان سه قطره خون با احتساب گربه های نر و ماده که یادآور نر و ماده مهر گیاه در بوف ور است، سیزده نفر هستند.
از دیگر نشانه های امر رازآمیز و تجربه امر غریب، تحمل ناپذیری و سخت بودن این تجربه است.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
هدایت در بسیاری از داستان هایش به افرادی اشاره می کند که پس از مواجهه با راز و کشف حقیقتی مرموز، از هم گسیخته می شوندو راهی دیار نیستی می شوند. شخصیت سگ در سگ ولگرد و سویه های همذات پندارانه میان سگ و راوی، سگ خوره گرفته که می داند باید بمیرد و پرندگانی که هنگام مرگ شان پنهان می شوند، از جمله این موارد است.
سکوت یکی دیگر از نشانه های مواجهه با امر رازآمیز است و هدایت نیز در موارد زیادی به بن بست کلام و ترجیح سکوت اشاره کرده است. رعایت قانون سکوت و سخن نگفتن از درونیات با کس، سکوت مرموز و تکان دهنده سوسن در داستان س.گ.ل.ل، صحبت نکردن های زرین کلاه در داستان زنی که مردش را گم کرد و سکوت نوشتاری و غریب راوی داستان سه قطره خون از مواردی است که ارتباط میان سکوت و راز را نمایان و آشکار می سازد.
داستان سه قطره خون با روایت دیوانه ای آغاز می شود که در دیوانه خانه ای بستری است و در تمامی یک سالی که بستری بوده است در آرزوی کاغذ و قلم بوده است. داستان سه قطره خون با دیروزی آغاز می شود که در آن اتاق، راوی یا همان دیوانه داستان را جدا کرده اند، و درست در همین دیروز است که در نهایت آرزوی یکساله راوی برآورده شده است و برایش کاغذ و قلمی آورده اند.
راوی پس از بیان این رخداد امیدبخش به سویه ناامیدکننده آن اشاره می کند و به بی حسی و سکوت نوشتاری ایجاد شده حسرت می خورد. پس از یک سال انتظار برای نوشتن، اکنون راوی چیزی برای نوشتن ندارد و گویی قلمش یا اندام تناسلی و زایشی اش خشکیده و عقیم شده است. درنهایت بر روی تمامی خطوط درهم و برهمی که بر کاغذ افتاده است، تنها جمله خوانا سه قطره خون است که یادآور سه نقطه (...) در قواعد نوشتاری است.
شباهت سه قطره خون به علامت سه نقطه (...) یادآور گونه ای حرف ناگفتنی یا نانوشتنی است که راوی از بیان یا نوشتن آن ترس دارد و یا حتی توان یا امکان نوشتن این امر ناگفتنی وجود ندارد. سه نقطه در جایی گذاشته می شود که گونه ای حذف یا ناتمامی یا طولانی بودن بیش از حد در کلام دیده می شود و در تمامی این موارد کارکرد همان جای خالی یا نقطه چین هایی را دارد که باید توسط مخاطب پر شود و راوی امکان پرکردن یا توصیفش را ندارد.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
سه قطره خون در ادامه داستان آشکارا به دالی سیال و لغزان بدل می شود که می تواند با هر مدلولی پر شود و یادآور هجاهای سه گانه و داهای پرجاپتی خداوند آفرینش در اسطوره های هندی است. داهای پرجاپتی یا همان دال های تکراری (دا دا دا) او همان واژه هایی است که هر بار به شکلی تکراری توسط او و در جواب سه دسته از شنوندگانش (خدایان، آدمیان و اهریمنان) بیان می شود و جالب است که این هجاهای تکراری هربار به شکلی متفاوت و نوین از سوی شنوندگان تعبیر و تفسیر می شود.
اهمیت این سه قطره خون درست در همین نکته نهفته است که به مانند نوشته ها و خط خطی های راوی داستان بر روی کاغذ، در نهایت تمامی تفسیرها و خانش های خط خطی از سه قطره خون صادق هدایت، به همین سه قطره خون می رسند و امکان گذر از هزارتوهای پیچیده متن را از دست می دهند.
این سه قطره خون در حقیقت سه قطره خون حیاتی و نمادینی است که با دستان راوی به درون شریان های فسرده متن تزریق می شود و متن را هربار همانند معانی مورد نظر پرجاپتی احیا می کند. درنهایت با فشردن و چلاندن داستان هدایت، تنها این سه قطره خون است که چونان افشره ای از روایت و متن خارج می شود و این قطرات خون چونان آبی زندگی بخش و حیات آور هستند که در زهدان ذهن مخاطب ریخته شده و کنش بارورسازی را آغاز می کند.
شاید سه قطره خون، سه قطره اشک یا خون روح راوی باشد که بر صفحه کاغذ چکیده است.
در روایت های هدایت همیشه رگه هایی از تمایل یا کشش پنهان راویان یا کاراکترها برای رفتن به سمت و مرز خودکشی حضور دارد و نمی توان منکر این حقیقت تکان دهنده شد که خود هدایت نیز در نهایت به سرنوشت راوی دیوانه داستان زنده به گور دچار شد و بهتر بگویم، خود را دچار کرد.
خودکشی و سکوت کنفوسیوسی و بودایی روزبهان برمکی در پایان داستان کوتاه آخرین لبخند، خودکشی سوسن و تد یا گاز پروتوکسید ازت، خودکشی نویسنده دیوانه با تریاک و سم سیانور دو پتاسیم، خودکشی آبجی خانم در آب انبار و آمدن موهای سیاه و لنگه کفشش بر روی آب از مواردی هستند که در آنها ریزترین تمایلات و رانه های سوق دهنده شخصیت ها به مرز انتخاب خودکشی به اساسی ترین و کامل ترین شکل ممکن توصیف شده است.
توهم، جنون، قتل و رابطه های اروتیک و حیوانی از موتیف ها و رخدادهای کاتاستروفیک و پایان دهنده در داستان های هدایت است. در بسیاری از موارد داستان با فاجعه ختم می شود و به یکباره تمامی داستان یا رسیدن به انتها کریستالیزه شده و خاصیت زمانی و مکانی خود را از دست داده و هزارتویی غریب را تشکیل می دهد که در آن با پایان داستان درحقیقت به آغاز داستان رسیده ایم و اینکه فریب خورده ایم و داستان از انتها به ابتدا روایت شده بوده است و یا هرگز روایت نشده بود.