29-07-2015، 11:36
ریشه یابى پرخاشگرى خوارج
مورخان به طور کلى پیدایش گروه خوارج را از جنگ صفین و داستان حکمیت مىدانند و از آن فراتر نمىروند و همچنین معتقدند که حرکت آنها صددرصد انگیزه دینى داشته و از تقواى زیاد و اعتقاد محکم به مبانى اسلامى نشأت گرفته است اگر چه در تشخیص خود دچار خطا و اشتباه شدهاند. حتى بعضى از نویسندگان آنها را به خاطر تقوا و دین باورى و شجاعتشان مورد ستایش قرار دادهاند. ولهاوزن مىگوید: خوارج همان گونه که از نامشان پیداست یک حزب انقلابى روشنى بودند. آرى، آنان انقلابیونى بودند که التزام به تقوا داشتند، و خوارج نه از تعصبات عربى، بلکه از حقیقت اسلام منشأ گرفتهاند و به مسائل با تقواى اسلامى مىنگریستند.(۵)
ولهاوزن در جاى جاى کتاب خود خوارج را ستوده و شیعه را کوبیده است، همچنانکه مانند «لامنس»، یکى دیگر از مستشرقان، از بنى امیه نیز طرفدارى کرده و آنان را مورد تمجید قرار داده است.
در حالى که با بررسى مجموعه اسناد و مدارک و تحقیق در سوابق سران حزب خوارج و وابستگىهاى قبیلهاى آنان و ریشه یابى اندیشهها و گفتههایشان به ویژه در جریان حکمیت، حقیقت امر روشن مىشود و ماهیت واقعى رهبران خوارج از پشت پرده تزویر و تقدّس رخ مىنماید.
شک نیست که تودههاى انبوه خوارج ساده لوحان احمقى بودند که با انگیزه دفاع از اسلام و اجراى حکم خدا قدم در این راه نهادند و به تعبیر امیرالمؤمنین على علیهالسلام : آنها حق را مىجستند اما در راه خطا قدم برمىداشتند.(۶)
ولى آیا سران خوارج و گردانندگان این حرکت نیز همین گونه مىاندیشیدند؟ آیا باور کردنى است که یک حزب متشکّل و سازمان یافته و یک جریان تند و افراطى، بى هیچ سابقهاى و به یکباره در عرض چند ساعت متولد شود و تشکّل یابد؟ آیا باور کردنى است که در جنگ صفین گروهى با اصرار تمام از على علیهالسلام بخواهند که دست از جنگ بردارد و حمکمیت را بپذیرد و حتى او را با تهدید به قتل به این کار وادار سازند، اما پس از قبول حکمیت از جانب على علیهالسلام بلافاصله تغییر موضع بدهند و قبول حکمیت را کفر بدانند و از على علیهالسلام بخواهند که از این کار کفرآمیز توبه کند وگرنه با او مثل یک کافر رفتار خواهند کرد، و بالاخره او را بکشند؟
ما تصور مىکنیم که یک محقق نباید از کنار این واقعه تاریخى به سادگى بگذرد، بلکه باید زمینه هاى فکرى آن را ریشه یابى کند و عامل مهم تعصبات قبیلهاى را که حتى پس از اسلام نیز در میان عربها حاکمیت داشت از نظر دور ندارد.
بسیارى از رهبران خوارج و کسانى که در میان سادهلوحان از سپاه على علیهالسلام در جنگ صفین پس از پذیرش حکمیت بذر شورش باشیدند، از قبیله بنى تمیم و بنى ربیعه (که تیرهاى از بنى تمیم است) بودند. کسانى مانند شبث بن ربعى و حرقوص ابن زهیر (ذوالثدیه) و مسعر بن فدکى و عروه بن ادیه و مرداس بن ادیه، که در نظر خوارج بعدى از سلف صالح هستند، همه از قبیله بنى تمیم بودند. البته از قبایل دیگر نیز کم و بیش شرکت داشتند اما بیشتر رهبران خوارج از این قبیله بودند و از قریش هیچ کس در میان خوارج نبود.
بنى تمیم در زمان جاهلیّت با قبیله مضر و بخصوص تیره قریش دشمنى و جنگ داشتند و حتى پس از اسلام نیز، که به ظاهر مسلمان شده بودند، گاه و بیگاه دشمنى دیرینه خود با قریش را آشکار مىکردند و از اینکه پیامبر از قریش است ناراحت بودند و حسد مىورزیدند.
در اینباره به دو سند تاریخى زیر توجه فرمایید:
۱٫ جمعى از قبیله بنى تمیم وارد مسجد پیامبر شدند و بىآنکه ادب و احترام پیامبر را رعایت کنند از پشت حجرهها ندا در دادند که «اخرج الینا یا محمّد جئناک لنفاخرک» (اى محمّد! بیرون آى که آمدهایم با تو مفاخره کنیم) یعنى امتیازات و مفاخر و برترىهاى قبیله خود را بر تو ثابت کنیم. آنگاه به مال و ثروت و کثرت جمعیت و جیزهایى از این قبیل فخر فروشى کردند و این آیه شریفه درباره آنها نازل شد:
اِنَّ الَّذینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَرآءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ.(۷)
کسانى که تو را از پشت حجره ها ندا می دهند بسیارى از آنها نمی فهمند.(۸)
۲٫ در یکى از جنگها هنگامى که پیامبر خدا غنایم جنگى را تقسیم می کرد مردى از بنى تمیم به نام ذوالخویصره، که همان حرقوص بن زهیر بود، سر رسید و گفت: یا محمّد! عدالت را رعایت کن! پیامبر فرمود: وای بر تو! اگر من عدالت را رعایت نکنم پس چه کسى این کار را خواهد کرد ؟ بعضى از اصحاب خواستند او را بکشند ، پیامبر فرمود: رهایش کنید، همانا براى او یارانى خواهد بود که نماز شما در مقابل نماز آنها و روزه شما در مقابل روزه آنها کوچک شمرده می شود، و آنها قرآن را تلاوت مىکنند اما از گلوهایشان تجاوز نمی کند، آنها از دین خارج می شوند همانگونه که تیر از کمان رها می شود. سپس افزود: آنها بر مسلمانان خروجمی کنند. نشانه آنها این است که در میانشان مرد سیاه رنگى است که یکى از پستانهاى او مانند پستان زن است.(۹)
مفسران مىگویند(۱۰) درباره همین جریان اعتراض حرقوص بن زهیر به پیامبر بود که این آیه شریفه نازل شد:
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِى الصَّدَقاتِفَاِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ اِنْ لَمْ یُعْطَوْا مِنْهآ اِذا هُمْ یَسْخَطُونَ.(۱۱)
و از منافقان کسانى هستند که در امر صدقات تو را طعنه مىزنند؛ اگر به آنها داده شود خرسند مىشوند و اگر داده نشود پس آنان خشمگین مىشوند.
جالب است که در این سند تاریخى که اکثر مورخان و محدثان و مفسران آن را نقل کردهاند منافقى که به پیامبر اعتراض مىکند و قرآن او را از جمله منافقان مىشمارد کسى است که ذوالخویصره نام دارد و او همان حرقوص بن زهیر است که از رهبران خوارج بود و در جنگ صفین، پس از جریان حکمیت، شدیدا به على علیهالسلام اعتراض نمود و جمعى را به دنبال خود کشید و سرانجام در جنگ نهروان کشته شد، و او همان ذوالثدیه بود که على علیهالسلام جنازه او را جستجو کرد تا اینکه آن را یافت و ازاینکه وعده پیامبر تحقق یافته است خدا را شکر نمود (تفصیل داستان بعدا خواهد آمد).
این سند بسیار با ارزش است و سابقه تاریخى و زمینه فکرى یکى از رهبران خوارج را به خوبى نشان مىدهد. اما ولهاوزن که همواره از خوارج دفاع مىکند مىگوید: «طبیعى است که این قصه افسانهاى بیش نیست»(۱۲) و در پانوشت همان صفحه، مىگوید: «این شخص مجهول است».
چگونه است که آقاى ولهاوزن مطلبى را که به مذاق او خوشایند نیست افسانه مىداند، در حالى که این مطلب در اکثر کتاب هاى تاریخى و حدیثى و حتى در صحیح مسلم و صحیح بخارى هم آمده و این کتاب ها همان هایى است که ولهاوزن تمام نظریات خود را بر اساس آنها ابراز داشته است؟
دیگر اینکه آقاى دکتر نایف محمود اظهار می دارد که ذوالخویصره که آیه در حق او نازل شده غیر از حرقوص بن زهیر است و آنها دو نفرند.(۱۳)
در حالى که در بیشتر منابع تصریح شده که ذوالخویصره و ذوالثدیه لقب حرقوص بن زهیر بوده است(۱۴) و ابن جوزى پس از نقل این خبر گفته که این تمیمى اولین خارجى در اسلام است.(۱۵)
یکى دیگر از سران و رهبران خوارج اشعث بن قیس است. این شخص عامل عثمان در آذربایجان بود و پس از قتل عثمان، على علیهالسلام نامهاى به او نوشت و از وى خواست که اموال موجود را باز پس دهد. وقتى نامه به دست او رسید سخت وحشت کرد و به دوستان خود گفت تصمیم دارم که اموال آذربایجان را بردارم و به معاویه ملحق شوم. قوم او گفتند مرگ از این کار بهتر است. آیا قوم خود و شهر و دیار خود را رها مىکنى و به اهل شام مىپیوندى؟ اشعث شرمنده شد و از اینکه به معاویه ملحق شود ترسید و به ناچار به سوى على آمد.(۱۶)
این سند تاریخى ضعف ایمان و پول پرستى او را نشان مىدهد و این حقیقت را روشن مىسازد که او در سپاه على چگونه و با چه روحیهاى شرکت کرده بود.
دنیا پرستى این گروه به ظاهر مقدس در سخنان مالک اشتر سردار رشید على علیهالسلام نیز منعکس است. مالک در مقام مناظره با آنها، هنگامى که على علیهالسلام را به قبول حکمیت و متوقف کردن جنگ مجبور کردند، گفت:
یا اصحاب الجباه السود کنا نظن صلاتکم هذه زهاده فى الدنیا و شوقا الى اللّه فلا ارى فرارکم من الموت الاّ الى الدنیا.(۱۷)
اى صاحبان پیشانىهاى پینه بسته و سیاه! چنین مىپنداشتیم که این نماز شما نشانه زهد و بى اعتنایى به دنیا و شوق به خداست. اکنون نمىبینیم فرار شما از مرگ را مگر به خاطر دنیا.
حال به سند دیگرى در مورد تعصبهاى جاهلى اشعث بن قیس توجه کنید تا روشن گردد که سران خوارج چگونه گرفتار تعصبهاى قبیلهاى بودند.
پس از آنکه در جنگ صفین على علیهالسلام را مجبور به قبول حکمیت کردند آن حضرت، عبداللّه بن عباس را به عنوان حکَم تعیین کرد، اما اشعث بن قیس که خود اهل یمن بود گفت: نه به خدا قسم نمىگذاریم که در این امر دو نفر از قبیله مضر حکَم باشند؛ عمروعاص که از طرف معاویه تعیین شده از قبیله مضر است و ما باید مردى از یمن انتخاب کنیم. آنگاه اضافه کرد: اینکه دو حَکَم به ضرر ما حکم کنند، در حالى که یکى از آن دو یمنى باشد، براى ما بهتر است از اینکه به نفع ما حکم کنند در حالى که هر دو از قبیله مضر هستند.(۱۸)
ملاحظه کنید که شدّت و حدّت تعصبات نژادى چگونه در سخن این مرد خارجى موج مىزند؛ مردى که اکنون خود گرداننده معرکه تحکیم است و در تعیین حَکَم اظهار نظر مىکند ولى ساعتى بعد قبول حکمیت را کفر مىداند و بقیه قضایا…
بنابراین، انتخاب ابوموسى اشعرى به حکمیت و تحمیل آن به حضرت على علیهالسلام از تعصبهاى نژادى منشأ مىگرفت و لذا بن عباس به ابو موسى گفت: اى ابوموسى! این مردم تو را حکمیت انتخاب کردند اما نه به خاطر فضیلتى که در توست زیرا مانند تو در میان مهاجر و انصار بسیارند، بلکه آنها نخواستند جز اینکه یک یمنى را برگزینند.(۱۹)
خوارج نخستین همه از قبیله ربیعه بودند و این قبیله پیش از اسلام با قبیله مضر، که قریش از شاخههاى آن است، دشمنى داشتند و به قول دکتر نجّار: شاید علت اینکه خوارج، قرشى بودن را در امام شرط نمىدانند همین باشد.(۲۰)
تعصبهاى قبیله اى و نژادى خوارج به خصوص دشمنى آنان با قریش بعدها هم ادامه یافت که در تاریخ آنها منعکس است و ما چند نمونه آن را ذکر می کنیم :
ـ هنگامى که ابوحمزه خارجى در سال ۱۳۰ به مدینه حمله کرد و مردم مدینه را شکست داد ـ که در تاریخ به نام «واقعه قدید» معروف است ـ اسیران را مىآوردند، هر کس از قریش بود مىکشتند و هر کس از انصار بود رها مىکردند.(۲۱)
ـ وقتى ضحاک بن قیس شیبانى خارجى زمان کوتاهى در عراق حکومت یافت عبداللّه بن عمر و سلیمان بن هشام به ناچار با او بیعت کردند. شبیل بن عزره شاعر خارجى با مباهات گفت:
المتر ان اللّه اظهر دینه
و صلّت قریش خلف بکر بن وائل(۲۲)
این است که احمد امین مىگوید: تعداد موالى در میان خوارج اندک بود؛ زیرا آنها نسبت به نژاد خود متعصب بودند و موالى را تحقیر مىکردند.(۲۴)
داستان تحکیم و پیامدهاى آن :
با توجه به زمینههاى سیاسى و عصبیتهاى قومى و نژادى، که نمونههایى از آن را نقل کردیم، کسانى که کینه و حسد امیرالمؤمنین على بن ابى طالب علیهالسلام را در دل داشتند ولى به ناچار در سپاه آن حضرت قرار گرفته بودند، و به ظاهر از جمله اصحاب على علیهالسلام به حساب مىآمدند، همواره در پى فرصتى بودند که به آن حضرت ضربه بزنند و آنچه را که مدتها پنهان مىکردند، آشکار سازند.
چنین فرصتى در جنگ صفین به دست آمد، در مسأله تحکیم.
جریان جنگ صفین و شرح جزئیات آن در کتابهاى تاریخى به تفصیل آمده است و ما نیازى به تکرار آن نداریم. چیزى که ما در صدد آن هستیم ارزیابى مسأله حکمیت است که خط پایان جنگ صفین و نقطه آغاز پیدایش گروه خوارج بود که تنشهاى تندى را در جامعه اسلامى پدید آورد و موجب دردسرهاى بزرگى براى على علیهالسلام گردید و منجر به شهادت آن حضرت شد.
در جنگ صفین، سپاه على علیهالسلام که طعم شیرین پیروزى را در جنگ جمل چشیده بود، در مقابل سپاه معاویه قرار گرفت و پس از آنکه جنگ شروع شد سپاه على علیهالسلام این بار هم در آستانه پیروزى نهایى قرار گرفت و چیزى نمانده بود که سپاه شام به طور کلى شکست بخورد و بساط معاویه برچیده شود که حیله گرىهاى معاویه و دستیارانش از یک سو و توطئهها و فعالیتهاى خیانتکاران در داخل سپاه على علیهالسلام از سوى دیگر، سرنوشت جنگ را عوض کرد و معاویه را از شکست حتمى نجات داد.
حیله این بود که به تدبیر عمر و عاص، سپاه شام قرآنها را به نیزه زدند و خطاب به سپاه على علیهالسلام گفتند: دست از جنگ بردارید، و میان ما و شما قرآن حاکم باشد(۲۵)
على علیهالسلام که معاویه و یارانش را خوب مىشناخت فریاد زد که این یک حیله است، آنها اهل قرآن نیستند. و دستور داد که جنگ ادامه یابد، اما منافقان در سپاه على علیهالسلام و آنها که در انتظار فرصتى بودند، رو در روى آن حضرت قرار گرفتند و خواستار پایان جنگ و قبول حاکمیت قرآن شدند. در رأس این گروه، اشعث بن قیس قرار داشت.
درباره سوابق اشعث قبلاً مطالبى را آوردیم. اکنون اضافه مىکنیم که به گفته یعقوبى، اشعث با معاویه ارتباط مخفیانه داشته و معاویه قبل از جریان قرآن به نیزه کردن، اشعث را به خود جلب کرده بود.(۲۶) چیزى که این نظریه را تقویت مىکند، این است که اشعث شب قبل از قرآن به نیزه کردن، / که به «لیله الهریر» معروف است، در میان سپاه على علیهالسلام سخنرانى کرده و آنها را از جنگ بر حذر داشته بود.(۲۷)
ضمنا توجه کنیم که ترکیب سپاه على علیهالسلام بیشتر از قریش و مهاجر و انصار و مسلمانان بصره و کوفه بود و جمعى هم از یمن بودند؛ ولى سپاه معاویه بیشتر از یمنىها تشکیل شده بود و اشعث بن قیس هم یمنى بود.
علاوه بر اشعث، کسان دیگرى مانند مسعر بن فدکى و زید بن حصین و مانند آنها که بعدها از سران خوارج شدند، با اصرار تمام از على علیهالسلام خواستند که جنگ را متوقف کند و مالک اشتر را که سخت درگیر جنگ بود، پیش خود فرا بخواند. حتى آن حضرت را تهدید کردند که اگر از توقف جنگ و قبول حکمیت امتناع ورزد او را خواهند کشت، همان گونه که عثمان را کشتند و یا او را تحویل معاویه خواهند داد.(۲۸)
و بدین گونه على علیهالسلام مجبور شد پیشنهاد معاویه را در مورد صلح و تعیین نمایندهاى براى مذاکره بپذیرد. پس از پذیرش حکمیت از جانب على علیهالسلام ، معاویه عمر و عاص را که مردى حیلهگر و شیاد بود، به عنوان حَکَم و نماینده تعیین کرد و على علیهالسلام مالک اشتر و عبداللّه بن عباس را پیشنهاد کرد؛ ولى اینجا نیز دشمنان آن حضرت که در سپاه او جاى گرفته بودند دشمنى خود را آشکار ساختند و امیرالمؤمنین علیهالسلام را مجبور کردند که ابوموسى اشعرى را انتخاب کند.
ابوموسى اشعرى که مردى احمق و بى عرضه بود از جمله قاریان قرآن به حساب مىآمد و گفته شده است که او صداى خوبى داشت و به مردم قرآن تعلیم مىداد(۲۹) و صداى قرآن او از سنج و بربط و نى زیباتر بود(۳۰) و به همین جهت در میان قرّاء (که طبقه خاصى در جامعه اسلامى بودند و در سپاه على علیهالسلام جمعیت قابل اعتنایى را تشکیل مىدادند) به زهد و تقوا معروفیت داشت و وجیه الملّه بود.
ابو موسى دشمن على علیهالسلام بود، به طورى که در جنگ جمل مردم را از جهاد در رکاب آن حضرت باز مىداشت(۳۱) و در جنگ صفین نیز از على علیهالسلام گریخته و در موضعى از شام مقیم شده بود. به همین جهت، هنگامى که او را به عنوان نماینده و حَکَم از سوى امیرالمؤمنین علیهالسلام پیشنهاد کردند آن حضرت فرمود که او مورد رضایت من نیست؛ او از من جدا شده و مردم را بر ضدّ من شورانیده و سپس فرار کرده است.(۳۲)
به هر حال، منافقان از اصحاب على علیهالسلام که مىخواستند ضربه دیگرى را بر او وارد سازند، قرّاء ساده لوح را تحریک کردند و آنها همگى از آن حضرت خواستند که ابوموسى را به عنوان داور و حَکَم انتخاب کند و بدین گونه دست و بال على علیهالسلام را بستند و او را به این امر مجبور کردند. به قول ابن عبدربه: «کسانى که عداوت امیرالمؤمنین على علیهالسلام را در دل خود پنهان کرده بودند براى خود ظاهرى از تقوا ساختند و خود را به عنوان اصحاب رسول خدا قلمداد کردند تا در مواقع سرنوشت ساز على علیهالسلام را به زحمت اندازند».(۳۳)
اتنخاب موسى درست در همین جهت بود، به اضافه اینکه تعصبات قبیلهاى، بعضى از سران خوارج را اشباع مىکرد. همانگونه که پیش از این نقل کردیم ابوموسى اهل یمن بود و اشعث بن قیس نیز یمنى بود و انتخاب عبداللّه بن عباس را از این جهت رد کرد که او از قبیله مضر بود و عمروعاص هم مضرى بود و گفت که ما حاضر نیستیم هر دو داور مضرى باشند؛ ما یک نفر یمنى را انتخاب مىکنیم اگرچه به ضرر ما حکم کند. ابن عباس نیز گفته بود که ابوموسى را از این جهت پیشنهاد کردند که او یمنى بود.
سرانجام، سند صلح وحکمیت نوشته شد و على علیهالسلام بر خلاف میل خود و براى حفظ مصالح اسلام آن را امضا کرد.(۳۴)
بعدها قاریان قرآن براى مشخص شدن خود کلاه مخصوصى به نام «برنس»(۳۹) بر سر مىگذاشتند و لذا به آنها «اصحاب برانس» هم گفته مىشد.
قرّاء در کارهاى سیاسى دخالتى نداشتند اما در حکومت عثمان از کارهاى او انتقاد مىکردند، تا جایى که عثمان بعضى از آنها را تبعید کرد(۴۰) و سرانجام به این دلیل که او از حدود الهى خارج شده است بر او شوریدند و در قتل او شرکت جستند.
در جنگ میان امیرالمؤمنین على علیهالسلام و معاویه جمعى از قرّاء از سیاست و جنگ و به قول خودشان از فتنه ها کناره گیرى کردند که از جمله آنها عبداللّه بن مسعود بود که با چهارصد نفر از قرّاء در جنگ صفین گوشهگیرى و اعتزال پیش گرفتند و به کناره رفتند.(۴۱) در مقابل آنها جمع کثیرى از قرّاء کوفه و بصره و مدینه در جنگ صفین در رکاب على علیهالسلام بودند و جمعى از قرّاء شام هم با معاویه همراهى مىکردند(۴۲) و همین قرّاء ساده لوح و مقدس بودند که در جریان حکمیت بازیچه دست توطئهگران و دشمنان على علیهالسلام قرار گرفتند و ستون اصلى حزب خوارج شدند.
مطلب دیگرى که باید در اینجا مورد توجه قرار گیرد این است که بعضى از نویسندگان معاصر، از جمله دکتر نایف محمود، مىکوشند پیدایش گروه خوارج و بازىهاى حکمیت را با اصحاب عبداللّه بن سبا مرتبط سازند. اینان مىگویند این سبائیه بود که حزب خوارج را به وجود آورد و تمام توطئه هاى مربوط به حکمیت از آنها ناشى شد؛ آنها در باط دشمن على علیهالسلام بودند و از یهود دستور مىگرفتند.
مهمترین دلیل آنها این است که سبائیه در قتل عثمان شرکت فعالانه داشتند و گرداننده معرکه بودند و سران خوارج مانند نافع بن ارزق و حرقوص بن زهیر و ابن کواء و افراد دیگر نیز در قتل عثمان فعال بودند و این نشانه نوعى رابطه میان آنهاست.(۴۳)
نویسنده دیگرى مىگوید: افکار مسموم عبداللّه بن سبا در پیکره امت اسلامى ریخته شد و از جمله معرکه صفین را به وجود آورد و افکار مسموم ابن سبا در مسأله حکمیت آشکار شد.(۴۴)
به نظر ما این سخن پایه درستى ندارد و نمىتوا آن را قبول کرد، زیرا:
اولاً، وجود تاریخى شخصى به نام عبداللّه بن سبا و حزبى به نام سبائیه مورد تردید است و محققان آن را قبول ندارند.(۴۵)
ثانیا، در جریان حکمیت در هیچ منبعى از ابن سبا و اصحاب او نامى برده نشده است و مجرد اینکه آنها در قتل عثمان شرکت داشتند به هیچ وجه نمىتواند رابطه میان ابن سبا و خوارج را ثابت کند.
ثالثا، کسانى که به وجود عبداللّه بن سبا عقیده دارند، او را از غالیان در حق على علیهالسلام مىدانند که آن حضرت را تا سر حد خدایى بالا برد و حتى کشته شدن او را قبول نکرد و گفت او نمىمیرد. پس چگونه مىتوان او و طرفدارانش را در صف خوارج و حتى از سران خوارج قلمداد کرد؟
۶٫ نهج البلاغه، خطبه ۶۰٫
۷٫ سوره حجرات، آیه ۴٫
۸٫ طبرسى: مجمع البیان، ج۹، ص۱۹۵، ط بیروت؛ ابن هشام: السیره النبویه، ج۴، ص۲۰۷، ط مصر.
۹٫ ابن ابى الحدید: شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۶۶؛ واقدى: المغازى، ج۲، ص۹۴۸؛ مجلسى: بحارالأنوار، چاپ قدیم، ج۸، ص۵۹۶٫ البته پیشگویى پیامبر درباره مارقین که همان خوارج هستند و قتال على علیهالسلام با آنها در منابع حدیثى به طور مکرر آمده است که در آینده آنها را خواهیم آورد.
۱۰٫ مجمع البیان، ج۵، ص۶۳؛ زمخشرى: الکشاف، ج۲، ص۲۸۱؛ سیوطى: اسباب النزول در حاشیه تفسیر جلالین، ص۴۲۲٫
۱۱٫ سوره توبه، آیه ۵۷٫
۱۲٫ ولهاوزن: الخوارج و الشیعه، ص۴۵٫
۱۳٫ دکتر نایف محمود معروف: الخوارج فى العصر الاموى، ص۱۷٫
۱۴٫ مبرد: الکامل، ج۳، ص۱۰۰۷؛ بغدادى: الفرق بین الفرق، ص۷۶؛ اسفرائینى: التبصیر فى الدین، ص۴۷؛ زمخشرى : الکشاف، ج۲، ص۲۸۱؛ ممقانى: تنقیح المقال، ج۳، ص۶۳ و بسیارى منابع دیگر.
۱۵٫ ابن جوزى: تلبیس ابلیس، ص۹۰٫
۱۶٫ نصر بن مزاحم: وقعه صفین، ص۲۱٫
۱۷٫ اسکافى: المعیار و الموازنه، ص۱۶۵٫
۱۸٫ نصر بن مزاحم: همان، ص۵۰۰٫
۱۹٫ علامه مجلسى: بحارالأنوار، چاپ قدیم، ج۸، ص۵۹۰٫
۲۰٫ دکتر عامر نجّار: الخوارج عقیده و فکرا و فلسفه، ص۵۴٫
۲۱٫ ابن ابى الحدید: شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۱۱۳٫
۲۲٫ طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۶۱۰٫
۲۳٫ شرح نهج البلاغه.
۲۴٫ احمد امین: فجر الاسلام، ص۲۶۲٫
۲۵٫ قرآن به نیزه کردن سپاه معاویه در اکثر کتابهاى تاریخى آمده است، ولى معلوم نیست که روى چه مبنایى بروکلمان آن را قبول ندارد و اعتقاد دارد که این یک امر وهمى است (تاریخ الشعوب الاسلامیه، ص۱۱۸).
۲۶٫ تاریخ یعقوبى، ج۲، ص۱۷۸٫
۲۷٫ نصر بن مزاحم: وقعه صفى، ص۴۸۱٫
۲۸٫ طبرى: تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۳۴؛ ابوالفداء: المختصر فى اخبار البشر، ج۲، ص۸۹٫
۲۹٫ ابن سعد: الطبقات الکبرى، ج۴، ص۱۰۷٫
۳۰٫ ابن حجر عسقلانى: الاصابه، ج۲، ص۳۵۲٫
۳۱٫ ممقانى: تنقیح المقال، ج۲، ص۲۰۳٫
۳۲٫ طبرى: تاریخ الامم، ج۴، ص۳۶؛ وقعه صفین، ص۴۹۹٫
۳۳٫ العقد الفرید، ج۴، ص۳۴۷٫
۳۴٫ جزئیات این سند سیاسى واختلافات و گفتگوهایى که بر سر آن میان اصحاب على علیهالسلام در گرفت و متنهاى گوناگونى از آن در کتابهاى تاریخى آمده است، از جمله وقعه صفین، ص۵۰۸ به بعد و تاریخ طبرى، ج۴، ص۳۸ به بعد و شرح نهجالبلاغه، ج۲، ص۲۰۶٫
۳۵٫ المبرد: الکامل، ج۲، ص۱۱۷؛ وقعه صفین، ص۵۱۴؛ شیخ مفید: الاختصاص، ص۱۸۰٫
۳۶٫ الخوارج و الشیعه، ص۱۵٫
۳۷٫ تاریخ سیاسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۱، ص۳۲۴٫
۳۸٫ دکتر محمود رامیار: تاریخ قرآن، ص۱۳۱٫
۳۹٫ برنس نوعى شبکلاه ساده است که هم اکنون نیز در بعضى از کشورهاى اسلامى به خصوص در شمال افریقا معمول است. رجوع کنید به پ.آذرى: فرهنگ البسه مسلمانان، ترجمه حسینعلى هروى، ص۷۰٫
۴۰٫ طبرى: تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۲۶۱٫
۴۱٫ دینورى: الاخبار الطوال، ص۱۶۵٫
۴۲٫ ابن ابى الحدید: شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۲۹٫
۴۳٫ نایف محمود: الخوارج فى العصر الاموى، ص۵۵ به بعد.
۴۴٫ دکتر عامر النجار: الخوارج عقیده و فکرا و فلسفه، ص۲۶٫
۴۵٫ مرتضى عسکرى: عبداللّه بن سبا، ص۲۸؛ طه حسین: الفتنه الکبرى، ج۲، ص۹۱٫
مورخان به طور کلى پیدایش گروه خوارج را از جنگ صفین و داستان حکمیت مىدانند و از آن فراتر نمىروند و همچنین معتقدند که حرکت آنها صددرصد انگیزه دینى داشته و از تقواى زیاد و اعتقاد محکم به مبانى اسلامى نشأت گرفته است اگر چه در تشخیص خود دچار خطا و اشتباه شدهاند. حتى بعضى از نویسندگان آنها را به خاطر تقوا و دین باورى و شجاعتشان مورد ستایش قرار دادهاند. ولهاوزن مىگوید: خوارج همان گونه که از نامشان پیداست یک حزب انقلابى روشنى بودند. آرى، آنان انقلابیونى بودند که التزام به تقوا داشتند، و خوارج نه از تعصبات عربى، بلکه از حقیقت اسلام منشأ گرفتهاند و به مسائل با تقواى اسلامى مىنگریستند.(۵)
ولهاوزن در جاى جاى کتاب خود خوارج را ستوده و شیعه را کوبیده است، همچنانکه مانند «لامنس»، یکى دیگر از مستشرقان، از بنى امیه نیز طرفدارى کرده و آنان را مورد تمجید قرار داده است.
در حالى که با بررسى مجموعه اسناد و مدارک و تحقیق در سوابق سران حزب خوارج و وابستگىهاى قبیلهاى آنان و ریشه یابى اندیشهها و گفتههایشان به ویژه در جریان حکمیت، حقیقت امر روشن مىشود و ماهیت واقعى رهبران خوارج از پشت پرده تزویر و تقدّس رخ مىنماید.
شک نیست که تودههاى انبوه خوارج ساده لوحان احمقى بودند که با انگیزه دفاع از اسلام و اجراى حکم خدا قدم در این راه نهادند و به تعبیر امیرالمؤمنین على علیهالسلام : آنها حق را مىجستند اما در راه خطا قدم برمىداشتند.(۶)
ولى آیا سران خوارج و گردانندگان این حرکت نیز همین گونه مىاندیشیدند؟ آیا باور کردنى است که یک حزب متشکّل و سازمان یافته و یک جریان تند و افراطى، بى هیچ سابقهاى و به یکباره در عرض چند ساعت متولد شود و تشکّل یابد؟ آیا باور کردنى است که در جنگ صفین گروهى با اصرار تمام از على علیهالسلام بخواهند که دست از جنگ بردارد و حمکمیت را بپذیرد و حتى او را با تهدید به قتل به این کار وادار سازند، اما پس از قبول حکمیت از جانب على علیهالسلام بلافاصله تغییر موضع بدهند و قبول حکمیت را کفر بدانند و از على علیهالسلام بخواهند که از این کار کفرآمیز توبه کند وگرنه با او مثل یک کافر رفتار خواهند کرد، و بالاخره او را بکشند؟
ما تصور مىکنیم که یک محقق نباید از کنار این واقعه تاریخى به سادگى بگذرد، بلکه باید زمینه هاى فکرى آن را ریشه یابى کند و عامل مهم تعصبات قبیلهاى را که حتى پس از اسلام نیز در میان عربها حاکمیت داشت از نظر دور ندارد.
بسیارى از رهبران خوارج و کسانى که در میان سادهلوحان از سپاه على علیهالسلام در جنگ صفین پس از پذیرش حکمیت بذر شورش باشیدند، از قبیله بنى تمیم و بنى ربیعه (که تیرهاى از بنى تمیم است) بودند. کسانى مانند شبث بن ربعى و حرقوص ابن زهیر (ذوالثدیه) و مسعر بن فدکى و عروه بن ادیه و مرداس بن ادیه، که در نظر خوارج بعدى از سلف صالح هستند، همه از قبیله بنى تمیم بودند. البته از قبایل دیگر نیز کم و بیش شرکت داشتند اما بیشتر رهبران خوارج از این قبیله بودند و از قریش هیچ کس در میان خوارج نبود.
بنى تمیم در زمان جاهلیّت با قبیله مضر و بخصوص تیره قریش دشمنى و جنگ داشتند و حتى پس از اسلام نیز، که به ظاهر مسلمان شده بودند، گاه و بیگاه دشمنى دیرینه خود با قریش را آشکار مىکردند و از اینکه پیامبر از قریش است ناراحت بودند و حسد مىورزیدند.
در اینباره به دو سند تاریخى زیر توجه فرمایید:
۱٫ جمعى از قبیله بنى تمیم وارد مسجد پیامبر شدند و بىآنکه ادب و احترام پیامبر را رعایت کنند از پشت حجرهها ندا در دادند که «اخرج الینا یا محمّد جئناک لنفاخرک» (اى محمّد! بیرون آى که آمدهایم با تو مفاخره کنیم) یعنى امتیازات و مفاخر و برترىهاى قبیله خود را بر تو ثابت کنیم. آنگاه به مال و ثروت و کثرت جمعیت و جیزهایى از این قبیل فخر فروشى کردند و این آیه شریفه درباره آنها نازل شد:
اِنَّ الَّذینَ یُنادُونَکَ مِنْ وَرآءِ الْحُجُراتِ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْقِلُونَ.(۷)
کسانى که تو را از پشت حجره ها ندا می دهند بسیارى از آنها نمی فهمند.(۸)
۲٫ در یکى از جنگها هنگامى که پیامبر خدا غنایم جنگى را تقسیم می کرد مردى از بنى تمیم به نام ذوالخویصره، که همان حرقوص بن زهیر بود، سر رسید و گفت: یا محمّد! عدالت را رعایت کن! پیامبر فرمود: وای بر تو! اگر من عدالت را رعایت نکنم پس چه کسى این کار را خواهد کرد ؟ بعضى از اصحاب خواستند او را بکشند ، پیامبر فرمود: رهایش کنید، همانا براى او یارانى خواهد بود که نماز شما در مقابل نماز آنها و روزه شما در مقابل روزه آنها کوچک شمرده می شود، و آنها قرآن را تلاوت مىکنند اما از گلوهایشان تجاوز نمی کند، آنها از دین خارج می شوند همانگونه که تیر از کمان رها می شود. سپس افزود: آنها بر مسلمانان خروجمی کنند. نشانه آنها این است که در میانشان مرد سیاه رنگى است که یکى از پستانهاى او مانند پستان زن است.(۹)
مفسران مىگویند(۱۰) درباره همین جریان اعتراض حرقوص بن زهیر به پیامبر بود که این آیه شریفه نازل شد:
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِى الصَّدَقاتِفَاِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ اِنْ لَمْ یُعْطَوْا مِنْهآ اِذا هُمْ یَسْخَطُونَ.(۱۱)
و از منافقان کسانى هستند که در امر صدقات تو را طعنه مىزنند؛ اگر به آنها داده شود خرسند مىشوند و اگر داده نشود پس آنان خشمگین مىشوند.
جالب است که در این سند تاریخى که اکثر مورخان و محدثان و مفسران آن را نقل کردهاند منافقى که به پیامبر اعتراض مىکند و قرآن او را از جمله منافقان مىشمارد کسى است که ذوالخویصره نام دارد و او همان حرقوص بن زهیر است که از رهبران خوارج بود و در جنگ صفین، پس از جریان حکمیت، شدیدا به على علیهالسلام اعتراض نمود و جمعى را به دنبال خود کشید و سرانجام در جنگ نهروان کشته شد، و او همان ذوالثدیه بود که على علیهالسلام جنازه او را جستجو کرد تا اینکه آن را یافت و ازاینکه وعده پیامبر تحقق یافته است خدا را شکر نمود (تفصیل داستان بعدا خواهد آمد).
این سند بسیار با ارزش است و سابقه تاریخى و زمینه فکرى یکى از رهبران خوارج را به خوبى نشان مىدهد. اما ولهاوزن که همواره از خوارج دفاع مىکند مىگوید: «طبیعى است که این قصه افسانهاى بیش نیست»(۱۲) و در پانوشت همان صفحه، مىگوید: «این شخص مجهول است».
چگونه است که آقاى ولهاوزن مطلبى را که به مذاق او خوشایند نیست افسانه مىداند، در حالى که این مطلب در اکثر کتاب هاى تاریخى و حدیثى و حتى در صحیح مسلم و صحیح بخارى هم آمده و این کتاب ها همان هایى است که ولهاوزن تمام نظریات خود را بر اساس آنها ابراز داشته است؟
دیگر اینکه آقاى دکتر نایف محمود اظهار می دارد که ذوالخویصره که آیه در حق او نازل شده غیر از حرقوص بن زهیر است و آنها دو نفرند.(۱۳)
در حالى که در بیشتر منابع تصریح شده که ذوالخویصره و ذوالثدیه لقب حرقوص بن زهیر بوده است(۱۴) و ابن جوزى پس از نقل این خبر گفته که این تمیمى اولین خارجى در اسلام است.(۱۵)
یکى دیگر از سران و رهبران خوارج اشعث بن قیس است. این شخص عامل عثمان در آذربایجان بود و پس از قتل عثمان، على علیهالسلام نامهاى به او نوشت و از وى خواست که اموال موجود را باز پس دهد. وقتى نامه به دست او رسید سخت وحشت کرد و به دوستان خود گفت تصمیم دارم که اموال آذربایجان را بردارم و به معاویه ملحق شوم. قوم او گفتند مرگ از این کار بهتر است. آیا قوم خود و شهر و دیار خود را رها مىکنى و به اهل شام مىپیوندى؟ اشعث شرمنده شد و از اینکه به معاویه ملحق شود ترسید و به ناچار به سوى على آمد.(۱۶)
این سند تاریخى ضعف ایمان و پول پرستى او را نشان مىدهد و این حقیقت را روشن مىسازد که او در سپاه على چگونه و با چه روحیهاى شرکت کرده بود.
دنیا پرستى این گروه به ظاهر مقدس در سخنان مالک اشتر سردار رشید على علیهالسلام نیز منعکس است. مالک در مقام مناظره با آنها، هنگامى که على علیهالسلام را به قبول حکمیت و متوقف کردن جنگ مجبور کردند، گفت:
یا اصحاب الجباه السود کنا نظن صلاتکم هذه زهاده فى الدنیا و شوقا الى اللّه فلا ارى فرارکم من الموت الاّ الى الدنیا.(۱۷)
اى صاحبان پیشانىهاى پینه بسته و سیاه! چنین مىپنداشتیم که این نماز شما نشانه زهد و بى اعتنایى به دنیا و شوق به خداست. اکنون نمىبینیم فرار شما از مرگ را مگر به خاطر دنیا.
حال به سند دیگرى در مورد تعصبهاى جاهلى اشعث بن قیس توجه کنید تا روشن گردد که سران خوارج چگونه گرفتار تعصبهاى قبیلهاى بودند.
پس از آنکه در جنگ صفین على علیهالسلام را مجبور به قبول حکمیت کردند آن حضرت، عبداللّه بن عباس را به عنوان حکَم تعیین کرد، اما اشعث بن قیس که خود اهل یمن بود گفت: نه به خدا قسم نمىگذاریم که در این امر دو نفر از قبیله مضر حکَم باشند؛ عمروعاص که از طرف معاویه تعیین شده از قبیله مضر است و ما باید مردى از یمن انتخاب کنیم. آنگاه اضافه کرد: اینکه دو حَکَم به ضرر ما حکم کنند، در حالى که یکى از آن دو یمنى باشد، براى ما بهتر است از اینکه به نفع ما حکم کنند در حالى که هر دو از قبیله مضر هستند.(۱۸)
ملاحظه کنید که شدّت و حدّت تعصبات نژادى چگونه در سخن این مرد خارجى موج مىزند؛ مردى که اکنون خود گرداننده معرکه تحکیم است و در تعیین حَکَم اظهار نظر مىکند ولى ساعتى بعد قبول حکمیت را کفر مىداند و بقیه قضایا…
بنابراین، انتخاب ابوموسى اشعرى به حکمیت و تحمیل آن به حضرت على علیهالسلام از تعصبهاى نژادى منشأ مىگرفت و لذا بن عباس به ابو موسى گفت: اى ابوموسى! این مردم تو را حکمیت انتخاب کردند اما نه به خاطر فضیلتى که در توست زیرا مانند تو در میان مهاجر و انصار بسیارند، بلکه آنها نخواستند جز اینکه یک یمنى را برگزینند.(۱۹)
خوارج نخستین همه از قبیله ربیعه بودند و این قبیله پیش از اسلام با قبیله مضر، که قریش از شاخههاى آن است، دشمنى داشتند و به قول دکتر نجّار: شاید علت اینکه خوارج، قرشى بودن را در امام شرط نمىدانند همین باشد.(۲۰)
تعصبهاى قبیله اى و نژادى خوارج به خصوص دشمنى آنان با قریش بعدها هم ادامه یافت که در تاریخ آنها منعکس است و ما چند نمونه آن را ذکر می کنیم :
ـ هنگامى که ابوحمزه خارجى در سال ۱۳۰ به مدینه حمله کرد و مردم مدینه را شکست داد ـ که در تاریخ به نام «واقعه قدید» معروف است ـ اسیران را مىآوردند، هر کس از قریش بود مىکشتند و هر کس از انصار بود رها مىکردند.(۲۱)
المتر ان اللّه اظهر دینه
و صلّت قریش خلف بکر بن وائل(۲۲)
آیا ندیدى که چگونه خداوند دین خود را پیروز کرد و قریش پشت سر بکر بن وائل نماز خواند؟
از این نمونه ها بسیار است که در فصول آینده خواهد آمد و همه اینها بیانگر روح متعصب آنهاست که على رغم تظاهرشان به اسلام و زهد و تقوا، تعصب قبیلهاى در کارهاى آنها آشکار بود و لذا با وجود اینکه خوارج شعار مساوات مىدادند و خلافت اسلامى را مخصوص قریش و حتى عرب نمىدانستند، و در عین حال، مسلمانان غیر عرب که به موالى مشهور بودند کمتر دور خوارج را گرفتند، زیرا در پشت این شعارهاى فریبنده تعصبات قومى آنها را مىدیدند. ابن ابى الحدید نقل مىکند که یک نفر از موالى دختر یکى از خوارج را خواستگارى کرده بود، دوستان آن خارجى که از جریان مطلع شده بودند به او گفتند ما را رسوا کردى.(۲۳)این است که احمد امین مىگوید: تعداد موالى در میان خوارج اندک بود؛ زیرا آنها نسبت به نژاد خود متعصب بودند و موالى را تحقیر مىکردند.(۲۴)
داستان تحکیم و پیامدهاى آن :
با توجه به زمینههاى سیاسى و عصبیتهاى قومى و نژادى، که نمونههایى از آن را نقل کردیم، کسانى که کینه و حسد امیرالمؤمنین على بن ابى طالب علیهالسلام را در دل داشتند ولى به ناچار در سپاه آن حضرت قرار گرفته بودند، و به ظاهر از جمله اصحاب على علیهالسلام به حساب مىآمدند، همواره در پى فرصتى بودند که به آن حضرت ضربه بزنند و آنچه را که مدتها پنهان مىکردند، آشکار سازند.
چنین فرصتى در جنگ صفین به دست آمد، در مسأله تحکیم.
جریان جنگ صفین و شرح جزئیات آن در کتابهاى تاریخى به تفصیل آمده است و ما نیازى به تکرار آن نداریم. چیزى که ما در صدد آن هستیم ارزیابى مسأله حکمیت است که خط پایان جنگ صفین و نقطه آغاز پیدایش گروه خوارج بود که تنشهاى تندى را در جامعه اسلامى پدید آورد و موجب دردسرهاى بزرگى براى على علیهالسلام گردید و منجر به شهادت آن حضرت شد.
در جنگ صفین، سپاه على علیهالسلام که طعم شیرین پیروزى را در جنگ جمل چشیده بود، در مقابل سپاه معاویه قرار گرفت و پس از آنکه جنگ شروع شد سپاه على علیهالسلام این بار هم در آستانه پیروزى نهایى قرار گرفت و چیزى نمانده بود که سپاه شام به طور کلى شکست بخورد و بساط معاویه برچیده شود که حیله گرىهاى معاویه و دستیارانش از یک سو و توطئهها و فعالیتهاى خیانتکاران در داخل سپاه على علیهالسلام از سوى دیگر، سرنوشت جنگ را عوض کرد و معاویه را از شکست حتمى نجات داد.
حیله این بود که به تدبیر عمر و عاص، سپاه شام قرآنها را به نیزه زدند و خطاب به سپاه على علیهالسلام گفتند: دست از جنگ بردارید، و میان ما و شما قرآن حاکم باشد(۲۵)
على علیهالسلام که معاویه و یارانش را خوب مىشناخت فریاد زد که این یک حیله است، آنها اهل قرآن نیستند. و دستور داد که جنگ ادامه یابد، اما منافقان در سپاه على علیهالسلام و آنها که در انتظار فرصتى بودند، رو در روى آن حضرت قرار گرفتند و خواستار پایان جنگ و قبول حاکمیت قرآن شدند. در رأس این گروه، اشعث بن قیس قرار داشت.
درباره سوابق اشعث قبلاً مطالبى را آوردیم. اکنون اضافه مىکنیم که به گفته یعقوبى، اشعث با معاویه ارتباط مخفیانه داشته و معاویه قبل از جریان قرآن به نیزه کردن، اشعث را به خود جلب کرده بود.(۲۶) چیزى که این نظریه را تقویت مىکند، این است که اشعث شب قبل از قرآن به نیزه کردن، / که به «لیله الهریر» معروف است، در میان سپاه على علیهالسلام سخنرانى کرده و آنها را از جنگ بر حذر داشته بود.(۲۷)
ضمنا توجه کنیم که ترکیب سپاه على علیهالسلام بیشتر از قریش و مهاجر و انصار و مسلمانان بصره و کوفه بود و جمعى هم از یمن بودند؛ ولى سپاه معاویه بیشتر از یمنىها تشکیل شده بود و اشعث بن قیس هم یمنى بود.
علاوه بر اشعث، کسان دیگرى مانند مسعر بن فدکى و زید بن حصین و مانند آنها که بعدها از سران خوارج شدند، با اصرار تمام از على علیهالسلام خواستند که جنگ را متوقف کند و مالک اشتر را که سخت درگیر جنگ بود، پیش خود فرا بخواند. حتى آن حضرت را تهدید کردند که اگر از توقف جنگ و قبول حکمیت امتناع ورزد او را خواهند کشت، همان گونه که عثمان را کشتند و یا او را تحویل معاویه خواهند داد.(۲۸)
و بدین گونه على علیهالسلام مجبور شد پیشنهاد معاویه را در مورد صلح و تعیین نمایندهاى براى مذاکره بپذیرد. پس از پذیرش حکمیت از جانب على علیهالسلام ، معاویه عمر و عاص را که مردى حیلهگر و شیاد بود، به عنوان حَکَم و نماینده تعیین کرد و على علیهالسلام مالک اشتر و عبداللّه بن عباس را پیشنهاد کرد؛ ولى اینجا نیز دشمنان آن حضرت که در سپاه او جاى گرفته بودند دشمنى خود را آشکار ساختند و امیرالمؤمنین علیهالسلام را مجبور کردند که ابوموسى اشعرى را انتخاب کند.
ابوموسى اشعرى که مردى احمق و بى عرضه بود از جمله قاریان قرآن به حساب مىآمد و گفته شده است که او صداى خوبى داشت و به مردم قرآن تعلیم مىداد(۲۹) و صداى قرآن او از سنج و بربط و نى زیباتر بود(۳۰) و به همین جهت در میان قرّاء (که طبقه خاصى در جامعه اسلامى بودند و در سپاه على علیهالسلام جمعیت قابل اعتنایى را تشکیل مىدادند) به زهد و تقوا معروفیت داشت و وجیه الملّه بود.
ابو موسى دشمن على علیهالسلام بود، به طورى که در جنگ جمل مردم را از جهاد در رکاب آن حضرت باز مىداشت(۳۱) و در جنگ صفین نیز از على علیهالسلام گریخته و در موضعى از شام مقیم شده بود. به همین جهت، هنگامى که او را به عنوان نماینده و حَکَم از سوى امیرالمؤمنین علیهالسلام پیشنهاد کردند آن حضرت فرمود که او مورد رضایت من نیست؛ او از من جدا شده و مردم را بر ضدّ من شورانیده و سپس فرار کرده است.(۳۲)
به هر حال، منافقان از اصحاب على علیهالسلام که مىخواستند ضربه دیگرى را بر او وارد سازند، قرّاء ساده لوح را تحریک کردند و آنها همگى از آن حضرت خواستند که ابوموسى را به عنوان داور و حَکَم انتخاب کند و بدین گونه دست و بال على علیهالسلام را بستند و او را به این امر مجبور کردند. به قول ابن عبدربه: «کسانى که عداوت امیرالمؤمنین على علیهالسلام را در دل خود پنهان کرده بودند براى خود ظاهرى از تقوا ساختند و خود را به عنوان اصحاب رسول خدا قلمداد کردند تا در مواقع سرنوشت ساز على علیهالسلام را به زحمت اندازند».(۳۳)
اتنخاب موسى درست در همین جهت بود، به اضافه اینکه تعصبات قبیلهاى، بعضى از سران خوارج را اشباع مىکرد. همانگونه که پیش از این نقل کردیم ابوموسى اهل یمن بود و اشعث بن قیس نیز یمنى بود و انتخاب عبداللّه بن عباس را از این جهت رد کرد که او از قبیله مضر بود و عمروعاص هم مضرى بود و گفت که ما حاضر نیستیم هر دو داور مضرى باشند؛ ما یک نفر یمنى را انتخاب مىکنیم اگرچه به ضرر ما حکم کند. ابن عباس نیز گفته بود که ابوموسى را از این جهت پیشنهاد کردند که او یمنى بود.
سرانجام، سند صلح وحکمیت نوشته شد و على علیهالسلام بر خلاف میل خود و براى حفظ مصالح اسلام آن را امضا کرد.(۳۴)
وقتى این قرارداد در مقابل صفوف لشکر خوانده شد، از گوشه و کنار صداى اعتراض و شورش برخاست. شورشیان مىگفتند در دین خدا نباید کسى را داور قرار داد؛ مىگفتند قبول حکمیت کفر است. کم کم موج اعتراض بالا گرفت و به خصوص طبقه قرّاء از سپاه على علیهالسلام فریاد «لا حکم الاّ للّه» سر دادند و عجیب اینکه جمعى از کسانى که قبول حکمیت را به على علیهالسلام تحمیل کردند و به او گفتند که چرا دعوت به قرآن را نمىپذیرد، و تا جایى پیش رفتند که آن حضرت را تهدید به قتل کردند، آنها نیز به شورشیان پیوستند و قبول حکمیت را مساوى با کفر قلمداد کردند و گفتند که قبول حکمیت گناه کبیره است؛ ما از آن توبه کردیم، على هم باید توبه کند.(۳۵)
طبیعى بود که امیرالمؤمنین علیهالسلام نمىتوانست پس از امضاى وثیقه و سند حکمیت، زیر بار آن نرود. به علاوه، او خود را گناهکار نمىدانست که توبه کند و لذا سخن شورشیان را نپذیرفت و آنها نیز در مقابل آن حضرت قد علم کردند و بدین سان نطفه حزب خوارج بسته شد .
در اینجا باید دید که چگونه جمعیتى نخست مطلبى را با اصرار زیاد پیشنهاد مىکنند و آن را تنها حکم خدا مىدانند، به طورىکه اگر کسى ـ ولو شخص خلیفه ـ آن نپذیرد باید او را کشت، و آنگاه در عرض مدت بسیار کوتاهى که شاید از چند ساعت تجاوز نمىکند آنچنان تغییر عقیده مىدهند که قبول آن پیشنهاد را کفر مىدانند و کسى را که آن پیشنهاد را بر خلاف میل باطنى خود عملى کرده است به عنوان کافر معرفى مىکنند؟
راستى این یک تناقض آشکار نیست؟ آیا مىتوان به سادگى از کنار این موضوع گذشت؟
براى رفع این تناقض، ولهاوزن از برنوف نقل مىکند که گویا کسانى که قبول حکمیت را به على تحمیل نمودند غیر از کسانى بودند که آن را محکوم کردند و شعار «لا حکم الاّ للّه» سر دادند. برنوف گفته است که گروه اول از قرّاء و گروه دوم از بدویان بودند.(۳۶)
این راه حل با واقعیت هاى تاریخى جور در نمىآید، زیرا مورخان اتفاق نظر دارند همان هایى که حکمیت را به على علیهالسلام تحمیل کردند کسانى بودند که در مقام اعتراض برآمدند و چنانکه نقل کردیم در توجیه کار خود گفتند ما که حکمیت را قبول کرده بودیم مرتکب گناه شده ایم و اکنون توبه مىکنیم.
آقاى ابراهیم حسن در این زمینه اظهار می دارد: پیدایش گروه خوارج مایه حیرت است، زیرا آنها بودند که على علیهالسلام را به پذیرفتن داورى واداشتند که به ناچار رضایت داد، و شگفتا که به دستاویز چیزى که خودشان در پذیرفتن آن اصرار داشتند، بر ضدّ على علیهالسلام برخاستند. ایشان پس از این بیان، نتیجه مىگیرد که بناى ظهور خوارج بر مقدماتى است که به خوبى واضح نیست.(۳۷)
به نظر ما در پشت این صحنه شگفتانگیز، دستهاى مرموز و خیانتکارى بوده است که با هدف ضربه زدن به امیرالمؤمنین علیهالسلام و ایجاد شکاف در صفوف سپاه آن حضرت و با نقشه هاى حساب شده و اندیشیده، فعالیت مىکرده است.
افراد خیانتکار و منافقى مانند اشعث بن قیس و حرقوص بن زهیر و مسعر بن فدکى، که قبلاً با خیانتها وتعصبات نژادى و توطئه گرىهاى آنها آشنا شدیم، آتش بیارِ این معرکه بودند و همانها بودند که نخست امیرالمؤمنین علیهالسلام را مجبور به پذیرش حکمیت کردند به این بهانه که معاویه دعوت به قرآن مىکند و باید آن را پذیرفت و آنگاه که این نقشه را عملى و زمینه را کاملاً آماده ساختند، این اندیشه را که نمىتوان در دین خدا کسى را حَکَم قرار داد در میان ساده لوحان از سپاه على علیهالسلام پخش کردند و آنان را به شورش علیه آن حضرت واداشتند.
علاوه بر مدارک مهمى که قبلاً در مورد خیانتکارى و تعصبات نژادى این افراد نقل کردیم، این مطلب را هم در اینجا خاطرنشان مىکنیم که پس از پایان جنگ صفین و جدایى خوارج از على علیهالسلام ، مدت زمان زیادى طول نکشید که هزاران نفر از خوارج به خیانتکارى سران خود پى بردند و مجددا به سپاه آن حضرت پیوستند و از اینکه بازیچه دست توطئه گران شده بودند اظهار ناراحتى کردند و حتى در جنگ نهروان با خوارج جنگیدند به طورى که پس از این خواهد آمد.
بنابراین، باید حساب جمعیتى ساده اندیش و مقدس را که قلبى صاف داشتند ولى احمق و بى شعور بودند و فورا تحت تأثیر تبلیغات این و آن قرار مىگرفتند، از حساب مشتى سیاستباز و دغلکار و توطئهگر که با اسلام و قریش و على (ع) دشمنى دیرینه داشتند و خود را در سپاه آن حضرت جا زده بودند، جدا کرد. اینها بودند که بازى حکمیت را با برنامه ریزى دقیق به راه انداختند و آن گروه ساده لوح بیچاره را به بازى گرفتند و در دهانشان گذاشتند که قبول حکمیت واجب است و پس از آن که کار خودشان را کردند باز در دهانشان گذاشتند که قبول حکمیت کفر است و باید شعار «لا حکم الاّ للّه» داد، و مىدانیم که شعار همیشه از شعور ناشى نمىشود.
در جریان حکمیت از طبقهاى به نام «قرّاء» بسیار نام برده مىشود. اکنون ببینیم آنها چه کسانى بودند؟
قرّاء جماعتى بودند که قرآن را نیکو تلاوت مىکردند و اینها حتى در زمان پیامبر هم بودند و به این نام شهرت داشتند و از احترام و محبوبیت خاصى برخوردار بودند و حتى در اشغال بعضى از مناصب بر دیگران مقدم مىشدند.(۳۸)طبیعى بود که امیرالمؤمنین علیهالسلام نمىتوانست پس از امضاى وثیقه و سند حکمیت، زیر بار آن نرود. به علاوه، او خود را گناهکار نمىدانست که توبه کند و لذا سخن شورشیان را نپذیرفت و آنها نیز در مقابل آن حضرت قد علم کردند و بدین سان نطفه حزب خوارج بسته شد .
در اینجا باید دید که چگونه جمعیتى نخست مطلبى را با اصرار زیاد پیشنهاد مىکنند و آن را تنها حکم خدا مىدانند، به طورىکه اگر کسى ـ ولو شخص خلیفه ـ آن نپذیرد باید او را کشت، و آنگاه در عرض مدت بسیار کوتاهى که شاید از چند ساعت تجاوز نمىکند آنچنان تغییر عقیده مىدهند که قبول آن پیشنهاد را کفر مىدانند و کسى را که آن پیشنهاد را بر خلاف میل باطنى خود عملى کرده است به عنوان کافر معرفى مىکنند؟
راستى این یک تناقض آشکار نیست؟ آیا مىتوان به سادگى از کنار این موضوع گذشت؟
براى رفع این تناقض، ولهاوزن از برنوف نقل مىکند که گویا کسانى که قبول حکمیت را به على تحمیل نمودند غیر از کسانى بودند که آن را محکوم کردند و شعار «لا حکم الاّ للّه» سر دادند. برنوف گفته است که گروه اول از قرّاء و گروه دوم از بدویان بودند.(۳۶)
این راه حل با واقعیت هاى تاریخى جور در نمىآید، زیرا مورخان اتفاق نظر دارند همان هایى که حکمیت را به على علیهالسلام تحمیل کردند کسانى بودند که در مقام اعتراض برآمدند و چنانکه نقل کردیم در توجیه کار خود گفتند ما که حکمیت را قبول کرده بودیم مرتکب گناه شده ایم و اکنون توبه مىکنیم.
آقاى ابراهیم حسن در این زمینه اظهار می دارد: پیدایش گروه خوارج مایه حیرت است، زیرا آنها بودند که على علیهالسلام را به پذیرفتن داورى واداشتند که به ناچار رضایت داد، و شگفتا که به دستاویز چیزى که خودشان در پذیرفتن آن اصرار داشتند، بر ضدّ على علیهالسلام برخاستند. ایشان پس از این بیان، نتیجه مىگیرد که بناى ظهور خوارج بر مقدماتى است که به خوبى واضح نیست.(۳۷)
به نظر ما در پشت این صحنه شگفتانگیز، دستهاى مرموز و خیانتکارى بوده است که با هدف ضربه زدن به امیرالمؤمنین علیهالسلام و ایجاد شکاف در صفوف سپاه آن حضرت و با نقشه هاى حساب شده و اندیشیده، فعالیت مىکرده است.
افراد خیانتکار و منافقى مانند اشعث بن قیس و حرقوص بن زهیر و مسعر بن فدکى، که قبلاً با خیانتها وتعصبات نژادى و توطئه گرىهاى آنها آشنا شدیم، آتش بیارِ این معرکه بودند و همانها بودند که نخست امیرالمؤمنین علیهالسلام را مجبور به پذیرش حکمیت کردند به این بهانه که معاویه دعوت به قرآن مىکند و باید آن را پذیرفت و آنگاه که این نقشه را عملى و زمینه را کاملاً آماده ساختند، این اندیشه را که نمىتوان در دین خدا کسى را حَکَم قرار داد در میان ساده لوحان از سپاه على علیهالسلام پخش کردند و آنان را به شورش علیه آن حضرت واداشتند.
علاوه بر مدارک مهمى که قبلاً در مورد خیانتکارى و تعصبات نژادى این افراد نقل کردیم، این مطلب را هم در اینجا خاطرنشان مىکنیم که پس از پایان جنگ صفین و جدایى خوارج از على علیهالسلام ، مدت زمان زیادى طول نکشید که هزاران نفر از خوارج به خیانتکارى سران خود پى بردند و مجددا به سپاه آن حضرت پیوستند و از اینکه بازیچه دست توطئه گران شده بودند اظهار ناراحتى کردند و حتى در جنگ نهروان با خوارج جنگیدند به طورى که پس از این خواهد آمد.
بنابراین، باید حساب جمعیتى ساده اندیش و مقدس را که قلبى صاف داشتند ولى احمق و بى شعور بودند و فورا تحت تأثیر تبلیغات این و آن قرار مىگرفتند، از حساب مشتى سیاستباز و دغلکار و توطئهگر که با اسلام و قریش و على (ع) دشمنى دیرینه داشتند و خود را در سپاه آن حضرت جا زده بودند، جدا کرد. اینها بودند که بازى حکمیت را با برنامه ریزى دقیق به راه انداختند و آن گروه ساده لوح بیچاره را به بازى گرفتند و در دهانشان گذاشتند که قبول حکمیت واجب است و پس از آن که کار خودشان را کردند باز در دهانشان گذاشتند که قبول حکمیت کفر است و باید شعار «لا حکم الاّ للّه» داد، و مىدانیم که شعار همیشه از شعور ناشى نمىشود.
در جریان حکمیت از طبقهاى به نام «قرّاء» بسیار نام برده مىشود. اکنون ببینیم آنها چه کسانى بودند؟
بعدها قاریان قرآن براى مشخص شدن خود کلاه مخصوصى به نام «برنس»(۳۹) بر سر مىگذاشتند و لذا به آنها «اصحاب برانس» هم گفته مىشد.
قرّاء در کارهاى سیاسى دخالتى نداشتند اما در حکومت عثمان از کارهاى او انتقاد مىکردند، تا جایى که عثمان بعضى از آنها را تبعید کرد(۴۰) و سرانجام به این دلیل که او از حدود الهى خارج شده است بر او شوریدند و در قتل او شرکت جستند.
در جنگ میان امیرالمؤمنین على علیهالسلام و معاویه جمعى از قرّاء از سیاست و جنگ و به قول خودشان از فتنه ها کناره گیرى کردند که از جمله آنها عبداللّه بن مسعود بود که با چهارصد نفر از قرّاء در جنگ صفین گوشهگیرى و اعتزال پیش گرفتند و به کناره رفتند.(۴۱) در مقابل آنها جمع کثیرى از قرّاء کوفه و بصره و مدینه در جنگ صفین در رکاب على علیهالسلام بودند و جمعى از قرّاء شام هم با معاویه همراهى مىکردند(۴۲) و همین قرّاء ساده لوح و مقدس بودند که در جریان حکمیت بازیچه دست توطئهگران و دشمنان على علیهالسلام قرار گرفتند و ستون اصلى حزب خوارج شدند.
مطلب دیگرى که باید در اینجا مورد توجه قرار گیرد این است که بعضى از نویسندگان معاصر، از جمله دکتر نایف محمود، مىکوشند پیدایش گروه خوارج و بازىهاى حکمیت را با اصحاب عبداللّه بن سبا مرتبط سازند. اینان مىگویند این سبائیه بود که حزب خوارج را به وجود آورد و تمام توطئه هاى مربوط به حکمیت از آنها ناشى شد؛ آنها در باط دشمن على علیهالسلام بودند و از یهود دستور مىگرفتند.
مهمترین دلیل آنها این است که سبائیه در قتل عثمان شرکت فعالانه داشتند و گرداننده معرکه بودند و سران خوارج مانند نافع بن ارزق و حرقوص بن زهیر و ابن کواء و افراد دیگر نیز در قتل عثمان فعال بودند و این نشانه نوعى رابطه میان آنهاست.(۴۳)
نویسنده دیگرى مىگوید: افکار مسموم عبداللّه بن سبا در پیکره امت اسلامى ریخته شد و از جمله معرکه صفین را به وجود آورد و افکار مسموم ابن سبا در مسأله حکمیت آشکار شد.(۴۴)
به نظر ما این سخن پایه درستى ندارد و نمىتوا آن را قبول کرد، زیرا:
اولاً، وجود تاریخى شخصى به نام عبداللّه بن سبا و حزبى به نام سبائیه مورد تردید است و محققان آن را قبول ندارند.(۴۵)
ثانیا، در جریان حکمیت در هیچ منبعى از ابن سبا و اصحاب او نامى برده نشده است و مجرد اینکه آنها در قتل عثمان شرکت داشتند به هیچ وجه نمىتواند رابطه میان ابن سبا و خوارج را ثابت کند.
ثالثا، کسانى که به وجود عبداللّه بن سبا عقیده دارند، او را از غالیان در حق على علیهالسلام مىدانند که آن حضرت را تا سر حد خدایى بالا برد و حتى کشته شدن او را قبول نکرد و گفت او نمىمیرد. پس چگونه مىتوان او و طرفدارانش را در صف خوارج و حتى از سران خوارج قلمداد کرد؟
پاورقی :
۵٫ ولهاوزن: الخوارج و الشیعه، ص۴۱٫۶٫ نهج البلاغه، خطبه ۶۰٫
۷٫ سوره حجرات، آیه ۴٫
۸٫ طبرسى: مجمع البیان، ج۹، ص۱۹۵، ط بیروت؛ ابن هشام: السیره النبویه، ج۴، ص۲۰۷، ط مصر.
۹٫ ابن ابى الحدید: شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۲۶۶؛ واقدى: المغازى، ج۲، ص۹۴۸؛ مجلسى: بحارالأنوار، چاپ قدیم، ج۸، ص۵۹۶٫ البته پیشگویى پیامبر درباره مارقین که همان خوارج هستند و قتال على علیهالسلام با آنها در منابع حدیثى به طور مکرر آمده است که در آینده آنها را خواهیم آورد.
۱۰٫ مجمع البیان، ج۵، ص۶۳؛ زمخشرى: الکشاف، ج۲، ص۲۸۱؛ سیوطى: اسباب النزول در حاشیه تفسیر جلالین، ص۴۲۲٫
۱۱٫ سوره توبه، آیه ۵۷٫
۱۲٫ ولهاوزن: الخوارج و الشیعه، ص۴۵٫
۱۳٫ دکتر نایف محمود معروف: الخوارج فى العصر الاموى، ص۱۷٫
۱۴٫ مبرد: الکامل، ج۳، ص۱۰۰۷؛ بغدادى: الفرق بین الفرق، ص۷۶؛ اسفرائینى: التبصیر فى الدین، ص۴۷؛ زمخشرى : الکشاف، ج۲، ص۲۸۱؛ ممقانى: تنقیح المقال، ج۳، ص۶۳ و بسیارى منابع دیگر.
۱۵٫ ابن جوزى: تلبیس ابلیس، ص۹۰٫
۱۶٫ نصر بن مزاحم: وقعه صفین، ص۲۱٫
۱۷٫ اسکافى: المعیار و الموازنه، ص۱۶۵٫
۱۸٫ نصر بن مزاحم: همان، ص۵۰۰٫
۱۹٫ علامه مجلسى: بحارالأنوار، چاپ قدیم، ج۸، ص۵۹۰٫
۲۰٫ دکتر عامر نجّار: الخوارج عقیده و فکرا و فلسفه، ص۵۴٫
۲۱٫ ابن ابى الحدید: شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۱۱۳٫
۲۲٫ طبرى، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۶۱۰٫
۲۳٫ شرح نهج البلاغه.
۲۴٫ احمد امین: فجر الاسلام، ص۲۶۲٫
۲۵٫ قرآن به نیزه کردن سپاه معاویه در اکثر کتابهاى تاریخى آمده است، ولى معلوم نیست که روى چه مبنایى بروکلمان آن را قبول ندارد و اعتقاد دارد که این یک امر وهمى است (تاریخ الشعوب الاسلامیه، ص۱۱۸).
۲۶٫ تاریخ یعقوبى، ج۲، ص۱۷۸٫
۲۷٫ نصر بن مزاحم: وقعه صفى، ص۴۸۱٫
۲۸٫ طبرى: تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۳۴؛ ابوالفداء: المختصر فى اخبار البشر، ج۲، ص۸۹٫
۲۹٫ ابن سعد: الطبقات الکبرى، ج۴، ص۱۰۷٫
۳۰٫ ابن حجر عسقلانى: الاصابه، ج۲، ص۳۵۲٫
۳۱٫ ممقانى: تنقیح المقال، ج۲، ص۲۰۳٫
۳۲٫ طبرى: تاریخ الامم، ج۴، ص۳۶؛ وقعه صفین، ص۴۹۹٫
۳۳٫ العقد الفرید، ج۴، ص۳۴۷٫
۳۴٫ جزئیات این سند سیاسى واختلافات و گفتگوهایى که بر سر آن میان اصحاب على علیهالسلام در گرفت و متنهاى گوناگونى از آن در کتابهاى تاریخى آمده است، از جمله وقعه صفین، ص۵۰۸ به بعد و تاریخ طبرى، ج۴، ص۳۸ به بعد و شرح نهجالبلاغه، ج۲، ص۲۰۶٫
۳۵٫ المبرد: الکامل، ج۲، ص۱۱۷؛ وقعه صفین، ص۵۱۴؛ شیخ مفید: الاختصاص، ص۱۸۰٫
۳۶٫ الخوارج و الشیعه، ص۱۵٫
۳۷٫ تاریخ سیاسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۱، ص۳۲۴٫
۳۸٫ دکتر محمود رامیار: تاریخ قرآن، ص۱۳۱٫
۳۹٫ برنس نوعى شبکلاه ساده است که هم اکنون نیز در بعضى از کشورهاى اسلامى به خصوص در شمال افریقا معمول است. رجوع کنید به پ.آذرى: فرهنگ البسه مسلمانان، ترجمه حسینعلى هروى، ص۷۰٫
۴۰٫ طبرى: تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۲۶۱٫
۴۱٫ دینورى: الاخبار الطوال، ص۱۶۵٫
۴۲٫ ابن ابى الحدید: شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۲۹٫
۴۳٫ نایف محمود: الخوارج فى العصر الاموى، ص۵۵ به بعد.
۴۴٫ دکتر عامر النجار: الخوارج عقیده و فکرا و فلسفه، ص۲۶٫
۴۵٫ مرتضى عسکرى: عبداللّه بن سبا، ص۲۸؛ طه حسین: الفتنه الکبرى، ج۲، ص۹۱٫