امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

پبدایش خوارج

#1
ریشه‏ یابى پرخاشگرى خوارج

مورخان به طور کلى پیدایش گروه خوارج را از جنگ صفین و داستان حکمیت مى‏دانند و از آن فراتر نمى‏روند و همچنین معتقدند که حرکت آن‏ها صددرصد انگیزه دینى داشته و از تقواى زیاد و اعتقاد محکم به مبانى اسلامى نشأت گرفته است اگر چه در تشخیص خود دچار خطا و اشتباه شده‏اند. حتى بعضى از نویسندگان آن‏ها را به خاطر تقوا و دین باورى و شجاعتشان مورد ستایش قرار داده‏اند. ولهاوزن مى‏گوید: خوارج همان گونه که از نامشان پیداست یک حزب انقلابى روشنى بودند. آرى، آنان انقلابیونى بودند که التزام به تقوا داشتند، و خوارج نه از تعصبات عربى، بلکه از حقیقت اسلام منشأ گرفته‏اند و به مسائل با تقواى اسلامى مى‏نگریستند.(۵)
 
ولهاوزن در جاى جاى کتاب خود خوارج را ستوده و شیعه را کوبیده است، همچنانکه مانند «لامنس»، یکى دیگر از مستشرقان، از بنى امیه نیز طرفدارى کرده و آنان را مورد تمجید قرار داده است.
در حالى که با بررسى مجموعه اسناد و مدارک و تحقیق در سوابق سران حزب خوارج و وابستگى‏هاى قبیله‏اى آنان و ریشه یابى اندیشه‏ها و گفته‏هایشان به ویژه در جریان حکمیت، حقیقت امر روشن مى‏شود و ماهیت واقعى رهبران خوارج از پشت پرده تزویر و تقدّس رخ مى‏نماید.
شک نیست که توده‏هاى انبوه خوارج ساده لوحان احمقى بودند که با انگیزه دفاع از اسلام و اجراى حکم خدا قدم در این راه نهادند و به تعبیر امیرالمؤمنین على علیه‏السلام : آن‏ها حق را مى‏جستند اما در راه خطا قدم برمى‏داشتند.(۶)
ولى آیا سران خوارج و گردانندگان این حرکت نیز همین گونه مى‏اندیشیدند؟ آیا باور کردنى است که یک حزب متشکّل و سازمان یافته و یک جریان تند و افراطى، بى هیچ سابقه‏اى و به یکباره در عرض چند ساعت متولد شود و تشکّل یابد؟ آیا باور کردنى است که در جنگ صفین گروهى با اصرار تمام از على علیه‏السلام بخواهند که دست از جنگ بردارد و حمکمیت را بپذیرد و حتى او را با تهدید به قتل به این کار وادار سازند، اما پس از قبول حکمیت از جانب على علیه‏السلام بلافاصله تغییر موضع بدهند و قبول حکمیت را کفر بدانند و از على علیه‏السلام بخواهند که از این کار کفرآمیز توبه کند وگرنه با او مثل یک کافر رفتار خواهند کرد، و بالاخره او را بکشند؟
ما تصور مى‏کنیم که یک محقق نباید از کنار این واقعه تاریخى به سادگى بگذرد، بلکه باید زمینه ‏هاى فکرى آن را ریشه یابى کند و عامل مهم تعصبات قبیله‏اى را که حتى پس از اسلام نیز در میان عرب‏ها حاکمیت داشت از نظر دور ندارد.
بسیارى از رهبران خوارج و کسانى که در میان ساده‏لوحان از سپاه على علیه‏السلام در جنگ صفین پس از پذیرش حکمیت بذر شورش باشیدند، از قبیله بنى تمیم و بنى ربیعه (که تیرهاى از بنى تمیم است) بودند. کسانى مانند شبث بن ربعى و حرقوص ابن زهیر (ذوالثدیه) و مسعر بن فدکى و عروه بن ادیه و مرداس بن ادیه، که در نظر خوارج بعدى از سلف صالح هستند، همه از قبیله بنى تمیم بودند. البته از قبایل دیگر نیز کم و بیش شرکت داشتند اما بیشتر رهبران خوارج از این قبیله بودند و از قریش هیچ کس در میان خوارج نبود.
بنى تمیم در زمان جاهلیّت با قبیله مضر و بخصوص تیره قریش دشمنى و جنگ داشتند و حتى پس از اسلام نیز، که به ظاهر مسلمان شده بودند، گاه و بیگاه دشمنى دیرینه خود با قریش را آشکار مى‏کردند و از اینکه پیامبر از قریش است ناراحت بودند و حسد مى‏ورزیدند.
در این‏باره به دو سند تاریخى زیر توجه فرمایید:
۱٫ جمعى از قبیله بنى تمیم وارد مسجد پیامبر شدند و بى‏آنکه ادب و احترام پیامبر را رعایت کنند از پشت حجره‏ها ندا در دادند که «اخرج الینا یا محمّد جئناک لنفاخرک» (اى محمّد! بیرون آى که آمده‏ایم با تو مفاخره کنیم) یعنى امتیازات و مفاخر و برترى‏هاى قبیله خود را بر تو ثابت کنیم. آنگاه به مال و ثروت و کثرت جمعیت و جیزهایى از این قبیل فخر فروشى کردند و این آیه شریفه درباره آن‏ها نازل شد:
اِنَّ الَّذینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَرآءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ.(۷)

کسانى که تو را از پشت حجره ‏ها ندا می ‏دهند بسیارى از آن‏ها نمی فهمند.(۸)

۲٫ در یکى از جنگ‏ها هنگامى که پیامبر خدا غنایم جنگى را تقسیم می کرد مردى از بنى تمیم به نام ذوالخویصره، که همان حرقوص بن زهیر بود، سر رسید و گفت: یا محمّد! عدالت را رعایت کن! پیامبر فرمود: وای ‏بر تو! اگر من عدالت را رعایت نکنم پس چه کسى این کار را خواهد کرد ؟ بعضى از اصحاب خواستند او را بکشند ، پیامبر فرمود: رهایش کنید، همانا براى او یارانى خواهد بود که نماز شما در مقابل نماز آن‏ها و روزه شما در مقابل روزه آن‏ها کوچک شمرده می شود، و آن‏ها قرآن را تلاوت مى‏کنند اما از گلوهایشان تجاوز نمی ‏کند، آن‏ها از دین خارج می شوند همان‏گونه که تیر از کمان رها می شود. سپس افزود: آن‏ها بر مسلمانان خروجمی کنند. نشانه آن‏ها این است که در میانشان مرد سیاه رنگى است که یکى از پستان‏هاى او مانند پستان زن است.(۹)
مفسران مى‏گویند(۱۰) درباره همین جریان اعتراض حرقوص بن زهیر به پیامبر بود که این آیه شریفه نازل شد:

وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِى الصَّدَقاتِ‏فَاِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ اِنْ لَمْ یُعْطَوْا مِنْهآ اِذا هُمْ یَسْخَطُونَ.(۱۱)
و از منافقان کسانى هستند که در امر صدقات تو را طعنه مى‏زنند؛ اگر به آن‏ها داده شود خرسند مى‏شوند و اگر داده نشود پس آنان خشمگین مى‏شوند.

جالب است که در این سند تاریخى که اکثر مورخان و محدثان و مفسران آن را نقل کرده‏اند منافقى که به پیامبر اعتراض مى‏کند و قرآن او را از جمله منافقان مى‏شمارد کسى است که ذوالخویصره نام دارد و او همان حرقوص بن زهیر است که از رهبران خوارج بود و در جنگ صفین، پس از جریان حکمیت، شدیدا به على علیه‏السلام اعتراض نمود و جمعى را به دنبال خود کشید و سرانجام در جنگ نهروان کشته شد، و او همان ذوالثدیه بود که على علیه‏السلام جنازه او را جستجو کرد تا اینکه آن را یافت و ازاینکه وعده پیامبر تحقق یافته است خدا را شکر نمود (تفصیل داستان بعدا خواهد آمد).
این سند بسیار با ارزش است و سابقه تاریخى و زمینه فکرى یکى از رهبران خوارج را به خوبى نشان مى‏دهد. اما ولهاوزن که همواره از خوارج دفاع مى‏کند مى‏گوید: «طبیعى است که این قصه افسانه‏اى بیش نیست»(۱۲) و در پانوشت همان صفحه، مى‏گوید: «این شخص مجهول است».
چگونه است که آقاى ولهاوزن مطلبى را که به مذاق او خوشایند نیست افسانه مى‏داند، در حالى که این مطلب در اکثر کتاب‏ هاى تاریخى و حدیثى و حتى در صحیح مسلم و صحیح بخارى هم آمده و این کتاب‏ ها همان هایى است که ولهاوزن تمام نظریات خود را بر اساس آن‏ها ابراز داشته است؟
دیگر اینکه آقاى دکتر نایف محمود اظهار می ‏دارد که ذوالخویصره که آیه در حق او نازل شده غیر از حرقوص بن زهیر است و آن‏ها دو نفرند.(۱۳)

در حالى که در بیشتر منابع تصریح شده که ذوالخویصره و ذوالثدیه لقب حرقوص بن زهیر بوده است(۱۴) و ابن جوزى پس از نقل این خبر گفته که این تمیمى اولین خارجى در اسلام است.(۱۵)
یکى دیگر از سران و رهبران خوارج اشعث بن قیس است. این شخص عامل عثمان در آذربایجان بود و پس از قتل عثمان، على علیه‏السلام نامه‏اى به او نوشت و از وى خواست که اموال موجود را باز پس دهد. وقتى نامه به دست او رسید سخت وحشت کرد و به دوستان خود گفت تصمیم دارم که اموال آذربایجان را بردارم و به معاویه ملحق شوم. قوم او گفتند مرگ از این کار بهتر است. آیا قوم خود و شهر و دیار خود را رها مى‏کنى و به اهل شام مى‏پیوندى؟ اشعث شرمنده شد و از اینکه به معاویه ملحق شود ترسید و به ناچار به سوى على آمد.(۱۶)
این سند تاریخى ضعف ایمان و پول پرستى او را نشان مى‏دهد و این حقیقت را روشن مى‏سازد که او در سپاه على چگونه و با چه روحیه‏اى شرکت کرده بود.

دنیا پرستى این گروه به ظاهر مقدس در سخنان مالک اشتر سردار رشید على علیه‏السلام نیز منعکس است. مالک در مقام مناظره با آن‏ها، هنگامى که على علیه‏السلام را به قبول حکمیت و متوقف کردن جنگ مجبور کردند، گفت:
یا اصحاب الجباه السود کنا نظن صلاتکم هذه زهاده فى الدنیا و شوقا الى اللّه‏ فلا ارى فرارکم من الموت الاّ الى الدنیا.(۱۷)
اى صاحبان پیشانى‏هاى پینه‏ بسته و سیاه! چنین مى‏پنداشتیم که این نماز شما نشانه زهد و بى اعتنایى به دنیا و شوق به خداست. اکنون نمى‏بینیم فرار شما از مرگ را مگر به خاطر دنیا.

حال به سند دیگرى در مورد تعصب‏هاى جاهلى اشعث بن قیس توجه کنید تا روشن گردد که سران خوارج چگونه گرفتار تعصب‏هاى قبیله‏اى بودند.
پس از آنکه در جنگ صفین على علیه‏السلام را مجبور به قبول حکمیت کردند آن حضرت، عبداللّه‏ بن عباس را به عنوان حکَم تعیین کرد، اما اشعث بن قیس که خود اهل یمن بود گفت: نه به خدا قسم نمى‏گذاریم که در این امر دو نفر از قبیله مضر حکَم باشند؛ عمروعاص که از طرف معاویه تعیین شده از قبیله مضر است و ما باید مردى از یمن انتخاب کنیم. آنگاه اضافه کرد: اینکه دو حَکَم به ضرر ما حکم کنند، در حالى که یکى از آن دو یمنى باشد، براى ما بهتر است از اینکه به نفع ما حکم کنند در حالى که هر دو از قبیله مضر هستند.(۱۸)
ملاحظه کنید که شدّت و حدّت تعصبات نژادى چگونه در سخن این مرد خارجى موج مى‏زند؛ مردى که اکنون خود گرداننده معرکه تحکیم است و در تعیین حَکَم اظهار نظر مى‏کند ولى ساعتى بعد قبول حکمیت را کفر مى‏داند و بقیه قضایا…
بنابراین، انتخاب ابوموسى اشعرى به حکمیت و تحمیل آن به حضرت على علیه‏السلام از تعصب‏هاى نژادى منشأ مى‏گرفت و لذا بن عباس به ابو موسى گفت: اى ابوموسى! این مردم تو را حکمیت انتخاب کردند اما نه به خاطر فضیلتى که در توست زیرا مانند تو در میان مهاجر و انصار بسیارند، بلکه آن‏ها نخواستند جز اینکه یک یمنى را برگزینند.(۱۹)

خوارج نخستین همه از قبیله ربیعه بودند و این قبیله پیش از اسلام با قبیله مضر، که قریش از شاخه‏هاى آن است، دشمنى داشتند و به قول دکتر نجّار: شاید علت اینکه خوارج، قرشى بودن را در امام شرط نمى‏دانند همین باشد.(۲۰)
تعصب‏هاى قبیله‏ اى و نژادى خوارج به‏ خصوص دشمنى آنان با قریش بعدها هم ادامه یافت که در تاریخ آن‏ها منعکس است و ما چند نمونه آن را ذکر می کنیم :


ـ هنگامى که ابوحمزه خارجى در سال ۱۳۰ به مدینه حمله کرد و مردم مدینه را شکست داد ـ که در تاریخ به نام «واقعه قدید» معروف است ـ اسیران را مى‏آوردند، هر کس از قریش بود مى‏کشتند و هر کس از انصار بود رها مى‏کردند.(۲۱)
ـ وقتى ضحاک بن قیس شیبانى خارجى زمان کوتاهى در عراق حکومت یافت عبداللّه‏ بن عمر و سلیمان بن هشام به ناچار با او بیعت کردند. شبیل بن عزره شاعر خارجى با مباهات گفت:
 
الم‏تر ان اللّه‏ اظهر دینه
و صلّت قریش خلف بکر بن وائل(۲۲)
 
آیا ندیدى که چگونه خداوند دین خود را پیروز کرد و قریش پشت سر بکر بن وائل نماز خواند؟
از این نمونه‏ ها بسیار است که در فصول آینده خواهد آمد و همه این‏ها بیانگر روح متعصب آن‏هاست که على رغم تظاهرشان به اسلام و زهد و تقوا، تعصب قبیله‏اى در کارهاى آن‏ها آشکار بود و لذا با وجود اینکه خوارج شعار مساوات مى‏دادند و خلافت اسلامى را مخصوص قریش و حتى عرب نمى‏دانستند، و در عین حال، مسلمانان غیر عرب که به موالى مشهور بودند کمتر دور خوارج را گرفتند، زیرا در پشت این شعارهاى فریبنده تعصبات قومى آن‏ها را مى‏دیدند. ابن ابى الحدید نقل مى‏کند که یک نفر از موالى دختر یکى از خوارج را خواستگارى کرده بود، دوستان آن خارجى که از جریان مطلع شده بودند به او گفتند ما را رسوا کردى.(۲۳)
این است که احمد امین مى‏گوید: تعداد موالى در میان خوارج اندک بود؛ زیرا آن‏ها نسبت به نژاد خود متعصب بودند و موالى را تحقیر مى‏کردند.(۲۴)
داستان تحکیم و پیامدهاى آن :

با توجه به زمینه‏هاى سیاسى و عصبیت‏هاى قومى و نژادى، که نمونه‏هایى از آن را نقل کردیم، کسانى که کینه و حسد امیرالمؤمنین على بن ابى طالب علیه‏السلام را در دل داشتند ولى به ناچار در سپاه آن حضرت قرار گرفته بودند، و به ظاهر از جمله اصحاب على علیه‏السلام به حساب مى‏آمدند، همواره در پى فرصتى بودند که به آن حضرت ضربه بزنند و آنچه را که مدت‏ها پنهان مى‏کردند، آشکار سازند.

چنین فرصتى در جنگ صفین به دست آمد، در مسأله تحکیم.
جریان جنگ صفین و شرح جزئیات آن در کتاب‏هاى تاریخى به تفصیل آمده است و ما نیازى به تکرار آن نداریم. چیزى که ما در صدد آن هستیم ارزیابى مسأله حکمیت است که خط پایان جنگ صفین و نقطه آغاز پیدایش گروه خوارج بود که تنش‏هاى تندى را در جامعه اسلامى پدید آورد و موجب دردسرهاى بزرگى براى على علیه‏السلام گردید و منجر به شهادت آن حضرت شد.
در جنگ صفین، سپاه على علیه‏السلام که طعم شیرین پیروزى را در جنگ جمل چشیده بود، در مقابل سپاه معاویه قرار گرفت و پس از آنکه جنگ شروع شد سپاه على علیه‏السلام این بار هم در آستانه پیروزى نهایى قرار گرفت و چیزى نمانده بود که سپاه شام به طور کلى شکست بخورد و بساط معاویه برچیده شود که حیله گرى‏هاى معاویه و دستیارانش از یک سو و توطئه‏ها و فعالیت‏هاى خیانتکاران در داخل سپاه على علیه‏السلام از سوى دیگر، سرنوشت جنگ را عوض کرد و معاویه را از شکست حتمى نجات داد.
حیله این بود که به تدبیر عمر و عاص، سپاه شام قرآن‏ها را به نیزه زدند و خطاب به سپاه على علیه‏السلام گفتند: دست از جنگ بردارید، و میان ما و شما قرآن حاکم باشد(۲۵)
 على علیه‏السلام که معاویه و یارانش را خوب مى‏شناخت فریاد زد که این یک حیله است، آن‏ها اهل قرآن نیستند. و دستور داد که جنگ ادامه یابد، اما منافقان در سپاه على علیه‏السلام و آن‏ها که در انتظار فرصتى بودند، رو در روى آن حضرت قرار گرفتند و خواستار پایان جنگ و قبول حاکمیت قرآن شدند. در رأس این گروه، اشعث بن قیس قرار داشت.
درباره سوابق اشعث قبلاً مطالبى را آوردیم. اکنون اضافه مى‏کنیم که به گفته یعقوبى، اشعث با معاویه ارتباط مخفیانه داشته و معاویه قبل از جریان قرآن به نیزه کردن، اشعث را به خود جلب کرده بود.(۲۶) چیزى که این نظریه را تقویت مى‏کند، این است که اشعث شب قبل از قرآن به نیزه کردن، / که به «لیله الهریر» معروف است، در میان سپاه على علیه‏السلام سخنرانى کرده و آن‏ها را از جنگ بر حذر داشته بود.(۲۷)
ضمنا توجه کنیم که ترکیب سپاه على علیه‏السلام بیشتر از قریش و مهاجر و انصار و مسلمانان بصره و کوفه بود و جمعى هم از یمن بودند؛ ولى سپاه معاویه بیشتر از یمنى‏ها تشکیل شده بود و اشعث بن قیس هم یمنى بود.

علاوه بر اشعث، کسان دیگرى مانند مسعر بن فدکى و زید بن حصین و مانند آن‏ها که بعدها از سران خوارج شدند، با اصرار تمام از على علیه‏السلام خواستند که جنگ را متوقف کند و مالک اشتر را که سخت درگیر جنگ بود، پیش خود فرا بخواند. حتى آن حضرت را تهدید کردند که اگر از توقف جنگ و قبول حکمیت امتناع ورزد او را خواهند کشت، همان گونه که عثمان را کشتند و یا او را تحویل معاویه خواهند داد.(۲۸)
و بدین گونه على علیه‏السلام مجبور شد پیشنهاد معاویه را در مورد صلح و تعیین نماینده‏اى براى مذاکره بپذیرد. پس از پذیرش حکمیت از جانب على علیه‏السلام ، معاویه عمر و عاص را که مردى حیله‏گر و شیاد بود، به عنوان حَکَم و نماینده تعیین کرد و على علیه‏السلام مالک اشتر و عبداللّه‏ بن عباس را پیشنهاد کرد؛ ولى اینجا نیز دشمنان آن حضرت که در سپاه او جاى گرفته بودند دشمنى خود را آشکار ساختند و امیرالمؤمنین علیه‏السلام را مجبور کردند که ابوموسى اشعرى را انتخاب کند.
ابوموسى اشعرى که مردى احمق و بى عرضه بود از جمله قاریان قرآن به حساب مى‏آمد و گفته شده است که او صداى خوبى داشت و به مردم قرآن تعلیم مى‏داد(۲۹) و صداى قرآن او از سنج و بربط و نى زیباتر بود(۳۰) و به همین جهت در میان قرّاء (که طبقه خاصى در جامعه اسلامى بودند و در سپاه على علیه‏السلام جمعیت قابل اعتنایى را تشکیل مى‏دادند) به زهد و تقوا معروفیت داشت و وجیه الملّه بود.
ابو موسى دشمن على علیه‏السلام بود، به طورى که در جنگ جمل مردم را از جهاد در رکاب آن حضرت باز مى‏داشت(۳۱) و در جنگ صفین نیز از على علیه‏السلام گریخته و در موضعى از شام مقیم شده بود. به همین جهت، هنگامى که او را به عنوان نماینده و حَکَم از سوى امیرالمؤمنین علیه‏السلام پیشنهاد کردند آن حضرت فرمود که او مورد رضایت من نیست؛ او از من جدا شده و مردم را بر ضدّ من شورانیده و سپس فرار کرده است.(۳۲)
به هر حال، منافقان از اصحاب على علیه‏السلام که مى‏خواستند ضربه دیگرى را بر او وارد سازند، قرّاء ساده لوح را تحریک کردند و آن‏ها همگى از آن حضرت خواستند که ابوموسى را به عنوان داور و حَکَم انتخاب کند و بدین گونه دست و بال على علیه‏السلام را بستند و او را به این امر مجبور کردند. به قول ابن عبدربه: «کسانى که عداوت امیرالمؤمنین على علیه‏السلام را در دل خود پنهان کرده بودند براى خود ظاهرى از تقوا ساختند و خود را به عنوان اصحاب رسول خدا قلمداد کردند تا در مواقع سرنوشت ساز على علیه‏السلام را به زحمت اندازند».(۳۳)
اتنخاب موسى درست در همین جهت بود، به اضافه اینکه تعصبات قبیله‏اى، بعضى از سران خوارج را اشباع مى‏کرد. همان‏گونه که پیش از این نقل کردیم ابوموسى اهل یمن بود و اشعث بن قیس نیز یمنى بود و انتخاب عبداللّه‏ بن عباس را از این جهت رد کرد که او از قبیله مضر بود و عمروعاص هم مضرى بود و گفت که ما حاضر نیستیم هر دو داور مضرى باشند؛ ما یک نفر یمنى را انتخاب مى‏کنیم اگرچه به ضرر ما حکم کند. ابن عباس نیز گفته بود که ابوموسى را از این جهت پیشنهاد کردند که او یمنى بود.
سرانجام، سند صلح وحکمیت نوشته شد و على علیه‏السلام بر خلاف میل خود و براى حفظ مصالح اسلام آن را امضا کرد.(۳۴)

وقتى این قرارداد در مقابل صفوف لشکر خوانده شد، از گوشه و کنار صداى اعتراض و شورش برخاست. شورشیان مى‏گفتند در دین خدا نباید کسى را داور قرار داد؛ مى‏گفتند قبول حکمیت کفر است. کم کم موج اعتراض بالا گرفت و به خصوص طبقه قرّاء از سپاه على علیه‏السلام فریاد «لا حکم الاّ للّه‏» سر دادند و عجیب اینکه جمعى از کسانى که قبول حکمیت را به على علیه‏السلام تحمیل کردند و به او گفتند که چرا دعوت به قرآن را نمى‏پذیرد، و تا جایى پیش رفتند که آن حضرت را تهدید به قتل کردند، آن‏ها نیز به شورشیان پیوستند و قبول حکمیت را مساوى با کفر قلمداد کردند و گفتند که قبول حکمیت گناه کبیره است؛ ما از آن توبه کردیم، على هم باید توبه کند.(۳۵)
طبیعى بود که امیرالمؤمنین علیه‏السلام نمى‏توانست پس از امضاى وثیقه و سند حکمیت، زیر بار آن نرود. به علاوه، او خود را گناهکار نمى‏دانست که توبه کند و لذا سخن شورشیان را نپذیرفت و آن‏ها نیز در مقابل آن حضرت قد علم کردند و بدین سان نطفه حزب خوارج بسته شد .
در اینجا باید دید که چگونه جمعیتى نخست مطلبى را با اصرار زیاد پیشنهاد مى‏کنند و آن را تنها حکم خدا مى‏دانند، به طورى‏که اگر کسى ـ ولو شخص خلیفه ـ آن نپذیرد باید او را کشت، و آنگاه در عرض مدت بسیار کوتاهى که شاید از چند ساعت تجاوز نمى‏کند آنچنان تغییر عقیده مى‏دهند که قبول آن پیشنهاد را کفر مى‏دانند و کسى را که آن پیشنهاد را بر خلاف میل باطنى خود عملى کرده است به عنوان کافر معرفى مى‏کنند؟
راستى این یک تناقض آشکار نیست؟ آیا مى‏توان به سادگى از کنار این موضوع گذشت؟
براى رفع این تناقض، ولهاوزن از برنوف نقل مى‏کند که گویا کسانى که قبول حکمیت را به على تحمیل نمودند غیر از کسانى بودند که آن را محکوم کردند و شعار «لا حکم الاّ للّه‏» سر دادند. برنوف گفته است که گروه اول از قرّاء و گروه دوم از بدویان بودند.(۳۶)

این راه حل با واقعیت‏ هاى تاریخى جور در نمى‏آید، زیرا مورخان اتفاق نظر دارند همان هایى که حکمیت را به على علیه‏السلام تحمیل کردند کسانى بودند که در مقام اعتراض برآمدند و چنانکه نقل کردیم در توجیه کار خود گفتند ما که حکمیت را قبول کرده بودیم مرتکب گناه شده‏ ایم و اکنون توبه مى‏کنیم.
آقاى ابراهیم حسن در این زمینه اظهار می دارد: پیدایش گروه خوارج مایه حیرت است، زیرا آن‏ها بودند که على علیه‏السلام را به پذیرفتن داورى واداشتند که به ناچار رضایت داد، و شگفتا که به دستاویز چیزى که خودشان در پذیرفتن آن اصرار داشتند، بر ضدّ على علیه‏السلام برخاستند. ایشان پس از این بیان، نتیجه مى‏گیرد که بناى ظهور خوارج بر مقدماتى است که به خوبى واضح نیست.(۳۷)
به نظر ما در پشت این صحنه شگفت‏انگیز، دست‏هاى مرموز و خیانتکارى بوده است که با هدف ضربه زدن به امیرالمؤمنین علیه‏السلام و ایجاد شکاف در صفوف سپاه آن حضرت و با نقشه‏ هاى حساب شده و اندیشیده، فعالیت مى‏کرده است.
افراد خیانتکار و منافقى مانند اشعث بن قیس و حرقوص بن زهیر و مسعر بن فدکى، که قبلاً با خیانت‏ها وتعصبات نژادى و توطئه گرى‏هاى آن‏ها آشنا شدیم، آتش بیارِ این معرکه بودند و همان‏ها بودند که نخست امیرالمؤمنین علیه‏السلام را مجبور به پذیرش حکمیت کردند به این بهانه که معاویه دعوت به قرآن مى‏کند و باید آن را پذیرفت و آنگاه که این نقشه را عملى و زمینه را کاملاً آماده ساختند، این اندیشه را که نمى‏توان در دین خدا کسى را حَکَم قرار داد در میان ساده لوحان از سپاه على علیه‏السلام پخش کردند و آنان را به شورش علیه آن حضرت واداشتند.
علاوه بر مدارک مهمى که قبلاً در مورد خیانتکارى و تعصبات نژادى این افراد نقل کردیم، این مطلب را هم در اینجا خاطرنشان مى‏کنیم که پس از پایان جنگ صفین و جدایى خوارج از على علیه‏السلام ، مدت زمان زیادى طول نکشید که هزاران نفر از خوارج به خیانتکارى سران خود پى بردند و مجددا به سپاه آن حضرت پیوستند و از اینکه بازیچه دست توطئه گران شده بودند اظهار ناراحتى کردند و حتى در جنگ نهروان با خوارج جنگیدند به طورى که پس از این خواهد آمد.
بنابراین، باید حساب جمعیتى ساده اندیش و مقدس را که قلبى صاف داشتند ولى احمق و بى شعور بودند و فورا تحت تأثیر تبلیغات این و آن قرار مى‏گرفتند، از حساب مشتى سیاست‏باز و دغلکار و توطئه‏گر که با اسلام و قریش و على (ع) دشمنى دیرینه داشتند و خود را در سپاه آن حضرت جا زده بودند، جدا کرد. این‏ها بودند که بازى حکمیت را با برنامه ریزى دقیق به راه انداختند و آن گروه ساده لوح بیچاره را به بازى گرفتند و در دهانشان گذاشتند که قبول حکمیت واجب است و پس از آن که کار خودشان را کردند باز در دهانشان گذاشتند که قبول حکمیت کفر است و باید شعار «لا حکم الاّ للّه‏» داد، و مى‏دانیم که شعار همیشه از شعور ناشى نمى‏شود.
در جریان حکمیت از طبقه‏اى به نام «قرّاء» بسیار نام برده مى‏شود. اکنون ببینیم آن‏ها چه کسانى بودند؟
قرّاء جماعتى بودند که قرآن را نیکو تلاوت مى‏کردند و این‏ها حتى در زمان پیامبر هم بودند و به این نام شهرت داشتند و از احترام و محبوبیت خاصى برخوردار بودند و حتى در اشغال بعضى از مناصب بر دیگران مقدم مى‏شدند.(۳۸)
بعدها قاریان قرآن براى مشخص شدن خود کلاه مخصوصى به نام «برنس»(۳۹) بر سر مى‏گذاشتند و لذا به آن‏ها «اصحاب برانس» هم گفته مى‏شد.

قرّاء در کارهاى سیاسى دخالتى نداشتند اما در حکومت عثمان از کارهاى او انتقاد مى‏کردند، تا جایى که عثمان بعضى از آن‏ها را تبعید کرد(۴۰) و سرانجام به این دلیل که او از حدود الهى خارج شده است بر او شوریدند و در قتل او شرکت جستند.
در جنگ میان امیرالمؤمنین على علیه‏السلام و معاویه جمعى از قرّاء از سیاست و جنگ و به قول خودشان از فتنه‏ ها کناره‏ گیرى کردند که از جمله آن‏ها عبداللّه‏ بن مسعود بود که با چهارصد نفر از قرّاء در جنگ صفین گوشه‏گیرى و اعتزال پیش گرفتند و به کناره رفتند.(۴۱) در مقابل آن‏ها جمع کثیرى از قرّاء کوفه و بصره و مدینه در جنگ صفین در رکاب على علیه‏السلام بودند و جمعى از قرّاء شام هم با معاویه همراهى مى‏کردند(۴۲) و همین قرّاء ساده لوح و مقدس بودند که در جریان حکمیت بازیچه دست توطئه‏گران و دشمنان على علیه‏السلام قرار گرفتند و ستون اصلى حزب خوارج شدند.
مطلب دیگرى که باید در اینجا مورد توجه قرار گیرد این است که بعضى از نویسندگان معاصر، از جمله دکتر نایف محمود، مى‏کوشند پیدایش گروه خوارج و بازى‏هاى حکمیت را با اصحاب عبداللّه‏ بن سبا مرتبط سازند. اینان مى‏گویند این سبائیه بود که حزب خوارج را به وجود آورد و تمام توطئه ‏هاى مربوط به حکمیت از آن‏ها ناشى شد؛ آن‏ها در باط دشمن على علیه‏السلام بودند و از یهود دستور مى‏گرفتند.
مهمترین دلیل آن‏ها این است که سبائیه در قتل عثمان شرکت فعالانه داشتند و گرداننده معرکه بودند و سران خوارج مانند نافع بن ارزق و حرقوص بن زهیر و ابن کواء و افراد دیگر نیز در قتل عثمان فعال بودند و این نشانه نوعى رابطه میان آن‏هاست.(۴۳)
نویسنده دیگرى مى‏گوید: افکار مسموم عبداللّه‏ بن سبا در پیکره امت اسلامى ریخته شد و از جمله معرکه صفین را به وجود آورد و افکار مسموم ابن سبا در مسأله حکمیت آشکار شد.(۴۴)
به نظر ما این سخن پایه درستى ندارد و نمى‏توا آن را قبول کرد، زیرا:

اولاً، وجود تاریخى شخصى به نام عبداللّه‏ بن سبا و حزبى به نام سبائیه مورد تردید است و محققان آن را قبول ندارند.(۴۵)
ثانیا، در جریان حکمیت در هیچ منبعى از ابن سبا و اصحاب او نامى برده نشده است و مجرد اینکه آن‏ها در قتل عثمان شرکت داشتند به هیچ وجه نمى‏تواند رابطه میان ابن سبا و خوارج را ثابت کند.

ثالثا، کسانى که به وجود عبداللّه‏ بن سبا عقیده دارند، او را از غالیان در حق على علیه‏السلام مى‏دانند که آن حضرت را تا سر حد خدایى بالا برد و حتى کشته شدن او را قبول نکرد و گفت او نمى‏میرد. پس چگونه مى‏توان او و طرفدارانش را در صف خوارج و حتى از سران خوارج قلمداد کرد؟ 
پاورقی :
۵٫ ولهاوزن: الخوارج و الشیعه، ص۴۱٫
۶٫ نهج البلاغه، خطبه ۶۰٫
۷٫ سوره حجرات، آیه ۴٫
۸٫ طبرسى: مجمع البیان، ج۹، ص۱۹۵، ط بیروت؛ ابن هشام: السیره النبویه، ج۴، ص۲۰۷، ط مصر.
۹٫ ابن ابى الحدید: شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۶۶؛ واقدى: المغازى، ج۲، ص۹۴۸؛ مجلسى: بحارالأنوار، چاپ قدیم، ج۸، ص۵۹۶٫ البته پیشگویى پیامبر درباره مارقین که همان خوارج هستند و قتال على علیه‏السلام با آن‏ها در منابع حدیثى به طور مکرر آمده است که در آینده آن‏ها را خواهیم آورد.
۱۰٫ مجمع البیان، ج۵، ص۶۳؛ زمخشرى: الکشاف، ج۲، ص۲۸۱؛ سیوطى: اسباب النزول در حاشیه تفسیر جلالین، ص۴۲۲٫
۱۱٫ سوره توبه، آیه ۵۷٫
۱۲٫ ولهاوزن: الخوارج و الشیعه، ص۴۵٫
۱۳٫ دکتر نایف محمود معروف: الخوارج فى العصر الاموى، ص۱۷٫
۱۴٫ مبرد: الکامل، ج۳، ص۱۰۰۷؛ بغدادى: الفرق بین الفرق، ص۷۶؛ اسفرائینى: التبصیر فى الدین، ص۴۷؛ زمخشرى : الکشاف، ج۲، ص۲۸۱؛ ممقانى: تنقیح المقال، ج۳، ص۶۳ و بسیارى منابع دیگر.
۱۵٫ ابن جوزى: تلبیس ابلیس، ص۹۰٫
۱۶٫ نصر بن مزاحم: وقعه صفین، ص۲۱٫
۱۷٫ اسکافى: المعیار و الموازنه، ص۱۶۵٫
۱۸٫ نصر بن مزاحم: همان، ص۵۰۰٫
۱۹٫ علامه مجلسى: بحارالأنوار، چاپ قدیم، ج۸، ص۵۹۰٫
۲۰٫ دکتر عامر نجّار: الخوارج عقیده و فکرا و فلسفه، ص۵۴٫
۲۱٫ ابن ابى الحدید: شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۱۱۳٫
۲۲٫ طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۶۱۰٫
۲۳٫ شرح نهج البلاغه.
۲۴٫ احمد امین: فجر الاسلام، ص۲۶۲٫
۲۵٫ قرآن به نیزه کردن سپاه معاویه در اکثر کتابهاى تاریخى آمده است، ولى معلوم نیست که روى چه مبنایى بروکلمان آن را قبول ندارد و اعتقاد دارد که این یک امر وهمى است (تاریخ الشعوب الاسلامیه، ص۱۱۸).
۲۶٫ تاریخ یعقوبى، ج۲، ص۱۷۸٫
۲۷٫ نصر بن مزاحم: وقعه صفى، ص۴۸۱٫
۲۸٫ طبرى: تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۳۴؛ ابوالفداء: المختصر فى اخبار البشر، ج۲، ص۸۹٫
۲۹٫ ابن سعد: الطبقات الکبرى، ج۴، ص۱۰۷٫
۳۰٫ ابن حجر عسقلانى: الاصابه، ج۲، ص۳۵۲٫
۳۱٫ ممقانى: تنقیح المقال، ج۲، ص۲۰۳٫
۳۲٫ طبرى: تاریخ الامم، ج۴، ص۳۶؛ وقعه صفین، ص۴۹۹٫
۳۳٫ العقد الفرید، ج۴، ص۳۴۷٫
۳۴٫ جزئیات این سند سیاسى واختلافات و گفتگوهایى که بر سر آن میان اصحاب على علیه‏السلام در گرفت و متنهاى گوناگونى از آن در کتاب‏هاى تاریخى آمده است، از جمله وقعه صفین، ص۵۰۸ به بعد و تاریخ طبرى، ج۴، ص۳۸ به بعد و شرح نهج‏البلاغه، ج۲، ص۲۰۶٫
۳۵٫ المبرد: الکامل، ج۲، ص۱۱۷؛ وقعه صفین، ص۵۱۴؛ شیخ مفید: الاختصاص، ص۱۸۰٫
۳۶٫ الخوارج و الشیعه، ص۱۵٫
۳۷٫ تاریخ سیاسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۱، ص۳۲۴٫
۳۸٫ دکتر محمود رامیار: تاریخ قرآن، ص۱۳۱٫
۳۹٫ برنس نوعى شبکلاه ساده است که هم اکنون نیز در بعضى از کشورهاى اسلامى به خصوص در شمال افریقا معمول است. رجوع کنید به پ.آذرى: فرهنگ البسه مسلمانان، ترجمه حسینعلى هروى، ص۷۰٫
۴۰٫ طبرى: تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۲۶۱٫
۴۱٫ دینورى: الاخبار الطوال، ص۱۶۵٫
۴۲٫ ابن ابى الحدید: شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۲۹٫
۴۳٫ نایف محمود: الخوارج فى العصر الاموى، ص۵۵ به بعد.
۴۴٫ دکتر عامر النجار: الخوارج عقیده و فکرا و فلسفه، ص۲۶٫
۴۵٫ مرتضى عسکرى: عبداللّه‏ بن سبا، ص۲۸؛ طه حسین: الفتنه الکبرى، ج۲، ص۹۱٫
پاسخ
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان