29-06-2015، 23:13
(آخرین ویرایش در این ارسال: 01-07-2015، 1:07، توسط bahare_021.)
خداناباوری یا بی خدایی یا خدا انکاری (به انگلیسی: Atheism)، در معنای عام، رد باور به وجود خدا است.[۱] در معنایی محدودتر، بیخدایی این موضع است که هیچ خدایی وجود ندارد.[۲] در جامعترین معنا، بیخدایی به سادگی، عدم باور به وجود هر گونه خداست.[۳] بیخدایی نقطهٔ روبروی خداباوری است،[۴] که در کلیترین شکل، اعتقاد به وجود حداقل یک خدا میباشد.[۵][۶]
واژه آتئیسم در زبان انگلیسی از واژه یونانی atheos (به یونانی: ἄθεος) گرفته شده است که به معنای بی خدایان است. این واژه در گذشته با دلالت ضمنی منفی، در اطلاق به کسانی به کار رفته که منکر خدایانی میشدند که در جامعه در سطح گسترده مورد پرستش قرار میگرفتهاند. با گسترش آزادی اندیشه و پرسشگری شکگرایانه و متعاقباً انتقادات رو به فزونی از دین، کاربرد این اصطلاح محدودتر و هدفمند شد. نخستین افرادی که به طور رسمی خود را با واژه «بیخدا» تعریف میکردند در قرن ۱۸ام بودند.
براهین بیخدایی گستردهاند و گستره گستردهای از استدلالهای فلسفی، اجتماعی و تاریخی را در بر میگیرند. استدلالها برای عدم باور به خدای ماوراطبیعه به شمار نبود شواهد تجربی، مسئله شر، برهان وحیهای متناقض و اختفای الهی است. با وجود اینکه بسیاری بیخدایان فلسفههای سکولار را برگزیدهاند، برای بیخدایی هیچ ایدئولوژی یا مسلک فکری و رفتاری واحدی وجود ندارد. بسیاری بیخدایان بر این باورند که بیخدایی، نسبت به خداباوری، یک جهانبینی بهینهتر است، در نتیجه بار اثبات بر دوش بیخدایان نیست که ثابت کنند خدا وجود ندارد، بلکه بر دوش خداباوران است که برای باور خود دلیل بیاورند.[۷]
در فرهنگ غربی، غالباً بیخدایان را منحصراً بیدین یا مادهباور میپندارند[۸]؛ در حالی که در برخی نظامهای ایمانی نیز بیخدایی وجود داشتهاست؛ از جمله در ادیان ناخداباوری چون آیین جین، برخی اشکال آیین بودا که از باور به خدایان حمایت نمیکنند،[۹] و شاخههایی از آیین هندو که بیخدایی را موضعی صادق اما نامناسب برای رشد معنوی انسان میدانند.[۱۰]
به این دلیل بیخدایی مفاهیم گوناگونی دارد، تعیین شمار دقیق بیخدایان کار دشواری است.[۱۱] بر اساس یکی از برآوردها، در حدود ۲٫۳٪ جمعیت جهان بیخدا هستند، در حالی که ۱۱٫۹٪ از توصیف بیدین برای خود استفاده میکنند. طبق آماری دیگر، بیشترین میزان کسانی که خود را بیخدا معرفی میکنند در کشورهای غربی وجود، و آن هم به میزانهای مختلف، که از درصدهای تکرقمی کشورهایی چون لهستان، رومانی و قبرس آغاز شده[۱۲]؛ و به ۸۵٪ در سوئد (۱۷٪ بیخدا)، ۸۰٪ در دانمارک، ۷۲٪ در نروژ و ۶۰٪ در فنلاند میرسد.[۱۱] تا ۶۵٪ ژاپنیها خودشان را بیخدا، ندانمگرا یا بیاعتقاد میدانند.[۱۱] طبق گزارش مرکز تحقیقات پیو، از میان کسانی که وابستگی به دینی ندارند و خود را "بدون دین" میدانند، ۲٪ جمعیت آمریکا خود را «بیخدا» میدانند. بر پایه یک آمارگیری جهانی در سال ۲۰۱۲، ۱۳٪ شرکتکنندگان خود را بیخدا دانستهاند.[۱
تعاریف و تمایزهاویرایش
نویسندگان در مورد بهترین تعریف و طبقهبندی برای خداناباوری با هم اختلاف نظر دارند،[۱۴] به این شکل که برای چه موجودات فراطبیعی صادق است، که آیا خود یک ادعای مستقل است یا صرفاً فقدان آن است، و آیا نیازمند رد آگاه و صریح است. بیخدایی سازگار با ندانمگرایی دانسته شدهاست،[۱۵][۱۶] [۱۷][۱۸][۱۹][۲۰][۲۱] و همچنین در تقابل با آن در نظر گرفته شدهاست.[۲۲][۲۳][۲۴] انواع دستهبندیها برای تمیز اشکال بیخدایی وجود دارند.
محدودهویرایش
یکی از دلایلی که بر سر تعریف بیخدایی ابهام و اختلاف وجود دارد نبودن تعاریف مورد توافق عام درباره واژگانی چون الوهیت و خدا است. کثرت و تنوع مفاهیم خدا و الوهیتها منجر به ایدههای مختلف در کاربرد بیخدایی میگردد. برای مثال، رومیان باستان، مسیحیان را متهم به بیخدایی میکردند زیرا مسیحیان، خدایان پگان را پرستش نمیکردند. به تدریج، اینطور استفاده از دور خارج شد، زیرا خداباوری به عنوان باوری فراگیر برای هر نوع باور به الوهیت بهکار رفت.[۲۵]
با توجه به طیف وسیعی از پدیدههایی که رد میشوند، بیخدایی میتواند تقابل با هر چیزی چون وجود یک خدا، وجود هر گونه مفاهیم معنوی، فراطبیعی و یا متعالی در باورهایی چون بودیسم، هندوئیسم، جینیسم و تائویسم را شامل شود.[۲۶]
صریح و ضمنیویرایش
نوشتار اصلی: بیخدایی صریح و ضمنی
نموداری از رابطه میان تعاریف بیخدایی مثبت و منفی و بیخدایی صریح و ضمنی.
تعاریف بیخدایی، بسته به درجه اهمیتی که فرد برای ایده خدایان قائل میشود تا بیخدا محسوب گردد متفاوت است. گاهی، بیخدایی به سادگی نبود اعتقاد به وجود خدایان تعریف میشود. چنین تعریف گستردهای، نوزادان و کسانی که تا بهحال در معرض ایدههای خداباورانه قرار نگرفتهاند را شامل میشود. در سال ۱۷۲۲، بارون دولباخ در این باره گفتهاست «تمام کودکان بیخدا متولد میشوند؛ هیچ ایدهای نسبت به خدا ندارند.».[۲۷] به طور مشابه، جرج اچ. اسمیت (۱۹۷۹) پیشنهاد میکند: «انسانی که با خداباوری آشنا نشده باشد بیخدا است زیرا به وجود خدا اعتقاد ندارد. این دستهبندی کودکانی که ظرفیت درک موضوع را داشته باشند ولی تابهحال از این مسائل بیاطلاع بودهاند را هم شامل میشود. این حقیقت که چنین کودکی به خدا اعتقاد ندارد او را واجد شرایط بیخدا بودن میکند.»[۲۸] اسمیت برای توضیح این مسئله اصطلاح بیخدایی ضمنی را ابداع کردهاست که اشاره به «فقدان عقیده خداباورانه بدون رد آگاهانه آن» دارد، و اصطلاح بیخدایی صریح را برای تعریف مفهوم عامتر ناباوری آگاهانه بهکار بردهاست. ارنست نیگل با این دستهبندی بیخدایی اسمیت که آن را «فقدان خداباوری» دانسته مخالفت کردهاست، و تنها بیخدایی صریح را "بیخدایی" به معنای واقعی دانستهاست.[۲۹]
مثبت و منفیویرایش
نوشتار اصلی: بیخدایی مثبت و منفی
فیلسوفانی چون آنتونی فلو[۳۰] و مایکل مارتین[۲۵] تمایزی میان بیخدایی مثبت (قوی/سخت) و بیخدایی منفی (ضعیف/نرم) قائل شدهاند. بیخدایی مثبت، تاکید صریح و روشن این است که خدایان وجود ندارند. بیخدایی منفی تمام انواع دیگر نا-خداباوری را شامل میشود. بر اساس این دستهبندی، هر کسی که خداباور نیست یا بیخدای مثبت است یا منفی. اصطلاحات قوی و ضعیف جدید هستند، درحالیکه اصطلاحات منفی و مثبت منشا قدیمیتری دارند، و به معنای کمی متفاوت در ادبیات فلسفی و متکلمان کاتولیک به کار رفتهاند.[۳۱] بر اساس این مرزبندی بیخدایی، اکثر ندانمگرایان بیخدا به شمار میآیند.
با اینکه برای مثال، فیلسوفانی چون مارتین، ندانمگرایی را منتهی به بیخدایی منفی میدانند،[۱۶] برخی ندانمگرایان دیدگاه خود را متفاوت از بیخدایی میدانند،[نیازمند منبع] و آن را موجهتر از خداباوری یا بینیاز به اعتقاد راسخ همچون آن نمیدانند.[۳۲] گاهی این ادعا که داشتن دانش درباره وجود یا عدم وجود خدا غیرقابل دسترس است بیانگر این دانسته شده که بیخدایی چون خداباوری نیازمند جهش ایمانی است.[۳۳][منبع نامعتبر؟] پاسخهای رایج بیخدا به این مدعی این است که گزارههای اثبات نشده ایمانی همان میزان از ناباوری را میطلبند که هر گزاره اثباتنشده دیگری میطلبد،[۳۴] و همچنین اثباتناپذیری وجود خدا به این مفهوم نیست که احتمال وجود و عدم وجود خدا یکسان است.[۳۵] در این باره، فیلسوف اسکاتلندی، جی. جی. سی. اسمارت استدلال میکند «گاهی اوقات کسی که در حقیقت بیخدا است شاید خود را عمیقاً ندانمگرا بداند، به دلیل اینکه یک شکگرایی فلسفی تعمیمیافتهٔ غیرمنطقی ممکن است مانع این شود که ما بگوییم، به جز حقایق ریاضی و منطق صوری، در واقع هیچ چیز دیگری را حقیقتاً میدانیم.»[۳۶] در نتیجه، برخی نویسندگان بیخدا از جمله ریچارد داوکینز ترجیح میدهند میان دیدگاه خداباور، ندانمگرا و بیخدا در یک طیف احتمال خداباورانه تفاوت قائل شوند.[۳۷]
تعریف به عنوان غیرممکن یا غیرضروریویرایش
تا قبل از سده هجدهم، وجود خدا تا حدی در جهان غرب پذیرفته شده بود که حتی احتمال بیخدایی واقعی زیر سوال بود. این عقیده که نظریه فطرت خوانده میشود بر این است که تمام افراد از زمان تولد به خدا اعتقاد دارند؛ و این به شکلی دلالت به این دارد که بیخدایان بایستی در انکار به سر برند.[۳۸]
همچنین دیدگاه دیگری وجود دارد که معتقد است بیخدایان در شرایط سخت به سرعت خداباور میشوند. برای مثال؛ ادعاهای تغییر کیش در بستر مرگ، یا ضربالمثل در سنگرها بیخدایی نیست از این جمله هستند.[۳۹] با این حال، نمونههایی بر خلاف چنین ادعاهایی وجود داشتهاند، از جمله مواردی که در واقع «بیخدایان در سنگرها» حضور داشتهاند.[۴۰]
برخی بیخدایان خود واژه بیخدایی را غیرضروری میدانند. سم هریس در کتاب نامهای به ملت مسیحی نوشتهاست:
در واقع، "بیخدایی" واژهای است که نباید وجود داشته باشد. هیچکسی نیازی ندارد که خود را ناطالعبین یا غیرکیمیاگر بنامد. ما برای کسانی که شک دارند که هنوز الویس زندهاست یا فضاییها کهکشانها را طی کردهاند تا دامداران و گله آنها را دستمالی کنند، واژه اختصاصی نداریم. بیخدایی چیزی نیست به جز صداهایی که افراد معقول در مقابل باورهای ناموجه دینی بروز میدهند.[۴۱
بیخدایی ارزششناختی یا سازنده، وجود خدا را به نفع "مطلقیت والاتر" مثل انسانیت رد میکند. این گونه از بیخدایی حامی انسانیت به عنوان سرچشمه مطلق اخلاقیات و ارزشهاست، و به افراد اجازه میدهد که مشکلات را بدون توسل به خدا حل نمایند. بر خلاف این دیدگاه، یکی از انتقادهای رایج از بیخدایی این بودهاست که -انکار وجود خدا منجر به نسبیگرایی اخلاقی میشود، و در نتیجه ما را بدون بنیاد اخلاقی باقی میگذارد،[۵۷] یا اینکه منجر به زندگی بیمعنی و تیرهروز میگردد.[۵۸] بلز پاسکال در کتاب تأملات خود برای این دیدگاه استدلال کردهاست.[۵۹]
فیلسوف فرانسوی ژان پل سارتر خود را به عنوان نمایندهای برای «اگزیستانسیالیسم بیخدا» معرفی نمود.[۶۰] او کمتر نگران رد وجود خدا بود و بیشتر درصدد این بود که «انسان نیاز دارد... خود را باز یابد و درک کند که هیچ چیزی نمیتواند او را از خودش نجات دهد، حتی اثبات معتبر وجود خدا.»[۶۱] سارتر گفتهاست که نتیجه فرعی بیخدایی او این است که «اگر خدا وجود ندارد، حداقل یک موجود وجود دارد که در او وجود بر ماهیت مقدم است، موجودی که قبل از اینکه توسط هیچ مفهومی تعریف شود وجود دارد... این موجود انسان است.»[۶۰] پیامد عملی این شکل از بیخدایی توسط سارتر اینطور بیان شده که چون هیچ قانون پیشینی یا ارزش مطلقی برای استناد در مورد آنچه در رفتار انسان حاکمیت دارد وجود ندارد، انسانها «محکوم» هستند تا آن را برای خودشان بسازند، و از این لحاظ «انسان» مسئول مطلق هر کاری است که انجام میدهد.[۶۲]
ج
واژه آتئیسم در زبان انگلیسی از واژه یونانی atheos (به یونانی: ἄθεος) گرفته شده است که به معنای بی خدایان است. این واژه در گذشته با دلالت ضمنی منفی، در اطلاق به کسانی به کار رفته که منکر خدایانی میشدند که در جامعه در سطح گسترده مورد پرستش قرار میگرفتهاند. با گسترش آزادی اندیشه و پرسشگری شکگرایانه و متعاقباً انتقادات رو به فزونی از دین، کاربرد این اصطلاح محدودتر و هدفمند شد. نخستین افرادی که به طور رسمی خود را با واژه «بیخدا» تعریف میکردند در قرن ۱۸ام بودند.
براهین بیخدایی گستردهاند و گستره گستردهای از استدلالهای فلسفی، اجتماعی و تاریخی را در بر میگیرند. استدلالها برای عدم باور به خدای ماوراطبیعه به شمار نبود شواهد تجربی، مسئله شر، برهان وحیهای متناقض و اختفای الهی است. با وجود اینکه بسیاری بیخدایان فلسفههای سکولار را برگزیدهاند، برای بیخدایی هیچ ایدئولوژی یا مسلک فکری و رفتاری واحدی وجود ندارد. بسیاری بیخدایان بر این باورند که بیخدایی، نسبت به خداباوری، یک جهانبینی بهینهتر است، در نتیجه بار اثبات بر دوش بیخدایان نیست که ثابت کنند خدا وجود ندارد، بلکه بر دوش خداباوران است که برای باور خود دلیل بیاورند.[۷]
در فرهنگ غربی، غالباً بیخدایان را منحصراً بیدین یا مادهباور میپندارند[۸]؛ در حالی که در برخی نظامهای ایمانی نیز بیخدایی وجود داشتهاست؛ از جمله در ادیان ناخداباوری چون آیین جین، برخی اشکال آیین بودا که از باور به خدایان حمایت نمیکنند،[۹] و شاخههایی از آیین هندو که بیخدایی را موضعی صادق اما نامناسب برای رشد معنوی انسان میدانند.[۱۰]
به این دلیل بیخدایی مفاهیم گوناگونی دارد، تعیین شمار دقیق بیخدایان کار دشواری است.[۱۱] بر اساس یکی از برآوردها، در حدود ۲٫۳٪ جمعیت جهان بیخدا هستند، در حالی که ۱۱٫۹٪ از توصیف بیدین برای خود استفاده میکنند. طبق آماری دیگر، بیشترین میزان کسانی که خود را بیخدا معرفی میکنند در کشورهای غربی وجود، و آن هم به میزانهای مختلف، که از درصدهای تکرقمی کشورهایی چون لهستان، رومانی و قبرس آغاز شده[۱۲]؛ و به ۸۵٪ در سوئد (۱۷٪ بیخدا)، ۸۰٪ در دانمارک، ۷۲٪ در نروژ و ۶۰٪ در فنلاند میرسد.[۱۱] تا ۶۵٪ ژاپنیها خودشان را بیخدا، ندانمگرا یا بیاعتقاد میدانند.[۱۱] طبق گزارش مرکز تحقیقات پیو، از میان کسانی که وابستگی به دینی ندارند و خود را "بدون دین" میدانند، ۲٪ جمعیت آمریکا خود را «بیخدا» میدانند. بر پایه یک آمارگیری جهانی در سال ۲۰۱۲، ۱۳٪ شرکتکنندگان خود را بیخدا دانستهاند.[۱
تعاریف و تمایزهاویرایش
نویسندگان در مورد بهترین تعریف و طبقهبندی برای خداناباوری با هم اختلاف نظر دارند،[۱۴] به این شکل که برای چه موجودات فراطبیعی صادق است، که آیا خود یک ادعای مستقل است یا صرفاً فقدان آن است، و آیا نیازمند رد آگاه و صریح است. بیخدایی سازگار با ندانمگرایی دانسته شدهاست،[۱۵][۱۶] [۱۷][۱۸][۱۹][۲۰][۲۱] و همچنین در تقابل با آن در نظر گرفته شدهاست.[۲۲][۲۳][۲۴] انواع دستهبندیها برای تمیز اشکال بیخدایی وجود دارند.
محدودهویرایش
یکی از دلایلی که بر سر تعریف بیخدایی ابهام و اختلاف وجود دارد نبودن تعاریف مورد توافق عام درباره واژگانی چون الوهیت و خدا است. کثرت و تنوع مفاهیم خدا و الوهیتها منجر به ایدههای مختلف در کاربرد بیخدایی میگردد. برای مثال، رومیان باستان، مسیحیان را متهم به بیخدایی میکردند زیرا مسیحیان، خدایان پگان را پرستش نمیکردند. به تدریج، اینطور استفاده از دور خارج شد، زیرا خداباوری به عنوان باوری فراگیر برای هر نوع باور به الوهیت بهکار رفت.[۲۵]
با توجه به طیف وسیعی از پدیدههایی که رد میشوند، بیخدایی میتواند تقابل با هر چیزی چون وجود یک خدا، وجود هر گونه مفاهیم معنوی، فراطبیعی و یا متعالی در باورهایی چون بودیسم، هندوئیسم، جینیسم و تائویسم را شامل شود.[۲۶]
صریح و ضمنیویرایش
نوشتار اصلی: بیخدایی صریح و ضمنی
نموداری از رابطه میان تعاریف بیخدایی مثبت و منفی و بیخدایی صریح و ضمنی.
تعاریف بیخدایی، بسته به درجه اهمیتی که فرد برای ایده خدایان قائل میشود تا بیخدا محسوب گردد متفاوت است. گاهی، بیخدایی به سادگی نبود اعتقاد به وجود خدایان تعریف میشود. چنین تعریف گستردهای، نوزادان و کسانی که تا بهحال در معرض ایدههای خداباورانه قرار نگرفتهاند را شامل میشود. در سال ۱۷۲۲، بارون دولباخ در این باره گفتهاست «تمام کودکان بیخدا متولد میشوند؛ هیچ ایدهای نسبت به خدا ندارند.».[۲۷] به طور مشابه، جرج اچ. اسمیت (۱۹۷۹) پیشنهاد میکند: «انسانی که با خداباوری آشنا نشده باشد بیخدا است زیرا به وجود خدا اعتقاد ندارد. این دستهبندی کودکانی که ظرفیت درک موضوع را داشته باشند ولی تابهحال از این مسائل بیاطلاع بودهاند را هم شامل میشود. این حقیقت که چنین کودکی به خدا اعتقاد ندارد او را واجد شرایط بیخدا بودن میکند.»[۲۸] اسمیت برای توضیح این مسئله اصطلاح بیخدایی ضمنی را ابداع کردهاست که اشاره به «فقدان عقیده خداباورانه بدون رد آگاهانه آن» دارد، و اصطلاح بیخدایی صریح را برای تعریف مفهوم عامتر ناباوری آگاهانه بهکار بردهاست. ارنست نیگل با این دستهبندی بیخدایی اسمیت که آن را «فقدان خداباوری» دانسته مخالفت کردهاست، و تنها بیخدایی صریح را "بیخدایی" به معنای واقعی دانستهاست.[۲۹]
مثبت و منفیویرایش
نوشتار اصلی: بیخدایی مثبت و منفی
فیلسوفانی چون آنتونی فلو[۳۰] و مایکل مارتین[۲۵] تمایزی میان بیخدایی مثبت (قوی/سخت) و بیخدایی منفی (ضعیف/نرم) قائل شدهاند. بیخدایی مثبت، تاکید صریح و روشن این است که خدایان وجود ندارند. بیخدایی منفی تمام انواع دیگر نا-خداباوری را شامل میشود. بر اساس این دستهبندی، هر کسی که خداباور نیست یا بیخدای مثبت است یا منفی. اصطلاحات قوی و ضعیف جدید هستند، درحالیکه اصطلاحات منفی و مثبت منشا قدیمیتری دارند، و به معنای کمی متفاوت در ادبیات فلسفی و متکلمان کاتولیک به کار رفتهاند.[۳۱] بر اساس این مرزبندی بیخدایی، اکثر ندانمگرایان بیخدا به شمار میآیند.
با اینکه برای مثال، فیلسوفانی چون مارتین، ندانمگرایی را منتهی به بیخدایی منفی میدانند،[۱۶] برخی ندانمگرایان دیدگاه خود را متفاوت از بیخدایی میدانند،[نیازمند منبع] و آن را موجهتر از خداباوری یا بینیاز به اعتقاد راسخ همچون آن نمیدانند.[۳۲] گاهی این ادعا که داشتن دانش درباره وجود یا عدم وجود خدا غیرقابل دسترس است بیانگر این دانسته شده که بیخدایی چون خداباوری نیازمند جهش ایمانی است.[۳۳][منبع نامعتبر؟] پاسخهای رایج بیخدا به این مدعی این است که گزارههای اثبات نشده ایمانی همان میزان از ناباوری را میطلبند که هر گزاره اثباتنشده دیگری میطلبد،[۳۴] و همچنین اثباتناپذیری وجود خدا به این مفهوم نیست که احتمال وجود و عدم وجود خدا یکسان است.[۳۵] در این باره، فیلسوف اسکاتلندی، جی. جی. سی. اسمارت استدلال میکند «گاهی اوقات کسی که در حقیقت بیخدا است شاید خود را عمیقاً ندانمگرا بداند، به دلیل اینکه یک شکگرایی فلسفی تعمیمیافتهٔ غیرمنطقی ممکن است مانع این شود که ما بگوییم، به جز حقایق ریاضی و منطق صوری، در واقع هیچ چیز دیگری را حقیقتاً میدانیم.»[۳۶] در نتیجه، برخی نویسندگان بیخدا از جمله ریچارد داوکینز ترجیح میدهند میان دیدگاه خداباور، ندانمگرا و بیخدا در یک طیف احتمال خداباورانه تفاوت قائل شوند.[۳۷]
تعریف به عنوان غیرممکن یا غیرضروریویرایش
تا قبل از سده هجدهم، وجود خدا تا حدی در جهان غرب پذیرفته شده بود که حتی احتمال بیخدایی واقعی زیر سوال بود. این عقیده که نظریه فطرت خوانده میشود بر این است که تمام افراد از زمان تولد به خدا اعتقاد دارند؛ و این به شکلی دلالت به این دارد که بیخدایان بایستی در انکار به سر برند.[۳۸]
همچنین دیدگاه دیگری وجود دارد که معتقد است بیخدایان در شرایط سخت به سرعت خداباور میشوند. برای مثال؛ ادعاهای تغییر کیش در بستر مرگ، یا ضربالمثل در سنگرها بیخدایی نیست از این جمله هستند.[۳۹] با این حال، نمونههایی بر خلاف چنین ادعاهایی وجود داشتهاند، از جمله مواردی که در واقع «بیخدایان در سنگرها» حضور داشتهاند.[۴۰]
برخی بیخدایان خود واژه بیخدایی را غیرضروری میدانند. سم هریس در کتاب نامهای به ملت مسیحی نوشتهاست:
در واقع، "بیخدایی" واژهای است که نباید وجود داشته باشد. هیچکسی نیازی ندارد که خود را ناطالعبین یا غیرکیمیاگر بنامد. ما برای کسانی که شک دارند که هنوز الویس زندهاست یا فضاییها کهکشانها را طی کردهاند تا دامداران و گله آنها را دستمالی کنند، واژه اختصاصی نداریم. بیخدایی چیزی نیست به جز صداهایی که افراد معقول در مقابل باورهای ناموجه دینی بروز میدهند.[۴۱
بیخدایی ارزششناختی یا سازنده، وجود خدا را به نفع "مطلقیت والاتر" مثل انسانیت رد میکند. این گونه از بیخدایی حامی انسانیت به عنوان سرچشمه مطلق اخلاقیات و ارزشهاست، و به افراد اجازه میدهد که مشکلات را بدون توسل به خدا حل نمایند. بر خلاف این دیدگاه، یکی از انتقادهای رایج از بیخدایی این بودهاست که -انکار وجود خدا منجر به نسبیگرایی اخلاقی میشود، و در نتیجه ما را بدون بنیاد اخلاقی باقی میگذارد،[۵۷] یا اینکه منجر به زندگی بیمعنی و تیرهروز میگردد.[۵۸] بلز پاسکال در کتاب تأملات خود برای این دیدگاه استدلال کردهاست.[۵۹]
فیلسوف فرانسوی ژان پل سارتر خود را به عنوان نمایندهای برای «اگزیستانسیالیسم بیخدا» معرفی نمود.[۶۰] او کمتر نگران رد وجود خدا بود و بیشتر درصدد این بود که «انسان نیاز دارد... خود را باز یابد و درک کند که هیچ چیزی نمیتواند او را از خودش نجات دهد، حتی اثبات معتبر وجود خدا.»[۶۱] سارتر گفتهاست که نتیجه فرعی بیخدایی او این است که «اگر خدا وجود ندارد، حداقل یک موجود وجود دارد که در او وجود بر ماهیت مقدم است، موجودی که قبل از اینکه توسط هیچ مفهومی تعریف شود وجود دارد... این موجود انسان است.»[۶۰] پیامد عملی این شکل از بیخدایی توسط سارتر اینطور بیان شده که چون هیچ قانون پیشینی یا ارزش مطلقی برای استناد در مورد آنچه در رفتار انسان حاکمیت دارد وجود ندارد، انسانها «محکوم» هستند تا آن را برای خودشان بسازند، و از این لحاظ «انسان» مسئول مطلق هر کاری است که انجام میدهد.[۶۲]
ج