28-07-2015، 14:19
در جریان جنگ دوم ایران و روس ، هنگامی كه قوای روسیه وارد
تبریز شدند و فرماندهان قشون روس تصمیم گرفتند به سوی میانه پیشروی
و تمام منطقه آذربایجان را به تصرف خود در آورند
. در این وضعیت كه روس ها منزل به منزل پیشروی می كردند
دولت ایران مجبور شد شرایط صلحی را كه دولت
روسیه تحمیل میكرد كاملا بپذیرد . فتحعلی شاه قاجار ، برای خاتمه جنگ
و انعقاد پیمان صلح ، روز معینی رامشخص و به بزرگان و اكابر و اعاظم
قوم و درباریان و اشراف و نمایندگان اقشار مختلف مردم بارعام داد
. برای اینكه مراسم « روز سلام » به خیر و خوشی
برگزار گردد قبلا تعهداتی اندیشیدند و دستوراتی صادر
گردید راجع به اینكه در مقابل هر جمله از
فرمایشات شاه چه پاسخی باید داده شود !
در وقت مقرر و ساعت معهود ، شاه آمد و بر تخت سلطنتی
جلوس كرد و فرمود : « اگر ما امر كنیم كه ایالات
جنوب و ایالات شمال همراهی كنند و یك مرتبه به روس
منحوس بتازند و دمار از روزگار این اقوام بی ایمان در بیاورند
، چه پیش خواهد آمد ؟ مخاطبان تعظیم سجده مانندی كرده و گفتند
: بدا به حال روس ! بد به حال روس ! شاه مجددا گفت : اگر
فرمان قضا ،شرف صدور یابد كه قشون خراسان با قشون
آذربایجان یكی شود و توامان به این گروه بی دین و ملحد
حمله كنند چه خواهد شد ؟ جملگی عرض كردند
: بدا به حال روس ! بدا به حال روس !
فتحعلی شاه مجددا پرسید اگر توپچی های خمسه را به كمك
توپچی های مراغه بفرستیم تا با توپ خود تمام دار و ندار این كفار
را با خاك یكسان كنند چه خواهد شد ؟ باز
جواب آمد كه : بدا به حال روس ! بدا به حال روس !
خلاصه چندین فقره از این قماش ، اگرهای دیگر
ردو بدل شد و جواب آمد: بدا به حال روس ! بدا به حال روس !
دو نفر از درباریان متملق كه در سمت چپ و راست
شاه ایستاده بودن خود را به روی پای قبل عالم انداخته گفتند :
قربان ! مكش ! مكش ! كه عالم زیر و رو خواهد شد !
شاه كه تا این لحظه بر روی تخت نشسته و پشت به دو
عدد متكای مروارید دوزی شده الماس نشان داده بود از اظهارات چاپلوسانه
مشتی درباری ونزدیكان مافنگی خود به هیجان آمده، ناگهان
روی دوزانو بلند شد ، شمشیر خود را به كمر بسته بود به قدر یك
وجب از غلاف بیرون كشید و این شعر را با صدای بلند خواند :
كشم شمشیر مینایی كه شیر از بیشه بگریزد /
زنم بر فرق «پاسكویچ» كه دود از «پطر» برخیزد !
دو نفر از درباریان متملق كه در سمت چپ و راست
شاه ایستاده بودن خود را به روی پای قبل عالم انداخته گفتند :
قربان ! مكش ! مكش ! كه عالم زیر و رو خواهد شد ! شاه قاجار
پس از لحظه ای سكوت ، گفت : حالا كه این طور صلاح می دانی
د ما هم دستوری می دهیم بااین قوم بی ایمان كار
را به مسالمت ختم كنند و مجددا شمشیر را غلاف كر د !
باز این حضرات به خاك افتادند و تشكرات خود را از طرف بنی نوع انسان كه
اعلیحضرت بر آنها رحم آورده و تیغ خود
را از نیام بیرون نكشیدند ، تقدیم خاكپای قبله عالم كردند !