[rtl]بی گمان روزی خواهی آمد. این را از ردپای به جای مانده ات در پس کوچه های تنهایی دریافته ام. دلنگران بودم از نیامدنت، آخر جز تو کسی نیست که بتوان جان را فدایش کرد. می آیی و می دانم که همه دلتنگی ها را خواهی کشت، همه غربت هارا، حتما تمام غریبه ها قوم و خویشت خواهند شد، بدا به حال من که به غریبه ها هم غریبه ام. می دانم در روز ظهورت هم در کوچه ما باران خواهد آمد، آخر آسمان هم می خواهد در آب و جاروی پیش از عید حضورت سهیم باشد.خدا کند که آن روز هم مثل دیروز و امروز خواب نمانم. آخر آقا جان زنگ ساعتم مدتیست که زنگ زده مثل زنگ خیلی های دیگر...[/rtl]
[rtl]یادگار یاس و زاده نرجس ، چشمانم به راه است و به زیر پایت، زودتر بیا. [/rtl]
[rtl]جانم به فدایت این روزها مردم همه به دنبال غریبه ای می گردند که بگوید من منجی شما هستم و من به دنبال آشنایی. خوب می دانم که تو از هرآشنایی ، آشناتری.آشنا با دردو تنهایی، آشنا با تاریکی بیابان، آشنا باسردی زمستان ، آشنا با ما...[/rtl]
[rtl]ما که بی تو در روشنایی هم کوریم و در تابستان سرمازده ، غافلیم از زیبایی پاییزو دلخوش به زیبایی بهار. ما که بی تو گاهی عاشقیم و گاهی معشوق، گاهی بت و گاهی بت پرست ، ما که بی تو یادمان رفته تورا .[/rtl]
[rtl]ما که بی تو هیچ چیز نیستیم.[/rtl][rtl]یادگار یاس و زاده نرجس ، چشمانم به راه است و به زیر پایت، زودتر بیا. [/rtl]
[rtl]
[/rtl]
[/rtl]